تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 55

نام تاپيک: وحشی‌بافقی

  1. #11
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    298

    پيش فرض

    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل5_تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا

    تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا

    نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا


    خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن

    نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا


    مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی

    فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا


    باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار

    گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا


    صد چو وحشی بستهٔ زنجیر عشقت شد ز نو

    بعد از این گنجایش ما نیست زندان ترا

    ---------- Post added at 11:34 AM ---------- Previous post was at 11:32 AM ----------


    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل6_
    من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
    من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را

    به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را


    نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل

    به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را


    چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم

    که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را


    گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری

    شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را


    چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری

    نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را


    ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل

    کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

    ---------- Post added at 11:35 AM ---------- Previous post was at 11:34 AM ----------



  2. #12
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    298

    پيش فرض

    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل7 _
    طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را
    طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را

    پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را


    شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان

    چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را


    هم تو مگر پیاله‌ای، بخشی از آن می کهن

    ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را


    شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی

    بسکه به ذوق می‌کشم این می ناگوار را


    نیم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت

    دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را


    وحشی اگر تو عاشقی کو نفس تورا اثر

    هست نشانه‌ای دگر سینهٔ داغدار را

    ---------- Post added at 11:45 AM ---------- Previous post was at 11:44 AM ----------

    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل8_خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را

    خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را

    چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را

    عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان

    حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را

    عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو

    قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را

    آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد

    وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را

    نیمکش تغافلم کار تمام ناشده

    نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را

    وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه

    در ره انتظار تو فوت کند نماز را

    وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم

    بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را

    ---------- Post added at 11:49 AM ---------- Previous post was at 11:45 AM ----------


    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل9_نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را

    نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را

    شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را


    پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست

    مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را


    صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند

    بهر صید پشه، بند از پای بگشا باز را


    انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشه‌ایست

    برگذر نه دام، مرغ آسمان پرواز را


    حیف از بازو نیاید، دست بر سیمرغ بند

    تیر بر گنجشگ مشکن چشم تیر انداز را


    بر ده ویران چه تازی، کشوری تسخیر کن

    شوکت شاهی مبر حسنی به این اعزاز را


    مهر بر لب باش وحشی این چه دل پردازی است

    بیش از این رخصت مده طبع سخن پرداز را

  3. #13
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    298

    پيش فرض


    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل10-نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را

    نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را

    تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را


    کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته

    گرداند از تأثیر خود ، سد اختر فیروز را


    دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین

    ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را


    بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن

    افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را


    کم باد این فارغ دلی کو سد تمنا می‌کند

    سد بار گردم گرد سر عشق تمناسوز را


    با آنکه روز وصل او دانم که شوقم می‌کشد

    ندهم به سد عمر ابد یک ساعت آن روز را


    وحشی فراغت می‌کند کز دولت انبوه تو

    سد خانه پر اسباب شد جان ملال اندوز را

    ---------- Post added at 03:14 PM ---------- Previous post was at 03:13 PM ----------

    گزیده اشعار_غزلیات
    غزل11_بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

    بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

    کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

    گویی هزار بند گران پاره می‌کنم

    هر گام پای بادیه پیمای خویش را

    در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت

    هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را

    هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم

    نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را

    عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون

    نازم عقوبت شب یلدای خویش را

    وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست

    طی کن بساط عرض تمنای خویش را

  4. #14
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    160

    پيش فرض

    یــارب کـه بـقـای جـاودانـی بـادا

    کــامــت بــادا و کــامــرانــی بـادا

    هر اشربه‌ای کز پی درمان نوشی

    خــاصــیــت آب زنــدگــانـی بـادا

  5. #15

    پيش فرض

    شیرین و فرهاد / حکایت



    یکی فرهاد را در بیستون دید

    ز وضع بیستونش باز پرسید


    ز شیرین گفت در هر سو نشانی‌ست

    به هر سنگی ز شیرین داستانی است


    فلان روز این طرف فرمود آهنگ

    فرود آمد ز گلگون در فلان سنگ


    فلان جا ایستاد و سوی من دید

    فلان نقش فلان سنگم پسندید


    فلان جا ماند گلگون از تک و پو

    به گردن بردم او را تا فلان سوی


    غرض کز گفتگو بودش همین کام

    که شیرین را به تقریبی برد نام
    Last edited by F l o w e r; 02-01-2012 at 13:46.

  6. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #16
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    یار ما بیرحم یاری بوده است
    عشق او با صعب کاری بوده است

    لطف او نسبت بمن این یک دو سال
    گر شماری یک دو باری بوده است

    تا به غایت ما هنر پنداشتیم
    عاشقی خود عیب و عاری بوده است

    لیلی و مجنون به هم می بوده اند
    پیش از این خوش روزگاری بوده است

    میشنیدم من که این وحشی کسی است
    او عجب بی اعتباری بوده است

  8. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #17
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    در ستایش پروردگار
    به نام چاشنی بخش زبانها
    حلاوت سنج معنی در بیانها
    شکرپاش زبانهای شکر ریز
    به شیرین نکته‌های حالت انگیز
    به شهدی داده خوبان را شکر خند
    که دل با دل تواند داد پیوند
    نهاد از آتشی بر عاشقان داغ
    که داغ او زند سد طعنه بر باغ
    یکی را ساخت شیرین کار و طناز
    که شیرین تو شیرین ناز کن ناز
    یکی را تیشه‌ای بر سر فرستاد
    که جان می‌کن که فرهادی تو فرهاد
    یکی را کرد مجنون مشوش
    به لیلی داد زنجیرش که می‌کش
    به هر ناچیز چیزی او دهد او
    عزیزان را عزیزی او دهد او
    مبادا آنکه او کس را کند خوار
    که خوار او شدن کاریست دشوار
    گرت عزت دهد رو ناز می‌کن
    و گرنه چشم حسرت باز می‌کن
    چو خواهد کس به سختی شب کند روز
    ازو راحت رمد چون آهو از یوز
    وگر خواهد که با راحت فتد کار
    نهد پا بر سر تخت از سردار
    بلند آن سر که او خواهد بلندش
    نژند آن دل که او خواهد نژندش
    به سنگی بخشد آنسان اعتباری
    که بر تاجش نشاند تاجداری
    به خاک تیره‌ای بخشد عطایش
    چنان قدری که گردد دیده جایش
    ز گل تا سنگ وز گل گیر تا خار
    ازو هر چیز با خاصیتی یار
    به آن خاری که در صحرا فتاده
    دوای درد بیماری نهاده
    نروید از زمین شاخ گیایی
    که ننوشته‌ست بر برگش دوایی
    در نابسته احسان گشاده‌ست
    به هر کس آنچه می‌بایست داده‌ست
    ضروریات هر کس از کم وبیش
    مهیا کرده و بنهاده‌اش پیش
    به ترتیبی نهاده وضع عالم
    که نی یک موی باشد بیش و نی کم
    تمنا بخش هر سرکش هواییست
    جرس جنبان هر دلکش نواییست
    چراغ افروز ناز جان گدازان
    نیازآموز طور عشق بازان
    کلید قفل و بند آرزوها
    نهایت بین راه جستجوها
    اگر لطفش قرین حال گردد
    همه ادبارها اقبال گردد
    وگر توفیق او یک سو نهد پای
    نه از تدبیر کار آید نه از رای
    در آن موقف که لطفش روی پیچ است
    همه تدبیرها هیچ است، هیچ است
    خرد را گر نبخشد روشنایی
    بماند تا ابد در تیره رایی
    کمال عقل آن باشد در این راه
    که گوید نیستم از هیچ آگاه

  10. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #18
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    هيچكس چشم به سوي من بيمار نكرد

    كه به جان دادن من گريه بسيار نكرد

    كه مرا در نظر آورد كه از غايت ناز

    چين بر ابرو نزد و روي به ديوار نكرد

    هيچ سنگين دل بيرحم به غير از تو نبود

    كه سرود غم من در دل او كار نكرد

    روح آن كشته غم شاد كه تا بود دمي

    يار غم بود و شكايت ز غم يار نكرد

    روز مردن ز تو وحشي گله ها داشت ولي

    رفت از كار زبان وي و اظهار نكرد

  12. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #19
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    در آن ديار كه هجران بود حيات نباشد

    اساس زندگي خضر را ثبات نباشد

    منادي است ز هجران كه هر كه بندي شد

    ز بند خانه ما ديگرش نجات نباشد

    مبين به ظاهر بي لطيفش كه هست بتان را

    تغافلي كه كم از هيچ التفات نباشد

    متاعهاي وفا هست در دكانچه عشقم

    كه در سراسر بازار كائنات نباشد

    به مذهب كه عمل مي كني و كيش كه داري

    كه گفته است كه حسن تو را زكات نباشد

    بساط دوري و شطرنج غايبانه به خوبان

    به خود فرو شده وحشي عجب كه مات نباشد

  14. #20
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    سپهر قصد من زار ناتوان دارد
    که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد

    جفاى چرخ نه امروز می رود بر من
    به ما عداوت دیرینه در میان دارد

    به کنج بی کسى و غربتم من آن مرغى
    که سنگ تفرقه دورش ز آشیان دارد

    منم خرابه نشینى که گلخن تابان
    به پیش کلبه ى من حکم بوستان دارد

    منم که سنگ حوادث مدام در دل سخت
    به قصد سوختنم آتشى نهان دارد

    کسى که کرد نظر بر رخ خزانى من
    سرشک دمبدم از دیده ها روان دارد

    چه سازم آه که از بخت واژگونه من
    بعکس گشت خواصى که زعفران دارد

    دلا اگر طلبى سایه ى هماى شرف
    مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد

    ز ضعف خویش برآ خوش از آن جهت که هماى
    ز هر چه هست توجه به استخوان دارد

    گرت دهد به مثل زال چرخ گرده ى مهر
    چو سگ بر آن ندوى کان ترا زیان دارد

    بدوز دیده ز مکرش که ریزه ى سوزن
    پى هلاک تو اندر میان نان دارد

    کسى ز معرکه ها سرخ رو برون آید
    که سینه صاف چو تیغ است و یک زبان دارد

    چو کلک تیره نهادى که می شود دو زبان
    همیشه روسیهى پیش مردمان دارد

    ز دستبرد اراذل مدام دربند است
    چو زر کسى که دل خلق شادمان دارد

    کسى که مار صفت در طریق آزار است
    مدام بر سر گنج طرب مکان دارد

    خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما
    رخ طلب به ره صاحب الزمان دارد

    شه سریر ولایت محمد بن حسن
    که حکم بر سر ابناى انس و جان دارد

    کفش که طعنه به لطف و سخاى بحر زند
    دلش که خنده به جود و عطاى کان دارد

    به یک گداى فرومایه صرف می سازد
    به یک فقیر تهى کیسه در میان دارد
    Last edited by sara_girl; 06-07-2011 at 15:39.

  15. این کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •