تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 27 از 27

نام تاپيک: :::‌ اساطير و خدايان يونان باستان و افسانه آنها :::

  1. #21
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض

    مجسمه هاي خدايان يونان



    -مجسمه ای برهنه از قیصر امپراطور رومی - مجسمه زیبای دیانا با جامه بلند زنانه ابعاد واقعی

    -مجسمه ” هبه ” که نام الله جوانی که ساقی خدایان بود - مجسمه نخستین امپراطور روم باستان : آوگوستوس اوکتاویانوس در ابعاد حقیقی



    روردین ۱۳۸۸
    - ” مجسمه رومی یونانی پسر و خار پایش ” - آپولو با سگ به شکار می رود! در موزه مجسمه ۱۰۸
    - مجسمه دموستن سخنور یونانی اهل آتن ۸۰ - خداوند دیونسیوس <خداى شراب و میگسارى و زراعت) باکوس در موزه مجسمه ۵۵







  2. 2 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض فهرست شخصیت‌ها، مکان‌ها و رویدادهای افسانه‌ای یونان باستان

    فهرست شخصیت‌ها، مکان‌ها و رویدادهای افسانه‌ای یونان باستان
    ضبط اسامی به فارسی در این فهرست براساس ضبط اسامی در تاریخ تمدن جلد دوم یونان باستان نویسنده: ویل دورانت، سرویراستار محمود مصاحب است.

    آئروپه، (به یونانی: Αερόπη) دختر کاترئوس (پاشاه کرت).
    آپولون، (به یونانی: Ἀπόλλων, Apóllōn; یا Ἀπέλλων, Apellōn)، خدای روشنایی (خورشید)، هنرها و پیشگویی در یونان باستان.
    آپولو.
    فویبوس
    آتالانته، (به یونانی: Αταλάντη)، باکرهٔ شکارچی.
    آتاماس، (به یونانی: Αθάμας)، پسر آیولوس.
    آترئوس، (به یونانی: Ατρεύς)، پادشاه موکنای.
    آتلانتیس، (به یونانی: Ἀτλαντὶς νῆσος)، جزیره‌ای افسانه‌ای در آن سوی ستون‌های هرکول در اقیانوس اطلس.
    آتنه، (به یونانی: Άθηνά, Athēnâ, یا Ἀθήνη, Athénē) الههٔ نگهبان آتن در یونان باستان و ایزدبانوی خرد، فرزانگی و جنگ.
    آتنا
    آتیس، (به انگلیسی: Atys)، خدای حاصلخیزی.
    آخایوس، (به یونانی: Ἀχαιοί, Akhaioi)، پسر کوتوس.
    آخیلس، (به یونانی: Αχιλλεύς)، بزرگ‌ترین‌ پهلوان‌ یونانیان‌ در جنگ‌ تروا.
    آخیلئوس
    آشیل
    آخرون، (به یونانی: Αχέρων)، رودی در جهان زیر زمین.
    آدراستوس، (به انگلیسی: Adrastus)، پسر تالائوس‌ و لوسیماخه‌.
    آدمتوس، (به یونانی: æd 'mi: təs), پادشاه فرای.
    آدونیس، (به انگلیسی: Adonis)، نماد طبیعت و تجدید حیات سالانهٔ آن.
    آرتمیس، (به یونانی: Ἄρτεμις), الهه‌ٰٔ باکره‌ٔ‌ شکار و تیر و کمان‌.
    دیانا،
    آرگو، کشتی یاسون.
    آرگوس، (به یونانی: Άργος), جانور بزرگی که چشمان بسیاری در بدن داشت.
    آرگوس صدچشم،
    آرگونوت‌ها، (به یونانی: Αργοναύται)، گروه پهلوانان همراه یاسون.
    آریادنه، (به انگلیسی: Ariadne)، دختر مینوس (پادشاه کرت).
    آریون، (به انگلیسی: Arion)، نوازنده‌ی‌ افسانه‌ای‌ یونان‌‌.
    آستارته، (به انگلیسی: Astarte)،الههٔ باروری و زیبایی.
    آستواناکس، (به یونانی: Ἀστυάναξ)، پسر کوچک هکتور و آندروماخه.
    آسکالافوس، (به انگلیسی: Ascalaphus)، پسر آخرون.
    آسکلپیوس، (به یونانی: Ἀσκληπιός)،خدای پزشکی و درمان.
    آفرودیته، (به یونانی: Αφροδίτη)، خدای عشق.
    آکونتیوس، (به انگلیسی: Acontius)، جوانی فقیر و عاشق کودیپه.
    آگاممنون، (به یونانی: Ἀγαμέμνων)، رهبر یونانیان در جنگ تروا.
    آگاوه، (به انگلیسی: Agave)، دختر کادموس و هارمونیا.
    آلکستیس، (به انگلیسی: Alcestis)،دختر پلیاس‌‌ و آناکسیبیا‌.
    آلکمنه، (به انگلیسی: Alcmena)، دختر آلکتروئون و آناکسو.
    آلکینوئوس، (به انگلیسی: Alcinous)، پادشاه فایاکی‌ها.
    آمازون‌ها، (به یونانی: Αμαζόνες) ، قبیله‌ای از زنان جنگ‌جو.
    آمفیتروئون، (به انگلیسی: Amphitryon)، پسر آلکایوس و شوهر آلکمنه.
    آمفیون، (به انگلیسی: Amphion)، پسر زئوس‌‌ و آنتیوپه‌.
    آمون، (به انگلیسی: Amon)،از خدایان مصر قدیم.
    آنتایوس، (به انگلیسی: Antaeus)، غول‌ لیبوا.
    آنتیگونه، (به یونانی: Αντιγόνη)، دختر اودیپ و یوکاسته.
    آنتیوپه (۱)، (به انگلیسی: Antiope)، ملکهٔ آمازون‌ها.
    آنتیوپه (مادر آمفیون)، (به انگلیسی: Antiope)، دختر نوکتئوس ‌.
    آنخیسس، (به انگلیسی: Anchises)، پسر کاپوس ‌.
    آندروماخه، (به یونانی: Ανδρομαχη)، همسر هکتور.
    آندرومده، (به یونانی: Ανδρομέδη)، دختر کفئوس و کاسیوپه.
    آوگیاس، (به یونانی: Αυγείας)، پادشاه الیس.‌
    آیاس، (به یونانی: Αυγείας)، پسر تلامون و پریبویا.
    آیتس، (به یونانی: Αἰήτης)، پادشاه کولخیس.
    آیتلیوس، (به انگلیسی: Aethlius)، پسر زئوس‌‌ (یا آیولوس‌) و پروتوگنیا‌.
    آیسون، (به انگلیسی: Aethlius)، پسر کرتئوس‌‌ و تورو.
    آیگئوس، (به یونانی: Aéγeús)، پادشاه آتن.
    آیگیستوس، (به انگلیسی: Aegisthus)، پسر توئستس‌‌ از دختر خودش‌ پلوپیا‌.
    آینیاس، (به یونانی: Αινείας, Aineías)، از قهرمانان تروا‌.
    آیولوس، (به یونانی: Αἴολος)، پادشاه جزیرهٔ شناور آیولیا.

    ائوترپه، (به انگلیسی: Euterpe)، موز نی‌نواز.
    ائوروپه، (به یونانی: Ευρώπη)، دختر آگنور و تلفاسا.
    ائورودیکه،(به یونانی: Ευρυδίκη)، زن‌ اورفئوس‌.
    ائوروس، (به انگلیسی: Eurus)، فرزند آسترایوس‌‌ و ائوس‌ (خدایان‌ آسمان‌).
    ائوروستئوس، (به انگلیسی: Eurystheus)، پسر ستنلوس‌‌ و نیکیپه‌‌.
    ائورونومه، (به انگلیسی: Eurynome)، دختر اوکئانوس‌‌ و تتوس‌‌.
    ائوفروبوس، (به انگلیسی: Euphorbus)، پسر پانتوئوس‌‌.
    ائومایوس، (به انگلیسی: Eumaeus)، خوک‌چران‌ وفادار اودوسئوس‌‌.
    ائومنیدس، (به یونانی: Ερινύες)، الاهگان انتقام.
    ارینوئس،
    ابوالهول، (به انگلیسی: Sphinx)،هیولای‌ بالدار با سر زن‌ و بدن‌ شیر.
    سفینکس،
    اپیگون‌ها، (به یونانی: Ἐπίγονοι)، پسران‌ مخالفان هفت‌گانهٔ تب‌.
    اپیگونوی
    اپیمتئوس، (به یونانی: Ανδρομαχη)، پسر یاپتوس‌ و کلومنه‌.
    اتئوکلس، (به انگلیسی: Eteocles)، پسر اودیپ‌ و یوکاسته‌.
    اخو، (به یونانی: Ἠχώ)،از الاهگان‌ کوه‌ هلیکون‌ و مظهر پژواک.
    آخیلس، (به یونانی: Άχιλλεύς)بزرگترین پهلوان یونانیان در جنگ تروا.
    اراتو، (به انگلیسی: Erato)، موز غزل‌ و ترانه‌.
    اربوس، (به یونانی: Έρεβος)، تاریکی‌.
    ارختئوس، (به انگلیسی: Erechtheus)، پادشاه‌ افسانه‌ای‌ آتن‌.
    اروس، (به یونانی: Ἔρως)، خدای‌ عشق‌.
    اریس، (به یونانی: Έρις)، الهه‌ٔ نفاق‌ و کشمکش‌.
    اطلس، (به یونانی: Ἄτλας)، پسر یاپتوس‌ و کلومنه‌.
    الکترا، (به انگلیسی: Electra)، دختر آگاممنون‌ و کلوتایمنسترا.
    الوسیون (به یونانی: Ἠλύσια πεδία)، سرزمین مردگان جاوید.
    کشتزار الوسیون
    جزایر خجستگان
    اندومیون، (به انگلیسی: Endymion)، بنیانگذار الیس.
    اودیسئوس، (به یونانی: Ὀδυσσεύς)، از قهرمانان یونان در جنگ تروا و مبتکر اسب چوبی.
    اودوسئوس
    اولیس
    اودیپ، (به یونانی: Οἰδίπους)، یگانه‌ پسر لایوس‌ و یوکاسته‌.
    اویدیپوس
    اورانوس، (به یونانی: Οὐρανός)، خدای آسمان‌ها.
    اورانیا، (به یونانی: Ουρανία)، موز نجوم‌.
    اورستس، (به یونانی: Ὀρέστης)، پسر آگاممنون‌ و کلوتایمنترا.
    اورفئوس، (به یونانی: Ορφεύς، پسر اویگاروس‌ و کالیوپه‌.
    اورفه،
    اوزیریس، (به یونانی: Usiris)، خدای جهان زیر زمین در دین مصر باستان.
    اوکئانوس، (به یونانی: Ωκεανός)، خدای‌ اقیانوسها.
    اقیانوس،
    اوکئانیدها، (به انگلیسی: Oceanids)، دختران‌ اوکئانوس‌ و تتوس‌.
    اولمپیان، خدایانی که در المپ ماوا داشتند.
    دوازده خدای المپ‌نشین
    خدایان المپی
    اونیروس، (به انگلیسی: Oneiros)، الههٔ رویا در دین یونان باستان.
    اوینئوس، (به انگلیسی: Oeneus)، شاه کالودون.
    اوینومائوس،پسر آرس و هارپنا.
    ایریس، (به یونانی: Ανδρομαχη)، حامل پیام خدایان.
    ایسماروس، (به یونانی: Ἴσμαρος)، ناحیه‌ای در یونان باستان.
    ایسمنه، (به انگلیسی: Ismene)، دختر اویپ و یوکاسته.
    ایسمن،
    ایسیس، (به انگلیسی: Isis)، الههٔ طبیعت در مصر باستان.
    ایزیس،
    ایفیگنیا، (به یونانی: Ανδρομαχη)، دختر بزرگ آگاممنون و کلوتایمنسترا.
    ایفیژنی،
    ایکاروس، (به یونانی: Ἴκαρος)، پسر دایدالوس.
    ایکمالیوس، (به انگلیسی: icmalius)، صنعت‌گری که ایوان پنلوپه را ساخت.
    ایلوس، (به انگلیسی: Ilus)، بنیان‌گذار شهر ایلیون (تروا).
    ایلیتویا، (به انگلیسی: Eileithyia)، الههٔ وضع حمل در یونان باستان.

    باکخوس
    باکوس
    بریسئیس
    بلروفون
    بلروفونتس
    بندیس
    بورئاس

    پاتروکلوس
    پاریس
    پاسیفائه
    پالاس
    پان
    پاناکیا
    پاندورا
    پرسئوس
    پرسفونه
    پروکروستس
    پرومتئوس، (به یونانی: Προμηθεύς). یکی از تیتان‌ها؛ پسر یاپتوس و کلومنه (یا تمیس).
    پرومته
    پرویتوس
    پریاپوس
    پریاموس
    پگاسوس
    پلئوس
    پلوتوس
    پلوپس
    پلیاس
    پنتئوس
    پنلوپه
    پوتون
    پوسیدون
    نپتون
    نپتونوس
    پورها
    پوگمالیون
    پولادس
    پولودوروس (۱)
    پولودوروس (۲)
    پولوفموس
    پولوکس
    پولودئوکس
    کاستور
    پولوکسنا
    پولومنستور
    پولومنیا
    پولونیکس
    پیریتوس

    تارتاروس
    تالتوبیوس
    تالیا
    تایفون
    تاموریس
    تاناتوس
    تانتالوس
    تئیریاس
    تتیس
    ترپسیخوره
    ترسیتس
    تروا جنگ
    تروس
    ترویلئوس
    تریپتولموس
    تسئوس
    تسپیوس
    تلامون
    تلماخوس
    تمنوس
    تموز
    تمیس
    توئستس
    توخه
    توندارئوس
    تیتانها

    جنگ تروا

    خائوس
    خاروبدیس
    خارون
    خاریتس
    الاهگان رحمت
    خروسئیس
    خروسس

    داردانوس
    دافنیس
    دانائوس
    دئوکالیون
    دایدالوس
    دمتر
    دمودوکوس
    دوروس
    دولون
    دیانیرا
    دیدو
    دیرکه
    دیکه
    دیومدس (۱)
    دیومدس (۲)
    دیونوسوس
    دیونه

    رئا
    رئاکوبله
    رادامانتوس
    ریتا

    زاگرئوس
    زئوس
    زتوس
    زفوروس

    سابازیوس
    ساتیرها
    ساتورها
    سپرخئوس
    ستنلوس
    ستوکس
    ستومفالوسی
    سراپیس
    سکولا
    سلنه
    سمله
    سیرنها
    سیکلوپها
    کوکلوپس‌ها
    سیلنوس
    سیلنوس‌ها

    عشتر
    ایشتار

    فاونوس
    فاونها
    فایاکیا
    فایاکس
    فایتون
    فائتون
    فایدرا
    فریکسوس
    فویبه
    فیلوکتتس

    قنطروس
    کنتاورها

    کادموس
    کاساندرا
    کالوپسو
    کالیوپه
    کرئون (۱)
    کرئون (۲)
    کرس
    کرها
    کرونوس
    کسوتوس
    ککروپس
    کلوتایمنسترا
    کلیو
    کوبله
    کودروس
    کودیپه
    کورونیس
    کیرکه

    گانومده
    گایا
    گراس
    گروئون

    لئاندر
    لیاندروس
    لالوداماس
    لائودیکه
    لائوکوئون
    لائومدون
    لابداکوس
    لاپیتها
    لایوس
    لتو
    لته
    لدا
    لوتوفاگسی
    لوطس خوران
    لوکائون
    لیاندروس
    لینوس

    مارسواس، فلوت‌نوازی که بر سر رقابت با آپولون کشته شد.
    متیس، دختر اوکئانوس و تتوس.
    مخالفان هفت‌گانهٔ تب، هفت قهرمان که شهر تب را محاصره کردند.
    مدیا، دختر آیتس و ایدویا.
    مدئا
    مدوسا
    مریخ
    مارس
    آرس
    مریونوس
    مگارا
    ملئاگر
    ملئاگروس
    ملپومنه
    منلائوس
    منموسونه
    مورتیلوس
    موزها
    موسای
    موسایوس
    مویرای
    الاهگان سرنوشت
    مینوتاوروس
    مینوس

    نارکیسوس، پسر کفسیوس و لیریوپه.
    نئوپتولموس، پسر اخیلس و دیدامیا.
    ناوسیکائا، دختر آلکینوئوس.
    نایادها، پریان رودها و چشمه‌ها و آب‌ها.
    نایاس‌ها
    نرئیدها، پریان دریا.
    نستور، شاه پولوس.
    نمسیس، الههٔ نیک و بد.
    نوتوس، باد جنوب.
    نیکه، الههٔ پیروزی.
    نیوبه، دختر فورونوس.

    ولخانوس
    ونوس

    هادس، خدای جهان زیر زمین.
    پلوتون
    پلوتو
    هالیاس
    هایمون
    هبه، الههٔ جوانی.
    هرا،ملکهٔ آسمان‌ها.
    هراکلس، پسر زئوس و آلکمنه.
    هراکلیدای، فرزندان هراکلس.
    هرمافرودیته، پسر هرمس و آفرودیته.
    هرمس، خدای باروری و حامی مسافران و دزدان.
    هسپریدس، پری‌های محافظ سیب‌های زرین هرا.
    هستیا، پسر زئوس و هرا.
    وستا
    هفایستوس، پسر زئوس و هرا.
    وولکانوس
    هکابه، (به یونانی: Εκάβη)، (به انگلیسی: Hekabe)، دختر دوماس و متوپه.
    هکوبا،(به انگلیسی: Hecuba)
    هکاته، از الاهگان زیر زمین.
    هکتور، رهبر نیروهای تروا.
    هلنوس، پسر پریاموس و هکابه.
    هلن، پسر بزرگ دئوکالیون و پورها.
    هلنه، دختر زئوس و لدا، زیباترین دختر روی زمین.
    هلیوس، خدای خورشید.
    هله، دختر آتاماس.
    هوپنوس، خداوند خواب.
    هورای، دختران زئوس و تمیس.
    هوگیایا، الههٔ تندرستی.
    هورای
    ساعت‌ها
    هولاس، تئوداماس و منودیکه.
    هولوس، سرکردهٔ هراکلیدای.
    هومنئوس، الههٔ ازدواج.
    هیپودامیا (1)
    هیپودامیا (۲)
    هیپولوتس، پسر تسئوس و هیپولوته.
    هپیومنس، رهبر آرگونات‌ها.

    یاسون، رهبر آرگونوت‌ها.
    یاکخوس
    یو، دختر ایناخوس و ملیا.
    یوپیتر
    ژوپیتر
    یوکاسته
    یولا، دختر ائوروتوس.
    یولائوس، پسر ایفیکلس و آتومدوسا.
    یون، پسر کسوتوس و کرئوسا.

  4. 2 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    12 خدایان دریاها

    شمار خدایان دریا و آب در اساطیر یونان و روم به هشت تن می رسد:

    پوزئیدون(نپتون)
    فرمانروا و خداوندگار دریا(دریای مدیترانه)و دریای آرام(دریای اوکسین که اکنون دریای سیاه نام دارد)البته رودخانه های زیرزمینی نیز به او تعلق داشت.

    اوسه آن(اقیانوس)
    که خدایی تیتانی بود،بر رودخانه ای به نام اوسه آن حکم میراند که بزرگ بود و زمین را دور می زد.تتیس که او نیز تیتان بود ،همسر او بود.اوسه آنید ها که پریان دریایی ساکن این رودخانه بزرگ بودند،دختران آن دو بودند و خدایان همه رودهای دنیا پسرانشان.

    پونتوس
    که دریای ژرف معنی می دهد پسر مادر زمین و پدر نرئوس یا نروس بود.او از خدایان دریایی بود که به حرمتی که می دید سزاوار نبود

    نرئوس(نروس)
    «پیرمرد دریا» نیز خوانده می شوند و به نوشته هزیود”خدایی مورد اعتماد و نجیب است که عادلانه می اندیشد و افکار دوستانه در سر دارد و هیچ وقت دروغ نمی گوید.” دوریس،دختر اوسه آن همسر او بود .آنها پنجاه دختر داشتند که همه پریان یا حوریان دریایی بودند و به واسطه نام پدرشان آنها را “نرئید” می نامیدند،یکی از آنان،به نام تتیس مادر آکلیس(آشیل)بود.آمفیترید،هم ر پوزئیدون،یکی از آن دختران بود.

    تریتون
    شیپورچی دریا بود.شیپورش یک گوش ماهی خیلی بزرگ بود.او پسر پوزئیدون و آمفیترید بود.

    پروتئوس
    زمانی او را پسر پوزئیدون دانسته اند و زمانی ملازم و همنشین وی .او هم از قدرت پیشگویی برخوردار بود و هم از قدرت تغییر شکل در هر زمان که اراده می کرد

    نایادها
    نایادها پریان یا نیمف هایی بودند که در شهر ها و چشمه ها می زیستند.

    لوکوتئا(لوکوته)
    لوکوتئا و پسرش پالمون که زمانی انسان بودند ،مثل گلوکوس به خداوندان آب بدل شدند،امّا این سه خداوند از اهمّیّت چندانی برخوردار نبودند.

  6. 2 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    آخر فروم باز Haj_Amoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    پادشاهی قدسی اخوت برحق
    پست ها
    1,554

    پيش فرض

    امیدوارم دخالت در کار زننده‏ی تاپیک نباشه!!

    هرمس

    هرمس، خدای باد، پسر زئوس و مائیا، فرشته‏ی باران بود. او را به سیمای جوان بسیار زیبایی مجسم می‏کردند که چابک‏دست بود، پاپوش‏هایی بر پا داشت که پاشنه‏های آن بال داشت و گاهی جامه‏ی چوپانان و گاهی جامه‏ی مسافران دربرداشت. خدای بسیار زبردستی بود که کارهای گوناگون از او ساخته بود.
    پیام‏آور زئوس بود، از آسمان به زمین می‏رفت و پیام‏های او را می‏برد و خدایان را به انجمن می‏خواند. چون پیک خدایان بود، بیشتر او را با کلاهی که لبه‏ی پهن داشت، مجسم می‏کردند، پای‏افزارهای ساقه‏بلند می‏پوشید و بالاپوشی داشت که به عقب انداخته بود. در دست وی چوب‏دستی بود به نام سریسه که چوبی سحرانگیز بود و با آن می‏توانست مردم را خواب کند، بیدار کند یا مسخ کند.
    وی را خدای سخن‏وری و اختراع‏های ظریف می‏دانستند، نیز خدای فصاحت و خط و دانش‏ها بود. از آن گذشته خدای کشتی‏رانی و راه‏ها و بازرگانی بود. علاماتی که بر سر چهارراه‏ها برای راهنمایی گذاشته بودند، بیشتر در بالای آن‏ها سه یا چهار سر هرمس بود.
    خدای گله‏ها و چوپانان نیز بود، مخصوصا پشتیبان چهارپایان کوچک که در کوهساران می‏چریدند و مخصوصا بز و گوسفند بود. بیشتر او را به سیمای کسی مجسم می‏کردند که بر روی بز نری نشسته یا غوچی رو بر روی دوش خود جا داده است.
    وی را نیز خدای سفیدبختی، چیزهای یافته، قمار و پشک‏اندازی می‏دانستند و نیز خدای تندرستی و خدای رویاها بود و می‏گفتند که چوبک زرینی به دست دارد و ارواح را به دوزخ می‏برد، به همین جهت او را پسیکوپمپ یعنی راهنمای ارواح لقت داده بودند. خدای موسیقی هم بود و وی را مخترع نی و چنگ می‏دانستند، در ضمن وی را دزدی زبردست و به همین جهت خدای دزدان می‏دانستند.
    می‏گفتند مادرش، مایا وی را در غاری در بالای کوه سلین در آرکادی به جهان آورده است. همین که به جهان آمد، این کودک گریخت و به آن‏سوی یونان به کوه اولمپ رفت. در آنحا گاوانی که شاخ زرین داشتند و از آن فوبوس بودند، می‏چریدند. همرس پنجاه سر از آن‏ها ربود و آن‏ها را از عقب برد برای اینکه پی آنها را نگیرند. آن‏ها را در غاری ژرف در کنار رود آلفه پنهان کرد و به کوه سیلن بازگشت. چون فوبوس در پی گاوان خود به راه افتاد و این دزد را در غار مادرش به غفلت گرفت، او را در بغل گرفت و پیش زئوس برد و زئوس پس از آن که از زبردستی او خندان شد، به او فرمود فوبوس را به جایی که گاوان را در آن پنهان کرده بود، ببرد.
    روزی هرمس در جوانی در برابر غار خود، سنگ‏پشتی را دید که گیاه گل‏کرده‏ای را می‏چرید، آن را برداشت، پیکرش را بیرون کشید و لاک آن را تهی کرد. سپس ساقه‏های نی را برید، آن‏ها را آن لاک جای داد، پوست گاوی گرداگرد آن جای گسترد، خرکی روی آن گذاشت و زه‏هایی از روده‏ی میش بر آن جا داد. نخستین چنگ بدین‏گونه ساخته شد.
    می‏گفتند را آتش افروختن را نیز هرمس پیدا کرده بود و یک گره از چوب خرزهره را در یک پاره چوب گردانده و از آن آتش براورده بود.
    گاهی هرمس را با کادوسه مجسم می‏کردند که چوبی بود که گردادگرد آن دو مار به هم پیچیده بودند. اما این روش برای نشان دادن او تنها در ایتالیا معمول شد.
    ایلیاد، سعید نفیسی، دنیای کتاب، چاپ اول، 1383؛ صص 579-599 (برگرفته از ضمیمه‏ی مترجم)

  8. 2 کاربر از Haj_Amoo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    آخر فروم باز Haj_Amoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    پادشاهی قدسی اخوت برحق
    پست ها
    1,554

    پيش فرض

    درود!

    ممنون میشم اگه کسی زحمتی بکشه و اسطوره‏ی آفرینش توی اسطوره‏شناسی یونان رو برام اینجا بزاره! (مشخصن منظورم اسطوره‏ی خلق جهان هست نه داستان اورانوس و کرونوس و تایتان و زئوس و .... !!!)

  10. #26
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض آفرینش جهان و انسان

    آفرینش جهان و انسان


    نخست هرج و مرج بود,گودال پهناور غیر قابل اندازه گیری,

    متلاطم چون دریا،تیره،بی کران،بیابان گونه و وحشی

    این شعر را میلتون سروده است،اما دقیقا بیانگر آن چیزی است که یونانیها می پنداشتند بنیان سر آغاز یا پیدایش اشیا بوده است.دیربازی پیش از پدیدار شدن خدایان،یعنی در گذشته ای غبار آلوده و اعصار غیر قابل شمارش کهن،یک هرج و مرج ناشناخته و مبهم که با سیاهی ژرف و شکست ناپذیر در آمیخته شده بود،وجود داشت.سرانجام،و بی آنکه کسی بتواند توضیح دهد،دو کودک از بطن یک چنین نیستیِ بی شکل و چهره زاده شدند.شب فرزند هرج و مرج،و همچنین اربوس است که ژرفای بی انتهایی است که مرگ در آن زندگی می کند.در سراسر دنیای هستی هیچ چیز دیگری وجود نداشت:همه سیاهی،خلأ،سکوت و بینهایت بود.

    و پس از آن شگفت ترین شگفتیها فرا رسید.از درون این آشفتگی این خلأ بی انتها و بیکران بهترین چیزها،به شیوه ای اسرار آمیز زاده شد و هستی یافت.نمایشنامه نویس بزرگ یعنی شاعر طنز پردازی به نام آریستوفانس،آمدن یا هستی یافتنِ آن را این گونه به تصویر می کشد:

    …شب سیه بال

    در دامن اربوس تیره و ژرف

    تخمی باد آورده بنهاد و چون فصلها گذشت

    عشق بیرون جهید که مورد نظر بود،درخشان

    با بالهای زرّین.

    عشق از تاریکی و از مرگ زاده شد و با زاده شدن آن،نظم و زیبایی نابود کردن هرج و مرج و آشفتگی را کور را آغاز کرد.عشق روشنی و همپای آن یعنی روز روشن را آفرید

    آفرینش زمین رویدادی بود که پس از آن به وقوع پیوست،اما این رویداد نیز به توصیف در نیامده است و فقط به وقوع پیوسته است و بس .طبیعی است که با آمدن عشق و روشنایی زمین هم باید پدیدار می شد.هزیود شاعر ،نخستین یونانی است که کوشیده است توضیح بدهد اوضاع چگونه بوده است،چنین نوشته است:

    …زمین زیبا نمودار شد

    پهناور سینه که بنیانی استوار است

    برای تمامی اشیا و زمین خوب نخست

    آسمان پرستاره را زاد براب ربا خود

    تا جوانب خود را با آن بپوشاند و همیشه

    خانه ای باشد برای خدایان خجسته بخت

    در این تصورات و پندارهایی که درباره ادوار باستان ابراز شده است،هیچ تلاشی به عمل نیامده است تا بین مکانها و اشخاص تمایزی به وجود آید.زمین جایی سفت و سخت بود و در عین حال شخصیتی مبهم.آسمان طاقی بلند و آبی رنگ بود بالای سر اما گاهی مانند انسانها رفتار می کرد. این جها به نظر آدمیانی که این داستانها را می گفتند،صاحب همان جان و زندگی بود که در بشر وجود داشت. آدمها اشخاص منفردی بودند، بنابراین به سه چیزی که نشان آشکار در زندگی خود داشت و هرچیزی که حرکت می کرد و دگرگون می شد- مثل زمین در زمستان و تابستانیا آسمان با آن ستاره های سیّارش یا دریای متلاطم و غیره- شخصیت می بخشیدند.البته این شخصیت مبهم بود:چیزی مبهم و گسترده و بزرگ که با حرکت خود دگرگونی می آفرید،و بر همین بنیان زنده بود.

    اما هنگامی که داستان سرایان نخستین از آمدن عشق و روشنایی یا نور سخن به میان آورده اند،صحنه را برای پدیدار یا آفریده شدن نوع بشر آماده می کردند و می کوشیدند تجسّم و شخصیت دهی به اشیاءرا دقیقتر انجام بدهند.آنها شکل یا چهره کاملا آشکاری به نیروهای طبیعت می دادند.آنها نیروها را پیشرو یا مبشّر ظهور بشر می دانستند و در نتیجه به آنها شخصیتی بارز تر از زمین و آسمان می بخشیدند.به علاوهآنها را از هر لحاظ و جنبه مثل بشر نشان می دادند مثلاً راه رفتن ،خوردن که البتهآسمان و زمین چنین نمی کردند این دو یعنی زمین و آسمان،کاملا جدا بودند.زنده بودن آنها فقط ویژه خودشان بود.

    فرزندان مادر زمین و پدر آسمان(گایا و اورانوس)نخستین موجوداتی بودندکه آثار زندگی در آنها پیدا بود.آنها هیولا بودند.همانگونه که ما معتقدیم زمین زمانی جایگاه موجودات غول پیکر عجیبی بوده است،یونانیها هم چنین عقیده ای داشته اند.البته آنها را موجوداتی مانند مارمولکها،سوسمار ها و ماموت ها نمی پنداشتند،بلکه به نظر آنها موجوداتی شبیه انسان ولی در عین حال غیر انسانی بودند.آنها از قدرتی مثل قدرت تکان دهنده و لرزاننده و ویران کننده زلزله،طوفان،و آتشفشان برخوردار بودند.در داستانهایی که درباره شان گفته اند واقعا زنده نیستند،بلکه به دنیایی تعلق داردند که هنوز هیچ اثری از زندگی در آن راه نیافته است،فقط نیروهایی عظیم و فوق العاده نیرومند و غیر قابل مهاری هستند که کوه را از جای می کنند و دریاها را از آب خالی می کنند.ظاهرا یونانیها نیز چنین احساس یا برداشتی در داستانهایشان ابراز داشته اند و هرچند که آنها آن موجودات را موجوداتی زنده نشان می دهندولی شکل و صورت ویژه ای که برای آدمیان آشنا باشد به آنها نمی دهند.

    سه تن از آن موجودات که فوق العاده غول پیکر و نیرومند هم بوده اند،هر یک صد دست و پنجاه سر داشته اند.این سه را سیکلوپ می نامیدند،یعنی “چرخ چشم”،زیرا هر یک فقط یک چشم خیلی بزرگ،به بزرگی و گردی یک چرخ،داشت که در وسط پیشانی اش قرار گرفته بود.پس از آنها تیتان ها آمدند.شمارشان زیاد بود و از نظر قد و قواره و نیرو کمتر از سیکلوپ ها نبودند،امّا به اندازه سیکلوپ ها ویرانگر محض نبودند.شماری از آنها حتی نیکو کار و گشاده دست هم بودند.در واقع یکی از آنها پس از آفرینش انسان آدمیان را از نابودی نجات داد.

    طبیعی است این موجودات هراس انگیز را می توان فرزنداند مادر زمین پنداشت،و زمین ،آنگاه که هنوز جوان بوده است آنها را از ژرفای تاریک خود بیرون داده بود.امّا شگفت انگیز اینکه آنها فرزندان آسمان نیز بوده اند.البته یونانیها چنین می گفتند و آسمان را پدری بینوا معرفی می کردند.آسمان از موجوداتی که یکصد دست و پپنجاه سر داشتند ،هرچند که پسران خودش بوده اند،متنفر بود و هرگاه که یکی از آنها زاده می شد او را در دل زمین در جایی اسرار آمیز در دل زمین پنهان می کرد.سیکلوپ ها و تیتان ها را یک جا رها کرد و چون زمین از رفتار ناهنجار و خشونت آمیز دیگر فرزندانش خشمگین می شد از آنها یاری می خواست.فقط یکی از آنها،که تیتانی به نام کرونوس بود به اندازه کافی گستاخ و دلیر بود.او به کمین نشست تا پدر بیاید و او را به شدت زخمی کرد.غولان یا ژیان ها که نژاد چهارم هیولاها بودند از خون همین کرونوس زاده شدند.اِرینی ها یا فوری ها هم از همین خون کرونوس زاده شدند.کار آنان تعقیب و به کیفر رساندن گنهکاران بود.آنان را “رهروان تاریکی” می نامیدند و شکل و شمایل هراس انگیزی داستند،مارهای غلتان و پیچان موی سرشان بود و از چشمهاتیشان قطره های خون می چکید.هیولاهای دیگر سر انجام از زمین رانده شدند البته به غیر از ارینی ها.مادام که بدی و گناه در جهان بود ارینی ها را نمی شد طرد کرد.

    کرونوس که رومیها او را ساتورن می نامیدند از آن هنگام تا ادوار و اعصار بیشمار همراه خواهر و ملکه اش رئا (اوپس)،فرمانروای جهان بود.یرانجام یکی از پسرانش یعنی فرمانروای آینده آسمانها و زمین،که یونانیها او را زئوس و اقوام لاتین او را ژوپیتر یا جوپیتر نامیده اند،بر ضد او شورید.البته او حق داشت تا چنین کند زیرا کرونوس شنیده بود که سرنوشت خواسته است یکی از فرزندانش او را از فرمانروایی به زیر آْورد،به همین دلیل تصمیم گرفته بود پس از به دنیا آمدن هرکدام برخلاف خواسته سرنوشت آنها را بخورد.امّا زمانی که رئا زئوس را،که ششمین فرزند بود زایید،موفق شد او را به جزیره کرت بفرستد و در این هنگام سنگ بزرگی را در قنداق پیچید و به شوهر داد.او نیز به تصور اینکه کودک نوزاد است او را همانگونه که عهد کرده بود بلعید.بعد ها،وقتی که زئوس به کمک مادر بزرگش زمین ،پدر را ناگزیر ساخت آن سنگ و پنج برادر که بلعیده بود را پس بدهد،و آن سنگ را در معبد دِفی گذاشت تا اینکه هزاران سال بعد مسافری یا رهروی به نام پاسیناس گزارش داد که آن را حدود ۱۸۰ پس از میلاد مسیح دیده است:”سنگی نه چندان بزرگ که کاهنان هر روز آن را با روغن چرب می کنند”

    جنگ خونینی بین کرونوس که برادران تیتانی اش به او یاری می دادند،و زئوس و پنج برادر و خواهرش در گرفت،جنگی که دنیا را به ویرانی کشید:

    صدایی مخوف دریای بیکران را به هم ریخت.

    تمامی دنیا صدایی رسا از دل بر کشید.

    آسمانپهناور لرزان،نالید.

    اولمپ بلند زیر گامهای شتابان

    خدایان فنا ناپذیر چرخید

    و ارز بر گرده تارتاروس سیاه افتاد.

    تیتان ها مغلوب شدند،از یک سو به این دلیل که زئوس دو صد هیولایی که در بند بودند را رهانید و آنها با سلاح های خوفناکشان برای او جنگیدند-با صاعقه،رعد و زلزله-و نیز بدان سبب که یکی از پسران یاپتوس تیتانی که پرومتئوس(پرومته) نام داشت و دانا و با تدبیر بود به یاری زئوس برخاست.

    زئوس دشمنان شکست خورده را به شدید ترین و وحشت انگیز ترین شکل کیفر داد.او آنها را:

    با زنجیر های گران در سرزمین پهناور

    به ژرفایی به بلندی بین آسمان و زمین

    به بند کشید،زیرا تارتاروس در همین ژرفاست.

    نُه روز و نُه شب یک سندان برنزی باید فرو افتد

    تا در دهمین روز از آسمان به زمین برسد

    و بعد باز هم نُه روز و نُه شب بیاد فرو افتد

    تا به تارتاروس بی آزرم برسد

    اطلس برادر پرومتئوس سرنوشتی شوم تر از این داشت.او نیز محکوم شده بود:

    تا ابد کشد بر پشت خویش

    سنگینی کشنده دنیای کوبنده

    و طاق بلند آسمان را

    بر شانه هایش،آن ستون بزرگ

    که آسمانها و زمین را جدا می کند

    باری که بر دوش کشیدنش هیچ آسان نیست.

    اطلس با حمل این بار گران در جایی می ایستد که در پرده ابرها و در تاریکی پوشیده شده است،یعنی جایی که شب و روز به هم نزدیک می شوند و به هم درود می فرستند.خانه درون آن هیچ وقت شب و روز را با هم در خود جای نمی دهد،بلکه همیشه فقط یکی راعکه چون از آنجا می رود به دیدار زمین می رود،و آن دیگری که در خانه می ماند انتظار می کشد تا نوبت رفتن او به آنجا هم فرا رسد،یکی با روشنایی فراگیرش به ساکنان زمین نور و روشنایی می بخشد و آن دیگری “خواب” را که برادر مرگ است در دستهای خود نگه می دارد.

    حتی پس از آنکه تیتان ها شکست خوردند و منکوب شدند،زئوس هنوز به پیروزی کامل دست نیافته بود.زمین آخرین و وحشتناکترین فرزندش را که موجودی هراس انگیز تر از فرزندان دیگرش بود به دنیا آورد.اسم او تیفون بود:

    هیولایی آتشین با یکصد سر

    که بر ضد تمامی خدایان برخاست

    مرگ نفیر کشان از دهانش بیرون می جهید

    و آتشی شعله ور از درون چشمهایش

    اما در این هنگام زئوس رعد و آذرخش را به زیر فرمان خویش آورده بود.آنها به سلاح های او تبدیل شده بودند و به غیر او هیچ کس نمی توانست از آنها استفاده کند.او تیفون را با:

    آذرخش که هیچگاه نمی خوابد

    با رعد آتشین نفس‌‌‌[زد]

    آتش در ژرفای دلش شعله ور شد

    نیرویش به خاکستر بدل شد

    و اکنون بیهوده بر زمین افتاده است

    در کنار آتنا که زمانی از درون آن

    رودخانه های آتش بیرون می آیند و

    دشتهای هموار سیسیل را که

    میوه می دهند با دهان

    آتشین خود ویران می کنند.

    و این خشم تیفون است که تیرهای

    آتشین او به هوا می جهند

    ‌‌باز هم اندکی بعد،یک بار دیگر تلاشهایی به عمل آمد تا زئوس را از تخت فرمانروایی به زیر آورند:غولان یا ژیان ها سر به شورش بر آوردند.امّا در این هنگام خدایان خیلی نیرومند شده بودند و حتی هرکول توانا که پسر زئوس بود،به یاری آنها آمد.غولان شکست خوردند و تارومار شدند و همه به تارتاروس پیوستند،و پیروزی سپاه نور و روشنی الهی و آسمانی بر نیروی پلید و اهریمنی زمینی تکمیل شد.از آن پس زئوس و برادران و خواهرانش به فرمانروایان بلامنازع جهان تبدیل شدند.

    انسان هنوز هم به وجود نیامده بود امّا دنیا که اکنون از وجود هیولاها زدوده شده بود،برای زاده و آفریده شدن بشر کاملا آماده بود.جهان اکنون جایی شده بود که آدمیان می توانستند آسوده خاطر و ایمن،بدون ترس از پدیدار شدن ناگهانی یک تیتان یا غول در آن زندگی کنند.اعتقاد بر این بود که دنیا یک صفحه گرد یا مدوّر است که دریا البته به گفته یونانیان (که منظورشان دریای مدیترانه بود)یا به قول ما دریای سیاه آن را به دو نیم کرده است(یونانیها آن دریا را نخست آکسینه می خواندن که دریای متلاطم یا نامساعد معنی می دهد و پس از آن،شاید بعد ها که مردم با آن آشنا تر شدند آن را اوکسینه خواندند به معنی مساعد و آرام.گاهی اوفات اظهار عقیده می شود که این نام دوستانه و خوشایند را بدان جهت به آن دادند که آن دریا نیز برخوردی مشفقانه و دوستانه نسبت به آنها نشان بدهد)

    یک رودخانه بزرگ به نام “اوسه آن” یا “اقیانوس” که هیچ باد و طوفانی آن را به تلاطم در نمی آورد، دور تا دور زمین را دور می زد.در ساحل خیلی دور آن رودخانه مردم مرموزی می زیستند که عده انگشت شماری از ساکنان جهان توانسته بودند راهی به سویشان بگشایند.سیمری ها در آنجا می زیستند،اما کسی نمی دانست که در بخش شرقی یا غربی یا در بخش شمالی یا جنوبی می زیستند. آنجا سرزمین ابری و مه گرفته ای بود که روشنی روز هیچ گاه در آن نمی تابید و خورشید نیز هیچ گاه نگاه شاد و دوستانه ای بر آن نمی انداخت،نه آنگاه که سپیده دم از فراز افق سر می کشید و از آسمان پر ستاره بالا می رفت و نه آن هنگام که پسینگاهان از آسمان به سوی زمین فرود می آمد.شب بی پایان بر فراز سر مردم مالیخویایی اس گسترده شده بود.

    غیر از این سرزمین، تمام افرادی که در امتداد اوسه آن یا اقیانوس می زیستند فوق العاده خوشبخت بودند.در دور ترین نقطه شمال که مسافت زیادی با باد شمال فاصله داشت،سرزمین خوشبخت و پر برکتی قرار گرفته بود که مردمی به نام هیپربوره در آن می زیستند.فقط عده انگشت شماری بیگانه،پهلوانان بزرگ،توانسته بودند درون آن سرزمین راه یابند و از آن دیدار کنند.هیچ کس چه با کستی چه با پای پیاده بر خشکی نمی توانست راه ورود به سرزمین شگفت انگیز مردم هیپربوری را بیابد.امّا موزها در جایی نه چندان دور تر از آنها زندگی می کردندکه راه رسیده به آنجا نیز دشوار بود.زیرا در همه جا دوشیزگان می رقصیدند و صدای رسای چنگ و نی از هر گوشه و کنار آن به گوش می رسید.آنها برگ درخت غار را به موهایشان می بستند و جشن های شاد و سرگرم کننده برگزار می کردند.این نژاد یا قوم مقدس با بیماری بیگانه بود.در نقاط دور افتاده جنوب سرزمین حبشیان قرار گرفته بود که درباره شان همین بس که خدایان آنچنان لطف و نظری به آنها داشتند که به تالار های جشن و ضیافتشان می آمدند و در کنارشان می نشستند.

    منزلگه مردگان نیکوسرشت و خجسته بخت در ساحل رودخانه اوسه آن قرار داشت.در آن سرزمین نه برف می بارید و نه زمستان سخت و سیاه می آمد و نه طوفانهای باران زا.امّا باد غربی که از اوسه آن می وزید،با صدای نرم و لطیف و گوش نوازش روح آدمیان را تازگی و طراوت می بخشید.تمام افرادی که از ارتکاب گناه و بدی دوری می جستند، پس از مرگ و ترک زندگی زمینی به این سرزمین می آمدند.

    اکنون همه چیز برای پدیدار شدن نوع بشر آماده شده بود.حتی جاهایی که قرار بود آدمیان نیکوکار یا آدمیان گنهکار پس از مرگ بروند مشخص شده بود.اینک زمان آفرینش آدم فرا رسیده بود.درباره این رویداد داستانهای زیادی گفته شده است.شماری می گویند خدایان به پرومته یا پرومتئوس یعنی آن تیتانی که در جنگ با تیتانها زئوس را یاری داده بود،به برادرش اپی متئوس،وکالت انجام چنین کاری را داده بود.پرومته که اندیشه معنی می دهد،خیلی دانا بود،حتی داناتر از تمامی خدایان،امّا اپی متئوس،که “پس اندیشه” معنی می دهد،شخصی پریشان اندیش بود که از نخستین اندیشه ای که به ذهنش خطور می کرد بی چون و چرا پیروی می کرد.او در این ماجرا هم چنین کرد.او پیش از آفرینش انسانها بهترین ها را هر چه که بود به جانوران بخشید:زور،نیرو،سرعت،دلیری و شجاعت و سیاستهای زیرکانه و فریبکارانه،پوست خزدار و بال و پر و پوست و چیز هایی از این گونه تا اینکه هیچ مزیتی برای انسان باقی نماند:نه پوشش و نه ویژگی یا صفت اخلاقی ویژه ای برای رویارویی و درگیری و ستیز با جانوران وحشی.او مثل همیشه خیلی دیر از این کردار خویش پشیمان شد،اما چه سود،زیرا واقعا دیر شده بود.از این روی دست یاری به سوی برادر دراز کرد.آنگاه پرومتئوس خود کار آفرینش را بر عهده گرفت و به راهی اندیشید که بتواند انسان را برتری بخشد.او آنها را شکل و شمایلی بهتر از جانوران بخشید،آنان را راست قامت بیافرید،عین خدایان، و بعد به آسمان رفت ،به سوی خورشید و در آنجا مشعلی بر افروخت و با آن آتش را به زمین آورد،به عنوان وسیله محافظت آدمیان که از هرچیز بهتر بود.

    به روایتی دیگر خدایان خود به آفرینش انسان پرداختند.آنها نخست نژادی طلایی آفریدند.گرچه اینان فناپذیر بودند،مثل خدایان فارغ از اندوه و رنج و نگرانی می زیستند و همچنین رها از تلاش و زحمت و درد.کشتزار های غلّا خود به خود بار می دادند.آنها گله ها و رمه های فراوان داشتند و مورد لطف و عنایت خدایان بودند.چون گور آنها را در بر می گرفت به روح محض تبدیل می شدند و به برکت دهندگان و نگهبانان و حامیان نوع بشر.

    در این روایتی که از شیوه آفرینش انسان گفته شده است ظاهراً خدایان کمر همّت بسته بودند فلزات گوناگونی را بیازمایند و شگفت انگیز اینکه آنها از اوج برتری فرود آمدند و تدریجاً خوبی و بدی و دیگر صفاتی پیشه کردند.پس از آنکه طلا را آزمودند روی به نقره آوردند.نژاد دوم که از نقره آفرده شدند پست تر از نوع اول بودند.آنها از عقل و درایت کمتری بهره مند بودندبه طوری که نتوانستند از آزار و آسیب رساندن به دیگران باز ایستند.آنان نیز فناپذیر بودند اما بر خلاف خدایان پس از درگذشت روحشان ابدی نبود و پس از آنها نمی زیست.نژاد بعد از آنها نژاد برنز بود.آنها آدمیانی وحشت انگیز و مهیب بودند،فوق العاده نیرومند و جنگ و تجاوز را به حدی دوست داشتندکه همه شان به دست یکدیگر نابود شدند.اما این ماجرا نتیجه ای سودمند به بار آورد زیرا نژاد عالی و قهرمان و خداگونه ای در پی آنان به وجود آمد که به جنگهای افتخار آمیز دست می زد و در ماجراهای واقعاً بزرگ شرکت می جست،آنچنان که پس از گذشت اعصار بیشمار انسانها پیوسته از آنها یاد کرده اندو آواز ها و سرود های بسیار در باره شان سروده اند.آنها سرانجام به جزایر خجستگان و خوشبختان رفتند و تا ابد در خوشبختی و رفاه کامل زیستند.

    پنجمین نژاد آن است که اکنون بر زمین زندگی می کند:نژاد آهنین.آنها در روزگاران پلیدی و اهریمنی زندگی می کنند و طبیعتشان هم به پلیدی و زشتی گرایش دارد آن سان که هیچ گاه از زحمت و تلاش و مرارت و اندوه باز نمی ایستند.اینان طی نسلهای متمادی بدتر می شوند و هر نسلی پلید تر و اهریمنی تر از نسل پیش از خویش است.زمانی خواهد رسید که پلیدی و اهریمن صفتی آنها رو به فزونی خواهد گذاشت و همه به پرستش قدرت خاهند پرداخت.آنها زور و قدرت را بر حق خواهند دانست و نیکی و نیک اندیشی از میان خواهد رفت.سرانجام آنگاه که انسانها از ارتکاب بدی پشیمان نخواهند شد و یا در پیشگاه بینوایان احساس شرم نخواهند کرد،زئوس آنان را نیز از بین خواهد برد.حتی در آن هنگام هم باید کاری کرد البته به شرطی که مردم به پا خیزند و فرمانروایانی را که به آنها ستم روا می دارند از سریر قدرت به زیر آورند

    . . .

    این دو روایت آفرینش انسان(پنج عصر و پرومته)با وجود اختلافی که دارند در یک مورد اتفاق نظر دارند.تا دیرباز یقینا در خلال دوره شاد طلایی فقط مردان روی زمین بودند و هیچ زنی نبود.زئوس زنان را بعد ها آفرید و آن هم در پی خشمی که به پرومته آورده بود که علاقه فراوان و ویژه ای به مردان نشان می داد.پرومتئوس نه تنها آتش را برای مردان دزدیده بود،بلکه ترتیبی داده بود تا به هنگام قربانی کردن مردان بهترین قسمت و خدایان بدترین قسمت را دریافت کنند.وی ورزای بزرگی را کشت و بهترین گوشت قابل خوردن آن را در پوست گذاشت و برای اینکه دیده نشود مقداری از روده و امعاء و احشاء بر آن ریخت.در کنار این گوشت مقداری استخوان گذاشت و آنها را فریبکارانه آراستو مقداری پیه و چربی نیز بر روی آن جا داد و به زئوس گفت هرکدام را که دوست داردبرگزیند و بردارد.زئوس چربی سفید رنگ را برگزید ولی چون دید که مقداری استخوان نیز فریبکارانه زیر آن چیده اند سخت خشمین شد،امّا چون خود آن را برگزیده بود ناگزیر تن در داد و آن را پذیرفت.از آن پس فقط چربی و استخوان را در محراب خدایان کباب می کردند.انسانها بهترین گوشتها را برای خود نگه می داشتند.

    امّا پدر انسانها و خدایان کسی نبود که اینگونه رفتار ها را تحمل کند.او سوگند یاد کرد که کین ستانی کند،نخست از مردها و بعد از دوست و رفیق آنها.او دشمن خوبی برای مردها آفرید،موجودی زیبا شبیه به یک دوشیزه محجوب،که همه خدایان هدایایی به او دادند،جامه ای نقره ای با نقاب یا روبندی زری دوزی شده،که همگان از دیدنش به شگفتی افتادند،با حلقه ای درخشان ساخته شده از شکوفه ها و تاجی از طلاکه زیبایی از آن ساطع بود.آن زن را به خاطر تمامی هدایایی که به او داده بودند پاندورا نامیدند یعنی هدیه همگان.هنگامی که این بلای زیباروی ساخته و پرداخته و آفریده شد،زئوس او را بیرون آورد و چون خدایان و مردان او را دیدند شگفت زده شدند و انگشت حیرت به دندان گزیدند.از او که نخستین زن بود نژاد زنان به وجود آمد.

    داستان دیگری که درباره پاندورا می گویند این است که حس کنجکاوی او،نه آن طبیعت شیطانی خاص که در نهاد داشت،منشأ و مسبب تمام بدبختیها و ناگواریها شد.خدایان جعبه ای به او دادند که هریک چیزی پلید در آن نهاده بود،و بعد از او خواستند که سر آن جعبه را هیچ گاه نگشاید.بعد او را به سو ی اپی متئوس فرستادند که او نیز،به رغم توصیه های پرومته که نباید چیزی را از زئوس بپذیرد،او را با آغوش باز پذیرفت.وی آن زن را نزد خویش نگاه داشت و بعد که آن موجود خطرناک،یعنی آن زن،به وی تعلّق گرفت تازه دریافت که برادرش چه پند خردمندانه ای به وی داده است،زیرا پاندورا مثل تمام زنها از یک حس کنجکاوی شدید برخوردار بود.او ناگزیر بود که بفهمد خدایان چه چیز را در آن جعبه جای داده اند.یک روز در جعبه را باز کرد و بیماری و اندوه و دردهای زیانبار بی شمار که همه دشمن انسانها بودند،از آن بیرون آمد.پاندورا که وحشت زده شده بود سر جعبه را بست اما خیلی دیر شده بود.با وجود این یک چیز خوب هم در آن بود:امید.این تنها چیز خوبی بود که در میان پلیدیها درون جعبه جای گرفته بود،و امید تا امروز نیز تنها وسیله آرماش خاطر انسان به هنگام سختی و پریشانی است.بدین سان بود که آدمیان دریافتند که نمی توانند زئوس را تحت تأثیر قرار بدهند یا بفریبند.پرومته دانا و مهربان نیز به این نکته پی برده بود.

    چون زئوس مردان را با بخشیدن زن به آنها کیفر داد توجهش را به گناهکار اصلی معطوف داشت.این فرمانروای جدید خدایان به نام پرومته،به خاطر یاریهایی که در جنگ با تیتانها به او داده بود به او مدیون بود،اما این دِین را از یاد برده بود.زئوس به دو خدمتکار خاص خویش به نامهای “زور” و “تعدی” دستور داده بود او را دستگیر کنند و به قفقاز ببرند و ببندند به:

    یک صخره تیز و برّنده معلّق

    با زنجیر های الماس گونه ای که هیچ کس نتواند شکست

    و آنها به او گفتند:

    حالِ تحمّل نا پذیر تا ابد تو را می ساید

    و آن کس که بتواند تو را برهاند زاده نشده است

    چنین است نتیجه شیوه انسان دوستی ات.

    تو خود خدایی و از خشم خدای بزرگ نهراسیدی

    اما به فناپذیران حرمتی بخشیدی که سزاوار آن نبودند

    بنابر این تو باید از این صخره اندوه بار پاسداری کنی

    پیوسته،بدون خواب و بی یک لحظه استراحت

    سخن تو آه و ناله باشد و عجز و لابه و سوگ کلام تو

    دلیل این شکنجه ای که زئوس بر وی روا داشت این بود که وی نه تنها می خواست پرومته را کیفر دهد بلکه او را ناگزیر کند اسراری را بر ملا کند که برای فرمانروای کوه اولمپ اهمّیّت بسزایی داشت.زئوس خوب می دانست که سرنوشت که همه چیز ها را سپری می کند چنین رقم زده و مقرّر ساخته است که روزی پسری خواهد داشت که او را از سریر فرمانروایی به زیر خواهد آوردو تمامی خدایان را از آسمان و از خانه و کاشانه شان بیرون خواهد کردو فقط پرومته بود که می دانست چه زنی مادر چنین پسری خواهد بود.چون پرومتئوس دردمندانه به آن صخره به بند کشیده شد،زئوس به پیام رسانش،هرمس،فرمان داد نزد او(پرومته) برود و به او دستور بدهد تا آن راز را با وی در میان بگذارد.پرومته به وی گفت:

    برو به امواج دریا بگو نشکنند

    ولی تو به این آسانی مرا وادار نخواهی کرد

    هرمس به او هشدار داد که اگر پایداری کند و به این سکوت سرسختانه ادامه دهد،بیش از این شکنجه و عذاب خواهد دید:

    عقابی شده سرخ از خون

    چون میهمانی ناخوانده به ضیافت تو می آید

    تمام روز بدنت را کند پاره پاره

    و از خشم ریزد همه را به رودخانه

    ‌‌امّا هیچ کدام از اینها اثر نداشت،نه تهدید می توانست اراده پرومتئوس را در هم بشکند و نه شکنجه.پیکر وی در بند شده بود امّا روحش آزاد بود.او در برابر ستمگری و خودکامگی سر تسلیم فرو نم آورد.او می دانست که صادقانه به زئوس خدمت کرده است و ضمناً واقعاً حق داشته است تا به انسانهای بینوا و نومید هم یاری برساند.اکنون او را به ناروا شکنجه می دهند،و او به رغم هر بهایی که خواهد پرداخت حاضر نیست در برابر قدرت ستمگر و خود کامه تسلیم شود.بنا بر این هرمس گفت:

    ‍‍‌هیچ قدرتی نمی تواند مرا به سخن درآورد

    پس به زئوس بگو صاعقه‌اش را فرو آورد

    و با بالهای سپید برف

    با صاعقه و با زلزله

    دنیای چرخان را در هم بکوبد

    و این چیز ها نمی توانند اراده ام را در هم بشکنند

    هرمس بانگ بر آورد:

    وای بر تو این سخنان را می توان از دیوانگان شنید

    و او را رها کرد تا همان کشد که سزاوار است.پس از گذشت چندین نسل باز می شنویم که آزاد شده بود،اما چگونه و چرا،در هیچ جا سخن به میان نرفته است. یک داستان شگفت انگیز هم هست که در آن می خوانیم که سنتور یا کیرون با آن که جاودانه بود حاضر شده بود خود را فدای وی کند،و حتی اجازه هم یافته بود چنین کند.هنگامی که هرمس اصرار می ورزید که پرومته در برابر خواست زئوس تسلیم شوداز این مورد هم با وی سخن گفت،اما با شیوه‌ای‌ که این فداکاری را باور نکردنی جلوه دهد:

    گمان مبر که این درد پایان پذیرد

    مگر آنگاه که خدایی بخواهد به جای تو شکنجه ببیند

    و رنج تو را بر خود پذیرد و به جای تو

    به جایی برود که روشنی به تاریکی بدل شده است

    به ژرفای تیره مرگ

    اما کیرون چنین کرد و گویا زئوس نیز پذیرفته بود که او را به جای پرومته در بند کشد.حتی این را هم گفته اند که هرکول عقاب زئوس را(که برای قطعه قطعه کردن بدن پرومته فرستاده شده بود) کشت و پرومته را از بند رهانید و نیز گفته اند که زئوس خود خواسته است تا چنین ماجرایی روی دهد.اما اینکه چرا زئوس تغییر عقیده داد ،و آیا پرومتئوس پس از آزادی این راز را بر ملا ساخت یا نه،چیز هایی است که ما از آن آگاهی نداریم.اما یک چیز روشن است:نحوه آشتی کردن آن دو به جای خود ،ولی تردیدی نیست که پرومته کسی نیست که سر تسلیم فرو آورده باشد.نام وی در طی قرنها،از زمان یونانیان باستان تا کنون،به عنوان شخصیتی بزرگ که در برابر زورگویی ها و بی عدالتیها و خودکامگی ها پایداره کرده است باقی مانده است.

    . . .

    درباره نحوه آفرینش بشر روایت دیگری هم وجود دارد.در روایت پنج دوره یا پنج عصر انسانها از نسل آهن به وجود ‌آمدند.در روایت پرومته ما به روشنی نمی دانیم که آدمیانی که وی از نابودی رهانید از نژاد یا نسل آهن بوده اند یا نسل برنز.البته برای هر دو نسل لازم بوده است.در داستان سوم آدمیان از نژاد یا از تباری سنگی آمده اند.این روایت با داستانی شبیه به طوفان نوح آغاز می شود.آدمیان در سراسر نقاط جهان چنان شریر و پلید و اهریمن صفت شده بودندکه سرانجام زئوس تصمیم گرفت آنها را نا بود کند.بنا بر این تصمیم گرفت:

    طوفان و. گردباد را در سراسر گیتی بیکران به هم بیامیزد

    و تبار آدمیان را کاملا از میان بردارد

    او سیل را فرستاد.به دیدار برادرش که خدای دریاها بود رفت تا او را یاری دهد،و هر دو با هم،و نیز به یاری بارانهایسیل آسایی که از آسمان می بارید و با رودخانه هایی که افسار گسیخته بر زمین جاری شده بودند،زمینها را به زیر آب بردند و غرق کردند.قدرت و زور آب بر زمین چیره شد و حتی قلّه هایبلندترین کوهها را هم زیر خود مدفون کرد.فقط کوه بسیار بلند پارناسوس بود که به زیر آب نرفته بود و آن اندک زمین خشکِ آن که به زیر آب نرفته بود وسیله ای شد تا نوع بشر از نیستی و نابودی کامل رهایی یابد.پس از آنکه نُه روز و نُه شب باران بارید،چیزی شبیه یک صندوق چوبی بزرگ که بر آب شناور بود سالم به آن نقطه رسید،که درون آن دو انسان صحیح و سالم نشسته بودند:یک زن و یک مرد.آنها دوکالیون و پیرا نام داشتند که مرد پسر پرومته بود . زن برادر زاده اش،یعنی دختر اپی متئوس وپاندورا. پرومته که دانا ترین افراد گیتی بودواقعا توانسته بود خانواده اش را حفظ کند.او می دانست که سیلاب می آید،به همین دلیل به پسرش دستور داده بود صندوقی بزرگ بسازد و آن را از خوارو بار و آذوقه پر کند و خود و همسرش در آن بنشینند و بروند.

    خوشبختانه زئوس از این کار وی نرنجید زیرا آن دو تن پارسا بودند و از پرستندگان مؤمن خدایان.چون صندوق به ساحل آن خشکی نشستو هر دو از آن بیرون آمدند و بر آن زمین خشک و بایر اثری از زندگی ندیدند مگر دشت بیکران آب،زئوس بر آن دو رحمت آورد و از سیلاب کاست.دریا و رودخانه ها،درست مانند هنگامی که جذر آغاز شود،تدریجا عقب نشستند و زمین یکبار دیگر خشک شد.پیرا و دوکالیون که تنها موجودات بازمانده در این دنیای مرده بودند،از کوه پاراناسوس فرود آمدند.آنها پرستشگاهی لجن آلوده و خزه گرفته یافتند که چندان ویران نشده بود.با دیدن پرستشگاه شکر رهایی را به جا آوردند و دعا کردند از این تنهایی رهایی یابند.آنها صدایی شنیدند:”سرتان را بپوشانید و استخوان مادرتان را به پشت سر بیندازید”این فرمان آنها را سخت به وحشت انداخت.پیرا گفت جرأت نمی کنیم چنین کاری انجام دهیم”دوکالیون ناگزیر پذیرفت که حق با همسرش است،امّا اندیشید که این سخن چه معنی می دهد و ناگاه به مفهوم آن پی برد. به همسرش گفت:”زمین مادر همگان است و استخوانهای او نیز همان سنگهاست.ما میتوانیم آنها را بی آنکه زیانی بر آن مترتب باشد به پشت سر بیندازیم” بنابراین چنین کردند و هر سنگی که به زمین می افتاد بی درنگ شکل و صورت آدمی می گرفت.آنها را آدمیان سنگی نام نهادند و آنها همانگونه که انتظار می رفت، نژادی سرسخت و مقاوم و استوار بودند و توان تحمّل و بردباریشان بسیار زیاد بود،و در واقع لازم بود چنین باشند تا زمین را از ویرانی ناشی از سیل برهانند

  11. 2 کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #27
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    محل سكونت
    آبیه آسمون
    پست ها
    1,862

    پيش فرض دو خدای بزرگ زمین

    اصولا در بیشت اوقات خدایان فناناپذیر سودی به حال انسانها نداشتند و اغلب زیانبار هم بودند:زئوس خدای عاشق و فاسق خطرناک دوشیزگانی انسانی بود و معلوم نبود چه موقع صاعقه مخوف و هولناکش را استفاده می کند.آرس به وجود آورنده جنگ و آغاز گر جنگ و بیماری های واگیر دار بود .هرا،هرگاه حسادت وجودش را فرا می گرفت،که اغلب چنین بود ،اندیشه عدالت و دادگستری و انصاف را به مخیله اش راه نمی داد.آتنا نیز جنگ افروز بود و نیزه تیز و ثاقب آذرخشش را مانند زئوس با بی مسئولیتی ویژه ای به کار می گرفت.آفرودیت ازقدرت و اختیاراتش بیتر برای به دام انداختن و خیانت و حیله گری استفاده می کرد.آنها گروهی زیبا رو بودند که اعمال و رفتارشان در قالب داستانهای زیبا و سرگرم کننده متجلّی شده است . از طرف دیگر خدیانی که ضرر و زیانی نداشتند بلهوس دمدمی مزاج غیر قابل اعتماد بودند و به طور کلی آدمها بدون آنها بهتر و آسوده تر زندگی می کردند.
    با وجود این در جمع خدایان دو تن از بقیه متمایز بودن یعنی در واقع بهترین دوست انسان ها به شمار می آمدند.یکی از آنها دمتر بود که در زبان لاتین سرس می گفتند،الهه غلّه و دختر کرونوس و رئا و دیگری دیونیسوس یا دیونیزوس،خدای شراب که به باکوس هم شهرت دارد.دمتر سالخورده تر و ساده دل.غلّات را خیلی پیش از کاشتن تاک می کاشتند.نخستین کشتزار غلّه سرآغاز استقرار انسان بر زمین بود.تاکستانها پس از آن به وجود آمدکاملا طبیعی بود که آن قدرت خداوندی و الهی که بذر غلّه را به وجود آورد باید یک الهه یا خدای زن باشد نه یک مرد.چون شکار و جنگ بر عهده مردان بود ،بنابراین لازم بود که زنان به امور کشتزار رسیدگی کنند،و چون اینان سرگرم شخم زدن و بذر افشانی بودند و همچنین برداشت محصول ناگزیر به این نتیجه رسیدند که یک خدای زنیا الهه بهتر به زنان می تواند کمک کندزنان خدای زنی را که می پرستیدند بهتر درک می کردند،نه مثل مردانی که با قربانی دادن آنها را می پرستند بلکه خدایی که کشتزار ها را بهتر و بارور تر می کرد.به دست این خدای زن بود که کشتزار ها یا ‹‹غلّات مفدّس دمتر››تقدّس می یافتند.
    زمین یا محل خرمن کوبی نیز تحت حمایت این الهه قرار داشت.آن دو محل یعنی کشتزار و محل خرمن کوبی پرستشگاه یا معبد او بود که امکان داشتهر لحظه در آن حاضر شود.‹‹در زمین مقدّس خرمن کوبی هرگاه که غلّات را می افشانند آن الهه یعنی دمتر زرّین موی به رنگ ساقه خشک غلّه ،شخصا دانه های غلّات و پوشال و پوسترا به دست باد می سپرد و همه را از هم جدا می کرد و توده پوشال به سپیدی می گراید.››البته جشن بزرگ و اصلی این الهه در زمان برداشت محصول یا فصل درو بود.در گذشته ها فقط یک روز فقط یک روز شکر گذاری ساده و بی تکلف از سوی کشاورزان و درو کنندگان برگزار می شد،و در آن روز نخستین گرده نان از گرده تازه درو شده پخته میشد که آن را تقسیم می کردند و با حرمت و با نیایش ویژه آن الهه ای که این نعنت و بهترن هدیه را به انسان ارزانی داشته بود می خوردند.پس از آن و با گذشت زمان این جشن کوچک به صورت یک آیین پرستش اسرارآمیز در آمد.جشن بزرگ و مفضل را در ماه سپتامبر و هر پنج سال یک بار بر گزار می کردند وتا نه روز ادامه داشت .این روز ها از مقدّس ترین روز ها بود و در آن هنگام بیشتر فعالیت های زندگی کند می شد یا به حالت تعلیق در می آمدتشریفات خاصی برگزار می شد و مراسم قربانی با رقص و پاکوبی و آواز همراه بود،و شادی همه جا را در بر می گرفت.این موضوع معرف حضور همگان بود و نویسندگان بسیاری از آن یاد کرده اند.امّا از آن بخش عمده یا اصلی این مراسم و تشریفات که در صحن درونی یا در حریم پرستشگاهبرگزار می شد هیچ سخنی یا اشاره ای به میان نیامده است.کسانی که این تشریفات را به جای می آورند سوگند ویژه ای یاد می کردند که سکوت را رعایت کنند و واقعا به سوگندشان آنچنان وفادار بودند که ما فقط از بخش ناچیزی از آن آگاه شده ایم.
    آن پرستشگاه بزرگ در الوزیس قرار داشت که شهر کوچکی نزدیک آتن بود ،و مراسم پرستش و نیایش را ‹‹اسرار الوزینی››نامیدند.این مراسم در سراسر دنیای رومی و یونانی با حرمت و قداست ویژه ای برگزار می شد.سیسرو نویسنده ای که در قرن یکم پیش از میلاد می زیسته است،چنین می گوید:‹‹چیزی والاتر از این اسرار نیست.آنها به خلقیات ما شیرینی و به عادات ما نرمی و ظرافت بخشیده اند و سبب شده اند که ما از مرحله توحش بگذریم و به انسانیت واقعی دست یابیم .آنها نه تنها شاد زیستن را به ما آموخته اند.،بلکه به ما یاد داده اند که چگونه امیدوارانه بمیریم.››
    با وجود این،این خدایان با همه تقدّس و حرمتی که داشتند،توانسته اند آثار آن چیزی را که خود از آن به وجود آمده اند حفظ کنند.یکی از دانسته های انگشت شماری که ما از آنها در دست داریم این است که در یک لحظه مهم و کاملا رسمی‹‹سنبله غلّه را که قبلا در سکوت کامل چیده شده است››به پرستندگانشان نشان می دادند.
    دیونیزوس،خدای شراب،به طریقی و بی آنکه کسی آگاه شود در چه زمان و چگونه به الوزیس می آمد و در جایگاه ویژه خود در کنار دمتر می نشست.
    طبیعی است که هر دو با هم مورد پرستش قرار بگیرند،یعنی این دو خدایی که هم بخشنده هدایای خوب زمین بودندو هم در کارها و تلاشهای صمیمانه روزانه که زندگی بر اساس آن شکل گرفته بود،دست داشتند و هم در بریدن و تقسیم نان و نوشیدن شراب شرکت می جستند.فصل درو و برداشت محصول و هنگامی که خوشه های انگور را زیر منگنه دستگاه شراب سازی قرار می دادند روز جشن دیونیزوس بود.
    اما دیونیزوس همواره خدای مهربان و شادی آفرینی نبود حتّی دمتر هم همیشه یک الهه شاد تابستان نبود.این دو با اندوه و شادی آشنا بودند و به همین دلیل با هم پیوند داشتند و هر دو خدایانی درد کشیده بودند.دیگر خدایان فناناپذیر دردها و رنجهای پایداری نداشتند.‹‹آنها با زیستن در کوه اولمپ یعنی جایی که هیچ گاه باد نمی وزد و باران نمی بارد و کوچکترین دانه های ستاره گونه برف هم فرونمی ریزد،روزهای شادی را سپری می کنند و باده و غذای بهشتی می نوشند و می خورند و از وجود آپولوی خجسته بخت که چنگ سیمینش را به صدا در می آورد و از دلنواز ترین آواز موزها که با صدای چنگ وی می خوانند و از رقص زیبارویان یا گریس ها با هبه و آفرودیت و از پرتو درخشان نوری که آنها را احاطه کرده است لذّت می برند.››اما دو خدای زمین از اندوه دل ریش کننده آگاه بودند.
    بر نهالهای گندم و غلات و شاخه های زیبای تاک پس از انگور چینی و بر انگور ها آنگاه که سرما و یخبندان از راه می رسد چه می گذرد؟گرچه دیونیزوس و دمتر خدایان شاد فصل درو بودند امّا کاملا آشکار بود که در زمستان خدایان دیگری می شدند. آنها سر در گریبان غم داشتند و زمین نیز اندوهگین بود.انسانهای ادوار باستان در شگفت بودند که چرا باید چنین باشد و برای توضیح علّت آن داستانهای بیشمار گفتند.

  13. این کاربر از nafas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •