انتظار من اینجا ایستاده ام بر آستانه ی این در رو به جاده ای بی انتها و منتظرم از زمان غروب خورشید و آمدن ستارگان ... من اینجا ایستاده ام و قلبم هنوز می گرید بر اندوه جدایی ... من اینجا ایستاده ام در آغوش باد و در پناه باران و خواهم ایستاد هر روز و هر زمان تا چشمانم آمدنت را نوید دهند و ستاره های تاریک قلبم با حضورت نورانی شوند. من هنوز ایستاده ام و خواهم ایستاد بیش از این منتظرم نگذار... بیا... نیلوفر نمناک شبان گاهان لب در یاچه می رفتم ومی گفتم به خود او یک شب آن جا دیده خواهد شد. من او را پیش از این هرگز ندیده نام او را نیز نشنیده ولی انگار باهم روزگاری اشنا بودیم نمی دانم کجا بودیم که من در نیلی چشمان او او در کبود رودشعر من زمان ها در شنا بودیم شبی آمد ولیکن دیر وقت آمد نه فانوسی نه مهتابی هوا بس تیره بود و دامن دریاچه پرتوفان سوار قایقی گشتیم و برخیزاب رفتیم تا دیری ولی دردا چه تقدیری! من او را باز هم نشناختم، زیرا که شب بود و موج نیرومند ز ان سو قصه تلخی است ای افسوس ، ای اندوه او را موج ها بردند! واینک هر سحر در قلب من، نیلوفری نمناک می روید ... ابر را به تو می سپارم که از جنس بارانی شکوفه را به تو می سپارم که از جنس بهاری روز را به تو می سپارم که از جنس آفتابی خواب را به تو می سپارم که از جنس رویایی موج را به تو می سپارم که از جنس دریایی طوفان را به تو می سپارم که از جنس غوغایی زندگی را به تو می سپارم که از جنس طراوتی نوازش را به تو می سپارم که از جنس لطافتی آرامش را به تو می سپارم که از جنس رضایتی آغاز را به تو می سپارم که از جنس نهایتی نیاز را به تو می سپارم که از جنس سخاوتی اقاقیا را به تو می سپارم که عطر محبتی فقط یک چیز می خواهم """دلت را به من بسپار. عشق! اي رؤياي فــــردا! دامـــنم را بـــاز كردم بـــا تمـــام آرزوهــــا شـــعر را آغـــاز كردم. سايه ها را مي كشانم سوي فرداهاي عشقــــم. رودها را مـــي رسانـــم تا به در ياهاي عـشقــم. دوستت دارم ِ من از جان، حرف را بــي پرده گويم، بهترين فانـــوس راهم! اوج را پيـــوسته جويم. دور خواهم شد از اينجـا از كـــوير خشك و تبدار. قصـد گنـــــدمزار دارم، ميـــروم آن سوي پندار. شخم خواهم زد خودم را، دانـــه گنــــدم بكاريد، خوشه خواهــم داد. روزي ابـــرها باران ببـــاريد ...