ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﻣــــــﻦ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﻣــــــﻦ ﺑﺎﺷﺪ !
.
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺑﻬﺖ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﺩﻣﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﻤﺎ
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ:ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ بی ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﺕ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻩ
ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﯾﻌﻨﯽ :ﯾﻪ ﺑﻮﺱ , ﯾﻪ ﺣﺮﻑ , ﯾﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺧﻮﺏ
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ
ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﻧﺪﺍﺭﻥ , ﺧﯿﻠﯿﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﻗﺪﺭﺷﻮ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ
ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻭﺍﺭﻡ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻥ....
.
.
اگه قدش بلنده
اگه وقتی میخنده خوشگل تر میشه؛
اگه لباسش خیلی بهش میاد
اگه دست پختش خیلی خوبه
اگه خطش محشره
اگه صداش بی نظیره
اگه خوب شرایط ِ بحرانی رو کنترل میکنه
اگه بهتون آرامش میده
اگه میتونه غافلگیرتون کنه
اگه صدای نفساش آرومتون میکنه،
اگه دوست دارین سربه سرش بذارید که بهتون بگه دیوونه!
اگه مهربونه،
اگه ماهه،
اگه خوبه،
اگه دست هاشو دوست دارید...
بهش بگید .. خب؟ ..
بهش بگید .. دیر میشه هــا
.
مرا دوست بدار،
اندک ولي طولاني .
.
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎﻳﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺐ ﻫﺎﻱ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﻐﻀﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺭﮊﻫﺎﻱ ﺳﺮﺥ ﺭﻧﮓ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ
ﮔﻴﺴﻮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺷﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﻧﺎﺯﻙ
ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﺯِ ﺳﺎﻻﺩ ﺷﺐ ﻛﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺷﻜﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺣﺴﻮﺩﻧﺪ
ﭼﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻃﻔﻠﻜﻲ ﻫﺎ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ
ﺯﻭﺭ ﻭ ﺑﺎﺯﻭ ﻛﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺟﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ
ﺯﻥ ﻫﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻏﻤﮕﻴﻨﻨﺪ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺍﻣﻨﻴﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻳﻚ ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ
ﺩﻟﺸﺎﻥ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻪ ﻳﻚ ﻧَﺮ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳﻨﺪ
ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﻓﻘﻂ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﻖ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﺍﺻﻠﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ
ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻏﺮﻭﺭﺷﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻜﻨﺪ
ﺍﺯﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺎﻥ ﻛﻢ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻏﻴﺮﺗﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺭﮒ ﮔﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ
ﻣﺎ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻴﻢ ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ ﺣﺴﺎﺩﺕ!
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ
ﺳﻴﮕﺎﺭﻱ ﺩﻭﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ
ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﻛﭙﻨﺪ
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻳﻚ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﻳﻚ ﺑﻐﻞ ﺍﺯ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻲ ﺷﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ
ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ؟!
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻫﻴﭽﻲ ﻳﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ
ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ؟!
ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻞ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ
ﻓﻘﻂ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﻳﻢ
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻲ
ﺷﺎﻳﺪ ﻭﻗﺘﺶ ﺷﺪﻩ
...ﻛﻤﻲ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ...
.
تمام خاطراتمان را مرور کرده ام
زیر همه ی اشک هایم خط کشیده ام
همه ی صبرم را “حفظ” کرده ام
فقط دعایم کن که در “امتحان” نبودنت “رد” نشوم !
دل : عاشقم
عقل: عشق؟ یعنی چه؟
دل : مفهوم بودن
عقل : بودن ؟ بودن با که با چه؟
دل :با آن که میخوانمش
عقل : که چه؟
دل : که آرام بگیرم .که پرواز کنم
عقل : پرواز به کجا ؟
دل : به آسمان به اوج به آنجا که فقط من باشم و او
عقل : که چه کنی؟
دل: تا در آغوشش گیرم تا در زیر گوشش نجوا کنم
عقل: نجوا؟ نجوای چه ؟
دل :که دوستت دارم
عقل :دوست داشتن؟
دل : این را دیگر تو نمیفهمی
عقل: من عقلم میتوانم درک کنم
دل :دوست داشتن هر لغتش دریایی از معنی است
{ د } یعنی دل دادن؛ دل سپردن
بعد نوبت { و} که میشود: واحد یکتا نشان یک نفر
{س} سرسپردن در قبال قامت یار یعنی ستایش آن که میخوانمش
حال نوبت {ت }هست تا تجلی دوست را تکمیل کند
{ت} یعنی تمنای وصال یعنی تمنای آغوش یعنی تاراج دل توسط معشوق
حال نوبت داشتن هست
{د} یعنی دیوانگی یعنی جنون یار داغی قلب برای او
حال نوبت قامت بلند {آ } هست
{آ} آغوش یار؛ آغوش آن که { د } دیوانگی را ایجاد کرده است
حال نوبت {ش} شهد شیرین آغوش یار ؛شراب جا و تن ؛شکروجود و شوق پرواز
باز هم نوبت {ت } هست اما این بار فرق میکند
{ت} یعنی تن دادن و تن سپردن یعنی تهی شدن از خود در قبال معشوق
ودر آخر {ن} نماد عشق نشان عشق تا کامل کننده دوست داشتن شود تا نماد نجابت عشقی پاک شود
عقل: چه خوب من هم میتوانم در این پرواز با تو باشم ؟
دل : نه تو بال های این پرواز را نداری
عقل :کدام بال ها ؟
دل ؟ بال های {ع} {ش} {ق}
من جايِ تمام كساني كه
دلتنگ نمي شوند برايت
من جايِ تمام كساني كه
بي تابِ چشمهايت نيستند
من جايِ تمامِ كساني كه
گفتند دوستت دارم و تو ماندي
و آن ها نماندند
من جايِ تمامِ بوسه هاي
نيمه راه
آغوش هايِ جا مانده
جايِ تمامِ - يادم تو را فراموش - ها
من اصلا جاي خودِ خدا هم
دلم برايت تنگ شده
بگذار مردم بگويند كفر مي گويد
گفتم مردم ؟
اصلا من را چه به مردم
من را همان خدا كه چشمانِ تو را آفريد
تا من ديوانه ات شوم
كافيست !
همه چيز زيرِ سرِ همين خداست
كه تو را بي هيچ دليلي انقدر
برايِ دلِ من عزيز كرده
كه حتي به وقتِ دلگيري
دلتنگت باشم
همين خدايي كه
مي داند تو گذرت هم اين حوالي نمي خورد
اما باز كلمات را
مجبور به نوشتن براي تو مي كند
من
جاي تمام كساني كه كنارت هستند
جاي تمام كساني كه تو را مي بينند
جاي تمام كساني كه در قابِ چشمانت
جا دارند
جاي تمام كساني كه تو هرروز از حواليِ شان
گذر مي كني
دلم برايت تنگ شده
وقتی نیستی . . . خاطره هایت مرا به نابودی می کشاند!
خاطره تمام کافه های این شهر که با هم نرفتیم!
خیابان هایی که با عشق زیر باران، بدون چتر گز نکردیم!
ارتفاعاتی که برای جیغ زدنهای دو نفره فتح نکردیم!
سواحلی که رد پای ما را کنار هم نکشید!
قایق هایی که ما را به مرز غروب بهاری دریا نرساند!
تولدهای دو نفره که هرگز متولد نشدند!
هواپیماها، قطارها، متروها، اتوبوس ها، جاده هایی که هیچوقت برای ما دو نفر جا نداشت!
اتاق کوچکی که ظرفیت من کنار تو را نداشت!
رختخوابی که عطر تو را به خود نگرفت!
شب هایی که با تو صبح نشد!
. . .
برگرد به اول داستان،
وقتی تو نیستی ...
خاطره نبودن های همیشگی ات مرا به دیوانگی می کشاند!
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)