تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: .

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • .

    0 0%
  • .

    0 0%
صفحه 1 از 5 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 42

نام تاپيک: مسابقه ی داستان نویسی - داستان کوتاه (مینی مال)

  1. #1
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    11 مسابقه ی داستان نویسی - داستان کوتاه (مینی مال)

    سلام خدمت دوستان و همراهان گرامی

    پیرو مباحث [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و فعالیتهای دوستان در زمینه ی داستان سرایی - شاخه ی داستان کوتاه، تصمیم گرفته شد که مسابقه ای هم با همین موضوع در انجمن ادبیات و علوم انسانی برگزار بشه تا دوستان بتونن در این زمینه رقابت دوستانه و خوبی رو با هم داشته باشن و معلومات جمعی مون هم در این زمینه افزایش پیدا کنه.


    این تاپیک برای برگزاری این مسابقه در نظر گرفته شده و شرایط شرکت رو از این طریق خدمتتون اعلام می کنم؛

    1- مدت زمان مسابقه 10 روز هست که آغازش امروز پنجشنبه 15 فروردین و پایان اون یکشنبه 25 ام فروردین خواهد بود.

    2- هر یک از دوستان می تونن فقط با یک داستان در مسابقه شرکت کنند.

    3- حداقل تعداد سطر مجاز برای هر داستان شرکت کننده در مسابقه 5 و حداکثر دو صفحه ی کامل در نرم افزار word هست.

    ** توضیح: دوستان می تونن داستانهای خودشون رو در قالب پست ساده در ادامه ی تاپیک قرار بدن ولی این داستانها وقتی در نرم افزار word کپی میشه (با تنظیمات صفحه ای که در ادامه قرار میدم) نباید تعداد سطرهاش از دو صفحه بیشتر بشه. داستانهایی با بیشتر از این تعداد سطر از دور خارج میشن.

    تنظیمات یک صفحه از word برای مسابقه هم به این ترتیب هستن:
    فونت: Tahoma
    اندازه ی فونت در محیط نرم افزار: 14
    حاشیه های صفحه از هر طرف: 2 سانتی متر (بدون حاشیه ی صحافی)
    • ==» یادآوری: برای تنظیم حاشیه ی صفحه در word: منوی file > گزینه ی page setup > حاشیه های بالا، پایین، راست و چپ دارای مقدار 2 cm باشن و مقدار gutter position (حاشیه ی صحافی) صفر در نظر گرفته بشه.
    همونطور که اشاره شد دوستان بهتره که اول داستان خودشون رو در محیط word با تنظیمات بالا بنویسن و بعد اون رو در انجمن در قالب پست جدید پیست کنن و تعداد صفحات با این تنظیمات از 2 نباید بیشتر بشه.
    و وضوح مانیتور هم وضوح یک مانیتور معمولی (و نه عریض) که همون 768*1024 هست در نظر گرفته میشه.

    4- جوایز این مسابقه شامل 50000 ریال نقد + 50000 ریال بن خرید رایگان از فروشگاه P30world هست.

    5- کاربران علاقمند با شرکت در مسابقه ابتدا حضور و شرکت خودشون رو با ارسال یک پست در ادامه ی این تاپیک اعلام بفرمایند و بعد میتونن تا قبل از اتمام مدت زمان مسابقه هر زمان که مناسب دونستن پست خودشون رو ویرایش کنن و داستانهای مدنظرشون رو قرار بدن در تاپیک.

    6- داستانهای قرار داده شده باید دارای موضوع ابداعی توسط خود شرکت کنندگان باشند. داستانهای بازنویسی شده، ترجمه و غیره پذیرفته شده نیستند.

    هرگونه پرسش و ... رو هم با بنده یا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] عزیز همکار انجمن ادبیات و علوم انسانی میتونین که در میون بذارین.

    برای همگی دوستان آرزوی موفقیت می کنم
    پایدار، سرفراز و سربلند باشید

    ============================
    شرکت کنندگان:

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



    داستانهای شرکت کننده در مسابقه بر اساس نام کاربری نویسنده و به ترتیب الفبای انگلیسی

  2. #2
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    عذاب وجدان

    چهار نفر بوديم؛ نه! سه نفر بوديم. آخه اون روز مصطفي، دوست صميميم نيومده بود مدرسه... بعداً فهميدم که مريض شده بود. به خاطر همين من و اصغر و اکبر که داداشاي دوقلو بودن، داشتيم با اتوبوس برمي گشتيم از مدرسه به خونه و تو دنياي خودمون بوديم... مي گفتيم و مي خنديديم. تا اينکه باز هم نگاهمون به همون دکه روزنامه فروشي سر چهارراه افتادش. رفت و برگشت از مدرسه هميشه من اين دکه رو مي ديدم. يه زنه توش کار مي کرد. من هميشه تعجب مي کردم که چي جوري تو يه دکه زن کار مي کنه... آخه بچه بودم، حاليم نبود... هيچ وقت حتي جرات نکردم برم و از خودش بپرسم. ازش مي ترسيدم. فکر مي کردم فقط زنها ميان و ازش روزنامه يا تنقلات مي خرن. آخه تقريباً به غير از روزنامه هرچيز ديگه اي هم مي شد تو دکه اش پيدا کرد... از بر و بچه هاي مدرسه شنيده بودم که شوهرش مرده و بچه اي هم نداره و تو اين دکه کار مي کنه تا اموراتش بچرخه...
    نمي دونم چرا يکدفعه اون فکر احمقانه به سرم زد؛ کنجکاوي يکدفعه از سر و کولم بالا رفت. بايد مي فهميدم که اون زن شبها رو کجا مي خوابه. بايد مي فهميدم که شبها رو هم تو اون دکه سر مي کنه يا نه. به اصغر و اکبر هم گفتم. اولش مي ترسيدن. آخه خيلي نازک نارنجي و سوسول بودن. ولي بالاخره راضيشون کردم. قرار شد همون شب، بريم سراغ دکه.
    من که مشکلي نداشتم. آدم تخس و لجبازي بودم. بالاخره با هزار ژانگولر بازي، وقتي همه تو خونه خوابيدن، زدم از خونه بيرون. رفتم سروقت خونه ي دوقلوها. ما و اونها تو يه محله مي نشستيم. اونها هم از خونه اومده بودن بيرون. اولش مي ترسيدن با من بيان، از سرما و تاريکي وحشت کرده بودن، ولي وقتي چراغ قوه ام رو بهشون نشون دادم، بالاخره باهام راه افتادن...
    وقتي به اونجا رسيديم، چهارراه خلوت خلوت بود. يه دونه ماشين هم اون حوالي نبود. چراغ قوه دست من بود. يه نگاهي به دکه انداختم: در پشتيش که قفل بود، شيشه جلوش هم بسته بود.
    دوقلوها گفتن: "بيا بريم بابا، مگه کسي هم مي تونه شب اينجا بخوابه؟"
    ولي من ول کن نبودم. با چراغ قوه از شيشه به داخل دکه نگاهي انداختم. تا چشم مي ديد، پر بود از قوطيهاي سيگار و بسته هاي پفک و بيشتر از همه، دسته هاي بزرگ روزنامه و جدولهاي باطله. به پايين نگاه کردم. سياه سياه بود، عين قير. اون طرف تر، گوشه ي در دکه، يه بخاري نفتي روشن بود. من که ديگه از بودن کسي تو دکه نااميد شده بودم، با ديدن بخاري روشن دوباره فضوليم گل کرد. اين دفعه چراغ قوه رو انداختم رو همون تيکه سياه که معلوم نبود چي بود.
    خودم هم نمي دونم چي شد. يه دفعه از زير اون تاريکيها، متوجه يه جفت چشم سياه شدم که با يه حالت ترسناکي داشت به من نگاه مي کرد. از ترس زهره ترک داشتم مي شدم. هم من داشتم جيغ مي زدم، هم اون کسي که اون تو بود. چراغ قوه از دستم افتاد و شکست. از ترس زبونم بند اومده بود. با قدرت تمام پا به فرار گذاشتم و دوقلوها هم دنبالم دويدن. پشت سرم فقط صداي جيغ مي شنيدم. مي دونستم همون زن هستش، ولي جرات نداشتم برگردم تا ببينمش. از کجا معلوم که دنبال ما نمي دويد؟ من فقط صداهاي جيغ يک زن را مي شنيدم...
    -----------------------------------------------------------------------------------------
    از فرداي آن روز ديگه به مدرسه نرفتم. چون طاقت نداشتم دکه سر چهارراه رو که به خاطر آتيش سوزي به يه مشت خاکستر تبديل شده بود، ببينم.
    Last edited by dr.zuwiegen; 09-04-2008 at 18:18. دليل: قرار دادن داستان برای شرکت در مسابقه

  3. #3
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    من سعيد هستم و مايل به شركت در مسابقه هستم.
    ولي مديريت محترم، بهتر نبود به جاي اين همه تنظيمات عجيب و غريب و دردسر، يه دفعه حداقل و حداكثر كاراكترهاي مجاز رو مي نوشتين تا استقبال بيشتري بشه؟؟!!

    سلام دوست عزیز

    والا تنظیمات پیچیده ای که نیست فقط تنظیم فونت و اندازه ی اون و صفحه هست دیگه (ساده ترین سطح تنظیمات در Microsoft Word ).

    شمردن تعداد کاراکترها که خیلی مشکل تر هست (شاید حتی غیر قابل انجام!) و حق دوستان ممکنه ضایع بشه.

    در هر صورت سوالی بود در این باره حتما مطرح کنید شما و بقیه عزیزان تا اگه نیاز به توضیح بیشتر داره قرار داده بشه.

    تشکر و موفق باشید

  4. #4
    داره خودمونی میشه shakahislap's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    پست ها
    93

    پيش فرض

    خب ما هم نقدي حضور خودمون رو اعلام ميكنيم :

    نمي‌دونم چي شده ؟ همه عوض شدن !! چند هفته ميشه كه اينطوري شدن .......

    شبا وقتي آقاجون از سركار برميگرده ، اول از همه مياد پيش من ... دست رو سرم ميكشه و صورتم رو مي‌بوسه ..... سبيلاي زبرش بوي ته سيگار ميده و مث سوزن تو پوست صورتم فرو ميره ولي .......خدا ميدونه هميشه چقدر دلم ميخواست منو ببوسه ........تازگيا شقيقه هاي آقاجون سفيدي ميزنه و دور چشاش گود افتاده و گوشه چشماش هميشه نمداره ولي ديگه تو خونه سر كسي داد نميزنه فقط يه گوشه ميشينه و به ديوار زل ميزنه و سيگار ميكشه .......

    عزيز هم عوض شده ...... ديگه با چوب قليون به جونم نميفته و سياه و كبودم نميكنه ...... همش سرنماز گريه ميكنه ............ وقتي ظرفا رو سر حوض ميشوره ، گريه ميكنه .......... وقتي منو بغل ميكنه گريه ميكنه .........
    ديشب كه از خواب پريدم ديدم آقاجون تو حياط كنار حوض نشسته و دستش رو به پيشونيش گرفته و شونه‌هاش ميلرزه ................. عزيز هم مث شباي پيش با چادر نمازسفيدش رو سجاده نشسته و دستاش رو بلند كرده و آهسته آهسته اشك ميريزه ......

    داداش سعيد و آبجي مهناز هم عوض شدن ....... ديگه باهام دعوا نمي‌كنن .... حتي اگه دست به كتاباي داداش و عروسك آبجي بزنم .......
    خداجون ! كاش اين روزا تموم نشه ......... همه چقدر خوب شدن ....... چقدر دوستشون دارم .........


    سرفه امونش رو بريد ، تموم بدنش به لرزه افتاد ، نفسش بالا نميومد .....
    وقتي تونست نفس بكشه تازه چشمش به لخته خون توي دستمال افتاد .....
    Last edited by shakahislap; 07-04-2008 at 18:16.

  5. #5
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    خب....منم شركت مي‌كنم ايشالا!
    از الان بايد بشينم و كار كنم! مرسي از اينكه اين تاپيكو زديد...ولي خدا كنه شركت كننده‌ها بيشتر از بچه‌هاي تاپيك ما باشن....

  6. #6
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    با اجازه دوستان من هم شرکت می کنم.

  7. #7
    اگه نباشه جاش خالی می مونه M A R S H A L L's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    [Sin City]
    پست ها
    506

    پيش فرض

    موضوع آزاده؟

  8. #8
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    32

    پيش فرض

    با اجازه دوستان من هم شركت مي كنم شايد هم شركت نكنم اما اگر شركت كنم سعي مي كنم داستاني رو ارايه بدم كه نگين اگه شركت نميكردي بهتر بود هر چند اگه من شركت كنم يا شركت نكنم براي ديگران چندان اهميتي ندارد اما من سعي مي كنم شركت كنم چون براي من فرق دارد كه شركت كنم يا شركت نكنم البته هنوز تصميم قطعي نگرفتم كه شركت كنم اما وقتي كه تصميم قطعي گرفتم كه شركت كنم بايد تصميم بگيرم با كدام يك از داستانهايم در مسابقه شركت كنم ولي اين تصميم گرفتن هم براي خودش داستاني است اول بايد تصميم بگيرم كه شركت كنم يا شركت نكنم اگر تصميم گرفتم شركت نكنم كه هيچ اما اگر تصميم بگيرم شركت كنم تازه بايد تصميم بگيرم كدام داستان ...

  9. #9
    حـــــرفـه ای Marichka's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    5,662

    پيش فرض

    سلام

    بله دوست عزیز در چارچوب قوانین کلی انجمن ها موضوع این مسابقه آزاد هست.

    موفق باشید

  10. #10
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    و داوران مسابقه؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •