تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 2 اولاول 12
نمايش نتايج 11 به 15 از 15

نام تاپيک: جاده سفيد....يك رمان عاشقانه

  1. #11
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    پست ها
    82

    پيش فرض

    ميخواستم طوري بنويسم كه شخص اول داره گذشته رو تعريف مي كنه و خوب البته الان ديگه زندگيش و طرز تفكر و لحن حرف زدنش فرق كرده ولي نقل قولهايي كه از بقيه شخصيتها ميكنه همان عاميانه است و حتي گفته هاي خودش هم عاميانه ميشه چون مربوط به گذشته هستند حالا اين تيپ قشنگي در مياد يا نه؟

  2. #12
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    پست ها
    82

    پيش فرض

    سر و وضعش مي خورد كه از دوستان آقاي فروزان باشد.هنوز گيج بودم يك طرف چادر را روي سرم كشيدم عقب رفتم و معذرت خواستم به صورتش كه نگاهي انداختم معلوم بود خيلي اعصابش به هم ريخته من از كجا مي دانستم ك اين اطراف كس ديگري هم باشد اصلا فكر مي كردم آقاي فروزان تنها آمده باشد همين را شنيده بودم حالا چه آبروريزي پيش آمد ميخواستم بروم خوش نداشتم لحظه اي بيشتر آنجا بمانم برايم ديگر مهم نبود او چه فكري مي كند و يا خبرش را در همه جا بپيچد اما قبل از اينكه به راه بيفتم و قدمي از قدم بردارم او پرسيد :خيلي خوب حالا چيزي كه مي خواستي پيدا كردي؟صورتم داغ شد فكر كردم مي خواهد مرا مسخره كند با ناراحتي گفتم:نه آقا...من...من فقط داشتم نگاهي مي انداختم همين _كه اينطور... اين را كه گفت جلو آمد و از نزديك من گذشت و به ماشين تكيه اي داد عقب تر رفتم و فاصله را بيشتر كردم_حالا نظرت در موردش چيست؟و اشاره اي به اتوموبيل كرد...يكلحظه گيج شدم تا بحال نشده بود با مرد غريبه اي تنها باشم قلبم به تپش افتاده بود او را نمي شناختم بايستي از آنجا مي رفتم خيلي دير شده بود چند قدمي عقب رفتم و گفتم :آقا شما دوست آقاي فروزان هستيد ؟آلان داره مي ياد قهوه خانه ..من بايد برم .اين را كه گفتم سريع به راه افتادم قلبم هنوز به تندي مي تپيد و رنگم پريده بود از كجا معلوم آن مرد همراه آقاي فروزان بود شايد رهگذري بود كه از اينجا مي گذشت به چه جرات ايستادم و با او همكلام شدم
    خيلي ترسيده بودم عجله كردم تا زودتر به قهوه خانه برسم دير وقت بود.

  3. #13
    داره خودمونی میشه Whansinnig's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    124

    پيش فرض


    ميخواستم طوري بنويسم كه شخص اول داره گذشته رو تعريف مي كنه و خوب البته الان ديگه زندگيش و طرز تفكر و لحن حرف زدنش فرق كرده ولي نقل قولهايي كه از بقيه شخصيتها ميكنه همان عاميانه است و حتي گفته هاي خودش هم عاميانه ميشه چون مربوط به گذشته هستند حالا اين تيپ قشنگي در مياد يا نه؟
    دوست گرامي ، تصور مي كنم خوب است ، اگر اشاره تان به توصيه اي بود كه گفتم، مقصود در باب ديگري بود كه درصورت برخورد با آن با نهايت احترام مشخصا اعلام مي دارم .


    سر و وضعش مي خورد كه از دوستان آقاي فروزان باشد.هنوز گيج بودم يك طرف چادر را روي سرم كشيدم عقب رفتم و معذرت خواستم به صورتش كه نگاهي انداختم معلوم بود خيلي اعصابش به هم ريخته من از كجا مي دانستم ك اين اطراف كس ديگري هم باشد اصلا فكر مي كردم آقاي فروزان تنها آمده باشد همين را شنيده بودم حالا چه آبروريزي پيش آمد ميخواستم بروم خوش نداشتم لحظه اي بيشتر آنجا بمانم برايم ديگر مهم نبود او چه فكري مي كند و يا خبرش را در همه جا بپيچد اما قبل از اينكه به راه بيفتم و قدمي از قدم بردارم او پرسيد :خيلي خوب حالا چيزي كه مي خواستي پيدا كردي؟صورتم داغ شد فكر كردم مي خواهد مرا مسخره كند با ناراحتي گفتم:نه آقا...من...من فقط داشتم نگاهي مي انداختم همين _كه اينطور... اين را كه گفت جلو آمد و از نزديك من گذشت و به ماشين تكيه اي داد عقب تر رفتم و فاصله را بيشتر كردم_حالا نظرت در موردش چيست؟و اشاره اي به اتوموبيل كرد...يكلحظه گيج شدم تا بحال نشده بود با مرد غريبه اي تنها باشم قلبم به تپش افتاده بود او را نمي شناختم بايستي از آنجا مي رفتم خيلي دير شده بود چند قدمي عقب رفتم و گفتم :آقا شما دوست آقاي فروزان هستيد ؟آلان داره مي ياد قهوه خانه ..من بايد برم .اين را كه گفتم سريع به راه افتادم قلبم هنوز به تندي مي تپيد و رنگم پريده بود از كجا معلوم آن مرد همراه آقاي فروزان بود شايد رهگذري بود كه از اينجا مي گذشت به چه جرات ايستادم و با او همكلام شدم
    خيلي ترسيده بودم عجله كردم تا زودتر به قهوه خانه برسم دير وقت بود.
    زيباست ، ادامه دهيد ،

    تنها يك توصيه ي ديگر سعي كنيد در بين نوشته هايتان از علائم نگارشي چون ( ، . : " ‍؛ و ... ) نيز استفاده نماييد .

  4. #14
    اگه نباشه جاش خالی می مونه nika_radi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    behind blue eyes
    پست ها
    416

    پيش فرض

    سلام می خواستم به بهانه تشکر شمارو به کارتون تشویق کنم امیدوارم مایه دلگرمی شده باشه!
    موفق باشید!
    در ضمن کسی که داره نوشته را نقد می کنه بی نهایت لحن نوشته هاشون ادبی است .خیال می کنم یک کتاب داره پیغام
    می ذاره!!!!!

  5. #15
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    چند وقتی می شه که دنباله ی رمانتون رو اینجا نذاشتید.............
    مشتاقانه منتظر خوندن ادامه ش هستم.........................
    یه سوال ؟؟
    شما این رمان رو در حال حاضر دارید می نویسد یا قبلا نوشتید و برای اطلاع از نظر دیگران در موردش دارید اینجا میزارید ؟

صفحه 2 از 2 اولاول 12

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •