?you said Ohara disappeared from the next map, didn't you
?can you see humans when looking from above on a map
!It's because you are looking upon the world this way, that's why you can do such a horrible thing
One Piece
?you said Ohara disappeared from the next map, didn't you
?can you see humans when looking from above on a map
!It's because you are looking upon the world this way, that's why you can do such a horrible thing
One Piece
Last edited by Ar@m; 31-08-2015 at 23:04.
Wreck-It Ralph
I am bad and that is good, I will never be good and that's not bad, there's no one I'd rather be than me
من بد هستم و این خوبه، من هیچوقت خوب نمی شم و این بد نیست. دلم نمیخواد هیچ کسی به غیر از خودم باشم.
(جمله الهام بخش انجمن شخصیت های بد!)
+ چرا اینطوری مثل دله دزدا از میدون فرار کردید؟!
- چرت و پرت نگو! مگه نمیدیدی جلوی چه جمعیتی داشتیم میجنگیدیم؟ اگه میموندیم احتمالاً مثل قهرمانا باهامون برخورد میکردن. حتی فکر کردن بهش تن و بدنمو میلرزونه.
+ مگه قهرمان شدن چیز خوبی نیست؟
- بذار روشنت کنم... قهرمان کسیه که مشروبش رو با بقیه تقسیم میکنه، اما من دلم میخواد همشو تنهایی بخورم!
+ این کجاش تعریف قهرمانه!
وان پیس _ One Piece
یه سكانس-دیالوگ بامزه از فیلم بادامزمینیها The Peanuts Movie (2015) جایی که چارلی برای مشاوره رفته پیش لوسی:
لوسی: چارلی بروان. چی شده اینقدر دیروقت اومدی اینجا؟
- چارلی: من به توصیهات درمورد دخترا احتیاج دارم، لوسی
تو هم یه دختری، درسته؟ بزار اینطور بگیم که یه دختری هست که میخوام تحت تأثیر قرارش بدم
ولی اون یه چیزیه و من هیچی نیستم
اگه من یه چیز بودم و اون هیچی نبود، میتونستم باهاش حرف بزنم
یا اگه اون هیچی نبود و منم هیچی نبودم، میتونستم باهاش حرف بزنم
ولی اون یه چیزی هست و من هیچی نیستم،
واسه همین اصلاً نمیتونم باهاش حرف بزنم
تو خیلی احمقی، چارلی براون. چرا که چیزای زیادی داری که از خودت نشون بدی
- اون صورت خوشگلی داره و خوشگل بودن منو مضطرب میکنه
صورت خوشگل؟ خوشگل؟
من یه صورت خوشگل دارم! چطور شده که صورت من تو رو مضطرب نمیکنه؟
چطور شده که میتونی با من حرف بزنی، چارلی براون؟ ?Charlie Brown. What brings you out here so late in the day
.I need your advice on girls, Lucy
.You're a girl, right? Let's just say there's this girl I'd like to impress
.But she's something and I'm nothing
.If I were something and she was nothing, I could talk to her
.Or, if she was nothing and I was nothing, I could talk to her
.But she's something and I'm nothing
so I just can't talk to her
.You're being ridiculous, Charlie Brown. Why, you have much to offer
.She has a pretty face and pretty faces make me nervous
?Pretty face? Pretty face
?I have a pretty face! How come my face doesn't make you nervous
?How come you can talk to me, Charlie Brown
محتوای مخفی: ادامهی سکانس
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﻰ: ﺩﺭ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻯ ﻫﺴﺘﯿﻢ؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﻚ: ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﺍﻭﻩ... ﺭﻭﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼقهام!
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ ﺻﺪﺍمو ﻣﯽﺷﻨﻮﯼ؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺎﺭﯾﮑﻪ
پاتریک (وقتی مغزش تکون خورد و دانشمند شد): دانش هرگز نمیتونه جای دوستی رو بگیره... من ترجیح میدم یه احمق باشم!
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﯾﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ میخریم
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ نمیتونه ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﻪ
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺭﻭی ﻣﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻣﻦ ﺯﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ نمیخورم!
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﭼﺮﺍ به دﺭﺩ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ، ﺑﺎﻋﺚ میشی ﺑﻘﯿﻪ نسبت ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ حس ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﭼﯽ ﮐﺎﺭ میکنی؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﺻﺒﺮ میکنم ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ
پاتریک: من یه دزد دریایی واقعیام، سه هفته است حموم نرفتم.
باب اسفنجی: ما فقط چند ساعته دزد دریایی شدیم.
پاتریک: میدونم!
پاتریک: من سالهاست بیدار میشم، میخورم، میخوابم. حس میکنم به استراحت نیاز دارم!
اختاپوس: حیف که باب اسفنجی اینجا نیست تا از نبودن خودش لذت ببره!
خرچنگ (به پاتریک): تو اخراجی پاتریک
پاتریک: اما آقای خرچنگ من برای شما کار نمیکنم که!
خرچنگ: خوب از الان استخدامی
پاتریک: واقعا؟!
خرچنگ: حالا اخراجی!!
ژان والژان: مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم. این دیگر چه دنیاییست!
بینوایان
از فصل اول سیمپسون ها / the simpsons S01
هومر داره خونواده خودشو با بقیه مقایسه میکنه و پی میبره که خونوادش نرمال نیستن
هومر: متاسفم مارچ٬ ولی گاهی وقتا فکر میکنم ما بدترین خانوداه این شهریم
مارچ: شاید باید بریم به یه شهر بزرگتر
.The more you take, the less you have
Oogway: هر چقدر بیشتر بگیری داشتههای کمتری خواهی داشت.
.If you only do what you can do, you will never be more than you are now
Shifu: اگه فقط کارهایی که میتونی رو انجام بدی، هیچ وقت از چیزی که الان هستی فراتر نمیری.
.Sometimes, we do the wrong things for the right reasons
Mr. Ping: بعضی وقتا به دلایل درست کارای اشتباه ازمون سر میزنه!
.Okay, pay attention because I'm only gonna go over this 10 more times
Po: خیلی خب، خوب توجه کنید چون 10 بار دیگه بیشتر توضیح نمیدم!
این خیلی بده که آدما تا وقتی که دیگه خیلی دیر شده از هم نمیپرسن چه حسی دارن.
-----------
یه پیرمرد لاغر با ویلچر میاد تا ببیندش،
مردی که ده ساله که اونجا بوده ولی کم پیش میومد ملاقاتی داشته باشه
هیچ کدومشون یادشون نمیاومد که چرا اونجان یا اینکه دقیقا طرف مقابلشون کیه
ولی اونها نشستن و با هم یه برنامهی ورزشی دیدن
و وقتی که موقع رفتن بیل رسید، وایساد و یه جملهی زیبا به مرد گفت:
"تو بخشیده شدی."
و هیچ کدوم نفهمیدن منظورش چیه
ولی پیرمرد به هر حال زد زیر گریه
و دیگه هیچ وقت همدیگه رو نخواهند دید...
تصور کرد که انگار مشکل تنفسی داره و توی یه اتاق با آدمای نگران بیدار میشه
کل عمرش از مرگ میترسید
و به همون اندازه ای که سعی می کرد بهش فکر نکنه،
مرگ همیشه پشت سرش بود، توی هر گوشهای، شناور توی هر افقی.
اون از مرگ توی موقعیتهای مختلف میگریخت،
اما توی دورهی جاهلیت جوانی این اتفاقها به شکلی انتزاعی، براش محال به نظر میومد
اما با گذر هر دهه، دورههایی که گذرونده بود رو ارزیابی میکرد
و توی چهل سالگیش که به نظر نصف عمرشو گذرونده بود،
تو بهترین حالت، فقط اومده بود که فقط یه چیز رو بفهمه:
تو فقط پیر خواهی شد.
چیز بعدی که میفهمی اینه که به جای اینکه به جلو نگاه کنی، به عقب نگاه میکنی
و حالا، بعد از گذر اون همه سال نگرانی، شبهای بیخوابی و انکار،
بیل بالاخره فهمید با مرگ چشم تو چشم شده.
توسط آدمایی که دیگه نمیشناسه احاطه شده و دیگه احساس نزدیکیای با هزاران خویشاوند قدیمیش نمیکنه.
همینطور که خورشید به سمت غروب پیش میرفت
بالاخره داشت متوجه این چیز گنگ و مسخره میشد که
چقدر منتظر این لحظه تو تمام زندگیش بوده
این لحظهی مزخرف و بیلطافت مرگ
که با تهاجم به بسیاری از روزها و پریشان کردنشون
استرس و اتلاف وقت زیادی رو ایجاد کرده.
ای کاش می تونست به عقب برگرده و کمی از عقل و خردش
برای دورهی جوانی خودش استفاده کنه.
ای کاش حداقل می تونست اینو به جوانهای توی اتاق بگه.
یه دستشو بالا برد و خیلی غیر روشن گفت:
«انگار بوی خاک و نور ماه میاد».
"It smells like dust and moonlight"
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)