تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 137 اولاول 12345671353103 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 1366

نام تاپيک: نثرهای عاشقانه

  1. #21
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    به نوای ناقوس زمان گوش فرا ده !كه چگونه بر فراز رویای آرامش،بی مهابا گام برمیدارد،بی آنكه كسی را بیازارد .هیچگاه از تنهایی خسته نیست .دلاورانه به سوی اشتیاقی ژرف،اما رنج آور میتازد.ولی روزنه های امید به رویش باز است و میداند همیشه فردایی هست .و میداند مهربانی در كنار دوستی ،همیشه میماند .

  2. این کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من

  4. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #23
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    چه می شود کرد با آن نگاه دلفریبت عزیزیم. آیا‌‌ لحظه ای درنگ دیدنت را مجاز میگذاری. آه! آنگاه که میگویی اطاقم را زیبا بساز. آیا من توان نه گفتن را در برابر تو دارم هر گز هرگز زیرا عشق تو مرا مات خویش ساخته است. ببین عزیزم! با لبخند قشنگت وبا تبسم لبان دلفریبت دل شکسته عاشق را مرهم گذاری کن. من در برابر زیبای تو درمانده وحیرانم که چه کنم. فقط تو میتوانی با یک نگاه [عاشقانه] با گفتن یک حرف [محبت آمیز] با بیان یک جمله [دوستت دارم] و با تبسم شرین لبانت شادم نمایی و همیشه شادم نمایی.

  6. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #24
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
    زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
    زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
    زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
    و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

  8. #25
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
    آیا این نثر است ؟!!!!

    ---------------------------------------------

    ای آزادی, تو را دوست دارم, به تو نیازمندم, به تو عشق می ورزم, بی تو زندگی دشوار است, بی تو من هم نیستم; هستم, اما من نیستم; یك موجودی خواهم بود توخالی, پوك, سرگردان, بی امید, سرد, تلخ, بیزار, بدبین, كینه دار, عقده دار, بیتاب, بی روح, بی دل, بی روشنی, بی شیرینی, بی انتظار, بیهوده, منی بی تو, یعنی هیچ ! … ای آزادی, من از ستم بیزارم, از بند بیزارم, از زنجیر بیزارم, از زندان بیزارم, از حكومت بیزارم, از باید بیزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بیزارم. آزادی؟ همین است آنچه ندارم انسان با “آزادی” آغاز می شود. و “تاریخ” سرگذشت رقت بار انتقال او است از این زندان به آن زندان! و هر بار که زندانش را عوض می کند،فریاد شوقی بر می آورد که: آزادی! انسان یعنی آزادی. احساس اسارت، خود، آیه ی آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولّد آزادی

  9. این کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #26
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    می دونی ؟ یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم.......قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگمو بزنم ...یه حرکت سریع.. یه جمله ی عمیق بلدی ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی نمی بینی ..... من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که سریع می برم نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگ های سفید و نمی بینی که دستم می سوزه من لبمو گاز می گیرم که نگم : آخ که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی تو داری قصه می گی و هیچ چیز رو نمی بینی من دارم دستمو نگاه میکنم دست چپمو.....خون ازش میاد می دو نی ؟ دستمو می ذارم رو زانوهام خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها مسیرش قشنگه.....حیف که چشمات بسته است نمی بینی ..... تو بغلم کردی می بینی که سردم شده محکمتر بغلم می کنی تا گرمم شه می بینی که نا منظم نفس می کشم تو دلت می گی آخی............ نفسم گرفت.. می بینی ولی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم ...می بینی که دیگه نفس نمی کشم چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟ می ترسم خودمو بکشم از سرد شدن... از این هایی که مردن... از خون دیدن ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود آروم آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو ... گریه نکن من دیگه نیستم که ببوسمت.....بگم خوشکل شدی تو خیلی گریه می کنی دلم می شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش باشه ؟ من مردم ولی تو باورت نمی شه تکونم می دی که بیدار شم فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم می بینی نفس نمی کشم ....ولی بازم باور نمی کنی اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره من مر دم ... ولی برای تو زنده ام پس هر شب به این باغ بیا .... ولی گریه نکن می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی ؟ دوستت دارم

    ________________

  11. این کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #27
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تو هر چه باشی برای من نقش آسمانی بر جان زمین و تو همانی که دیگر خیال نیستی حضور داری و هستی و من هستی ات را میبینم و میشنوم و در سینه ام چیزی به نام "زندگی" به یادت میتپد و نزدیکی به من آنقدر که تصور نخواهی کرد ...اگر چه دوری آنقدر که میدانم! میدانم که شاید همیشه فاصله ای باشد اما این دنیای من است! آنچنان میسازمش که در آن فاصله ها چون حباب بر باد میروند و چیزی به نام خزان وجود ندارد و تو بهاری ترینی و آسمانی ترینی و محبوبترینی و بهترینی و تمام بهترینهایی که من میشناسم و نمیشناسم در تو وجود دارد برای من شکوه هزاران هزار ترانه ی نجیب عشقی وعروج هزاران هزار فصل نایاب آرزو بهترین نغمه ی شنیده ام! مرا به سمت بیکران آسمان ببر با لحظه ی تماشایت و با معجزه ی نگاهت و با عظمت ایمانت بهترین من مرا با خود همراه کن به سمت بی کران عشق....

    ______________________________________

    سلام...
    اگر نمی پسندین عوضش می کنم...


  13. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #28
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    توسن خیال را به سویت میرانم و از ورای جاده ها سرازیر میشوم تا به کوی تو برسم همان کوچه ای که بارها در رویایم از کنارش رد شده ام و بر استانش سر گذاشته ام تا ازورای دیواری که در خیالم نیست تو را صدا بزنم و برایت همان ناگفته هایی را بگویم که تگفته میدانی و از سر انگشتانم میخوانی و قبل از من هر کلمه اش را با تبسم زمزمه میکنی و برای ناگفته هایم ضرب آهنگی از عشق می آوری آری درست گفته ای بهار با توست که بر این همراهی و معیت افتخار میکند و باید افتخار هم کند که آندم که بلبلان می خوانند و خها آب می شوند و جویبارها راه می افتند بهار در حال آمدن است و اینها همه به پیشواز او آمده اند تا از طبیعت بخاطر این حلول و طلوع شاباش بگیرند و برای عروس بهار کل بکشند آری بهار با توست که زندگی با بهار آغاز می شود و حیات با بهار شروع می شود که بهار باید خدای را شکر کند و بر این همراهی سجده شکر کند ... اما مرا با بهار یادی نیست که سال هاست پاییزم و شاید زمستانی که بهارش در ....

  15. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #29
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    ورق میزنم! با شوق تمام ثانیه های انتظارت را ورق میزنم ... با عشق لحظه به لحظه ی امید را سپری میکنم و با محبت تمام ناگفته ها و گفته های سرانگشتانت را لب خوانی میکنم .... مهر میورزم به هر نفس بهار که عطر حضور تورا با خود دارد و مهر میورزم به تمام فاصله های هیچ شده ای که تورا برایم قوی تر و نزدیکتر می نمایانند.... مهربان! ورق میزنم تمام حادثه های روزهای رفته را با سرانگشت احساس....و باز میخوانم آنچه را بارها و بارها زمزمه کرده ام.... تو هستی.... و بهار با من است.... و من مهر میورزم به تو که در رنگ بهار جریان داری و در نغمه ی قناری می خوانی.... چقدر آشنا مرا میبینی وقتی که برایت و به نامت قلم میزنم! و وقتی که صفحه صفحه نوازش سرانگشتانت را ورق میزنم.....

  17. #30
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تمام دربهای آرزو را به سمت عشق باز میکنم و جان را به دست نسیم محبت تو می سپارم تا به آسمان نزدیکم کند.... پا به پای امید به میهمانی بهار می روم تا شاید در جان غنچه ای حلول کنم و تو با سرانگشتهای مهربانت از سر شوق نگاهی به گلبرگهای سرخ آتشینم بیندازی و به نگاهی آسمانی مسحورم کنی(نه ! عجیب نیست که تو با سر انگشتانت میبینی...) شاید اگر تو بخواهی من هم بتوانم با قلم موی احساس نقشی رویایی از نگاه عشق بر جان بهار نقش کنم...

  18. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •