تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 5 از 5

نام تاپيک: ایرج میرزا

  1. #1
    آخر فروم باز yashgin128's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,369

    پيش فرض ایرج میرزا

    ایرج میرزا

    شاهزاده ایرج میرزا - جلال الممالک - در سال 1253 در تبریز به دنیا آمد پدر و پدربزرگش هر دو شاعر بودند و ایرج طبع شعری خویش را از آنها به ارث برد . وی فارسی ، عربی و فرانسوی را در تبریز آموخت و در محضر استادانی چون آقا محمد تقی عارف اصفهانی و میرزا نصر الله بهار شیروانی کسب فیض نمود . در سن شانزده سالگی ازدواج کرد و سه از ازدواجش نگذشته بود که پدر و همسرش را از دست داد .به دربار رفت و در سال 1303 با سمت بازرس کل امور مالیه خراسان رها کرد و به تهران آمد .
    اقامت ایرج در خراسان که پنج سال به طول انجامید بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . شاعر نمیتوانست نسبت به جنبشهای آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی عتنا باشد و در عشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت ، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم میخورد و در این سالهاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی میشناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو میشود
    ایرج نزدیک دوسال در تهران ماند و تمام وقت خود را صرف فعالیت های ادبی نمود . تا آنکه در سال 1305 در اثر سکته قلبی در گذشت و در مقبره ظهیر الدوله به خاک سپرده شد
    ایرج شاعری را شغل و حرف خود قرار نداده و جز به حکم تفنن و فرمان طبع شعر نمیسرودحتی در ابتدا از لقب فخر الشعرائی که امیر نظام ب او داده بود استفاده نکرد.
    وی تا اواسط عمر کمتر شعر گفته و اشعار او منحصر به همان قصاید و اعیاد واشعاری بود که جنبه تفنن و شوخی دوستانه داشته
    در تابستان 1299 اندکی پس از قیام خراسان ، ابوالقاسم عارف ، سفری به آنجا کرد و مهمان کنلل محمد تقی خان پسیان شد ایرج که دلخوشی از عارفان نداشت مثنوی عارفانه را سرود و هنگامی که این نوشته به تهران رسید و چاپ شد ولوله ای در شهر به راه انداخت . وستان عارف سخت برآشفتند به وی بد گفند و هجو کردند . مثنوی عارفانه مشتمل بر پانصد و پانزده بیت است و در آن ایرج از عارف گله میکند و و نیشهای بسیار تندی میزند ولی این مثنوی قسمتهای بسیار زیبایی در مورد زن ، حجاب ، مالکان سمتکار و بیچارگی دهقانان در خود دارد که اوضاع و احوال ناگوار مردم و کشور در آن روزگار را روایت میکند .


    ابیاتی از مثنوی عارفانه :

    شنیدم در تئاتر باغ ملی برون انداختی حمق جبلی
    نمود اندر تماشا خانه عام ز اندامت خریت عرض اندام
    به جای بد کشاندی سخن را بسی بی ربط خواندی این دهن را
    نمی گویم چه گفتی شرمم آید ز بی آزرمیت آزرمم اید
    چنین گفتند کز ان چیز عادی همی خوردی ولی قدری زیادی
    الهی می زد آواز ترا سن که دیگرکس نمی دیدت سر سن
    ولی در بهترین جا خانه داری که صاحب خانه جانانه داری
    گوارا باد مهمانی به جانت که باشد بهتر از جان میزبانت
    رشید القد صحیح الفعل و القول فتاده آن طرف حتی ز لا حول
    مودب با حیا ، عاقل ، فروتن مهذبب ، پاکدل ، پاکیزه دامن
    خلیق و مهربان و راست گفتار توانا ف با توانایی ، کم آزار

    ایرج که شاهد کارهای شگرف و مرگ جانسوز کنلل محمد تقی خلن پسیان بود پس از شهادتش و پایان کار قیام در غزلی که در رثای او سروده وی را دوست دار ایران خوانده است

    دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت که چون تو شیری نری در این کنام کنند
    به چشم مردم این مملکت نباشد آب وگرنه گریه برایت علی الدوام کنند
    مخالفین تو سرمست باده گلرنگ موافقین تو خون جگر به کام کنند
    کسان که آرزوی عزت وطن دارند پس از شهادت تو آرزوی خام کنند
    به جسم هیئت ژاندارمری روانی نیست وگرنه جنبشی از بهر انتقام کنند

    شاهکار ایرج بدن شک قطعه مادر است ک یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران است

    گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
    شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن اموخت
    لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت
    دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
    یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
    پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست

    یکی از شاهکارهای افسانه های یونان ، ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس - الهه عشق - با آدونیس - پسر پادشاه قبرس - که شکسپیر به حق آن را زیبا به زبان خود زنده کرد و ایرج قسمت اول آن را که شرح عشقبازی های پرشور ونوسبا شکار افکن جوان است را با نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورد ایرج چنان این داستان را با زبان و جامعه ایران در آمیخت که خواننده نمیتواند تصور کند که این از یک داستان خارجی اقتباس شده . ایرج سالهای آخر عمر خود را بر روی این مجموعه کار کرد ولی افسوس که نتوانست آن را به پایان رستند

    ابیاتی از مثنوی زهره و منوچهر

    صبح نتابیده هنوز افتاب وا نشده دیده نرگس ز خواب
    تازه گل اتشی مشکبوی شسته ز شبنم به چمن دست و روی
    منتظر حوله باد سحر تا که کند خشک بدان روی تر
    گفت سلام ای پسر ماه و هور چشم بد از روی نکوی تو دور
    ای تو بهین یوه باغ بهی غنچه سرخ چمن فرهی
    چین ز سر زلف عروس حیات خال دلاوری رخ کاینات
    در چمن حسن ، گل و فاخته سرخ و سفیدی به رخت تاخته
    شاخ گلی پا به سر سبزه نه شاخ گلی اندر وسط سبزه به
    خواهی گر پنجه به هم افکنم وز دو کف دست رکابی کنم
    تا تو نهی بر کف من پای خود گرم کنی در دل من جای خود
    یا که بنه پا بر سر دوش من سر بخور از دوش در آغوش من
    نرم و سبک روح بیا در برم تات چو سبزه به زمین گسترم

    در شعر ایرج اندیشه های مجرد و عرفانی دور از ذهن و نقاط مبهم و تاریک وجود ندارد . سرچشمه افکار او حقایق موجود است با اشکال گوناگون آن او سعی میکند زندگی روزانه ایران معاصر را چنان که هست نمایش دهد . وی به هیچ دسته و حزبی وابسته نیست و خود را از دخالت مستقیم در امور سیاسی بر کنار میدارد . او نه مرد عمل بلکه شاعریست میهن پرست که ملیت خود را از صمیم قلب دوست دارد و نمیتواند شاهد بدبختی های کشور و ملت خود باشد
    در اشعار او افکار دموکراتیک خود را به خوبی منعکس کرده درد های جامه را به خوبی نمایش میدهد راز موفقیت او در سادگی و ساده گویی است که او را شاعر شیرین سخن گویند ، ایرج در شعر خود زبان ادیبانه را به زبان متداول عامیانه نزدیگ ساخته و متعهد است که بیانش ساده باشد تا همه مردم آن را بخوانند و بفهمند


  2. این کاربر از yashgin128 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2

  4. این کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3
    آخر فروم باز yashgin128's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,369

    پيش فرض


    ---------- Post added at 06:30 PM ---------- Previous post was at 06:28 PM ----------


    «قلب مادر»

    داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌

    که‌
    کُند
    مادرِ تو با من‌ جنگ

    هر
    کُجا
    بیندم‌ از دور کُند
    چهره‌ پر چین‌ و جبین‌
    پُر
    آژنگ

    با نگا
    هِ غضب‌ آلود زند
    بر د
    لِ ناز
    کِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ

    ماد
    رِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست
    شهد در کا
    مِ من‌ و توست‌ شَرن
    گ

    نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را

    تا نسازی‌ د
    لِ او از خون‌ رنگ

    گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌

    باید این‌ ساعت‌
    بی‌خوف
    و درنگ

    روی‌ و
    سینۀ
    تنگش‌ بدری‌
    دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌
    سینۀ
    ‌ تنگ

    گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌

    تا
    بَرد
    ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

    عا
    شقِ بی‌خرد ناهنجار
    نه
    ،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ

    حُرمتِ
    مادری‌ از یاد ببُرد
    خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز
    بنگ

    رفت‌
    و مادر را افکند به‌ خاک‌
    سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

    قصدِ
    سرمنزلِ معشوق‌ نمود
    د
    لِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

    از قضا خورد د
    مِ در به‌ زمین‌
    و اندکی‌
    سُوده
    ‌ شد او را آرنگ

    وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز

    اوفتاد از کف‌ آن‌
    بی‌فرهنگ

    از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود

    پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

    دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌

    آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهن
    گ:

    «
    آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
    آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ
    »

    این قطعه از سروده‌های «ایرح میرزا» را کمتر کسی است که نشنیده یا نخوانده باشد. ولی شاید عده‌ای ندانند پیشینۀ سرودن این قطعه چیست و اصل آن چه بوده و از کجاست؟

    زنده‌یاد دکتر محمدجعفر محجوب در کتاب «دیوان کامل ایرج میرزا» در توضیح این شعر می‌نویسد:


    این قطعه را ایرج به‌منظور شرکت در مسابقه‌یی که مجلۀ ایرانشهر (چاپ برلین) در شمارۀ چهارم از سال دوم انتشار خود [سال 1302 شمسی] مطرح کرده بود سروده است.

    در این مجله قطعه‌ای از زبان آلمانی ترجمه شده و از شاعران ایران خواسته بود که آن را به شعر فارسی در آورند. این قطعه «دل مادر» نام داشت و این است عین ترجمۀ فارسی آن:

    «شب مهتاب بود. عاشق و معشوق در کنار جویی نشسته مشغول راز و نیاز بودند. دختر از غرور حُسن مست و جوان از آتش عشق در سوز و گذاز بود. جوان گفت: ای محبوب من، آیا هنوز در صافی محبت و خلوص عشق من شُبهه‌ای داری؟ من که همه چیزِ خود حتی گران‌بهاترین دارایی خویش یعنی قلبِ خود را نثار راه عشق تو کرده‌ام.

    دختر جواب داد: دل در راه عشق باختن نخستین قدم است. تو دارای یک گوهر قیمت‌داری هستی که گران‌بهاتر از قلب توست و تنها آن گوهر نشان صدق تو می‌تواند بشود. من آن گوهر را از تو می‌خواهم و آن دل مادر توست. اگر دلِ مادرت را کنده بر من آوری من به صدقِ عشقِ تو یقین حاصل خواهم کرد و خود را پای‌بند مهرِ تو خواهم ساخت.

    این حرف در ته روح و قلب جوان دل‌باخته طوفانی برپا کرد؛ ولی قوتِ عشق بر مهرِ مادر غالب آمده از جا برخاست و در آن حالِ جنون رفته قلبِ مادر خود را کنده راه معشوق پیش گرفت. با آن شتاب که راه می‌پیمود ناگاه پایش لغزیده به زمین افتاد؛ دلِ مادر از دستش رها شده روی خاک غلتید و در آن‌حال صدایی از آن دل برخاست که می‌گفت: پسر جان؛ آیا صدمه‌ای برایت رسیده!؟».

    در این مسابقه نیز ایرج میرزا از دیگر شاعران بهتر سرود و قطعۀ «قلبِ مادر» وی چندان شهرت یافت که در صفحات گرامافون ضبط شد و جزء شاهکارهای ادبی در آمد و هنوز هم در غالب جشن‌های فرهنگی و تربیتی که در دبیرستان‌ها و دبستان‌ها منعقد می‌شود، یکی از مهیج‌ترین و جالب توجه‌ترین قسمت‌های آن این قطعه است که معمولا به‌صورت «دکلاماسیون» خوانده می‌شود. [ 1 ]

    [دیوان کامل ایرج میرزا، به اهتمام محمد جعفر محجوب، چاپ اول 1342، صفحۀ 279 و 280]

    دکتر محمدجعفر محجوب در چاپ ششم از دیوان ایرج میرزا، که به سال 1368 در آمریکا توسط شرکت کتاب منتشر می‌شود؛ در مقدمه‌ای که با اضافات و ملحقات بر این دیوان همراه است؛ در تکمیل توضیح قبلی خود بر سابقۀ سرودن این قطعه می‌نویسد:

    [. . .] در همان زمان شاعری فرانسوی به‌نام «ژان ریتشپن» [ 2 ] که معاصر ایرج میرزا بود، این قطعه را به‌زبان فرانسوی عوامانه به‌نظم آورده [ 3 ]، انتشار داده است؛ اما سرودۀ او در برابر قطعۀ ایرج هیچ رنگ و رونقی ندارد.

    در این قطعه که شاعر فرانسوی آن‌را برای اجرا به شکل ترانه سروده است. در هر چند سطر یک برگردانی [ترجیع‌بند] هست که همراه آخرین سطرِ پیش تکرار می‌شود. این برگردان [ترجیع‌بند] معنی خاصی ندارد و برای حفظ آهنگِ ترانه به آن افزده شده و شش بار در طول ترانه تکرار می‌شود.

    ترجمۀ این قطعه به زبان عوامانه‌ای که سروده شده در ترجمۀ فارسی چنین است:

    «یه وقت یه پسرۀ بدبختی بود
    که یه دختری رو که از اون خوشش نمیومد می‌خواس.
    دختره بهش گفت: فردا دلِ مادرت‌و
    برای من بیار، بدم‌ش به سگم.
    پسره رفت خونۀ مادرش و اونو کشتِ‌ش.
    دلش‌و در آورد و به‌دو اومد
    وقتی می‌دوید خورد زمین
    دله از دستش افتاد زمین و قِل خورد
    وقتی دله رو زمین قِل می‌خورد
    دیدن داره حرف می‌زنه
    دله گریه کنون می‌گفت:
    بچه جونم! جایی‌ت درد اومد؟»

    [دیوان ایرج، به اهتمام محمدجعفر محجوب، چاپ ششم 1368، مقدمه صفحۀ ی و ک]


    در اوایل دهۀ پنجاه، تماشاگران برای اولین بار با نام، چهره و صدای «جوانی خراباتی» به اسم «حسن شهرستانی» آشنا شدند که در نمایش «آسید کاظم» به کارگردانی «محمود استادمحمد»، نقش «مهدی غزل‌خوان» را اجرا می‌کرد.

    فضای نمایش «آسید کاظم»، قهوه‌خانه‌ای در جنوب شهر تهران آن روزها بود، و زبان گفتار بازیگران، برگرفته از زبان مردم کوچه و بازار و محور نمایش را بازی «ترنا» [
    Torna] که یکی از بازی‌های سنتی قهوه‌خانه‌های تهران در ماه رمضان بود و هست، شکل می‌داد.

    «حسن شهرستانی» که خود نیز در نزد جماعت «ترنا باز» و قهوه‌خانه رو شهرتی داشت، مبتکر سبکی از غزل‌خوانی بود که بعدها با عنوان «غزل خراباتی» شناخته و معروف شد.

    غزلی که «مهدی غزل‌خوان» [حسن شهرستانی] در آن بخش از نمایشنامۀ «آسید کاظم» خواند، چنان به دل مردم نشست و مقبولیت عام یافت که او بعدها یکی دو نوار کاست «غزل خراباتی» با صدای خود اجرا و منتشر کرد.

  6. #4
    آخر فروم باز yashgin128's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    1,369

    پيش فرض

    پست قبلی بخاطر موارد هجو حذف شد و پست جدید جایگزین شد.
    -------
    ملكا با تو دگر دوستي ما نشود
    بعد ارگ شده است ، اما حالا نشود
    بنشسته است غباري ز تو در خاطر من
    كه بدين زودي از خاطر من پا نشود
    دلم از طبيعت پر ريبت تو سخت گرفت
    تا شكايت نكنم از تو دلم وا نشود
    خواهي ار رفع كدورت شود از خاطر من
    عذر خواهي بكن البته والا نشود
    گر چه در دولت مشروطه زبان آزاد است
    ليك راز رفقا بايد افشا نشود
    غزلي گفتم و كلك تو مرا رسوا كرد
    گرچه هرگز هنري مردم رسوا نشود
    اسم نان بردم و گفتي تو كه نان دگران
    همچو ناني كه خورد حضرت والا نشود
    محرمانه دو سه خطر زير غزل بنوشتم
    گفتم اين راز ز كلك تو هويدا نشود
    سر من فاش نمودي تو و تقصير تونيست
    شاعري شاعر از اين خوب تر اصلا نشود
    من جواب تو به آيين ادب خواهم داد
    تا ميان من و تو معركه بر پا نشود
    تو هنرمندي و من نيز ز اهل هنرم
    در ميان دو هنرمند معادا نشود
    تو كسي هستي كاندر هنر و فضل و كمال
    يك نفر چون تو در اين دنيا پيدا نشود
    شاهد هلم و ادب چون به سراي تو رسيد
    گفت جايي به جهان خوشتر از اينجا نشود
    هر كه بيتي دو به هم كرد و كلامي دو نوشت
    با تو در عرض ادب همسر و همتا نشود
    نه ملك گردد هر كس كه به كمف داشت قلم
    با يكي جقه ي چوبينه كسي شا نشود
    نشود سينه ي تو تنگ ز گفتار عدو
    سيل هرگز سبب تنگي دنيا نشود
    غم مخور گر نبود كار جهانت به مراد
    كار دنيا به مراد دل دانا نشود
    رفت مطلبي ز ميان صحبت ما از نان بود
    همه خواهيم كه بهتر شود اما نشود
    نان نمي گويم خوبست ولي بد هم نيست
    نان نبود آنچه تو مي خوردي حاشا نشود
    ايكه بودي دو سه مه پيش در اين ملك خراب
    نان سنگك كه دگر پشمك و حلوا نشود
    نان از اين تردتر و خوب تر و شيرين تر
    زحمت خواجه ي ما بايد اخفا نشود
    اين كه طيبت بود اما به حقيقت امروز
    كرد كاري كه براي نان بلوا نشود
    باز ما شاكر و ممنونيم از شخص وزير
    كار ارزاق بدين سختي گويا نشود
    شاه اگر محتكري چند به دار آويزد
    دم نانوايي اين شورش و غوغا نشود
    ور ز نانواها يك تن به تنور اندازد
    به خداوند تبارك و تعالي نشود
    تا سياست نبود در كار ،‌ اين كار درست
    غافل از گندم تا آخر جوزا نشود
    ما همين قدر ز ممتاز تمنا داريم
    كار اين لك فره يا بشود يا نشود
    بس كن ايرج سخن از نان و ز جانان مي گوي

    این شعر را ایرج میرزا در پاسخ به ملکالشعرای بهار نوشته که دلخوری خویش را از او عیان نموده است.
    Last edited by yashgin128; 16-08-2011 at 18:21.

  7. 2 کاربر از yashgin128 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #5
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    سلام به همه شما

    همه یک دید منفی به ایرج میرزا دارن .. ولی دکتر آذر که تو ایران کسی مثل ایشون فعلا در باب شعر وجود

    نداره ، گفتن نظر شخصی ایشون اینه که کسی شعر به زیبایی ایرج میرزا در باب عاشورا نگفته و از این شعر

    خیلی تمجید کردن ...این شعر رو شاید کمتر کسی شنیده باشه




    رسم است هرکه داغ جوان دید دوستان

    رأفت برند حالت آن داغ دیده را

    یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا

    وان‌ یک ز چهره پاک کند اشک دیده را

    آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند

    تا تقویت شود دل محنت کشیده را

    یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند

    تا برکنندش از دل، خار خلیده را

    جمعی دگر برای تسلای او دهند

    شرح سیاه کاری چرخ خمیده را

    القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر

    تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

    آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟

    چون دید نعش اکبر در خون طپیده را

    آیا که غمگساری و اَنده بری نمود

    لیلای داغ دیده محنت کشیده را

    بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد

    آتش زدند لانه مرغ پریده را




  9. 5 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •