تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 2 اولاول 12
نمايش نتايج 11 به 14 از 14

نام تاپيک: ☼ مقالات مربوط به حقوق بشر

  1. #11
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض اسلام و حقوق بشر

    اعلاميه جهاني حقوق بشر كه در دهم دسامبر 1948م با چهل و هشت رأي موافق و هشت رأي ممتنع به تصويب رسيد (1) از همان ابتداي شكل‌گيريِ مقدمات آن، مناقشات مهمي را برانگيخت و تفاوت‌هاي بنيادي فراواني را در ارزش‌ها و فرهنگ‌هاي ملل آشكار ساخت. اين مناقشات و تفاوت‌ها، سرانجام در دو قلمروي «بين‌تمدني» و «درون¬تمدني»، و سه عرصة «فلسفي»، «تاريخي» و «عملي» آرايش يافت.
    يكي از پايدارترين مسائل اين بود كه حقوق بشر را بايد بر چه مبنايي اعلام كرد. تاريخچه اعلاميه مشخص مي‌كند كه مسائل مورد بحث در آن دوران و ديدگاه‌هايي كه الهام‌بخش روايت نهايي «اعلامية حقوق بشر» بودند، در اساس، به يك منظومة فلسفي غربي مربوط مي‌شدند. سنّت‌هاي فلسفي و حقوقي غير ‌غربي ــ كه شايد مي‌توانستند خواسته‌هاي آرماني متفاوت يا تكميلي حقوق بشر را مطرح سازند ــ به ندرت در مذاكرات و مشورت‌ها مدنظر قرار گرفتند. حتي آن بخش از اعضاي كميسيون حقوق بشر كه نمايندگي كشورهاي غير غربي را بر عهده داشتند، در اغلب موارد، خود در غرب يا در مؤسساتي درس خوانده بودند كه نمايندگان قدرت‌ها و انديشه‌هاي غربي در كشورشان بودند. بنابراين اگرچه گهگاه به سنّت‌هاي غير غربي مانند آيين كنفسيوس يا اسلام ارجاعاتي مي‌شد، اما ارجاع به سنّت‌هاي غربي بر نظرخواهي‌هايي كه به تدوين نهايي «اعلاميه جهاني» انجاميدند، سخت مسلط بود. (2)
    بدين ترتيب، نخستين و مهم‌ترين مناقشات درون‌تمدني در باب «اعلامية حقوق بشر» به حوزة فرهنگ‌هاي غربي مربوط مي‌شد؛ اما همين منازعات، به تدريج و با گسترش نشانه¬هاي فرهنگ و انديشه غربي، به درون ديگر نظام‌ها و سنّت‌هاي زيست اجتماعي تسرّي و تعميم يافت. درست به همين جهت است كه اكنون شاهد مناقشات مهم فلسفي، تاريخي و عملي «درون‌تمدني» در جوامع اسلامي، و در باب مواد مهم اعلامية حقوق بشر هستيم. در اين مقاله، پس از اشاره به منازعات درون‌تمدني غرب، به تحليل نشانه‌شناختي اين وضعيت در جوامع اسلامي مي‌پردازيم.

    الف. مباني و مناقشات غربي
    مناقشات درون‌تمدني غربي‌ها دربارة مباني و مواد اعلاميه حقوق بشر را مي‌توان در چهار مقولة اساسي دسته‌بندي كرد: مبناي الهي حقوق بشر؛ حقوق طبيعي؛ حقوق وضعي؛ و انديشه‌هاي ماركسيستي. هر كدام از اين ديدگاه‌ها، تصوير و توصيه‌هاي خاصي درباره مواد اعلاميه داشتند.

    1. حقوق الهي: در جريان نظرخواهي‌هاي كميسيون حقوق بشر، هنگامي تفاوت‌هاي فلسفي آشكار شد كه مسئلة گنجاندن يا نگنجاندن استناد به خداوند يا طبيعت، به مثابه منشأ حقوق بيان‌شده در «اعلاميه حقوق بشر»، مطرح گشت. هلندي‌ها به همراه چند كشور اروپايي و غير اروپايي، در جريان سومين كميتة «كميسيون»، سعي كردند پيش‌نويس اعلاميه را به سمت استناد به خداوند بكشانند. نمايندة هلند در سخنراني مجمع عمومي گفت:
    در اعلاميه به منشأ الهي انسان و جاودانگي روح او اشاره نشده است. در واقع، سرچشمة تمامي اين حقوق، خود خداي متعال است كه مسئوليت بزرگي بر دوش كساني گذاشته كه اين حقوق را مطالبه كرده‌اند. ناديده‌گرفتن اين پيوند، در حكم جداكردن گياه از ريشه‌هاي آن، يا ساختن خانه‌اي بدون پي است. (3)
    هرچند اين ديدگاه هرگز به تصويب نرسيد؛ اما قرائتي الهي از حقوق بشر همچنان به مثابه يكي از قرائت‌هاي مهم در ذاكرة تاريخي ملل متحد باقي ماند و امتداد پيدا كرد. قرائت اسلامي از حقوق بشر، و چالش‌ها و چشم‌اندازهاي درون‌تمدني اين برداشت در جهان اسلام، از جملة اين ديدگاه‌هاست.

    2. حقوق طبيعي: حقوق ذاتي شخص انسان و مفاهيم مرتبط با آن، زادة سنّت «حقوق طبيعي» است كه گفته مي‌شود مبناي مفروض و مسلط اعلاميه حقوق بشر بوده است. اين مفهوم از حقوق بشر، حاصل نظريه‌اي است كه گروهي از فيلسوفان سياسي سده‌هاي هفدهم و هيجدهم، تحت عنوان مكتب قرارداد، تدوين كرده بودند. ظاهراً مادة اول اعلاميه حقوق بشر از اين جملة روسو گرفته شده است كه «انسان آزاد آفريده شده است؛ اما همه جا در بردگي به سر مي‌برد» (4). روسو در مورد آزادي طبيعي انسان با اغلب نظريه‌پردازان مكتب حقوق طبيعي وحدت‌نظر داشت؛ اما آنچه روسو را شاخص مي‌كند اين است كه وي اين آزادي طبيعي را از انسان جدايي‌ناپذير مي‌داند و قائل است هيچ كس در هيچ شرايطي حق ندارد انسان را از آزادي محروم نمايد. به نظر روسو، «دست‌كشيدن از آزادي خود، به معناي دست‌كشيدن از مقام انساني خود، دست‌كشيدن از حقوق بشريت و حتي از وظايف خود است [...] چنين انصرافي با طبيعتِ انسان سازگار نيست» (5).

    3. حقوق وضعي: همراه با نظرية «حقوق طبيعي»، ديدگاه بسيار متفاوتي دربارة مباني حقوق بشر پيدا شد كه خواستار آن بود كه فقط خواست‌ها و اعمال انسان‌ها و دولت‌ها، منشأ حقوق باشد. اين ديدگاه كه نشان‌دهنده تمايل بيشتر به عقل‌باوري بود، اعتقاد داشت كه انسان‌ها، همانند دولت‌ها، به هيچ‌وجه تحت الزام قوانين برون‌بشري قرار ندارند، بلكه داوطلبانه و از روي عقل مي‌پذيرند كه رفتارهايشان را خود به گونه‌اي محدود و منظم كنند تا از بهترين امكانات براي تكامل فردي و ملي برخوردار شوند. بر اساس اين ديدگاه، دولت‌ها با رعايت محدوديت‌هايي كه براي اعمال خود وضع مي‌كنند، تعيين محدوده و دامنة حقوق بشر را ممكن مي‌سازند. (6)

    4. حقوق ماركسيستي: در عرصه فلسفي، برداشت ماركسيستي از حقوق بشر، نه بر مبناي فرد، بلكه بر پاية جمع استوار شده بود. از نظر ماركسيست‌ها، دست‌يابي به رفاه و آسايش اقتصادي، پيش‌شرط بهره‌مندي واقعي از حقوق مدني و سياسي شمرده مي‌شد. بنابراين حقوق بشر، به اعتقاد ماركسيست‌ها، فقط در چارچوب نيازها و حقوق جامعه تصورپذير بود. ماركسيست‌ها از يك سوي، بر حقوق اقليت‌ها تأكيد مي‌كردند و اين مستلزم پيوند حقوق فرد و جمع بود، و از سوي ديگر، تحقق سطحي از برابري اقتصادي را بر اعطاي حقوق مدني و سياسي مقدم مي¬دانستند. (7)
    به هر حال، منازعات چهارگانه فوق، اختلافات و تفاسير درون‌تمدني غربي‌ها را دربارة حقوق بشر نشان مي‌دهد و همچنان تنور مباحثات و تحليل‌ها دربارة اعلاميه جهاني حقوق بشر، مواد تفصيلي آن و سلسله مراتب اولويت‌ها و ترجيحات اين سند بين المللي را گرم نگاه داشته است. اين مناقشات، هرچند در شرايط كنوني جهان اهميت دارند، پي‌گيري آنها با توجه به وضعيت ديني ـ سياسي جامعه ما، اهميت ثانوي دارد و تا حدودي دور از ما و مسائل حياتي جامعه ماست. آنچه براي ما اهميت دارد، جست‌وجوي وضعيت اعلاميه حقوق بشر در فضاي فكري ـ سياسي اسلامي و پيوند اين وضعيت با سرنوشت كنوني ماست. در سطور زير به ارزيابي اين مسئله مي‌پردازيم.

    ب. اسلام، غرب و حقوق بشر؛ مناقشات برون‌تمدني
    چنان‌كه گذشت، اعلاميه جهاني حقوق بشر، بر مباني فرهنگ غرب، به‌ويژه فلسفه حقوق طبيعي، استوار است. بشر ليبرال غرب، چنان‌كه جان راولز(John Rawls) به درستي توضيح مي‌دهد، سه وجه اساسي دارد: نخست، حكومت مردم‌سالار مبتني بر قانون اساسي مستدل، كه منافع اساسي مردم را تأمين مي‌كند؛ دوم، شهرونداني كه به لحاظ يك رشته «تعلقات مشترك» (Common Sympathy) وحدت يافته‌اند؛ و سوم، يك طبيعت اخلاقي. (8) به نظر راولز، وجه نخست امري حقوقي و نهادي است؛ وجه دوم فرهنگي و سرانجام، وجه سوم مستلزم انطباق دقيق با مفهومي سياسي از حق و عدالت است. (9)
    مطالعة مواد مختلف اعلامية حقوق بشر، ابتنا و التزام اين اعلاميه به انسان‌شناسي فوق را نشان مي‌دهد. هرچند تاكنون تلاش‌هاي زيادي براي انفكاك ملازمة حقوق بشر با انسان‌شناسي فلسفه ليبرال غرب صورت گرفته و به تعميم و تسرّي حقوق بشر به ديگر سنّت‌هاي فكري ـ اجتماعي توجه شده است، اما در سال 1948 م (سال تصويب اعلاميه) چنين نبود. در اين زمان، ملازمه ميان مواد اعلامية حقوق بشر و ليبراليسم غرب مشهود بود. نمايندة دولت عربستان در سومين كميتة مقدماتي كميسيون حقوق بشر، با توجه به اين ملازمه، برخي مواد اعلاميه را در حكم تعرض به اصول فرهنگ‌هاي دولت‌هاي اسلامي تلقي مي‌كرد. قطعة زير كه از گزارش رسمي تفسيرهاي عربستان سعودي در جريان مباحثات سومين كميته نقل شده است، برخي تقابل‌هاي مهم اعلاميه با سنّت‌هاي اسلامي را نشان مي‌دهد: (10)
    نمايندة عربستان سعودي خواستار يادآوري اين نكته شد كه بيشتر نويسندگان اعلاميه فقط هنجارهاي پذيرفته غرب را در نظر گرفته و از تمدن‌هاي قديمي‌تر غافل مانده‌اند؛ تمدن‌هايي كه ديگر به‌هيچ‌وجه در مرحلة تجربي نبوده و حكمتشان را در جريان قرن‌ها ثابت كرده‌اند. «كميته» نبايستي برتري يك تمدن را بر تمام ديگر تمدن‌ها اعلام مي‌كرد يا هنجارهاي واحدي را براي تمام كشورهاي دنيا تعيين مي‌ساخت. (11)
    منظور نماينده عربستان از تمدن‌هاي قديمي، البته تمدن اسلامي بود. وي تفاوت تمدني زيادي را در خصوص مواد مربوط به آزادي عقيده، تغيير دين، مقررات ازدواج و ... يادآور شد. بعضي دولت‌هاي عرب نيز مفاد مادة 18 و 19 (درباره آزادي عقيده و تغيير دين) را با ترديد مي‌نگريستند. تصور مي‌شد كه چنين مقرره‌اي به نحوي تفسير شود كه حق نو ديني و تغيير در عقايد ديني را، به هر شكل، در كشورهاي اسلامي و براي مبلغان مذهبي ـ سياسي مسيحي تضمين كند. اما به‌رغم اين نگراني‌ها، اصلاحيه پيشنهادي اين دولت‌ها، به‌ويژه عربستان، هر بار با اكثريتي قاطع رد مي‌شد.
    در اين نوشته، در جست‌وجوي جزئيات اين ابرام‌ها و انكارها نيستيم. اما آنچه از ديدگاه مقالة حاضر اهميت دارد، تضاد سنّت‌هاي اسلامي رايج در آن دوره با مذاق كلي اعلاميه حقوق بشر، از يك سو، و عدم توازن قدرت ميان نمايندگان دولت‌هاي اسلامي و غربي، از سوي ديگر است كه همين امر، سرانجام اعلاميه را در امتداد مباني غربي و بي‌توجه به ديگر سنّت‌هاي فكري ــ از جمله اسلامي ــ در سال 1948م به تصويب نهايي رساند. از آن سال‌ها تاكنون، و حتي پيش از آن، از فروپاشي خلافت عثماني (4-1923 م) تا امروز، تحولات زيادي در حوزة زندگي، انديشه و دين‌شناسي مسلمانان صورت گرفته است. بسياري از مباني و تلقي‌هايي كه به عنوان مثال، مواضع نماينده عربستان در سومين كميتة كميسيون حقوق بشر بر آن استوار بوده، اكنون به چالش كشيده شده و عملاً به حاشيه رانده شده است. در عوض، ديدگاه‌هاي جديدتري درباره اسلام‌شناسي ظاهر شده ‌است كه كم و بيش با مذاق اعلاميه حقوق بشر تطابق دارند يا دست‌كم ناسازگار نيستند. اين تحولات چگونه رخ داده ‌است و قرائت‌هاي اسلامي جديد از حقوق بشر و مفاد اعلاميه چه ماهيتي دارند و چگونه شكل گرفته‌اند؟ براي درك اهميت اين پرسش‌ها، مروري نشانه‌شناسانه بر تحولات انديشه و حقوق اسلامي در يك صد سال گذشته، ارزش نظري و عملي فراواني دارد. در ادامه به اين نكته مي‌پردازيم.

