تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 13 اولاول 1234567 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 129

نام تاپيک: اشعار شاعران جهان

  1. #21
    در آغاز فعالیت The Ball Of Fire's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    پست ها
    9

    پيش فرض

    را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
    تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
    برای خاطر عطر نان گرم
    و برفی که آب می‌شود
    و برای نخستین گل‌ها
    تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
    تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
    بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
    میان گذشته و امروز.
    از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
    می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
    راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
    تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
    به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
    برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

    می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
    تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
    سپیده که سر بزند
    در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
    شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
    پس به نام زندگی
    هرگز نگو هرگز


    پل الوار

  2. 3 کاربر از The Ball Of Fire بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    خورشيد

    از اين جا كسي گذشته
    و آهي را در اين اتاق جا گذاشته.
    زندگي رخت بر بسته
    خيابان
    پنجره اي باز
    رگه اي آفتاب
    بر دشت سبز.

    پیر روردی

  4. 3 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    ژنرالهای متمدن
    مردم قبیله های وحشی آمازون را
    قتل عام کردند
    محافظان محیط زیست
    درخت های سر به فلک کشیده ی
    آمازون را
    قتل عام کردند
    سیاست مداران شیک پوش
    روزنامه های مخالف را
    قتل عام کردند
    پولدار های برازیلیا
    کارتون خواب های خیابان نوسالت را
    قتل عام کردند

    آقایان خانم ها
    بیایید و فکر مرا
    قتل عام کنید
    من میخواهم
    با آمازون هم قبیله شوم


    آلبرتو گنزالس رومانیو

  6. 4 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    مرد در انتهاي خيابان گم شد.
    ماه بالا بود.
    پرنده اي لاي درختان صيحه كشيد.
    داستاني معمولي و ساده.
    كسي توجهي نكرد.
    ميان دو تير چراغ برق در خيابان،
    لكه بزرگي از خون.

    یانیس ریستوس

  8. 3 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    به هوش باش، زمانه قمارباز قهاری است
    پیوسته می برد،
    بی آنکه حیله ای به کار برد -
    و قانون همین است!

    شارل بودلر

  10. 5 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    پیکانی پروازکنان ،
    در تاریکی به هدف اصابت می کند
    بدون هیچ اندیشه ای ازین که نوک لرزانش
    به کدامین نقطه اصابت خواهد کرد.

    برگی خشکیده ، با توفان پاییزی
    از درختی کنده می شود ،
    بی آنکه کس بداند کدامین زمین خاکی
    در هنگام فرودش ، پذیرایش خواهد بود .

    موجی عظیم که باد ،
    ضربه زنان از میان دریا به پیش می راند ،
    همچنین چرخ زنان پیش می رود ، بی آنکه بداند
    در جستجوی کدامین ساحل است .

    چراغی که در هنگام خاموشی ،
    حلقه های لرزانی از نور به هر سو می پراکند ،
    بی آنکه بداند کدامیک از آن ها ،
    آخرین درخشش او خواهد بود .

    تمام اینها منم ،
    که باید در سراسر عالم به آوارگی بگردم ،
    بی آنکه دریابم از کجا آمده ام ،
    یا گام هایم به کدامین نقطه ، رهنمودم خواهد کرد . . .

    گوستاو آدولف بکر (1870-1836)

  12. 2 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #27
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض شعری از كارل ونبرگ؛ یکی از بزرگترین شاعران سوئد

    دور از سرشت خویش،
    مثال سنگی تنها
    در انزوای خود می‌مانیم.
    درختی كه در ما بود، حالا
    سایه ای آهنین است.
    رطوبت درون، دیگر
    به ندرت می‌تواند دیدگان ما را تازه بدارد.
    ریشه های درون، حالا
    بند كفشی است كه لخ و لخ به دنبالمان كشیده می‌شود.
    پرنده‌ی میان، اكنون
    در قفس خودش مرده است.
    كهكشان به هیئت سقفی گچین در آمده است.
    از حیوانی كه در ما زیست می‌كند،
    تنها طویله اش را می‌بینی:
    آخوری با علفهای پلاسیده.
    آذرخش جان مان،
    چونان كودكان دهل می‌كوبد.
    برف، چونان كاغذهایی پاره.
    باران، شن ریزه‌ای در ساعتی شنی.
    كوه درون تپه ای از شن است -
    شنی روان كه خودروها را می‌بلعد.
    چشم بصیرت تكمه ای است
    كه پوست را می‌بندد.
    لبها
    اینك كیسه بند سرخ زباله است .
    زیبائی ما
    خمیازه هایی بیش نیست
    كه به سختی زبان سیاهمان را تازه می‌كند.
    یار

    و اما یار،
    یار
    با صورتی چون ماه،
    در كافه ها و محافل عیاش
    و آبریزگاه ِ بنادر عمومی‌
    رقص نور می‌كند.
    چشم براهی‌ی مرگ منتظر،
    در وقفه ای كه باز می‌شود،
    خود را نشان می‌دهد -
    در لحظه ای
    به ناگهانی یك سانحه.

  14. 2 کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #28
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    می‌روم در شب
    در شب
    تا جست‌وجو کنم هرچه را که داده‌ام از کف
    در شب


    آرام باش چشمه
    آه! آرام باش ماه
    ستاره، زمزمه‌ی بلندترین سروها
    آرام باش
    آه! تو یاسمن،‌ آرام باش
    چون که می‌روم در شب
    تا جست‌وجو کنم هرچه را که داده‌ام از کف
    در شب


    در شب،
    می‌روم در شب
    آه! آرام








    امیلیو پرادوس
    قاسم صنعوی

  16. 5 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #29
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض

    There is a motionless tree
    there is another that moves forward
    a river of trees
    pounds at my chest
    The green swell
    of good fortune
    You are dressed in red
    you are
    the seal of the burning year
    carnal firebrand
    star of fruit
    I eat the sun in you
    The hour rests
    Above an abyss of clarities
    The height is clouded by birds
    Their beaks construct the night
    Their wings carry the day
    Planted in the crest of light
    Between firmness and vertigo
    you are
    the diaphanous balance.


    درختی بی جنبش است
    و درختی دیگر که پیش می آید
    رود درخت ها
    موج سبز خوشبختی است این
    که بر سینه ام می کوبد
    تو سرخ پوشید ه ای
    تویی تو
    مهر سال سوزان
    آتش پاره جسمی
    ستاره میوه
    خورشید را در تو می خورم
    ساعت می آرامد
    بر بالای مغاک روشنی ها
    آسمان از پرنده ها ابری است
    منقارهاشان شب می آورد
    بر بال هایشان روز است
    ریشه در قله ی نور
    میان استواری و سرگیجه
    تویی
    تعادل شفاف

    اکتاویو پاز
    Last edited by mahdistar; 23-09-2009 at 23:50.

  18. این کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #30
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    پست ها
    725

    پيش فرض

    Between Going and Staying
    Between going and staying the day wavers,
    in love with its own transparency.
    The circular afternoon is now a bay
    where the world in stillness rocks.
    All is visible and all elusive,
    all is near and can't be touched.
    Paper, book, pencil, glass,
    rest in the shade of their names.
    Time throbbing in my temples repeats
    the same unchanging syllable of blood.
    The light turns the indifferent wall
    into a ghostly theater of reflections.
    I find myself in the middle of an eye,
    watching myself in its blank stare.
    The moment scatters. Motionless,
    I stay and go: I am a pause.

    میان ماندن و رفتن
    میان ماندن و رفتن مردد است روز
    در عشق... عشق با شفافیت اش
    بعد از ظهر مدور خلیجی است اکنون
    جایی آن جا که جهان در سکون سنگ میشود
    همه چیز پیداست و همه گریزان
    همه چیز نزدیک است و لمس ناشدنی
    ،کاغذ، کتاب،مداد، لیوان
    آرمیده در سایه نام هایشان
    زمان در شقیقه هایم می تپد
    تکرار می کند هجاهای یکسان خون را
    نورچراغ دیوار خونسرد را
    به نمایش خیالی بازتاب ها بدل می کند
    خویش را میان یکی چشم می یابم
    به تماشای خویش در نگاهی تهی
    ،لحظه فرومی پاشد. بی حرکت
    .می ایستم و می روم: درنگی کوتاه ام

    اکتاویو پاز

  20. این کاربر از mahdistar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •