تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 55

نام تاپيک: وحشی‌بافقی

  1. #21
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    غلام عشق حاشا كز جفاي يار بگريزد

    نه عاشق بلهوس باشد كه از آزار بگريزد

    ببر گر بلبلي دردسر بيهوده از گلشن

    كه گويد عاشق روي گلم وز خار بگريزد

    نباشد بي وفا گل بلكه مرغي بي وفا باشد

    كه چون گل را نماند خوبي رخسار بگريزد

    بس است اين طعنه از پروانه تا جاويد بلبل را

    كه رنگ و بوي گل چون رفت از گلزار بگريزد

    چرا از نسبت خود عشق را تهمت نهد وحشي

    كسـي كز جور يار و طعنه اغيار بگريزد

  2. #22
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    پي خدنگ ، جگرگون به خون مردم كرد

    بهانه ساخت كه شنجرف بوده ! پي گم كرد

    تبسمي ز لب دلفريب او ديدم

    كه هر چه با دل من كرد آن تبسم كرد

    چنان شدم ز غم و غصه جدايي دوست

    كه ديد دشمن اگر حال من ، ترحم كرد

    ز سنگ تفرقه ايمن نشست صاف دلي

    كه رفت و تكيه به ديوار دير چون خم كرد

    نگفت يار كه داد از كه مي زند وحشي

    اگر چه بر در او عمرها تظلم كرد


  3. #23
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    كاري نشد از پيش و ز كف نقد بقا شد

    اين نقد بقا چيست كه بيهوده فنا شد

    اظهار محبت به سگ كوي تو كرديم

    گفتيم مگر دوست شود دشمن ما شد

    دل خون شد و از ديده خونابه فشان رفت

    تا رفته اي از ديده چه گويم كه چه ها شد

    با جلوه حسنت چه كند اين تن چون كاه

    انوار تجلي است كز آن كوه ز پا شد

    رفتيم به خواب غم از افسانه وحشي

    او را كه به عشـرتكده ما راهنما شد

  4. #24
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    کسـي كز رشك من محروم از آن پيمان شكن گريد

    اگر در بزم او بيند مرا ، بر حال من گريد

    به بزم عيش بي دردان به جانم ، كو غم آبادي

    كه سوزد يك طرف مجنون و يك سو كوهكن گريد

    چه مي پرسي حديث درد پروري كه احوالش

    كسي هرگز نفهمد بس كه هنگام سخن گريد

    نشينم من هم از اندوه و دور از كوي او گريم

    غريب و دردمندي هر كجا دور از وطن گريد

    برو اي پندگو بگذار وحشي را كه اين مسكين

    دمي بنشيند و بر روزگار خويشتن گريد

  5. #25
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    پي وصلش نخواهم زود ياري در ميان افتد

    كه شوق افزون شود چون روزگاري در ميان افتد

    به خود دادم قرار صبر بي او يك دو روز اما

    از‌ آن ترسم كه ناگه روزگاري در ميان افتد

    فغان كز دست شد كارم ز هجر و كارسازان را

    ز ضعف طالعم هر روز كاري در ميان افتد

    خوش آن روزي كه چون گويند پيشت حرف مشتاقان

    حديث درد من هم از كناري در ميان افتد

  6. #26
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    عشق گوبي عزتم كن ، عشق و خواري گفته اند

    عاشقي را مايه بي اعتباري گفته اند

    كوه محنت بر دلم نه منتت بر جان من

    عاشقي را ركن اعظم بردباري گفته اند

    پاي تا سر بيم و اميدم كه طور عشق را

    غايت نوميدي و اميدواري گفته اند

    پيش من هست احتراز از چشم و دل از غير دوست

    آنچه اهل تقويش پرهيزگاري گفته اند

    راست شد دل با رضاي يار و رست از هجر و وصل

    آري آري راستي و رستگاري گفته اند

    من مريد عشق گر ارشاد آن شد حاصلم

    آن صفت كش نام ، موت اختياري گفته اند

    زيستن فرع است وحشي ، اصل پاس دوستي است

    جان و سهل است اول حفظ ياري گفته اند

  7. #27
    داره خودمونی میشه saman_bv's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2011
    محل سكونت
    (¯`’•´’`۩´ دانشجوي شمال `۩´’`•’´¯)
    پست ها
    25

    پيش فرض

    ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
    حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد


    اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند
    که از عشق پری رخساره ای دیوانه خواهم شد

    شدم چون رشته ای از ضعف و دارم شادمانی ها
    که روزی یار با آن گوهر یکدانه خواهم شد

    به هر جا می رسم افسانه عشق تو می گویم
    به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد

    مگو وحشی کجا می باشد و منزل کجا دارد
    کجا باشم مقیم گوشه ویرانه خواهم شد


  8. این کاربر از saman_bv بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #28
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    باغ تو را نظارگياني كه ديده اند

    گفتند سبزه هاي خوشش بر دميده اند

    در بوستان حسن تو گل بر سر گل است

    در بسته بوده اي و گلش را نچيده اند

    اي باد سرگذشت جدايي به گل بگوي

    زين بلبلان كه سر به پر اندر كشيده اند

    آيا چگونه مي گذرد تلخي قفس

    بر طوطيان كه بر شكرستان پريده اند

    شكرت به خون رقم شود از سر بري به جور

    عشاق را زبان شكايت بريده اند

    از بي حقيقتي است شكايت ز مردي

    كز بهر ما هزار حكايت شنيده اند

    وحشي بيا كه آمده آن بلهوس گداز

    زرهاي كم عيار به آتش كشيده اند


  10. #29
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
    این ناله به اندازهٔ حرمان که داری
    ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب
    در آرزوی چشمهٔ حیوان که داری
    ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت
    از زخم مغیلان بیابان که داری
    پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت
    امید نم از چشمهٔ حیوان که داری
    ای شعلهٔ افروخته این جان پر آتش
    تیز از اثر جنبش دامان که داری
    ما خود همه دانند که از تیر که نالیم
    این ناله تو از تیزی مژگان که داری
    وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است
    این گرمی طبع از تف پنهان که داری

  11. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #30

    پيش فرض

    ای آنکه عرض حال من زار کرده‌ای

    با او کدام درد من اظهار کرده ای


    آزاد کن ز راه کرم گر نمی‌کشی

    ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای


    تا من خجل شوم که بد غیر گفته‌ام

    دایم سخن ز نیکی اغیار کرده‌ای


    تا جان دهم ز شوق چو این مژده بشنوم

    آهنگ پرسش من بیمار کرده‌ای


    وحشی به کار غیر اگر شهره‌ای چه شد

    نقد حیات صرف در این کار کرده ای
    Last edited by F l o w e r; 06-01-2012 at 22:41.

  13. 2 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •