دوست نزدیک تر از من به من است
وین عجب تر که من از او دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
دوست نزدیک تر از من به من است
وین عجب تر که من از او دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
بهم يه جور احساس روحاني ميده انگار خودم رو توي شعر سرودن
اصلا يه حالتي ميشم كه نميشه توصيفش كرد
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه « جنّات تجری تحتها الانهار» داشت
...
دل بردي از من به يغما ، اي ترك غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست ، از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد ، دل زار و تن ناتوان شد
رفتي چو تير و كمان شد ، از بار غم پيكر من
بار غم عشق او را ، گردون نيارد تحمل
چون مي تواند كشيدن ، اين پيكر لاغر من؟
مي سوزم از اشتياقت ، در آتشم از فراقت
كانون من ، سينه من ، سوداي ، من آذر من
اول دلم را صفا داد ، آئينه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاكستر من
شاعر:حکیم صفای اصفهانی
از بار گنه شد تن مسکینم پست
یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آن چه تو را شاید نیست
اندر کرمت آن چه مرا باید هست
...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
چی بگم از کجا بگم؟
دردمو با کیا بگم؟
...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
پیر دُردی کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
"حافظ"
درد عشقی کشیدهام که مپرس ...... زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار ...... دلبری برگزیدهام که مپرس
آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)