غضنفر با دوستش تصمیم میگیرن فارسی حرف بزنن. صبح غضنفر میره دوستش رو بیدار کنه میگه پاشو، دوستش میگه نمی پاشم! میگه احمق نباید بگی نمی پاشم که, باید بگی پاشیده نمیشم.
-
غضنفر زنگ می زنه ثبت احوال، می گه ببخشید اونجا ثبت احواله؟ می گن بله... می گه من امروز حالم خوبه، لطفا ثبتش کنید.
-
غضنفر ميره بازار کدو بخرهدر مغازه که ميرسه اسم کدو رو يادش ميره ميگه: ببخشيد اقا گلابي خانواده داريد؟
-
غضنفر ميره نونوايي ميبينه شلوغه، ميره تو صف زنونه مي ايسته و ميگه: خواهرم گفت پنج تا نون بده.
-
خيلي دوستت دارم. تو بهترين اميدها رو در قلبم اينستال کردي. عکستو در بک گراند قلبم قرار دادي. تو روي قلبم با ملايمت کليک کردي. عشق را در زندگي من ريست کرده و تمام غمهام رو شيفت ديليت کردي. من هر جا باشم قلبم به تو کانکته. عشق تو قلب و مغز منو -- کرده. اسم تو در جاي جاي وجودم رجيستره.
-
عرض سلامي به بلندي بيل، به محكمي كلنگ، به گردي اسامبلي، به سرعت فرغون، به تيزي شاقول، به انعطاف پذيري طناب، به لبريزي دوغآب، به سفيدي سيمان، به صافي ماله، به وسعت بشكه، به معرفت عمله، به قدرت كارگر، به ظرافت گچ كار، به لطافت معمار، به شجاعت صاحب كار، به رشادت مهندس، به صلابت جوشكار، به محبت صافكار، به رفاقت همکار.
-
روزگار غريبي بود جنگلي بود که درخت نداشت. شکارچي بود که تفنگ نداشت. تفنگش فشنگ نداشت. با تفنگي که فشنگ نداشت مي زنه به آهويي که سر نداشت و ميندازش تو کيسه اي که ته نداشت. اگر چه اين شعر سر و ته نداشت ولي ارزش سر کار گذاشتن و داشت.