سلام دوستان.يك قسمت خنده دار ديگه:اول توضيح رو بخونيد.بعد ديالوگ رو.محشره اين سكانس:
تو يه مهموني وسط تعريف كردن دايي جان ناپلئون از جنگ كازرون درست در جاي حساس تعريف يه صداي مشكوكي بلند ميشه:دي
كه دايي جان اين صدا رو ميندازه گردن شوهر خواهرش و ميگه چون مي خواسته منو ضايع كنه از خودش صدا درآورده.و خلاصه اختلاف پيش مياد.
ديگران هم يه مجلسي تشكيل ميدن تا اختلاف رو حل كنند.تصميم ميگيرن به مش قاسم بگن اگه قبول كنه اين صداي مشكوك از جانب اون بوده بهش پول بدن كه تو قياس آباد يه آب انبار درست كنه(آرزوي مش قاسم بوده).يه سري ها هم ميگن كه مش قاسم اين كار رو
بي شرف بازي ميدونه و قبول نميكنه:دي... حالا از لحظه ي دادن پيشنهاد به مش قاسم بخونيد:
شمسعلي ميرزا:مش قاسم پس شما به ما كمك ميكني اختلاف حل بشه؟! اگه كمك كني ما بهت پول ميديم تا تو قياس آباد آب انبار بزني...
مش قاسم(بي خبر از همه جا):آره آقا جان ما همه كار ميكنيم... من تا قله ي قاف هم ميرم بلكه پول دستم بياد و براي اين بدبختاي قياس آبادي كه از جوب آب ميخورن يه آب انبار بزنم...
شمسعلي: ما از شما مي خوايم قبول كني كه اون صدايي كه اون شب آقا رو ناراحت كرد از ناحيه شما بوده.
مش قاسم(در كمال سادگي):يعني از محله ي ما بوده؟!
شمسعلي:نه نفهميدي... يعني اون صدا همينطوري اتفاقي از جانب شما صادر شده ...همين
مش قاسم(با ناراحتي جوري كه بهش برخورده):به اين سوي چراغ قسم كه ما نبوديم(صداي مشكوك رو ميگه:دي) به نان و نمك آقا قسم ما نبوديم(اينجا بلوا ميكنه و كولي گيري) ميگه: آقا رو كفن كنم ما نبوديم... يعني شما ميگيد ما انقدر
بي شرفيم :دي
دايي حان سرهنگ:مش قاسم ما ميدونيم تو نبودي فقط مي خوايم فداكاري كني و قبول كني كار تو بوده تا اين آشوب تموم بشه...
مش قاسم:نه ما به آقا دروغ نميگيم...
دايي جان سرهنگ:مش قاسم فكر پول باش و فكر آب انبار كه مي خواي براي قاسم آباديا بزني كه آب بخورن...آب انبار مش قاسم ... دعاي خير مردم قياس آباد...(مي خواد گولش بزنه)
مش قاسم:ما بيايم به خودمان نسبت اينجور
بي شرف بازيها رو بديم كه قياس آباديا آب بخورن؟! مي خوام 70 سال سياه كوفت بخورن بجا آب