دیگه داشتیم نا امید میشدیم ،10روز مونده بود تا 6 بهمن و ماهنوز با خونواده هامون قهر بودیم.
هرچند من میرفتم خونمون ولی احمد اصلا .
تا اینکه یکی از دامادهاشون پادر میونی کرد و یک شب من و احمد رو دعوت کرد خونشون تا باما صحبت کنه.
به این نتیجه رسیدیم با این هزینه هایی که کردیم باید منت کشی کنیم .
فردا شبش با یه جعبه شرینی و گل رفتیم خونه خان عمو.
مامانش مریض بود و خوابیده بود با دسته گل رفتم بالای سرش و خم شدم و بوسیدمش .بیدار شد نگاه حق به جانبی بهم انداخت.
گفتم:
_اگه منو از در بیرون کنید از پنجره میام تو .
اونم بغلم کرد و بوسیدم.
بعد هم احمد اومد و همه با هم آشتی کردن.همون شب از روی اجبار قبول کردیم که خونه ی محیا هم بریم و احمد ازش معذرت خواهی کنه .
محیا هم بعدا پیغام داده بود که چون عروسیشون بوده دلش سوخته و قبول کرده.
حالا فقط یک هفته وقت داشتتیم.
جهیزیه ام رو نچیده بودیم.یکشنبه بعد از ظهر خانواده من و احمد با هم اسبابهارو بردیم خونه و تا اخر شب در حال جابجا کردنشون بودیم.
توی این گیرو دار با فیلمبردار هم قرار گذاشته بودیم که بریم آخرین برنامه ریزیهامونو انجام بدیم و نصف مبلغ دستمزدش رو پرداخت کنیم.
ساعت 12 شب برگشتیم خونه همه وسایل تقریبا چیده شده بود.
.............
چهار شنبه حنابندون بود و من هنوز لباس برای اون شب پیدا نکرده بودم.صبحش با مامان و احمد رفتیم جمهوری .
احمدماشین حسین دوستش که بی ام دبلیو آبی متالیک دو در بود رو برای عروسی قرض کرده بود.
همیشه به خود حسین هم میگفتم که عاشق ماشینشم .اونم برای کادوی عروسی بهمون قرض داد بعلاوه تزیینش.
یه لباس نباتی با دامن حریرو پرچین دیدم.رنگشو خیلی دوست داشتم.همون رو انتخاب کردم.
مامان رو گذاشتیم خونه و احمد منو برد آرایشگاه .خواهرش محیا زودتراز مارسیده بود قرار بود با من باشه.
قرعه همراه بودن یکی با من بنام کی هم افتاده بود.
خانم آرایشگر خیلی خوش برخورد بود با حوصله کارهامو انجام داد و من ساعت 4 بعد از ظهر حاضر بودم.
به احمد تلفن زدیم و اونم نیم ساعت بعد رسید.
چقدر با مزه شده بود.پیرهن آبی و شلوار سرمه ای .با موهای جوگندمیش مثل مردهای سی چهل ساله اش کرده بود
از یک ماه قبل بهش گفته بودم که حق نداره صورتشو اصلاح کنه و شب حنابندون باید با ته ریش باشه.
اون موقع احمد 29 سالش بود و من یک ماه بود که رفته بودم توی 21.
اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.من رسوند خونه امون و خودش برگشت تا با خانواده اش بیاد