تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 22 از 22

نام تاپيک: تاپیک اشعار فلسفی و اعتراضی

  1. #21
    آخر فروم باز alireza fatemi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    بوشهر
    پست ها
    1,389

    پيش فرض

    آزادی

    ای شادی آزادی
    روزی که تو بازایی
    با این دل غم پرورد
    من با تو چه خواهم کرد ؟
    غم هامان سنگین است
    دل هایمان خونین است
    از سر تا پامان خون می بارد
    ما سر تا پا زخمی
    ما سر تا پا خونین
    ما سر تا پا دردیم
    ما این دل عاشق را
    در راه تو آماج بلا کردیم
    وقتی که زبان از لب می ترسید
    وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
    حتی حتی حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
    ما نام تو را در دل
    چون نقشی بر یاقوت
    می کندیم
    وقتی که در آن کوچه تاریکی
    شب از پی شب می رفت
    و هول سکوتش را
    بر پنجره فروبسته فرو می ریخت
    ما بانگ تو را با فوران خون
    چون سنگی در مرداب
    بر بام و در افکندیم
    وقتی که فریب دیو
    در رخت سلیمانی
    انگشتر را یکجا با انگشتان می برد
    ما رمز تو را چون اسم اعظم
    در قول و غزل قافیه می بستیم
    از می از گل از صبح
    از اینه از پرواز
    از سیمرغ از خورشید
    می گفتیم
    از روشنی از خوبی
    از دانایی از عشق
    از ایمان از امید
    می گفتیم
    آن مرغ که در ابر سفر می کرد
    آن بذر که در خک چمن می شد
    آن نور که در اینه می رقصید
    در خلوت دل با ما نجوا داشت
    با هر نفسی مژده دیدار تو می آورد
    در مدرسه در بازار
    درمسجد در میدان
    در زندان در زنجیر
    ما نام تو را زمزمه می کردیم
    آزادی آزادی آزادی
    آن شبها آن شب ها آن شب ها
    آن شبهای ظلمت وحشت زا
    آن شبهای کابوس
    آن شبهای بیداد
    آن شبهای ایمان
    آن شبهای فریاد
    آن شبهای طاقت و بیداری
    در کوچه تو را جستیم
    بر بام تو را خواندیم
    آزادی آزادی آزادی
    می گفتم
    روزی که تو بازایی
    من قلب جوانم را
    چون پرچم پیروزی
    برخواهم داشت
    وین بیرق خونین را
    بر بام بلندتو
    خواهم افراشت
    می گفتم
    روزی که تو بازایی
    این خون شکوفان را
    چون دسته گل سرخی
    در پای توخواهم ریخت
    وین حلقه بازو را
    در گردن مغرورت
    خواهم آویخت
    ای آزادی بنگر آزادی
    این فرش که در پای تو گسترده ست
    از خون است
    این حلقه گل خون است
    گل خون است
    ای آزادی
    از ره خون می ایی اما
    می ایی و من در دل می لرزم
    این چیست که در دست تو پنهان است ؟
    این چیست که در پای تو پیچیده ست ؟
    ای آزادی ایا با زنجیر
    می ایی ؟
    //////////
    هوشنگ ابتهاج

  2. 2 کاربر از alireza fatemi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    Banned
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    یک گوشه از خاک ...
    پست ها
    578

    پيش فرض

    وقتی کلاغ راهنمای کبوتر است

    فریاد من از آه تو هم بی صداتر است

    حافظ! تمام خاک پر از کاسه لیس شد

    پنداشتی که فارس فقط سفله پرور است؟





    روزی که شهر تیره نویسان شلوغ بود

    خورشید خانم ده ما بی فروغ بود

    ابلیس قبل آدم از او پرده ها درید

    افسانه ی بکارت حوا دروغ بود





    مریم! سر عشق بی کلاه است این بار

    عیسای تو میوه ی گناه است این بار

    نومیدی من عجیب نومیدانه ست

    پایان شب سیه، سیاه است این بار





    "نمی دانم" نمی دانی چه ها کرد

    "نمی فهمم" مرا پر کرد از درد

    "نمی بینم" مرا در من فرو برد

    "نمی خواهم" مرا از پا در آورد

    --------
    علی اکبر یاغی تبار کتاب جوانمرگنامه ( پیشنهاد میکنم حتما بخونید این کتاب زیبا رو ... )

صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •