قطاری كه به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف كرد و پیامبر رو به جهانیان كرد و گفت : مقصد ما خداست ، كیست كه با ما سفر كند ؟ كیست كه رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟ كیست كه باور كند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندكی بر آن قطار سوار نشدند ، از جهان تا خدا هزاران ایستگاه بود . در هر ایستگاه كه قطار می ایستاد ، كسی كم می شد ، قطار می گذشت و سبك می شد ، زیرا سبكی قانون راه خداست . قطاری كه به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت : اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست . مسافرانی كه پیاده شدند بهشتی شدند ، اما اندكی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند . آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت : درود بر شما ، راز من همین بود ، آن كه مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد ... و آن هنگام كه قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری