نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت ، نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست ، یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت ، نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست ، یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
مژگان تو تا تیغ جهان گیر براورد
بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس ، کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
Last edited by Grand; 27-08-2010 at 21:08.
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
Last edited by بنفشه ناز; 28-08-2010 at 18:35.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)