    ج. حقوق بشر در اسلام معاصر؛ تحولات درون‌فرهنگي
    تأملات نشانه‌شناختي دربارة نسبت حقوق بشر با انديشه‌هاي اسلامي معاصر، سودمندي فراواني دارد. نشانه‌شناسي، روند تبديل حقوق بشر به يك «مسئله» (problematic/problem) براي سنّت‌هاي اسلامي را توضيح مي‌دهد. همچنين به فهم جريان‌ها و مناقشات درون‌فرهنگي مسلمانان دربارة حقوق بشر كمك مؤثري مي‌كند و ماهيت ابرام‌ها و انكارهاي پايان‌ناپذير نسبت به مواد اعلاميه را آشكار مي‌كند.
    واقعيت اين است كه ما در زمانه‌اي زندگي مي‌كنيم كه زمانة ما نيست. زبان اين زمانه، زبان سنّت‌هاي ما نيست. بنابراين ما نه تعيين‌كننده رويدادها و نه طراح «مسائل» آن هستيم. مسلمانان اكنون در دنيايي زندگي مي‌كنند كه با سنّت‌هاي تاريخي آنها فاصلة زيادي دارد. در يك صد سال گذشته، مباحثي از مجاري مختلف به جامعة اسلامي وارد شده كه هيچ‌يك از درون سنّت‌هاي ما برنخاسته است. مفهوم آزادي و حقوق بشر از جملة اين مباحث است؛ مباحثي كه خارج از دايرة سنّت‌هاي ما قرار دارد و نسبت به آنها «بي¬ربط» (irrelevant) مي‌نمايد. محمد طالبي، انديشمند معاصر تونسي، مي‌نويسد:
    امروز اين مسئله به «مسئلة زمانه»، به‌ويژه نسبت به اسلام، بدل شده است؛ خصوصاً بعد از تحقق نوعي «شبه اجماع» كه در نيمه دوم قرن بيستم، پيرامون حقوق بشر حاصل شده است [...]. لكن گفتمان ديني همچنان بدون تغيير مانده است: در حالي‌كه هر روز بر فاصله ميان سلوك فعلي، و موضع اعتقادي سنّتي كه در حوزه‌هاي ديني، مسجدها و مدرسه‌ها تلقين مي‌شود، افزوده مي‌شود، «مسئله» در سطح اصولي همچنان مبهم و معلّق مانده است; و تا زماني كه اين دوگانگي «مانوي» بين «ظلمت» عملي رايج، از يك سوي، و «نور» آموزش‌هاي غالباً غير منطبق با زمانه در تمام يا اكثر جهان اسلام، از سوي ديگر، وجود دارد، تعجب نيست كه هر روز شاهد طوفان‌هاي تكان‌دهنده در جوامع خود، و گسترش خشونتي باشيم كه تا مرز تهديد كيان ما پيش مي¬رود. به همين دليل، بايد اين «مسئله» را به گونه‌اي مناسب علاج نمود. (12)
    طالبي با تأكيد بر فروكش‌كردن ذخيرة تفسيرهاي سنّتي، تأكيد مي‌كند كه جهان اسلام نيازمند گفتمان ديني ـ تمدني اقناع‌كننده است؛ گفتمان اسلامي صادق و مصدّق و در عين حال «بديل سنّت»، كه دو طرف طناب، وفاي به ميراث ديني و هم‌نشيني با كوكب تجدد، را تعادل بخشد. (13) اين گفتمان جديد اسلامي البته در حال شكل‌گيري است و به تبع آن، رابطة جديدي بين اصلاح‌طلبي ديني و حقوق بشر در حال ظهور است. كوشش مي‌كنيم اين تحول گفتماني در حوزه دين‌شناسي را با تكيه بر مفاهيم نشانه‌شناسي دنبال كنيم.

    1. نشانه‌شناسي و نظام‌هاي معنايي مسلمانان
    مفروض اصلي نشانه‌شناسي آن است كه هر فرهنگي ــ و طبعاً فرهنـگ اسلامي ــ زادة مجموعه‌اي از نشانه‌هاست كه در روابط سازمان‌يافته با يكديگر، زندگي مسلمانان را معنا مي¬بخشند. توشي هيكو ايزوتسو، از جملة نخستين محققاني است كه تحقيق خود درباره قرآن را با اين ديدگاه دنبال كرده است. (14) از ديدگاه او و ديگر محققان، فرهنگ اسلامي فرهنگي مبتني بر نص (قرآن) است و ديگـر منابع مولد دانش مسلمانان ــ اعم از عقـل، تجربه و شهـود ــ همه با مرجعيت نصّ تعريف مي‌شوند.
    بدين‌سان، تصور اين نكته مشكل نيست كه قرآن حاوي مجموعه‌اي از واژگـان ــ نشانه‌ها ــ است كه بر مدار كلمة «الله» سازمان يافته‌اند. توحيد, عالي‌ترين كلمة كانوني است كه فرمانرواي كل دستگاه مفهومي قرآن است و همة كلمات كليدي قرآن بر پيرامون اين والاترين تصور گرد آمده‌اند. اما اين همه هرگز به معناي تصلّب و عدم‌گشودگي دستگاه معنايي قرآن نيست. درست به همين دليل است كه همواره متوجه وجود يا تغيير شكل در خرده‌سيستم‌هاي نشانه‌شناختي و مرتبط با نظام كلان معنايي قرآن هستيم. (15)
    چنين مي‌نمايد كه قرآن، به‌ رغم خطاب عام و فراگيرش، با مردمان هر زمانه و تاريخي, به گونه‌اي خاص سخن مي‌گويد؛ زيرا جريان نص در تاريخ، همواره به وساطت تفسير يا تفسيرهايي صورت مي‌گيرد كه برخاسته از «عقلانيت» (rationality) حاكم بر هر دوران است. ايزوتسو به درستي متوجه اين وضعيت است و كوشش مي‌كند با قطع ملازمه قطعي و نفي اين‌هماني كامل بين نصوص ديني و دانش‌هاي اسلامي، ساخت معنايي اين دو را مستقل از يكديگر ببيند. ايزوتسو، به عنوان نمونه، به نسبت‌سنجي ميان كلام سنّتي مسلمانان و نظام واژگاني قرآن مي‌پردازد و در تلاش براي تعميم ارزيابي خود به ديگر نظام‌هاي معرفتي مسلمانان مي¬نويسد:
    اگر از يك سو، واژگان كلامي، به لحاظي، ادامه و گسترش واژگان قرآني است و به همين جهت، بيشتر مصالح و مواد خود را از قرآن مي‌گيرد و با وجود اين، از سوي ديگر، با سازمان‌دادن به كل مصالح، بنا بر اصل سازمان و ساخت بخشيدن به آنها, يك دستگاه تصوري مستقل است، آن‌گاه بايد اختلاف ميان اين دو را به صورت عمده در جنبة «نسبي» اصطلاحات كليدي جست‌وجو كرد. ولي اختلاف و تفاوت، در بسياري از موارد، بسيار دقيق و ظريف و بازشناختن آن دشوار است؛ مخصوصاً اگر درست, كلمات واحدي تقريباً در زمينه‌هاي واحد به كار برده شده باشد. (16)
    عبارت ايزوتسو نكات و نتايج نشانه‌شناختي مهمي دارد: نخست آنكه دانش‌هاي اسلامي را، از آن حيث كه واژگان و بيشتر مصالح خود را از قرآن مي‌گيرند، بايد امتداد نشانه‌شناختي قرآن تلقي كرد. دوم اينكه اين دانش‌ها به لحاظ سازمان نشانه‌شناختي، زيرساختي متمايز از ساخت كلان معنايي قرآن دارند و لازم است كه هر يك از اين دانش‌ها را دستگاه‌هاي تصوري مستقل از قرآن تعريف كرد. نكته سوم، كه نتيجه دومين نكته است، اين است كه با پذيرش استقلال نظام معنايي قرآن و علوم اسلامي، بايد نسبت به اختلافات و تمايزات نسبي اصطلاحات كليدي و غالباًَ مشابه، حساس و كنجكاو بود. همين‌جاست كه اهميت تحليل‌هاي نشانه‌شناسانه ظاهر مي‌شود. اين تحليل‌ها كوشش مي¬كنند با ارزيابي ارزش و وزن نسبي مفاهيم در دو نظام معنايي متفاوت، از نوع آرايش نشانه‌ها و تقدم و تأخر آنها در هر نظام نشانه‌اي، نظام معنايي و معنايي از زندگي را كه درون هر گفتمان توليد مي‌شوند، بازشناسي كنند.
    اكنون اگر بتوانيم منطق ايزوتسو را توسعه دهيم، نسبت مطالب بالا با موضوع حقوق بشر بيشتر روشن مي‌شود: مسئله اسـاسي ايـن است كه واژگان و دستگاه تصوري حقوق بشـر ــ چنان‌كه گذشت ــ يك «ميدان » خاص مندرج در كلي بزرگ‌تر، يعني نظام معنايي ليبراليسم و مكتب قرارداد، است. از ديدگاه نشانه‌شناختي، آزادي و ديگر حقوق تعريف‌شده در «اعلاميه جهاني حقوق بشر» از نشانه‌هاي كليدي فلسفه ليبرال و مكتب قرارداد است كه در درون «مغناطيس معنايي» اين فلسفه زاده و ظاهر شده است. به لحاظ نظري، چه نسبتي بين حقوق بشر و نظام معنايي قرآن، از يك سوي، و دستگاه‌هاي تصوري يا حوزه‌هاي معناشناختي ملحوظ در دانش‌هاي سنّتي مسلمانان، از سوي ديگر، وجود دارد؟
    اينجا هشداري به ما داده مي‌شود كه از شناختن نوع و ماهيت روابط بين نظام‌هاي نشانه‌شناختي يا معناشناختي غفلت نكنيم؛ زيرا روابط بين نظام‌هاي نشانه، قواعد خاص و ظريفي دارد. توضيح آنكه هر نظام معناشناختي سه ويژگي اساسي دارد:
    كلمات كليدي. تحليل نشانه‌شناختي، خواه در قرآن يا سنّت اسلامي (دانش سنّتي) يا حقوق بشر ليبرال، هرگز به معناي تحقيق در كل واژگان اين نظام‌هاي معنايي نيست، بلكه فقط پژوهشي در خصوص آن كلمات و نشانه‌هاي مهمي است كه ظاهراً نقشي قاطع در خصوصيت ‌بخشيدن به نشانه و انديشة غالب در يك نظام معنايي دارند و موقعيتي هژمونيك نسبت به ديگر نشانه‌ها پيدا كرده‌اند. همين كلمات كليدي‌اند كه خصوصيت تمام دستگاه را تعيين مي‌كنند.
    كلمات يا نشانه‌هاي كليدي در هر نظام معنايي، به‌خصوص در نظام‌هاي معنايي تاريخي ـ بشري، معمولاً به دو دسته تقسيم مي‌شوند: نخست، واژگان ايستا و دائمي كه به ‌رغم تغييرات نسبي در معاني آنها، «همزمان» (synchronic) و هم‌نشين با ديگر واژگان يك نظام مي‌شوند؛ و دوم، واژگان متغير تاريخي كه وضعيت «درزماني» (diachronic) دارند و در لحظه‌اي از حيات تاريخي يك نظام معنايي ظاهر شده، براي مدتي به واژگان فعال و غليظ تبديل مي‌شوند و ممكن است پس از مدتي به حالت كما روند يا مرگ دائمي آنها فرا رسد.
    كلمه يا نشانة كانوني. همة واژگان كليدي، در هر نظام معنايي، نشانه‌هاي مهمي هستند; اما از ميان نشانه‌هاي كليدي متعدد، همواره واژه يا نشانه‌اي، موقعيت كانوني پيدا مي‌كند كه ممكن است در ديگر نظام‌ها چنين موقعيتي براي چنين نشانه‌اي فراهم نشود. مفهوم «آزادي» يا «ايمان» در فلسفة غرب و جهان اسلام از جملة اين واژگان است. بدين ترتيب، گروهي از واژگان مهم در اطراف كلمه‌اي كليدي فراهم مي‌آيند. كلمة كانوني, نقش وحدت‌بخش مفاهيم را به عهده مي‌گيرد و ديگر واژگان به مثابه نماد تنوع و تشخص و تمايز عمل مي‌كنند. اگر مفهوم «آزادي» را مفهوم كانوني حقوق بشر در نظر بگيريم، ديگر واژگان و مواد اعلاميه ــ مانند حق برابري زن و مرد، حق تغيير دين، حق حاكميت و حكومت و ... ـــ تشخصات منبعث از مفهوم كانوني را تمهيد مي‌كنند. طرح اين برداشت نتايج مهمي در تمدن اسلامي معاصر دارد كه بدان اشاره خواهيم كرد.
    ميدان معناشناختي. هر نظام معنايي‌, گرچه در حلقه‌هاي دور خود، تا حدودي، شفافيت مرزهايش را از دست مي‌دهد، اما به هر حال ميدان معناشناختي متمايزي دارد كه آرايش واژگان كليدي و نيز تبديل يكي از آنها به موقعيت كانوني، نتيجه فعاليت و جاذبه‌هاي مغناطيسي اين ميدان است. بدين سان، هر ميدان معناشناختي، يك حوزة مغناطيسي مستقل است كه به لحاظ طبيعت و ماهيت، كاملاً به واژگان خاص خود تعلق دارد. ميدان معناشناختي در اين معنا, دستگاهي منتظم يا منظومه‌اي ترتيب‌يافته است؛ دستگاه سازمان‌داري از كلمات و تصورات كليدي است.
    ماهيت آنچه ميدان مغناطيسي يا دستگاه معنايي ناميده مي‌شود، مستلزم آن است كه اگر نقطة مهمي در آن تغيير يا حركت كند، در همه قسمت‌هاي بازماندة آن دستگاه، انعكاسي از آن تغيير و جابجايي احساس مي‌شود (17) و ساخت دروني نظام معنا دچار نوعي دگرگوني مي‌شود. به نظر مي‌رسد كه نظام معنايي قرآن مختصات هندسي و گشودگي خاصي دارد؛ اما به هر حال، گسترش حقوق بشر به درون «نظام معنايي سنّت» در جهان اسلام، يا گسترش مفهوم دين و مباني توحيدي به درون مفاهيم و نشانه‌هاي حقوق بشر، نتايج نشانه‌شناختي تكان‌دهنده‌اي دارد كه در ادامه به آن مي‌پردازيم.

    2. سنّت اسلامي و حقوق بشر؛ حركت در نشانه‌ها
    سنّت در اين مقاله، نه به مفهوم رايج در اصول فقه، بلكه به معناي روش شناختي است كه در مقابل «تجدد» قرار دارد و به مجموعه‌اي از ميراث فكري و دانش تاريخي ما اطلاق مي‌شود. از ديدگاه نشانه‌شناسي، نظام‌هاي معنايي مسلمانان را مي‌توان به چند دسته اساسي تقسيم كرد: (الف) نظام معنايي قرآن كه در واقع «نص مبدأ» براي مسلمانان است. (ب) نصوص حمايت‌كننده يا تقويت‌كننده كه در دو مجموعة «اخبار» در ميان شيعه, و «عمل صحابه» در اهل سنّت ذخيره شده است و ما آن را نص نوع دوم يا نص مفسّر مي‌ناميم. در واقع، اين نوع از نصوص و نشانه‌ها مهم‌ترين نشانه‌هاي عملياتي مسلمانان هستند كه بيشتر فرهنگ رفتاري مسلمانان با مرجعيت آنها تعريف و مستند مي‌شود. (ج) نظام معنايي سنّتي، كه همان دانش‌هاي دوره ميانه اسلامي است. ايزوتسو اين نوع نظام معنايي را «دستگاه‌هاي پس از قرآني» مي‌نامد كه در عين ارتباط با واژگان قرآني، ساخت معنايي متمايز دارند. (18) متون توليد شده در اين دوره، از آن جهت كه نصوصي تاريخي ـ تمدني است كه فرهنگ تاريخي ما را تعين بخشيده است، نصوص فرهنگي ناميده مي‌شود.
    از اين حيث كه تاكنون نظام معنايي سنّت، يگانه نظام معنايي براي توليد معنا و توجيه زندگي مسلمانان بوده كه به طور تاريخي شكل گرفته و در مواجهه با تجدد، ذخيرة معنايي‌اش فروكش كرده و تحليل رفته است، اين نوشته به حركت نشانه‌ها بين اين نوع نظام معنايي اسلامي و نظام معنايي مولد حقوق بشر توجه كرده است.
    2-1. الگوي حركت در نشانه‌ها. هر نظام معنايي، اعم از سنّت اسلامي يا حقوق بشر ليبرال، حاوي مجموعه‌اي از نشانه‌هاست كه ممكن است از لحاظ صوري يكسان باشند. براي مثال، مفاهيم «آزادي»، «انسان»، «حق»، «برابري» و ... همچنان كه در نظام سنّت اسلامي به چشم مي‌خورد، در فلسفة ليبرال غرب نيز قرار دارد. اما هر يك از اين نشانه‌ها يك معناي «ذاتي و اساسي» دارند و يك معناي «نسبي». تمايز در همين معناي «نسبي» ايجاد شده در درون يك شبكه معنايي است كه يك نظام معنايي را از ديگر نظام‌هاي نشانه‌اي جدا مي‌سازد. منظور از حركت نشانه، حركت اين معناي نسبي از يك نظام معنايي و تلاش در ورود به درون نظام معنايي ديگر است. اين نكته مستلزم فرض روش‌شناختي حداقل دو نظام نشانه‌اي در يك دورة تاريخي و در يك جهان ـ زيست است كه يكي نسبت به ديگري، در وضع استيلا (هژمونيك) قرار دارد و به صدور معناي نسبي نشانگان كليدي خود به درون فرهنگ غير مسلط اقدام مي‌كند. به نظر مي‌رسد كه در قرن بيستم و در شرايط تنظيم اعلاميه جهاني حقوق بشر، نظام نشانه‌اي غرب، كه به شدت فعال است، با حركت دادن معاني نسبي واژگان كليدي خود به درون ديگر فرهنگ‌ها، از جمله فرهنگ سنّتي اسلامي، تلاطم نشانه‌شناختي مهمي در نظام‌هاي سنّتي مسلمانان ايجاد كرده است.
    با تكيه بر قاعدة «هم‌زماني» و «درزماني» نشانه‌ها، هم¬زيستي اجباري سنّت اسلامي با مدرنيته مسلط غرب، موجب شد كه عناصر تازه‌اي (معاني نسبي تازه‌اي) وارد نظام معنايي سنّت شود و نشانه‌هاي تازهاي درون شبكه نشان‌هاي قديم شكل بگيرد. اين امر، البته به دگرديسي دوگانه و متقابل در نشانه‌ها منجر مي‌شود. بند بعد به توضيح اين مطلب مي‌پردازد.
    2-2. شالوده شكني دوگانه نشانه‌ها. منظور از شالوده‌شكني دوگانه اين است كه ورود مفاهيم جديد حقوق بشر در درون سنّت اسلامي، از يك سو، موجب فروريختن عناصر كهن سنّت اسلامي ــ كه پيش از اين نقطة تاريخي, نشانه‌هاي آن به دلايلي از فعاليت افتاده و ساكـت يا ساقط شده‌اند ــ گشته و از طرف ديگر، به دليل فعال ‌بودن مغناطيس كانوني سنّت اسلامي (مثل مفهوم توحيد و اعتبار نصوص ديني)، عناصر تازه‌وارد تحت فشار اين نقطة كانوني دچار نوعي انحنا و دگرديسي شده‌اند. در اين وضعيت، بعضي از نشانه‌هاي تازه‌وارد يا حتي بعضي از وجوه مفهومي يك نشانة تازه‌وارد، جايگاه خوبي در دستگاه زبان اسلامي پيدا مي‌كنند و برخي ديگر، به سرعت يا تدريجاً، محو مي‌گردند و جاي خود را به نشانه‌هاي جديدتر مي‌دهند. درست به همين دليل است كه شاهد تضادها و تعارضات مكرر و نيز تلاش‌هاي مستمر براي بومي‌كردن مفهوم حقوق بشر، يعني ظهور و زايش مفهوم و قرائتي اسلامي از حقوق بشر، در جوامع اسلامي هستيم.
    2-3. گسترش و بومي‌شدن حقوق بشر در جهان اسلام. چنان‌كه گذشت، حقوق بشر، نشانه‌اي از نشانه‌هاي كانوني فلسفه جديد است كه خود را وارد نظام معنايي مسلمان‌ها كرده است. اصولاً مفاهيم بيگانه وقتي وارد يك نظام معنايي جديد مي‌شوند، بعضي از آنها چنان بار معنايي قوي‌اي دارند كه مغناطيس آنها حتي مهم‌ترين كانون نظام معنايي قبلي را مي‌شكند. نيچه به اين مسئله در تضاد و تداخل نظام‌هاي فكري مدرن و مسيحيت توجه كرده بود. به نظر او، مفاهيم مدرن چنان پيچيده‌اند و بار معنايي قوي دارند كه كانوني‌ترين نشانه مسيحيت را متلاشي كرده‌اند، و آن، مفهوم و تعريف خداي مسيحي است. نيچه گمان مي‌كند كه «اين تعريف» از خدا مرده است. (19)
    اما در جهان اسلام چنين اتفاقي رخ نداده است. مفاهيم جديد، مثل حقوق بشر، وقتي وارد حوزة نشانه‌هاي ما شدند، در واقع، توانستند فقط نظام معنايي سنّت را بشكنند؛ چيزي كه ما از آن تحت عنوان نصوص فرهنگي يا نصوص نوع سوم ياد كرديم. نشانه‌هاي جديد حتي نتوانستند نصوص نوع دوم را مورد تعرض قرار دهند. اين وضعيت نشان مي‌دهد كه ما اكنون با پديده‌اي خاص مواجه هستيم و آن بحران نشانه‌شناختي در نظام سنّت، در عين استمرار و فعاليت نظام معنايي قرآن با آن دو مخزن مفسر شيعي (اخبار) و سني (عمل صحابه) است كه هنوز نشكسته‌اند. از اين جهت است كه مفاهيمي وارداتي چون حقوق بشر هم تحت فشار مغناطيس معنايي قرآن، دچار دگرگوني مفهومي شده, بومي مي‌شوند. اگر واژگان جديد مي‌توانستند مجموعه نصوص دوم و اول، به‌ويژه نص اول (قرآن) را بشكنند، آنگاه ما اصلاً نظام دانايي اسلامي نداشتيم؛ اما چنين نشده است. ظاهراً مفاهيم جديد فقط دستگاه‌هاي دانش سنّتي ما را به چالش خوانده و برخي شبكه‌هاي نشانه‌اي آن را از هم ‌پاشيده‌اند. (20)
    به هر حال، مفاهيم جديد وضعيت خاصي دارند: اولا، بار معنايي جديد و متمايز را با خود حمل مي‌كنند. ثانياً، وقتي در شبكه معنايي مسلمان‌ها قرار مي‌گيرند، ضمن تغيير در شبكه، به گونه‌اي، آن معناي قبلي خود را نيز از دست مي¬دهند. براي مثال، وقتي مردم‌سالاري غربي وارد جهان اسلام مي‌شود، به‌گونه‌اي، از بخشي از معناي قبلي و غربي خود خالي مي‌شود و با هم‌زيستي با ديگر مفاهيم هم‌سنخ و نزديك به خود در جهان اسلام، مفهوم جديدي به نام شورا و بيعت پيدا مي‌كند. اما اين بيعت و شورا نيز، كه با سيستم‌هاي انتخابات مدرن هم‌نشين شده و از نو معنايابي شده است، ديگر آن بيعت سنّتي نيست. مفهوم حقوق بشر نيز چنين است. مفهوم جديد حقوق بشر با‌ بار معنايي خود، آن‌گاه كه با نشانه‌هاي نسبتاً مترادف اما داراي يك نوع بار معنايي ويژه در نظام سنّت اسلامي، برخورد مي‌كند، به‌ناگزير آن‌قدر از اصل خود فاصله مي‌گيرد كه گويي چيز تازه‌اي، مفهوم و نشانة تازه‌اي از حقوق بشر، يا همان حقوق بشر اسلامي متولد مي‌شود. مقايسه موادي از اعلاميه جهاني حقوق بشر (1948م / 1327ش) و اعلاميه اسلامي حقوق بشر (1990 م / 1369 ش) به وضوح اين نكته نشانه‌شناختي را آشكار مي‌كند.

    د. بازتاب حقوق بشر در اعلاميه اسلامي حقوق بشر
    اين دو اعلاميه مشتركات زيادي دارند كه حاكي از بازتاب مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر در اعلاميه اسلامي حقوق بشر قاهره است. در عين حال، تفاوت‌هايي در معناي نسبي كلمات و نشانه‌ها ديده مي‌شود كه نشانگر انحناي آنها به اقتضاي الزامات اصول عقايد اسلامي ــ و نه دستگاه‌هاي سنّت ــ است. در موادي از اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده است: (21)
    ماده 1- تمام افراد بشر آزاد زاده مي‌شوند و از لحاظ حيثيت، كرامت و حقوق با هم برابرند. همگي داراي عقل و وجدان هستند و بايد با يكديگر با روح برادري رفتار كنند.
    ماده 2- هركس مي‌تواند بي‌هيچ‌گونه تمايزي، به‌ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر، و همچنين منشأ ملي يا اجتماعي، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه آزادي‌هاي ذكرشده در اين اعلاميه بهره‌مند گردد.
    به عنوان قرينة مواد بالا در اعلامية اسلامي حقوق بشر نيز آمده است. (22)
    ماده 11- الف) انسان آزاد متولد مي‌شود. هيچ‌كس حق به بردگي كشيدن يا ذليل كردن يا مقهور كردن يا بهره كشيدن يا به بندگي كشيدن او را به غير خداي متعال ندارد.
    ماده 1- بشر، به طور كلي، يك خانواده مي‌باشد كه بندگي نسبت به خداوند و فرزندي نسبت به آدم، آنها را گرد آورده است و همه مردم در اصل شرافت انساني و تكليف و مسئوليت برابرند؛ بدون هيچ‌گونه تبعيض از لحاظ نژاد يا رنگ يا زبان يا جنس يا اعتقاد ديني يا وابستگي سياسي يا وضع اجتماعي و غيره. ضمناً عقيدة صحيح آنها تضميني براي رشد اين شرافت از راه تكامل انسان است.
    دو اعلاميه حقوق بشر, در بسياري موارد، از جمله درباره حقوق سياسي و مذهبي نيز تعابير مشابهي دارند. در ماده 21 اعلاميه حقوق بشر تأكيد شده است كه:
    1. هركس حق دارد كه در اداره امور عمومي كشور خود، خواه مستقيماً و خواه با وساطت نمايندگاني كه آزادانه انتخاب شده باشند, شركت جويد.
    2. هركس حق دارد با تساوي شرايط، به مشاغل عمومي كشور خود نايل آيد.
    3. اساس و منشأ قدرت حكومت، اراده مردم است. اين اراده بايد به وسيله انتخاباتي ابراز گردد... .(23)
    در اعلاميه اسلامي حقوق بشر نيز، به‌رغم تفاوت‌هاي خاص، عبارات مشابهي به تصويب نمايندگان دولت‌هاي اسلامي رسيده است. ماده 23 اين اعلاميه چنين تنظيم شده است:
    الف) ولايت امانتي است كه استبداد يا سوءاستفاده از آن شديداً ممنوع مي‌باشد؛ زيرا كه حقوق اساسي انسان از اين راه تضمين مي‌شود.
    ب) هر انساني حق دارد در اداره امور عمومي كشور خود، به طور مستقيم يا غير مستقيم, شركت نمايد. همچنين مي‌تواند پست‌هاي عمومي را طبق احكام شريعت متصدي شود. (24)
    بحث آزادي «مذهب» نيز مورد توجه هر دو اعلاميه جهاني و اسلامي حقوق بشر قرار گرفته است و هر يك به گونه‌اي به آن نگريسته و با عبارات و نشانه‌هاي خاصي آن را ثبت كرده‌اند كه اين امر تمايز نظام معنايي آنها را نشان مي‌دهد. ماده 18 اعلاميه جهاني مي‌گويد:
    هر كس حق دارد كه از آزادي فكر، وجدان و مذهب بهره‌مند شود. اين حق متضمن تغيير مذهب يا عقيده و همچنين متضمن آزادي اظهار عقيده و ايمان مي‌باشد و نيز شامل تعليمات مذهبي و اجراي مراسم ديني است... . (25)
    در ازاي ماده 18 اعلاميه جهاني، اعلاميه اسلامي موضع خاصي دارد. ماده 10 اعلاميه اسلامي چنين است:
    اسلام دين فطرت است و به‌كارگرفتن هرگونه اكراه نسبت به انسان يا بهره‌گيري از فقر يا جهل او جهت تغيير اين دين به ديني ديگر يا به الحاد، جايز نمي باشد.
    اين موارد برگزيده، فقط بخشي از هم‌گرايي‌ها و واگرايي‌هاي دو اعلاميه حقوق بشر است؛ اما به هر حال، تمايزات دو نظام معنايي اسلامي و غربي را نشان مي‌دهد. تحليل جزئيات نشانه‌شناختي همين موارد برگزيده نيز، مجال وسيع‌تري مي‌طلبد. آنچه از ديدگاه كنوني مقاله اهميت دارد اين نكته است كه موارد بالا، نقاط التقاي دو نظام نشانه‌اي ‌متفاوت را درباره مفهوم حقوق بشر نشان مي‌دهد.
    عرصه حقوق بشر، به‌ويژه مواد و صفحات دو اعلاميه، آشكارا تضادها و تشابهات نشانه‌ها را، حتي به‌رغم تمايل برخي تصويب‌كنندگان به پنهان‌سازي آنها، نشان مي‌دهد. در چنين شرايطي، اگر يك معادله صوري رياضي را در نظر بگيريم, سه وضعيت رياضي بين اين دو نظام نشانه متصور خواهد بود:
    اسلامي < غربي
    اسلامي> غربي
    اسلامي = غربي
    اين نسبت‌سنجي‌هاي رياضي، هرگز اعتقادي نيست، بلكه توجه به جرم يا وزن و حجم هر يك از دو تمدن در مقياس جهاني امروز موردنظر است. با فرض رياضي فوق، بايد به دو نكته تحليلي توجه كرد: نخست آنكه هم‌نشيني نظام‌هاي نشانه‌اي نه اختياري است و نه اجتناب‌پذير، بلكه امري ساختاري است كه از قدرت معطوف به حيات (bio- power) ناشي مي‌شود. ثانياً، نظام‌هاي معنايي فقط در صورت تساوي، قادر به حفظ مختصات متضاد خود هستند و در غير اين صورت, نظامي بر نظام ديگر استيلا پيدا مي‌كند. نظام نشانه‌اي فروتر ناگزير به مراتبي از تجديدنظرها در نشانه‌هاي معطوف به تضاد است. البته اين انتخاب نيز انتخابي ارادي و آزادانه نيست، بلكه انتخابي است كه منبعث از نوعي خود‌انتقادي و خودشناسي ناخود آگاه است كه با توجه به شرايط جديد و ارزيابي اين شرايط صورت مي‌گيرد. اين نكته را با مقايسه ماده 30 اعلاميه جهاني و مواد 24 و 25 اعلاميه اسلامي حقوق بشر، بهتر مي‌توان ديد. اين مواد از دو اعلاميه، به روشني، بر اصرار دو نظام معنايي اسلامي و غربي بر مواضع و مباني مشخص نظر دارند. ماده 30 اعلاميه جهاني تأكيد مي‌كند كه:
    هيچ‌يك از مقررات اعلاميه حاضر نبايد طوري تفسير شود كه متضمن حقي براي دولتي يا جمعيتي يا فردي باشد كه به موجب آن بتواند هر ‌يك از حقوق اين اعلاميه را از بين ببرد و يا در آن راه فعاليتي نمايد. (26)
    اما به ‌رغم ماده فوق، اعلاميه اسلامي حقوق بشر در دو ماده پاياني اين منشور به تأكيد مي‌گويد:
    ماده 24- كليه حقوق و آزادي‌هاي مذكور در اين سند، مشروط به مطابقت با احكام شريعت اسلامي مي‌باشد.
    ماده 25- شريعت اسلامي تنها مرجع براي تفسير يا توضيح هر ماده از مواد اين اعلاميه مي‌باشد. (27)
    ملاحظات مندرج در مواد بالا، نوعي ملاحظات الزام‌آور هستند كه مجموعه مواد مذكور در دو اعلاميه را حمايت و تضمين مي‌كنند. روشن است كه ماده 30 اعلاميه جهاني, فارغ از هرگونه شريعت و مذهب, شكل گرفته است و بنابراين نشانه‌اي كانوني است كه مفسّرِ ديگر مواد اعلاميه بر مبناي حقوق طبيعي است. باز هم روشن است كه شريعت اسلامي با برخي مفاد و مواد اساسي اعلاميه جهاني همسازي ندارد. در غير اين صورت، اقدام به تدوين اعلاميه‌اي اسلامي و مستقل توسط كشورهاي مسلمان، فاقد فلسفه, و عبث مي‌نمود. درست به همين دليل است كه امضاكنندگان «مسلمان» اعلاميه «اسلامي»، با طرح اين اعلاميه، در موضع «تهافت» برخي مواد اعلاميه جهاني برآمدند.
    با اين حال، بسياري از كشورهاي اسلامي، اعلاميه جهاني را امضا كرده‌اند. در سال 1948م و به هنگام تصويب اعلاميه جهاني، همه كشورهاي اسلامي حاضر در يك‌صد و هشتاد و سومين اجلاس عمومي, به مفاد اعلاميه رأي موافق دادند. ايران، افغانستان، پاكستان، تركيه، سوريه، عراق، لبنان و مصر كشورهاي اسلامي حاضر در جلسه بودند كه همگي رأي موافق دادند. از بين كشورهاي اسلامي، تنها استثنا عربستان سعودي بود كه در كنار كشورهاي بلوك سوسياليستي به اعلاميه رأي ممتنع داد. در عين حال، عربستان و هفت كشور بلوك شرق تأكيد كردند كه با مجموعه «اعلاميه مخالف نيستند، بلكه بعضي از مواد آن را تائيد نمي‌كنند». (28) كشورهاي اسلامي با اندك شرايطي، ميثاق‌هاي اجرايي مرتبط را هم پذيرفتند.
    اين اشارات نشان مي‌دهد كه تعريف حقوق بشر، آن‌گونه كه در اعلاميه جهاني نشانه‌گذاري شده است، به يكي از واژگان و كلمات كليدي در كشورهاي اسلامي و يا اكثر اين كشورها تبديل شده است. ممكن است گفته شود كه در سال‌هاي پيرامون 1948م، تحت شرايط ويژه‌اي كه بر جهان حاكم بود، انديشه‌هاي اسلامي از قدرت و نفوذ چنداني برخوردار نبود و نمايندگان كشورهاي مسلمان، در واقع، نمايندگان و حاكمان اسلامي نبوده‌اند. اما مهم اين است كه حتي امروز هم، در شرايطي كه اسلام‌گرايي از دهه هفتاد تاكنون به جرياني مسلط و حاكم در كشورهاي مسلمان تبديل شده است، هيچ كشور اسلامي آشكارا و رسماً از التزام به مواد اعلاميه جهاني حقوق بشر استنكاف نكرده است.
    بدين سان، بايد اين پرسش را دوباره مطرح كرد كه به رغم التزام حداقل رسمي كشورهاي اسلامي به مفاد اعلاميه جهاني، از يك سو، و مغايرت اعلاميه جهاني با نظام معنايي اسلامي سنّتي، از سوي ديگر، و نيز مغايرت نظام سنّتي ما با برخي وجوه نوگرايانه اعلاميه اسلامي قاهره، از طرف سوم، چه دليلي براي طرح و تصويب اعلاميه اسلامي در سال 1990م/ 1369ش وجود دارد؟ توجيه نشانه‌شناختي اين پديده چيست؟ آيا نمي‌توان ظهور اين اعلاميه و مفاد آن را دليل نشانه‌شناختي براي ظهور واژگان و مفاهيم جديد در شبكه معنايي مسلمانان دانست و به تحليل پيامدهاي آن در جوامع اسلامي علاقه‌مند بود؟ طرح و ارزيابي اين پرسش، از ديدگاهي كه در اين مقاله مورد توجه است ارزش اساسي دارد. اما قبل از تمركز بر اين مطلب، شايد اشاره به يك نكته نيز خالي از فايده نباشد و آن، گسترش حقوق بشر در درون قوانين اساسي و قوانين عادي كشورهاي اسلامي است.

    ه‍. بازتاب اعلاميه جهاني حقوق بشر در قوانين اساسي و عادي كشورهاي اسلامي
    اعلاميه جهاني، علاوه بر اعلاميه اسلامي حقوق بشر قاهره، در اعلاميه‌ها و اسناد بين‌المللي ديگر نيز كه كشورهاي اسلامي در آن عضويت دارند، حضور دارد. حتي در سند نهايي يازدهمين اجلاس وزراي خارجه كشورهاي عضو جنبش عدم ‌تعهد كه در سال 1994م/1373ش در قاهره برگزار شد، مرجعيت اعلاميه جهاني به چشم مي‌خورد. نمايندگان كشورهاي اسلامي، به ‌رغم برخي شروط و تحفظ‌ها، در بندهاي 95 و 99 سند نهايي, تعهد جدي خود را به انجام الزامات مربوط به حقوق بشر، طبق منشور ملل متحد و ديگر اسناد بين المللي، اعلام داشتند. (29)
    در راستاي همين ديدگاه‌ها و استمرار آنها از زمان تصويب اعلاميه جهاني تاكنون است كه شاهد حضور مستقيم يا غير مستقيم نشانه‌هاي حقوق بشر در قوانين اساسي و عادي كشورهاي اسلامي هستيم. از جمله مي‌توان به قانون اساسي مراكش (1961م)، الجزاير (1963م)، امارات متحده عربي (1964م)، پاكستان (1964م)، (30) و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اشاره كرد.
    حسين مهرپور، جايگاه حقوق بشر در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را به اجمال معرفي كرده است. وي به مواردي نظير «آزادي»، «تساوي در برابر قانون»، «منع شكنجه»، «آموزش و پرورش»، «زن و خانواده» به عنوان اصول مشترك قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و اعلاميه جهاني اشاره مي‌كند. (31) مهرپور با تأكيد بر اين نكته كه «نقاط اشتراك ما با ميثاق، خيلي بيش از نقاط افتراق است» مي‌افزايد:
    در آغاز بايد موارد اختلاف و عدم انطباق مشخص شود؛ چون برخي از موارد كه به نظر مي‌رسد با موازين اسلامي تطابق ندارد و احياناً با برخي مقررات قوانين موضوعه هم مغاير است، قابل‌حل مي باشد؛ زيرا امكان اصلاح قوانين در راستاي انطباق با ميثاق (بين‌المللي حقوق مدني و سياسي), بدون اينكه خللي به مبناي اسلامي وارد شود، وجود دارد. (32)
    مهرپور، به درستي, به چند نكته مهم اشاره مي‌كند: نخست به تقابل يا استقلال دو نظام معنايي متفاوت، يعني «مباني اسلامي» و «حقوق بشر غربي», توجه مي‌كند كه در مورد حقوق اساسي بشر با يكديگر «نقاط اشتراك و افتراق» دارند. ثانياً، به ضمانت اجرايي حقوق بشر با توجه به ميثاق‌هاي لازم‌الاجراي بين‌المللي اشاره دارد كه به هر حال, معطوف به قدرت است. سومين نكته در عبارت مهرپور، ضرورت اصلاح حداقل «برخي موارد» از قوانين جمهوري اسلامي ايران در «راستاي انطباق» با ميثاق بين‌المللي حقوق مدني و سياسي است و سرانجام چهارمين نكته «قابل‌حل» بودن اين اصلاح و انطباق‌ها بدون «خلل به مباني اسلامي» است.
    پرسش اساسي كه بلافاصله ظاهر مي‌شود اين است كه اين اصلاح و انطباق‌ها چگونه «قابل حل» است و با تكيه بركدام تعريف از «مباني اسلامي». به عبارت ديگر، اگر اين مسائل و مشكلات با تكيه بر مباني دين‌شناختي سنّتي اسلامي و بدون ايجاد خلل در آنها قابل حل است، پس چرا تاكنون حل نشده يا چرا اصلاً چنين تعارض و تفاوتي شكل گرفته است؟ اگر اين كار مستلزم تفسيرهاي نوگرايانه از مباني اسلامي است، اين تفسيرها چگونه مي‌توانند در عرصه تصميم‌گيري‌ها و قانون‌سازي‌ها قرار گيرند؟
    به نظر مي‌رسد گسترش نشانه‌هاي حقوق بشر در تمدن و كشورهاي اسلامي، چنان دروني شده كه مستلزم مباحثات درون‌تمدني در درون فرهنگ اسلامي است. از اين حيث، حقوق بشر نشانه‌اي از نشانه‌هاي مدرنيته است كه مستلزم ظهور نوعي خودآگاهي و نوگرايي اسلامي، از يك سوي و تقابل تفسيرهاي سنّتي و نوگرايانه در جوامع اسلامي، از سوي ديگر است. شايد بتوان گفت كه امروزه نوعي از «مباني اسلامي» با نوعي ديگر از «مباني اسلامي» در تقابل قرار گرفته است و با طرح سنّت‌گرايي اسلامي و نوگرايي اسلامي، منازعات مربوط به حقوق بشر، نه منازعه‌اي بين‌تمدني، بلكه به منازعه‌اي درون‌فرهنگي ـ درون‌تمدني در جهان اسلام بدل شده است. حال در ادامه به پيامدهاي اين وضعيت اشاره مي‌كنيم.

    و. پيامدها و نتايج
    دو فرض نشانه‌شناختي را دوباره بايد تكرار كرد: اولاً، نظام معنايي قرآن، همانند هر نظام نشانه‌اي ديگر، نظامي گشوده است و بنابراين علي‌الاصول، دايرة معنايي آن بزرگ‌تر از دايرة معنايي سنّت يا دستگاه‌ها و دانش سنّتي مسلمانان است. نتيجة اين فرض نشانه‌شناختي آن است كه اگر نشانه‌اي چون حقوق بشر، قابليت طرح يا هم‌زيستي با شبكة معنايي سنّت را نداشته باشد، اين امر لزوماً به معناي مغايرت و ناسازگاري آن با كل نظام معنايي قرآن، و به طور كلي, مباني اصلي اسلامي نمي‌باشد.
    فرض دوم آن است كه هم‌نشيني نظام‌هاي معنايي متعدد در جهان، به‌ويژه در جهانِ جهاني‌شده، ارادي و انتخابي نيست؛ زيرا نشانه‌ها به اعتبار اصل حيات‌مندي و حركت، تمايل به گسترش دارند و به‌طور قهري‌، با نظام‌هاي معنايي موجود و زندة جهان همسايه مي‌شوند. در نتيجة همين همسايگي قهري است كه واژگان نظام‌هاي معنايي به درون يكديگر حركت مي‌‌كنند و رنگ و لعاب درون‌فرهنگي پيدا مي‌كنند. شايد بتوان اين فرآيند را با الهام از نمودار زير بيشتر توضيح داد: نمودار فوق، شايد بتواند بخشي از تحولات نشانه‌شناختي در يك‌صد سال اخير جهان اسلام، به‌‌ويژه دربارة حقوق بشر، را بهتر نشان دهد. هم‌نشيني قهري و تداخل نشانه‌ها بين تمدن اسلام و غرب، نقاط تشابه و تضاد نشانه‌هاي جديد و قديم را نه تنها بين دو فرهنگ اسلامي و غربي، بلكه حتي در درون فرهنگ اسلامي نيز تا حدودي برجسته نموده است. نتيجة اين امر ظهور غيريت‌سازي‌هاي جديد درون‌تمدني در نظام نشانه‌هاي اسلامي است.
    اگر مجموعه نظام معنايي اسلام را در نظر بگيريم، به روشني خواهيم ديد كه انسان مسلمان امروز، تحت‌تأثير حاكميت نشانه‌ها، آگاهي مفيدي نسبت به تمدن غرب، از يك سوي، و دستگاه‌هاي سنّت اسلامي، از سوي ديگر، يافته است و كوشش مي‌كند مرزهاي خود را با غرب و سنّت, متمايز نمايد. نقطة سفيد در درون بخش رنگ‌شدة نظام معنايي اسلامي، بيانگر اين مطلب اساسي است كه در درون دستگاه‌هاي سنّت، مفاهيمي نيز وجود دارند كه في حد ذاته معنايي متضاد با مجموعة دستگاه سنّت دارند، اما تحت فشار سنّت, معناي نسبي‌اي پيدا كرده‌اند كه متلازم با سنّت است. نوگرايي اسلامي در شرايط جابه‌جايي نشانه‌ها، كوشش مي‌كند اين مفاهيم ناسازه را از فشار سنّت رها كند و با معنايي ملازم و همسازه با نشانه‌هاي حقوق بشر پر كند. مفاهيمي نظير بيعت، دموكراسي، شورا، آزادي، مساوات و ... از اين گونه مفاهيم و نشانه‌ها محسوب مي‌شوند.
    بر عكس، نقطة رنگي در درون بخش سفيد نظام معنايي اسلامي، به وضوح, اين نكته را نشان مي‌دهد كه در درون تلاش‌هاي نوگرايي اسلامي، همواره بخشي از مفاهيم سنّتي با پتانسيل معنايي ويژه حضور دارند و همين وضعيت موجب انحناها و مشكلات نشانه‌شناختي مهم در تفسيرهاي نوگرايانه از اسلام نيز شده است. درست به همين دليل است كه مسلمانان، در مواجهه با مفهوم حقوق بشر، با نوعي اضطراب و شك و يقين‌هاي متوالي دست به گريبان‌اند. با به خاطر سپردن اين مطلب، مي‌توان توصيف كركگارد (Kierkegaard) از اضطراب را تعبيري ديگر از «امكان آزادي» دانست. از اين ديـدگاه، «اضطـراب، به عنـوان پديده‌اي عام، ناشي از توانايـي ــ و در حقيقت، ضرورت ــ انديشيدن به آينده است؛ انديشيدن و پيش‌بيني امكانات قابل‌تصور نسبت به عمل كنوني. ولي به تعبيري ژرف‌تر، اضطراب (يا احتمال فرارسيدن آن) از همان ’ايمان‘ به موجوديت مستقل اشخاص و اشيا سرچشمه مي‌گيرد كه امنيت وجودي متضمن آن است». (33)
    هنگامي كه كركگارد اضطراب را به عنوان «مبارزه هستي در برابر ناهستي» به تحليل مي‌كشد، در واقع، به همين موضوع اشاره مي‌كند: براي فرد انساني، «بودن» يعني‌آگاهي داشتن از هستي. براي انسان مسلمان امروز نيز وجود عبارت است از نوع «بودن‌ـ‌ در‌ـ جهان». انسان مسلمان نيز در مبارزة هستي در برابر ناهستي، در تلاش دائمي است؛ نه براي «پذيرفتن» واقعيت جهان امروز، بلكه براي ايجاد نقاط مرجع هستي در درون عقايد و نصوص اسلامي، در جريان «ادامة» وقفه‌ناپذير امور روزمره. انسان مسلمان نيز، همانند همة موجودات انساني ديگر، از آن حيث كه انسان است، با «انجام دادن» امور زندگي روزمره ــ كه حقوق بشر نيز يكي از آنهاست ــ به پرسش خود دربارة «چيستي هستي» پاسخ مي‌دهد. اما پاسخ، كه به اعتبار ماهيت جديد زندگي، پاسخي متفاوت از دستگاه معنايي سنّتي است، در درون فرهنگ اسلامي واكنش‌هاي متقابل (interaction) ايجاد كرده است. اكنون ظهور نوعي بيماري تمدني را شاهديم كه در اثر آن، فرهنگ اسلامي توليداتي بر ضد خود ايجاد مي‌كند؛ توليدات متقابل از مفاهيم و سيگنال‌هاي سنّتي ضد نوگرايي و نوگرايانة ضد مدرن كه هستي تمدن اسلامي را به چالش كشيده است. اين پديده اكنون در كشورهاي اسلامي در حال رخ‌ دادن است. در اين وضعيت، نشانه‌هاي قديم و جديد در كنار يكديگر قرار دارند و پتانسيل معنايي خود را عليه يكديگر آزاد و رها مي‌كنند. پرسشي كه در مقالة ديگري بايد دنبال كرد اين است كه سرانجام اين كشاكش دو جانبه نشانه‌شناختي به كجا ختم خواهد شد؟ آيا انسجام و يك‌دستي لازم نشانه‌ها دوباره در جهان اسلام ظاهر خواهد شد؟ در صورت مثبت بودن پاسخ‌ها، نظم آينده جهان اسلام، چگونه، با چه هزينه‌اي و بر مدار كدام واژگان و محورهاي اساسي بازتنظيم خواهد شد؟ طرح و توضيح اين مباحث را بايد به فرصت ديگري وانهاد.

    يادداشت‌ها و منابع
    1. گلن جانسون، اعلاميه جهاني حقوق بشر و تاريخچة آن، ترجمة محمد جعفر پوينده, تهران، نشر ني، 1377، ص 87.
    2. همان، ص 69.
    3. همان، ص 64؛ به نقل از: General Assembly, Summary Records, p. 874. Third Committee, Summary Records, pp. 755-756.
    4. ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعي؛ متن و در زمينة متن، ترجمه مرتضي كلانتري, تهران،
    آگاه، 1379, ص 56.
    5. همان، ص 81.
    6. گلن جانسون، پيشين، ص 63.
    7. Michael Akehurst, A Modern Introduction to International Law, London, 1987, pp. 13-15.
    8. John Rawls, The Law of Peoples, London, Harvard University Press, 2000, p. 23.
    9. Ibid. , P. 24.
    10. Third Committee, Summary Records, op.cit, p. 370.
    11. گلن جانسون، پيشين، صص 74-75.
    12. محمد الطالبي، اﻣ] الوسط؛ الاسلام و تحديات المعاصر\، تونس، سراس للنشر, 1996، صص 117-118.
    13. همان، ص 8.
    14. توشي‌هيكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمة احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373، صص 51-53.
    15. همان، ص 53.
    16. همان، ص 54.
    17. همان، ص 66.
    18. همان، ص 51.
    19. فردريش نيچه، ارادة قدرت، ترجمة محمد جعفر شريف، تهران، جام، 1377، ص 141.
    20. به عنوان مثال، نگاه كنيد به تفاوت ديدگاه‌هاي اقتدارگرايانه فارابي و ابن‌سينا با قوانين اساسي جديد در كشورهاي اسلامي: ـ ابونصرفارابي، آراء اهل المدﻳﻨه الفاﺿﻠه، تحقيق علي ابوملجم، بيروت، دارالهلال،‌ 1995، ص 117. ـ ابن‌سينا، رساﻟه السياﺳه، صص 2 و 3.
    21. اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاق‌هاي بين‌المللي، تهران، فرزانه، صص 6 و 7.
    22. حسين مهرپور، حقوق بشر در اسناد بين‌المللي و مواضع جمهوري اسلامي ايران، تهران، اطلاعات، 1374، صص 399-397.
    23. اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاق‌هاي بين‌المللي، پيشين، ص 11.
    24. حسين مهرپور، پيشين، ص 403.
    25. اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاق‌هاي بين‌المللي، پيشين، ص 10.
    26. حسين مهرپور، پيشين، ص 399.
    27. اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاق‌هاي بين‌المللي، پيشين، ص 14.
    28. حسين مهرپور، پيشين، ص 403.
    29. گلن جانسون، پيشين، ص 87.
    30. حسين مهرپور، پيشين، ص 139.
    31. همان، صص 156-155.
    32. همان، صص 36-44.
    33. آنتوني گيدنز، تجدد و تشخص؛ جامعه و هويت شخصي در عصر جديد، ترجمه ناصر موفقيان، تهران، نشر ني، 1378، ‌ص75.

    نویسنده : داود فیرحی
    منبع: lawnet.ir

  2. #12
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض حقوق بشر، آرمان مشترك بشريت

    در روز نوزدهم آذرماه سال 1327 شمسي برابر با 10 دسامبر 1948 ميلادي، اعلاميه جهاني حقوقي بشر مشتمل بر يك مقدمه و 30 ماده به تصويب رسيد. اين اعلاميه، بسياري از حقوق و آزادي‌هاي اساسي بشري را به‌عنوان يك مجموعه نام برده و معرفي مي‌كند و رعايت و احترام حقوق بشر را در راستاي استقرار صلح جهاني موثر مي‌داند. دولت وقت ايران و در زمان نخست وزيري محمد ساعد به آن اعلاميه راي مثبت داد و اعلاميه جهاني حقوق بشر با راي قريب به اتفاق اعضاي وقت ملل متحد به تصويب رسيد. در اعلاميه جهاني حقوق بشر بر مجموعه‌اي از حق و حقوق انساني از جمله حق حيات و زندگي، حق داشتن آزادي و امنيت، حق آزادي از بردگي و شكنجه ظالمانه، حق برابري در مقابل قانون، حق برخورداري از دادرسي عادلانه، حق تابعيت، حق ازدواج، حق تشكيل مجامع و اجتماعات مسالمت‌آ‌ميز، حق مشاركت مستقيم و غيرمستقيم در اداره امور عمومي كشور، حق آموزش، حق استراحت و تفريح، حق كار و آزادي‌هاي اساسي بشر تاكيد مي‌شود و اظهار اميدواري شده است كه همه دولت‌ها در راستاي تحقق اين حقوق بكوشند. با گذشت چندين دهه از تصويب اعلاميه حقوق بشر، اما هنوز دشواري‌هاي خاصي در اجراي مفاد آن به چشم مي‌خورد. در گفت‌وگو با دكتر حسين مهرپور، استاد دانشگاه و معاون قضايي اسبق قوه قضاييه، ضرورت‌هاي تصويب اعلاميه حقوق بشر و چالش‌هاي فراروي آن در سطح داخلي و بين‌المللي مطرح شده است. مهرپور كتاب‌هايي در همين زمينه با عنوان <نظام بين‌المللي حقوق بشر>، <حقوق زن> و <حقوق بشر در اسناد بين‌المللي و موضع جمهوري اسلامي ايران> دارد. به مناسبت روز جهاني حقوق بشر، گفت‌وگو با اين صاحب‌نظر ايراني در حوزه حقوق بشر ترتيب داده شد. گفت‌وگو با مهرپور در پي مي‌آيد.
    بعد از جنگ جهاني اول 19144188) ملل آزاد و مستقل مي‌پذيرند كه مطابق ميثاق جامعه ملل 19199) در جهت گسترش مباني عدالت اقدام كنند، روابط بين‌المللي خود را براساس عدالت و شرافت استوار سازند و از جنگ بپرهيزند. همچنين به‌طور گذرا از دول به اصطلاح متمدن مي‌خواهد آزادي دين و وجدان را در جوامعي كه قادر به اداره خود نيستند، تضمين كنند و وضعي عادلانه و انساني را پديد آورند تا سعادت و ترقي همه جوامع تامين گردد. در حالي كه بعد از جنگ جهاني دوم 19399455) منشور ملل متحد، ايمان به حقوق اساسي بشر، حيثيت و ارزش شخصيت انساني، تساوي حقوق مرد و زن اعلام مي‌گردد و در چارچوب سازمان ملل متحد، اعلاميه جهاني حقوق بشر در سال 1327 شمسي 19488) حاوي يك مقدمه و 30 ماده، به حدود 50 حق اساسي هر انسان اشاره مي‌شود تا آزادي، عدالت و صلح در جهان استقرار يابد. آقاي دكتر مهرپور در زمان تدوين اين اعلاميه، جامعه جهاني در چه وضعيتي بود كه چنين اقدامي صورت مي‌گيرد؟
    با وقوع دو جنگ ويرانگر يعني جنگ جهاني اول و خصوصا جنگ جهاني دوم، خرابي‌ها و ويراني‌هايي به بار آمد، فجايع و كشتارهاي وسيعي صورت گرفت و حقوق انسان‌ها بويژه حق حيات و زندگي و موجوديت انسان‌ها را به‌طور وسيع و گسترده تضييع كرد. چنان وضعيت تاسف‌انگيزي، عده‌اي را به اين فكر انداخت كه منشوري را در سطح جهاني تنظيم بكنند و از اين طريق اصولي را به‌عنوان حقوق اساسي براي همه انسان‌ها معرفي كنند و همگي خودشان را ملزم بدانند كه اين حقوق را به رسميت بشناسند و آنها را در هر موقعيتي رعايت كنند.
    در جريان جامعه ملل، تا حدودي بحث‌هايي راجع به حقوق انساني جنگ، مسائل مربوط به اقليت‌ها را به شكل جديد مطرح بكنند و مباحثي هم در مورد حقوق انساني افراد و در رابطه با مقررات كار در قالب سازمان بين‌المللي كار مطرح شد و قوانيني به تصويب رسيد، اما بعد از جنگ جهاني دوم هست كه تلاش گسترده‌اي در راستاي تحقق حقوق بشر انجام مي‌شود. به هر حال در منشور ملل متحد كه در كنفرانس سان فرانسيسكو در سال 1945 به تصويب رسيد،‌مباحث بسيار جالبي مطرح شد و به تصويب رسيد. هرچند كه عمده آن مباحث به وسيله قدرت‌هاي حاكم و قدرتمند جهان ارائه گرديد، ولي محتواي منشور ملل متحد، مقبول جامعه بين‌المللي هم بود.
    يكي از اهداف تشكيل سازمان ملل متحد، مساله پيشبرد، تشويق و احترام به حقوق بشر و آزادي‌هاي اساسي انساني براي همگان بدون تمايز و تفكيك از حيث نژاد، جنسيت، زبان و مذهب بود. در بند سه ماده يك منشور ملل متحد، اين هدف ذكر شده است. در مواد ديگري از منشور هم، همين معنا و مقصود پيش‌بيني شده است. براساس آنچه كه در مواد 55، 56 و 76 منشور ملل متحد در ارتباط با مساله حقوق بشر پيش‌بيني شده بود، سرانجام كميسيوني در قالب سازمان ملل متحد در اوايل سال 1946 به نام كميسيون حقوق بشر تشكيل شد. ماموريت مهم كميسيون يادشده اين بود كه سندي حاوي حقوق اساسي به نام منشور بين‌المللي حقوق بشر تهيه و تدوين كند. سرانجام آن كميسيون هم اعلاميه جهاني حقوق بشر را تنظيم كرد و به مجمع عمومي ملل متحد ارائه شد. مجمع عمومي ملل متحد نيز در دهم دسامبر 1948 كه مطابق با 19 آذرماه 1327 شمسي مي‌شود، اعلاميه جهاني حقوق بشر را به تصويب رساند. در آن زمان، تعداد 56 كشور عضو سازمان ملل متحد بودند كه از اين تعداد، نمايندگان 48 دولت به اين اعلاميه راي مثبت دادند و تنها شش دولت، راي ممتنع دادند. هيچ راي مخالفي هم وجود نداشت. به اين ترتيب اعلاميه جهاني حقوق بشر به تصويب رسيد.
    در حال حاضر و بعد از گذشت چندين دهه از تهيه، تدوين و تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر، مي‌توان گفت كه آن اعلاميه به خاطر طرح دقيق و با ظرافت حقوق انسان‌ها از جامعيت قابل دفاعي برخوردار است؟
    به نظر من، هنوز اعلاميه جهاني حقوق بشر از ارزش و اعتبار نسبتا قابل توجهي برخوردار است،‌چون جنبه‌هاي مختلفي از حقوق انسان‌ها در اين اعلاميه آمده و قابل قبول است. اگر مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر، آنگونه كه مورد نظر تدوين‌كنندگان اعلاميه و كساني كه به اين اعلاميه دل بسته بودند، انجام شده بود،‌در عمل هم اصول آن از سوي دولت‌ها مورد احترام قرار گرفته و پياده شده بود، بسياري از مشكلات جامعه بشري حل مي‌شد و بسياري از مشكلات در حوزه حقوق بشري پيش نمي‌آمد.
    امروزه نمي‌توانيم ايراد و انتقاد مهمي از اعلاميه بگيريم و بگوييم كه از جهات مختلف به صورت همه‌جانبه به طرح مسائل حقوق بشري توجه نشده است. به‌طور طبيعي، هر چيزي كه انسان تهيه و تدوين مي‌كند و يا مي‌انديشد، ممكن است بعد از گذشت سال‌ها به اين نتيجه برسد كه چيز كامل‌تري مي‌تواند تهيه بكند و يا اعتقاد پيدا كند قبلا بعضي چيزها را از نظر دور داشته است. همچنان كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر بر حقوق مدني و سياسي بسيار تاكيد شد و حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، فقط تا حدي مورد توجه قرار گرفت، اما برخي از حقوق ديگر كه مربوط به ملت‌ها و خصوصا جهان سوم است، به صورتي كه بايد و شايد مورد توجه قرار نگرفت. اين ضعف تا حدودي در كنفرانس بين‌المللي حقوق بشر در سال 1993 برطرف شد. بعدها اعلاميه حق توسعه تهيه شد و به تصويب مجمع عمومي ملل متحد رسيد و جنبه‌هاي ديگر را تكميل كرد.
    به اعتقاد من در ارتباط با آنچه كه مربوط به حيثيت ذاتي، كرامت انساني و حقوق فردي انساني مي‌شود تا حد معقولي در اعلاميه جهاني حقوق بشر در نظر گرفته شده بود و جامعه جهاني هم اميد زيادي به طرح اين مباحث داشت. به‌گونه‌اي كه حتي مي‌خواستند اين اعلاميه را به صورت يك سند لازم‌الاجرا تهيه كنند و دولت‌ها نيز موظف باشند و تكليف داشته باشند كه به مفاد آن عمل كنند. انتظار درستي هم بود كه يك ارگان و تشكيلاتي در قالب ملل متحد شكل بگيرد تا بر عملكرد كشورهاي مختلف نظارت كند و دولت‌هاي متخلف را به نوعي مورد بازخواست قرار بدهد.
    حقوقدانان مستقل و انسان‌گرا تا چه اندازه در تدوين اعلاميه جهاني حقوق بشر نقش داشتند يا اينكه دولت‌ها بازيگردانان اصلي ماجرا بودند؟
    هر دو دسته در تهيه اين اعلاميه نقش داشتند. تصويب اعلاميه در مجمع عمومي ملل متحد، كار دولت‌ها بود كه به‌طور طبيعي سياسي عمل مي‌كنند. دولت‌هاي فاتح در جنگ جهاني دوم يا متفقين كه دولت آلمان نازي را شكست داده بودند، شعارهاي انسان‌دوستانه مي‌دادند، ولي وقتي هم منشور ملل متحد تهيه شد، همان كشورها حقوق خاصي را براي خودشان قائل شدند و بالاخره سازمان ملل هم با هدف حفاظت از صلح ايجاد شد. مي‌خواهم بگويم جنبه دولتي و سياسي در تهيه و تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر نقش زيادي داشت، ولي حقوقدانان انسان‌دوست كه دغدغه حقوق انسان‌ها را داشتند، در پي آن بودند از طريق فرصت به دست آمده، منشور معتبر جهاني در زمينه حقوق بشر، پيش روي كشورها و دولت‌ها قرار بدهند و در ضمن سندي باشد كه اعتبار بين‌المللي داشته باشد و بتوانند به آن استناد كنند و تا حدودي تضمين‌كننده حقوق اوليه انسان‌ها هم باشد.
    به هر حال، وقتي ما اعلاميه جهاني حقوق بشر را مطالعه مي‌كنيم، متوجه مي‌شوم يك عده انسان دوست پشت اين ماجرا بوده‌اند، اما موجي كه آمد و اعلاميه مذكور را به اين صورت تصويب كرد، دولت‌ها بودند. قرار بر اين بود كه منشور بين‌المللي حقوق بشر تدوين شود و سندي الزام‌آور باشد، ولي همان دولت‌هاي فاتح كه شعار حقوق بشر را مطرح مي‌كردند، فهميدند اگر سند تهيه شده به صورت يك سند الزام‌آور به تصويب برسد، ممكن است بعدا دچار مشكلات خاصي شوند، چون هر كدام از آن كشورها در همان دوره نمي‌توانستند دقيقا به مفاد اعلاميه عمل بكنند. براي مثال اعلاميه جهاني حقوق بشر در پي آن است كه تبعيض نژادي را برطرف كند. در حالي كه در ايالات متحده آمريكا، سال‌ها بعد يعني در سال 1961 لايحه حقوق مدني به تصويب رسيد و مطابق آن تساوي حقوق سفيدپوستان و سياه‌پوستان را به رسميت شناخت. بنابراين آمريكايي‌ها در همان سال 1948 نمي‌توانستند كليه مواد اعلاميه جهاني حقوق بشر را به اجرا بگذارند.
    اتحاد جماهير شوروي كه دولتي كمونيستي و جزو دولت‌هاي پيروز جنگ جهاني دوم بود، به اعلاميه جهاني حقوق بشر راي ممتنع داد ومخالفت آنها موجب شد اعلاميه به صورت كنوانسيون و قرارداد تعهدآور تصويب نشود و صرفا در حد يك اعلاميه باقي بماند. بالاخره دولت كمونيستي، مشكلات زيادي داشت. در ارتباط با كشورهايي كه تحت حكومت خود داشت و به آنها آزادي كافي نمي‌داد. در همان زمان كشور اتحاديه آفريقاي جنوبي هم عضو سازمان ملل متحد و دقيقا مظهر تبعيض نژادي بين سفيدپوستان و سياه‌پوستان بود. به همين دليل، چنين كشورهايي كه عضو سازمان ملل متحد بودند، در ارتباط با اجراي اين مقررات خوب اعلاميه مشكل داشتند.
    آفريقاي جنوبي هم راي ممتنع داده است...
    بله؛ شش كشور به اعلاميه جهاني حقوق بشر، راي ممتنع دادند. آفريقاي جنوبي كه مساله تبعيض نژادي داشت. عربستان سعودي هم يك كشور اسلامي بود كه طبعا به خاطر برخي ملاحظات شرعي و اسلامي كه داشت به آن اعلاميه راي ممتنع داد. چهار كشور شوروي سابق، يوگسلاوي، بلاروس و چكسلواكي هم به اعلاميه يادشده، راي ممتنع دادند و مرام كمونيستي هم داشتند. با اين حال، برخي از شخصيت‌هاي آمريكايي بودند كه در تهيه اعلاميه جهاني حقوق بشر نقش داشتند و يكي از معروف‌ترين آنها همسر روزولت، رئيس جمهور وقت ايالات متحده بود. به هر حال، آمريكا هم در اجراي مفاد اعلاميه مشكل داشت و نهايتا سند تهيه شده به صورت اعلاميه تصويب شد. من معتقدم كه تصويب همين اعلاميه نيز يك دستاورد قابل ملاحظه است و ميليون‌ها نفر مرد و زن در سراسر جهان از آن كمك، راهنمايي و الهام خواهند گرفت.
    بعد از تصويب اعلاميه، برخي كشورها به فكر اين بودند كه سند لازم‌الاجرايي هم تهيه شود. به هر رو، اعلاميه جهاني حقوق بشر، مطالب زيبايي را مطرح كرد كه نشاندهنده وجدان انساني جامعه بشري بود در شناسايي اين همدردي و مقررات زيباي انساني و ايده‌آل كه اگر پياده شود، بسيار مفيد خواهد بود، اما اينكه مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر را در قوانين داخلي وارد كنيم و متعهد به اجراي آن باشيم، كار سختي است و مدت‌ها زمان برد تا اينكه ميثاق بين‌المللي حقوق مدني - سياسي و ميثاق بين‌المللي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در سال 1966 به تصويب رسيد كه حالت الزام‌آور و تعهدآور داشتند.
    چرا حدود دو دهه طول مي‌كشد تا اسناد لازم‌الاجرايي براي اعلاميه جهاني حقوق بشر تهيه و تدوين گردد؟
    به خاطر اينكه وقتي به عضويت كنوانسيون درمي‌آيد و آن را امضا مي‌كند، برايش تعهدآ‌ور مي‌شود. هر دولتي بايد جنبه‌هاي مختلف اين اسناد الزام‌آور را بررسي كند و ببيند مي‌تواند قوانين خودش را تغيير دهد و آيا اجراي موازين حقوق بشري و پيوستن به اين اسناد با منافع ملي‌اش جور درمي‌آيد و همه دولت‌ها، ملاحظاتي دارند. لذا مجادلات و جر و بحث‌هايي كه در رابطه با اسناد الزام‌آور مطرح مي‌شد، بيش از مباحث مرتبط با اعلاميه بود. براي اينكه اعلاميه در سال 1947 در كميسيون حقوق بشر تهيه شد و در مجمع عمومي تصويب شد و هيچ راي مخالفي هم نداشت،‌اما همان زمان به علت وقوع جنگ سرد و شكل‌گيري نظام دوقطبي بين‌المللي، مباحث حقوق بشري وسيله‌اي شد كه در دست قدرت‌هاي برتر افتاد.
    بعد از اينكه ميثاقين مدني - سياسي و اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در سال 1966 تصويب شد، دولت‌ها نياز داشتند كه آن اسناد را در مراجع قانونگذاري تصويب بكنند تا عضو آن بشوند و لازم‌الاجرا گردد. با اين حال بايد تعداد دولت‌هاي عضو ميثاق‌هاي دوگانه به حد نصاب لازم مي‌رسيد تا حالت اجرايي پيدا كند. وقتي كه كار به اينجا بكشد، دولت‌هاي عضو، مكلف به اجراي مفاد اسناد بين‌المللي مذكور خواهند شد، چون دولت‌هاي عضو بايد گزارش‌هاي خود را به نهادهاي مربوطه تحويل بدهند و آن نهادها نيز بايد بررسي كنند كه آن كشورها تا چه حد به تكاليف و تعهدات خودشان عمل كرده‌اند؟ بررسي اين گزارش‌ها كار مشكلي است و به همين خاطر خيلي زمان مي‌برد.
    نقدي كه در اينجا مطرح است، نسبت به ملاحظه‌كاري‌هاي سياسي دولت‌ها است و همه جا اين وضع ديده مي‌شود. حتي در استفاده از اصول انساني اعلاميه جهاني حقوق بشر به‌عنوان يك اهرم سياسي استفاده مي‌شود. اين واقعيتي است كه ما در طول اين همه مدت با آن روبرو بوده‌ايم، ولي اين مسائل باعث نمي‌شود كه به كلي مفاد و محتواي اعلاميه جهاني حقوق بشر را قبول نداشته باشيم. ما نمي‌توانيم ارزش مقررات اعلاميه جهاني حقوق بشر و اصول انساني كه در آن آمده و نيت خيري كه طبعا تعدادي از دست‌اندركاران و تلاشگران زمينه حقوق بشر داشتند را ناديده بگيريم.
    در عين حال، تهيه و تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر، اثر خودش را گذاشته و بي‌اثر نبوده است. اگرچه انتظاري كه وجود داشت، برآورده نشد و اين امر، غيرقابل انكار است.
    چرا همان ايالات متحده كه مشكل حقوق بشري داشت، به اعلاميه جهاني حقوق بشر راي مثبت داد، ولي شوروي راي ممتنع. اگر واقعا دولت آمريكا مشكل داشت، چرا راي ممتنع به آن نداد؟
    اگر آنها هم مشكل داشتند، نمي‌گفتند كه ما مي‌خواهيم مشكل را نگه داريم، چون در داخل آن كشورها از جمله ايالات متحده، افكار آزاديخواهانه مثل برقراري تساوي بين زن و مرد و رفع تبعيض نژادي مطرح شده بود و به هر حال، دنبال اين بودند كه اصلاحات لازم را انجام بدهند و دولت هم مخالف نبود.
    در ضمن، دليلي نداشت كه كشوري به اعلاميه جهاني حقوق بشر راي منفي بدهد. لذا بعدا از جمله كارهايي كه در آمريكا انجام شد، تهيه و تصويب لايحه حقوق مدني و تساوي حقوق بين سفيدپوستان و سياه‌پوستان بود. شوروي‌ها هم حكومت ديكتاتوري كمونيستي داشتند و نداي استقلال‌خواهي و آزاديخواهي كشورهايي را كه جزو اقمارشان بودند، سركوب مي‌كردند. سركوب جنبش آزاديخواهانه مردم چكسلواكي نمونه آن بود كه به سركوب بهار پراگ شهرت يافت و بالاخره شوروي نمي‌توانست با مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر كاملا موافق باشد.
    شايد تصور هم مي‌كردند كشورهاي استعمارگر غربي مي‌خواهند از طريق مسائل حقوق بشر به‌عنوان يك اهرم سياسي استفاده كنند و بر دولت‌هاي ديگر اعمال فشار كنند و چند كشور اسلامي هم بودند كه به اعلاميه جهاني حقوق بشر راي مثبت دادند.
    چه كشورهايي راي مثبت به اين اعلاميه دادند؟
    چند كشور اسلامي بودند كه به اين اعلاميه راي مثبت دادند و عبارتنداز: مصر، ايران، تركيه، سوريه، پاكستان، عراق، افغانستان و لبنان. كشورهايي در منطقه آمريكاي لاتين مثل گواتمالا، اكوادور، شيلي، برزيل و آرژانتين و همچنين ايالات متحده آمريكا و كانادا و برخي كشورهاي اروپايي مثل بلژيك، دانمارك، سوئد، هلند، نروژ و انگلستان به اعلاميه جهاني حقوق بشر راي مثبت دادند و در مجموع تعداد 48 كشور به آن راي مثبت دادند.
    برخي از كشورها كه راي مثبت دادند، اعتقاد داشتند گرفتاري‌هاي عمده جامعه جهاني ناشي از نوع ايدئولوژي يعني تبعيض نژادي و برتري‌طلبي براي يك نژاد و پست شمردن نژاد ديگر است كه نازي‌ها مدافع آن بودند و اين نوع ايدئولوژي را عامل به‌وجود آمدن جنگ جهاني دوم مي‌دانستند. نقطه ثقل اعلاميه هم بر مساله رفع تبعيض و رفع بردگي و مسائلي از اين قبيل بود.
    نوع راي‌دهي آفريقاي جنوبي به اعلاميه را چگونه تحليل مي‌كنيد؟
    آفريقاي جنوبي در آن زمان مظهر تبعيض نژادي بود. به هر حال، راي مثبتي بر اعلاميه حقوق بشر نداد، ولي راي مخالف هم نداد. همين الان اسرائيل، عضو سازمان ملل متحد است و در عين حال، بزرگترين ناقض حقوق بشر است و بيشترين قطعنامه‌ها را به‌عنوان نقض حقوق بشر در سازمان ملل متحد دريافت مي‌كند.
    اسرائيل مدعي است نسبت به شهروندان خودش، حقوق بشر را رعايت مي‌كند، ولي نمي‌تواند نسبت به فلسطيني‌هايي كه در خارج از مرزهاي اوليه بعد از اعلام استقلال حكومت اسرائيلي هستند، متعهد باشد...
    حقوق بشر، امري جهاني است و بين شهروندان و غيرشهروندان فرقي وجود ندارد، ولي بالاخره آفريقاي جنوبي هم توجيه خاصي براي اقدام خودش داشته است و هر كشوري كه عضو ملل متحد است، مي‌تواند با مصوبات مجمع عمومي آن براساس منافع و مصالح خودشان مخالفت يا موافقت نشان دهند و يا بعضي جاها مصلت كشورها اقتضا مي‌كند كه در جلسات اصلا مشاركت نداشته و غايب باشند. اين اقدامات براساس مصالح و منافع مقطعي صورت مي‌گيرد.
    به نظر من، اصولي كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده، ارزش‌هاي انساني را مطرح كرده‌اند و همين امروز هم قابل قبول هستند. اعلاميه يادشده يك مقدمه و 30 ماده دارد كه هيچ كس نمي‌تواند آنها را رد كند. آمريكا و برخي كشورهاي اروپايي مدعي بودند كه عليه يك نظام سلطه‌گر و نژادپرست كه دنيا را به خاك و خون كشيده، اقدام مي‌كنند و آن كشورها در آن دوره، حالت رهايي‌بخشي براي جامعه جهاني داشته‌اند. به هر حال، وقتي اين اصول حقوق بشري را مطرح مي‌كنند، اين اصول از لحاظ انساني، قابل قبول است و نمي‌توانند در عمل جور ديگري رفتار كنند و يا اينكه اصول نادرستي را به‌عنوان يك اعلاميه جهاني مطرح سازند.
    به‌طور كلي، روند كار به اين صورت است كه بايد مشكلات موجود را اصلاح كرد. يعني اعلاميه به‌عنوان يك آرمان مشترك جهاني مورد تصويب قرار گرفته است و كشورها سعي مي‌كنند تا حد امكان مقررات خودشان را با اين اصول بشري تطبيق بدهند و در رويه و عمل هم اقدامات خاصي انجام دهند.
    براي مثال در مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده است:
    <از آنجا كه شناسايي حيثيت ذاتي كليه اعضاي خانواده بشري و حقوق يكسان و انتقال‌ناپذير آنان اساس آزادي، عدالت و صلح را در جهان تشكيل مي‌د هد.
    از آنجا كه عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانه‌اي گرديده است كه روح بشريت را به عصيان واداشته و ظهور دنيايي كه در آن افراد بشر در بيان و عقيده، آزاد و از ترس و فقر، فارغ باشند، به‌عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است.
    از آنجا كه اساسا حقوق انساني را بايد با اجراي قانون حمايت كرد تا بشر به‌عنوان آخرين علاج بر ضد ظلم و فشار، مجبور نگردد.
    از آنجا كه اساسا لازم است توسعه روابط دوستانه بين ملل را مورد تشويق قرار داد... مجمع عمومي، اين اعلاميه جهاني حقوق بشر را آرمان مشتركي براي تمام مردم و كليه ملل اعلام مي‌كند تا جميع افراد و همه اركان اجتماع، اين اعلاميه را دائما مدنظر داشته باشند.> همه اين حرف‌ها، قشنگ و خيلي خوب است و اصولي را كه به رسميت شناخته، اساسا اصول و حقوق انساني است، ولي به سادگي به مرحله اجرا درنمي‌آيد. حتي همان كشورهايي كه خيلي در تنظيم اعلاميه كوشيدند، دچار مشكل بودند. با اين حال، اين يك گام مثبت بوده است و نمي‌توان آن را نفي كرد. منظورم اين است كه سازمان ملل متحد، يك گام رو به جلو برداشته، ولي بايد بتواند گام به گام اين ارزش‌ها را در جامعه جهاني پياده كند.
    وقتي كه مقرراتي به‌نفع مردم ارائه مي‌شود، اين يك قدم مثبت براي رفع مشكلات موجود است. در جامعه هم اختلاف‌نظر و ديدگاه و تفاوت منافع و مصالح وجود دارد. گام اول اين است كه يك قانون خوب و مناسب تهيه شود. اين قانون خوب، معنايش اين نيست كه بلافاصله اجرا مي‌شود. بالاخره عده‌اي مخالف آن قانون هستند و يك عده هم موافق. اگر ما به مرحله‌اي رسيديم كه بتوانيم يك قانون خوب را تصويب كنيم، با اين كار، يك قدم رو به جلو برداشته‌ايم و كساني كه موافق با آن هستند، اين موضوع را تا جايي كه ممكن است، پيش ببرند. در كشورهاي ديگر هم همين وضع است.
    خيلي از كشورهايي كه كنوانسيون‌ها و ميثاق‌ها را تصويب كرده‌اند، تخلفات زيادي داشته‌اند و همچنان اين تخلفات ادامه دارد. همين‌قدر كه يك كشور، عضو يك كنوانسيون مي‌شود، بالاخره مرجعي هست كه از آن كشور گزارش مرتبط با آن را طلب مي‌كند و آن كشور هم بايد گزارش تهيه كند و بگويد چه كارهايي انجام داده و تا چه حد به تعهدات عمل كرده است. اين در واقع، گام دوم در جهت اصلاح وضع موجود است. ممكن است گزارش به صورت واقعي يا غيرواقعي توسط كشوري تهيه بشود، ولي نماينده آن كشور بايد در مجامع بين‌المللي مربوطه حضور پيدا كند و احيانا به سوالات مطرح شده پاسخ بدهد. نفس اين كار كه دولتي خود را متعهد به يك سلسله قواعد و مقررات بداند و بر مبناي آن گزارش تهيه كند و بعدا آن را توضيح بدهد و تبيين كند، باارزش است و همه اين موارد، اقداماتي در جهت اصلاح و تلاش براي اجراي مقررات خوب است، لذا امروزه هيچ كشوري، كارنامه خيلي خوبي در زمينه حقوق بشر ندارد.


    منبع: hoqouq.com

  3. #13
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض اعلامیه جهانی حقوق بشر



    در دنیای امروز هر انسانی حق دارد که از حقوق معینی برخوردار شود. به این حقوق حقوق بشر می گویند. شما می توانید از این حقوق انسانی برخوردار شوید یعنی می توانید از حکومت کشورتان بخواهید که به حقوق بشری تان احترام بگذارد و آنها را برآورده کند. این حقوق برای حفاظت شما در مقابل ستم ها و آسیب ها است که دیگران یا حکومت ممکن است به شما وارد بیاورند. این حقوق همچنین برای آن است تا بتوانیم به کمک دیگر انسان ها بشتابیم و زندگی شایسته و صلح آمیزی را برای همه ی بشریت تضمین کنیم.
    بسیاری از مردم چیزهایی در مورد حقوق خود می دانند. مثلاً می دانند که حق دارند در مقابل کاری که انجام می دهند مزد دریافت کنند یا حق رأی دارند. اما انسان ها حقوق دیگری هم دارند که ممکن است از آنها آگاه نباشند.
    هنگامی که مردم حقوق خود را نشناسند، امکان اینکه مورد تبعیض، بی عدالتی، خشونت، سرکوب و بردگی قرار گیرند بیشتر می شود.
    سازمان ملل متحد در پی سبعیت ها، کشتارها و ویرانگری های جنگ جهانی دوم، تأسیس شد و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را تدوین و منتشر کرد. هدف از تدوین این اعلامیه، ایجاد مبنایی مشترک برای حفظ حقوق همه ی افراد بشر بود تا همگان بتوانند از آزادی، عدالت و صلح برخوردار شوند.

    تاریخچه


    بعضی از ایده های حقوق بشر در ادیان و فلسفه ها یافت می شود. بسیاری از ادیان قوانینی دارند که می گوید چگونه باید با دیگران رفتار کرد. اما بیان دقیق، کامل و امروزی "حقوق بشر" در کتاب های مقدس دینی یافت نمی شود.
    ایده ی مدرن حقوق بشر محصول اندیشمندان دوران روشنگری است.
    در قرن شانزدهم میلادی برخی اندیشمندان اعلام کردند که همه ی افراد بشر حق دارند دین و رهبران سیاسی خود را خودشان انتخاب کنند. این اندیشه ها مثلاً در جریان جنگ داخلی انگلستان اهمیت یافت. پس از آن جنگ ها، فیلسوفی به نام جان لاک استدلال کرد که همه ی انسان ها باید از حقوق "آزادی، امنیت و مالکیت" برخوردار شوند. لاک از نخستین کسانی بود که این حقوق را "حقوق بشر" نامید. این ایده ها همچنین در شکل گیری انقلاب های آمریکا و فرانسه در قرن هجدهم نقش مهمی ایفا کردند.
    در قرن نوزدهم، فیلسوف تأثیرگذاری به نام جان استوارت میل گفت که هر فردی باید اختیار تن و ذهن خودش را داشته باشد. او سه نوع آزادی اصلی را برشمرد:


    • آزادی بیان
    • آزادی تشکل و تجمع
    • آزادی عمل تا جایی که این آزادی آسیبی به دیگران وارد نکند (هر چند به نظر دیگران بد باشد)


    هگل هم فیلسوفی بود که درباره ی آزادی اراده سخن گفت. او همچنین به این پرسش پرداخت که چه چیزی باعث آزادی شخص می شود. او می اندیشید که شخص برای برخورداری از آزادی حقیقی باید روابط خاصی با دیگران داشته باشد یعنی باید بتواند:


    • بتواند مالک دارایی های خود باشد
    • بتواند با دیگران قرارداد ببندد
    • بتواند تعهد اخلاقی بدهد
    • بتواند با هرکس که خواست زندگی کند
    • از حمایت قانونی برخوردار شود
    • بتواند در حکومت کشور خود نقش ایفا کند


    یک نقطه عطف مهم در پیشبرد آرمان های حقوق بشر، تصویب اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است. اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در سال 1948 (1327 خورشیدی) توسط سازمان ملل متحد تدوین شد. خود سازمان ملل در سال 1945 و اندکی پس از پایان جنگ خانمانسوز جهانی دوم تأسیس شد. امروزه 192 کشور عضو سازمان ملل متحد هستند. چون هدف از تأسیس سازمان ملل متحد پاسداری از صلح در جهان است، این سازمان کمیته ای به سرپرستی خانم اِلِنور روزولت را مأمور کرد تا "اعلامیه" ای در مورد حقوق انسان ها در سراسر جهان تدوین کند. این اعلامیه به نام "اعلامیه جهانی حقوق بشر" توسط مجمع عمومی سازمان ملل تصویب شد و به امضای کشورهای عضو سازمان ملل متحد درآمد. ایران نیز از نخستین امضا کنندگان این اعلامیه بود.
    اعلامیه جهانی حقوق بشر یک پیمان بین المللی است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسیده‌است و شامل ۳۰ ماده‌ است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر می‌پردازد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند، مشخص کرده‌است. مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزام‌آور بوده و از اعتبار حقوق بین‌الملل برخوردارست، زیرا به صورت گسترده‌ای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار می‌رود. کشورهای تازه استقلال یافته زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجانده‌اند.


    منبع: secularismforiran.com و ویکی پدیا

  4. #14
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    11 مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر

    ماده ۱: تمام افراد بشر آزاد به دنیا می‌آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می‌باشند و باید نسبت به یکدیگر مانند برادر رفتار کنند

    ماده۲: هر کس می‌تواند بدون هیچ گونه تمایز ، خصوصا از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت دیگر ، از تمام حقوق و کلیه آزادی هایی که در اعلامیه حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد. به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی ، اداری و قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد . خواه این کشور مستقل ، تحت قیمومیت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد

    ماده ۳: هر کس حق زندگی ، آزادی و امنیت شخصی دارد.

    ماده ۴: احدی را نمی‌توان در بردگی نگه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است.

    ماده ۵: هيچکس را نبايد مورد ظلم و شكنجه و رفتار يا کيفری تحقيرآميز ،موهن ، یا خلاف انسانیت و شان بشر قرار داد.

    ماده ۶: هر کس حق دارد که شخصیت حقوق او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون شناخته شود.

    ماده ۷: همه در برابر قانون ، مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند. همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه حاضر باشد و علیه هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید به طور تساوی از حمایت قانون بهره مند شوند.

    ماده ۸: در برابر اعمالی که حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسیله قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته شده باشد ، هر کس حق رجوع به محاکم ملی صالحه دارد

    ماده ۹: احدی را نمی‌توان خود سرانه توقیف ، حبس یا تبعید نمود.

    ماده ۱۰: هرکس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مساوی و بی طرفی ، منصفانه و علنا رسیدگی بشود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات او یا هر اتهام جزایی که به او توجه پیدا کرده باشند، اتخاذ تصمیم بنماید.

    ماده ۱۱:
    الف)
    هر کس به بزه کاری متهم شده باشد بی گناه محسوب خواهد شد تا وقتی که در جریان یک دعوای عمومی که در آن کلیه تضمین های لازم برای دفاع ازاو تامین شده باشد ، تقصیر او قانونا محرز گردد.

    ب) هیچ کس برای انجام یا عدم انجام عملی که در موقع ارتکاب ، آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی جرم شناخته نمی‌شده است محکوم نخواهد شد . به همین طریق هیچ مجازاتی شدیدتر از آنچه که در موقع ارتکاب جرم بدان تعلق می‌گرفت درباره احدی اعمال نخواهد شد.

    ماده ۱۲: احدی در زندگی خصوصی ، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله‌های خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل این گونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون قرار گیرد.

    ماده ۱۳:
    الف)
    هر کس حق دارد که در داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نماید.

    ب) هر کسی حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خود باز گردد.

    ماده ۱۴:
    الف)
    هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار ، پناهگاهی جسنجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند.
    ب) در موردی که تعقیب واقعا مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی و رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی‌توان از این حق استفاده نمود.

    ماده ۱۵:
    الف)
    هر کس حق دارد ، که دارای تابعیت باشد.
    ب) احدی را نمی‌توان خود سرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.

    ماده ۱۶:
    الف)
    هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچ محدودیت از نظر نژاد ، ملیت ، تابعیت یا مذهب با هم دیگر زناشویی و هنگام انحلال آن ، زن و شوهر در کلیه امور مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می‌باشند.
    ب) ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود.
    پ) خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود.

    ماده ۱۷:
    الف)
    هر شخص ، منفردا یا به طور اجتماعی حق مالکیت دارد.
    ب) احدی را نمی‌توان خود سرانه از حق مالکیت محروم نمود.

    ماده ۱۸: هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و مذهب بهره مند شود .این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می‌باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هرکس می‌تواند از این حقوق یا مجتمعاً به طور خصوصی یا به طور عمومی بر خوردار باشد.

    ماده ۱۹: هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد.

    ماده ۲۰:
    الف)
    هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد.
    ب) هیچ کس را نمی‌توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد.

    ماده ۲۱:
    الف)
    هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، خواه مستقیما و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشد شرکت جوید.
    ب) هر کس حق دارد با تساوی شرایط ، به مشاغل عمومی کشور خود نایل آید.
    پ) اساس و منشا قدرت حکومت ، اراده مردم است . این اراده باید به وسیله انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور ادواری ، صورت پذیرد .انتخابات باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رای مخفی یا طریقهای نظیر آن انجام گیرد که آزادی رای را تامین نماید.

    ماده ۲۲: هر کس به عنوان عضو اجتماع ، حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به وسیله مساعی ملی و همکاری بین المللی ، حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه مقام و نمو آزادانه شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد.

    ماده ۲۳:
    الف)
    هر کس حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه انتخاب نماید ، شرایط منصفانه و رضایت بخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت قرار گیرد.
    ب) همه حق دارند که بدون هیچ تبعیضی در مقابل کار مساوی ، اجرت مساوی دریافت نمايند.
    پ) هر کس که کار می‌کند به مزد منصفانه و رضایت بخشی ذیحق می‌شود که زندگی او و خانواده اش را موافق شئون انسانی تامین کند و آن را در صورت لزوم با هر نوع وسایل دیگر حمایت اجتماعی، تکمیل نماید.
    ت) هر کس حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و در اتحادیه‌ها نیز شرکت کند.

    ماده ۲۴: هر کس حق استراحت و فراغت و تفریح دارد و به خصوص به محدودیت معقول ساعات کار و مرخصی های ادواری ، با اخذ حقوق، ذیحق می‌باشد.

    ماده ۲۵:
    الف)
    هرکس حق دارد که سطح زندگی او ، سلامتی و رفاه خود و خانواده اش را از حیث خوراک ومسکن ومراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی تامین کند و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری ، بیماری ، نقص اعضا ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان ، وسایل امرار معاش او از بین رفته باشد از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار شود.

    ب) مادران وکودکان حق دارند که از کمک و مراقبت مخصوصی بهره مند شوند . کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده باشند ، حق دارند که همه از یک نوع حمایت اجتماعی برخوردار شوند.

    ماده ۲۶:
    الف)
    هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود . آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی و اساسی است باید مجانی باشد . آموزش ابتدایی اجباری است . آموزش حرفه‌ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با شرایط تساوی کامل ، به روی همه باز باشد تا همه ، بنا به استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردند.
    ب) آموزش و پرورش باید به طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به حد اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادی های بشری را تقویت کند . آموزش و پرورش باید حسن تفاهم ، گذشت و احترام عقاید مخالف و دوستی بین تمام ملل و جمعیت های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد را در راه حفظ صلح ، تسهیل نماید.
    پ) پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود نسبت به دیگران اولویت دارند.

    ماده ۲۷:
    الف)
    هر کس حق دارد در زندگی فرهنگی اجتماع شرکت کند ، از فنون و هنرها متمتع گردد و در پیشرفت علمی و فوائد آن سهیم باشد.
    ب) هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثارعلمی ، فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود.

    ماده ۲۸: هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماع و بین المللی ، حقوق و آزادی هایی را که در این اعلامیه ذکر گردیده ، تامین کند و آنها را به مورد عمل بگذارد.

    ماده ۲۹:
    الف)
    هرکس در مقابل آن جامعه‌ای وظیفه دارد که رشد آزاد کامل شخصیت او را میسر سازد.
    ب) هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادی های خود ، فقط تابع محدودیت هایی است که به وسیله قانون ، منحصرا به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی ، در شرایط یک جامعه دموکراتیک وضع گردیده است.
    پ) این حقوق و آزادی ها ، در هیچ موردی نمی‌تواند بر خلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا گردد.

    ماده ۳۰: هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های مندرج در اعلامیه را ازبین ببرد ویا در آن راه ، فعالیتی بنماید.

  5. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 2 از 2 اولاول 12

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •