در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد آتش به همه عالم زد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد آتش به همه عالم زد
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یــار نـاز نـمایـد شـما نیـاز کنیــد
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست، که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببارد و کمر کیخوسرو
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست، دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)