نوشته شده توسط Asalbanoo [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه تصاوير مبهمي ازش به ياد دارم !
خيلي قديميه ؟
يه كم بيشتر توضيح مي دي ؟
ممنون
نوشته شده توسط Asalbanoo [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه تصاوير مبهمي ازش به ياد دارم !
خيلي قديميه ؟
يه كم بيشتر توضيح مي دي ؟
ممنون
اين كارتون رو يادتونه ؟
تك قسمتي بود ؟ فكر كنم
من يادمه اول ابتدايي بودم اين رو صبح نشون دادن
شخصيت هاش هم هيچ صدايي از خودشون در نمي كردن
اين قيافه ها و اداهاي كاراكترهاش منو كشته بود
اون موقع اين سبك خيلي برام مبهم بود
Last edited by Morteza4SN; 21-12-2007 at 08:02.
نوشته شده توسط Asalbanoo [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قشنگ بود !
چند تا عكس از « يونيكو » : عشق ميكرديم با ديدنش ، كاش دوباره تكرارش كنند .
اما يه كم هم نوستالژيك بشيد بد نيست :
« يونيكو » يك اسب تك شاخ بود و موهايي به رنگ قرمز داشت ، خدايان دستور تبعيدش را دادند
خدايانِ حسودي که يونيکو را به سرزمين فراموشي تبعيد کرده بودند
« بچهسنگ » دوست صميمي يونيكو شد ؛ يك دم فلش مانند داشت و آبي هم بود (عكس دومي در بالا )« باد غرب » وظيفه داشت يونيكو را به سرزمين فراموشي ببرد ولي اين كار رو نكرد چون مهربون بود
«سرزمين فراموشي» جايي در انتهاي کرة زمين بود
«باد شب» بادي تيره رنگ و بد جنس بود كه خدايان براي خاتمه دادن به سرنوشت يونيكو مامور كردند
اين هم از آن كارتونهايي بود كه اون زمان از سينما هم پخش شد ( ولي من فقط از تلويزيون ديدم ) ؛
«لوک خوششانس و دالتونها»
«مدرسه موشها»
«گلنار»
و .... شور سينما رفتن رو در ما زنده كردند
دوباره اشكم در اومد ، احساسات پاك فراموش نشدني هستند
« منم مي خواستم همين رو بگم » ، همين جمله كافي است تا دلتون آب بشه !
" اهالي شهر " رو يادتونه ؟
همونايي كه دور هم جمع مي شدن ؟ ( چقدر اين دور هم بودن رو دوست داشتم )
اون پيرزنه رو يادتونه كه مدام تكرار مي كرد : « منم مي خواستم همين رو بگم » ، قيافش كركر خنده بود ( عكس دست راستي) ؛ شكل ننه بزرگ خودم ميمونه
__ ديلينگ ديلينگ !!
__ صداي چي بود ؟
همين كافي بود تا همه به خواب برن ! حتما يادتونه كه اهالي شهر با صداي زنگ به خواب ميرفتن ( حتي ننه بزرگ ما )
يه كيمياگر هم داشتند ، فكر كنم اصلا اسمش « كيمياگر » بود . اگر اشتباه نكنم .
.
.
.
خب رفقا عيدتون هم مبارك
مطالب اين صفحه عيدي من بود براي شما !
اميدوارم لذت برده باشيد و خاطراتتون هم زنده شده باشه .
من هم ديگه اشكام رو پاك كنم برم سراغ پخ پخ كردن سر گوسفند
مي بينيد چه روحيه ي انعطاف پذيري داره اين مرتضي
خوش باشيد _ آذر 86
Last edited by Morteza4SN; 22-12-2007 at 11:18.
سلام
مرتضی جان ممنونم
عالی بود.
درباره گربه پلیس هم..یادمه یه کرکسی بود..یکی یا دو تا از حیوانات اون منطقه را گرفته بود..این گربه پلیس که عینک افتابی می زد و سوار موتور بود..می اومد نجاتش می داد...لوکیشن هم یه بیابون بود..خودم دیگه بیشتر از اینی ادم نمی اد
بچه ها میگم یه کارتون بود که اولش گوینده صحبت میکرد در همون حال یه خونه رو نشون میداد بالای یه تپه که مثل خونه ی جادوگرا بود
از شخصیتاش هم یه اردک یادم میاد که فکر کنم نقش اصلی بود. یه خدمتکار هم داشتن که اسمش نانی بود.
یه دستش هم شکسته بود همیشه آویزون گردنش بود.
اگه چیزی ازش دارید لطفا بزارید
اسمش هم فکر کنم خانه ی متروکه یا سرزمین متروکه یا نمیدونم یه چیزی تو همین مایه ها بود
ممنون
يه اردك بود در نقش دراكولانوشته شده توسط nazila_nanaz [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Last edited by CAnZO; 22-12-2007 at 15:12.
یک کارتونی که خیلی وقت پیش میگذاشت الان یادم نیست اسمش چی بود
ولی داستانش مربوط به 2 تا ادم میشد که یکیش باهوش و شمشیر زن بود و دیگری فقط بازو و قدرت داشت
یک قسمتش هم اگه اشتباه نکنم مربوط به مسابقه بین این 2 تا دوست میشد
که مسابقه اش از 3 قسمت تشکیل شده بود 2 قسمت اولش زیاد یادم نیست ولی اخرین قسمت مسابقه این بود
پرتاب یک پر بود که اون ادم پر قدرت هر کاری میکرد نمیتونست اون پر را از روی دیوار رد کند و هر چی زور میزد پر بیشتر از یک متر نمیرفت ولی دوست باهوش و شمشیر زنش با استفاده از فوت کردن پر پر را از روی دیوار رد کرد
و اون کسی که این مسابقه را گذاشته بود رو کرد به طرف اون مرد پر قدرت و گفت همه چی قدرت نیست بلکه باید از عقلت هم بیشتر استفاده کنی
این فقط قسمتی از اون کارتون بود و الان هم هر چی فکر میکنم اسمش یادم نمیاید ولی کارتون فوق العاده ای بود من که خیلی باهاش حال کرده بودم
یک کارتون دیگه هم بود که اسمش افسانه 3 برادر بود که اون هم کارتون خیلی خوبی بود
لیست کارتونهای مورد علاقه من
فوتبالیستها 1و 2
دوقلوها
پسر کوهستان
چوبین
نیک زنبور عسل
و خیلی کارتون های دیگه
در ضمن یک فیلم کارتونی قدیم ها تلویزیون نشون میداد مربوط میشد به پسری که فقیر بود و یک روز کنار دیوار نشسته بود که یک پیرمردی جلوش ظاهر میشه و به پسره میگه هر ارزویی داری بگو که پسره یک بار میگه میخواهد جنگجوی قویی بشود که پیرمرده یک شمشیر و کلاه خود و لباس جنگی مخصوص به او میدهد(البته به پسره میگه باید مثلا موقع ساعت 3 هر کجا که سایه سرت افتاد باید اونجا را بکنی) و بعدش اتفاقاتی میافتد که شمشیر و کلاه خود و لباس جنگی از دست پسره فرار میکندو...
بلاخره هر ارزویی میکند اخرش منصرف میشود
بعد به پیرمرده میگه یک کاری بکن که همیشه خوشبخت باشه به همراه مادرش که پیرمرده اون رو میبره به یک جای مخصوص و میرود که اولش دو تا مار خیلی گنده ظاهر میشود و بعد از نجات کلی اتفاقات دیگر میافتد که اخرش برای از اون قسمت باید از کلی پله بالا بره تا به یک دری برسد در ضمن اگر اشتباه نکنم یک اسبی هم همراه این پسره بود که موقعی که دارن به در نزدیک میشن در هم داره کم کم بسته میشود و وقتی پسره از در رد میشه و نوبت به اسبه میرسه که رد بشه اسبه گیر میکنه بین در و پسره داره به در فشار مییاره که اسبه بیاید بیرون که اسبه بهش میگه من مادرت هستم و اومده بودم که تو را از این مرحله سخت نجاد بدم و پسره کلی گریه میکنه تا اینکه پیرمرده وارد میشود و هم پسره و هم مادره رو نجات میده و پسره میفهمه که با کارو تلاش میتونه هم خود وهم مادرش رو نجات بده و در کل زیاد یادم نیست ولی داستانش چیزی تو این مایع ها بود
در کل فیلم کارتونی خیلی قشنگی بود
سلامنوشته شده توسط CAnZO [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فکر کنم اسم آشپزه "نانی" بود
یه نون های (بیسکویت!) درست میکرد که برای خراب کردن دیوار ازش استفاده میکردن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)