تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 34 از 35 اولاول ... 24303132333435 آخرآخر
نمايش نتايج 331 به 340 از 342

نام تاپيک: دیالوگ‌های فراموش نشدنی / انيميشن

  1. #331
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض


    ?you said Ohara disappeared from the next map, didn't you
    ?can you see humans when looking from above on a map
    !It's because you are looking upon the world this way, that's why you can do such a horrible thing
    One Piece
    Last edited by Ar@m; 31-08-2015 at 23:04.

  2. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #332
    آخر فروم باز *Necromancer's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Graveyard
    پست ها
    2,087

    پيش فرض

    Wreck-It Ralph

    I am bad and that is good, I will never be good and that's not bad, there's no one I'd rather be than me

    من بد هستم و این خوبه، من هیچوقت خوب نمی شم و این بد نیست. دلم نمیخواد هیچ کسی به غیر از خودم باشم.

    (جمله الهام بخش انجمن شخصیت های بد!)

  4. 6 کاربر از *Necromancer بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #333
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض

    + چرا اینطوری مثل دله دزدا از میدون فرار کردید؟!
    - چرت و پرت نگو! مگه نمی‌دیدی جلوی چه جمعیتی داشتیم می‌جنگیدیم؟ اگه می‌موندیم احتمالاً مثل قهرمانا باهامون برخورد می‌کردن. حتی فکر کردن بهش تن و بدنمو می‌لرزونه.
    + مگه قهرمان شدن چیز خوبی نیست؟
    - بذار روشنت کنم... قهرمان کسیه که مشروبش رو با بقیه تقسیم می‌کنه، اما من دلم می‌خواد همشو تنهایی بخورم!
    + این کجاش تعریف قهرمانه!



    وان پیس _ One Piece

  6. 7 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #334
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض

    یه سكانس-دیالوگ بامزه از فیلم بادام‌زمینی‌ها The Peanuts Movie (2015) جایی که چارلی برای مشاوره رفته پیش لوسی:



    لوسی: چارلی بروان. چی شده اینقدر دیروقت اومدی اینجا؟
    - چارلی: من به توصیه‌ات درمورد دخترا احتیاج دارم، لوسی
    تو هم یه دختری، درسته؟ بزار اینطور بگیم که یه دختری هست که می‌خوام تحت تأثیر قرارش بدم
    ولی اون یه چیزیه و من هیچی نیستم
    اگه من یه چیز بودم و اون هیچی نبود، می‌تونستم باهاش حرف بزنم
    یا اگه اون هیچی نبود و منم هیچی نبودم، می‌تونستم باهاش حرف بزنم
    ولی اون یه چیزی هست و من هیچی نیستم،
    واسه همین اصلاً نمی‌تونم باهاش حرف بزنم

    تو خیلی احمقی، چارلی براون. چرا که چیزای زیادی داری که از خودت نشون بدی
    - اون صورت خوشگلی داره و خوشگل بودن منو مضطرب می‌کنه
    صورت خوشگل؟ خوشگل؟
    من یه صورت خوشگل دارم! چطور شده که صورت من تو رو مضطرب نمی‌کنه؟
    چطور شده که می‌تونی با من حرف بزنی، چارلی براون؟
    ?Charlie Brown. What brings you out here so late in the day
    .I need your advice on girls, Lucy
    .You're a girl, right? Let's just say there's this girl I'd like to impress
    .But she's something and I'm nothing
    .If I were something and she was nothing, I could talk to her
    .Or, if she was nothing and I was nothing, I could talk to her
    .But she's something and I'm nothing
    so I just can't talk to her

    .You're being ridiculous, Charlie Brown. Why, you have much to offer
    .She has a pretty face and pretty faces make me nervous
    ?Pretty face? Pretty face
    ?I have a pretty face! How come my face doesn't make you nervous
    ?How come you can talk to me, Charlie Brown


      محتوای مخفی: ادامه‌ی سکانس 

    - فقط باید راز بدست آوردن قلبش رو بدونم
    به این آینه نگاه کن، چارلی براون.
    این چهره‌ی یه بازنده‌ست. یه چهره‌ی کلاسیک بازنده.

    فکر می‌کنی دخترا از بازنده‌ها خوششون میاد، چارلی براون؟
    خب، نه. دخترا کسی رو می‌خوان که موفقیتش بهشون اثبات شده باشه
    تا حالا جایزه‌ای برنده شدی؟
    مثل یه مدال افتخار کنگره، یا یه جایزه‌ی صلح نوبل؟
    ملک و دارایی چی داری؟ سهام چند منظوره داری؟

    بزار یه راز کوچیکی رو بهت بگم، چارلی براون.
    اگه واقعاً می‌خوای دخترا رو تحت تأثیر قرار بدی باید بهشون نشون بدی که یه برنده‌ای.
    .I just need to know the secret to winning her heart
    .
    Look into this mirror, Charlie Brown
    .This is the face of failure. A classic failure face
    ?Do you think girls like failures, Charlie Brown
    .Well, no. Girls want someone with proven success
    ?Have you won any awards
    ?Like a Congressional Medal of Honor? Or a Nobel Peace Prize
    ?What are your real estate holdings? Do you have a diversified portfolio
    .Let me let you in on a little secret, Charlie Brown
    .If you really want to impress girls, you need to show them you're a winner

    - یه برنده؟ من؟ لوسی، شاید این فکر خوبی باشه!
    البته، وقتی میگم "تو" می‌دونی که منظورم "شخصِ تو" نیست
    میشه 5 سنت، لطفاً
    !A winner? Me? Lucy, you may be on to something
    .
    Of course, when I say "you," you know I don't mean you personally
    .That will be five cents, please


    سکه، سکه، سکه. چه صدای خوبی دارن .Nickels, nickels, nickels. What a beautiful sound


  8. 5 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #335
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض باب اسفنجی / SpongeBob SquarePants


    ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﻰ: ﺩﺭ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻯ ﻫﺴﺘﯿﻢ؟
    ﭘﺎﺗﺮﯾﻚ: ﺍﻣﺮﻭﺯ
    ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﺍﻭﻩ... ﺭﻭﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼقه‌ام!

    ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ ﺻﺪﺍمو ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﯼ؟
    ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺎﺭﯾﮑﻪ


    پاتریک (وقتی مغزش تکون خورد و دانشمند شد): دانش هرگز نمی‌تونه جای دوستی رو بگیره... من ترجیح می‌دم یه احمق باشم!

    ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﯾﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ می‌خریم
    ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ نمی‌تونه ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﻪ
    ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺭﻭی ﻣﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ


    ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻣﻦ ﺯﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ نمی‌خورم!
    ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﭼﺮﺍ به دﺭﺩ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ، ﺑﺎﻋﺚ می‌شی ﺑﻘﯿﻪ نسبت ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ حس ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ

    ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﭼﯽ ﮐﺎﺭ می‌کنی؟
    ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ: ﺻﺒﺮ می‌کنم ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ

    پاتریک: من یه دزد دریایی واقعی‌ام، سه هفته است حموم نرفتم.
    باب اسفنجی: ما فقط چند ساعته دزد دریایی شدیم.
    پاتریک: می‌دونم!


    پاتریک: من سال‌هاست بیدار می‌شم، می‌خورم، می‌خوابم. حس می‌کنم به استراحت نیاز دارم!


    اختاپوس: حیف که باب اسفنجی اینجا نیست تا از نبودن خودش لذت ببره!


    خرچنگ (به پاتریک): تو اخراجی پاتریک
    پاتریک: اما آقای خرچنگ من برای شما کار نمی‌کنم که!
    خرچنگ: خوب از الان استخدامی
    پاتریک: واقعا؟!
    خرچنگ: حالا اخراجی!!

  10. 11 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #336
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض



    ژان وال‌ژان: مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم. این دیگر چه دنیاییست!

    بینوایان

  12. 10 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #337
    آخر فروم باز ms368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    1,977

    پيش فرض

    از فصل اول سیمپسون ها / the simpsons S01

    هومر داره خونواده خودشو با بقیه مقایسه میکنه و پی میبره که خونوادش نرمال نیستن

    هومر: متاسفم مارچ٬ ولی گاهی وقتا فکر میکنم ما بدترین خانوداه این شهریم
    مارچ: شاید باید بریم به یه شهر بزرگتر


  14. 4 کاربر از ms368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #338
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض Kung Fu Panda 3

    .The more you take, the less you have
    Oogway: هر چقدر بیشتر بگیری داشته‌های کمتری خواهی داشت.

    .If you only do what you can do, you will never be more than you are now
    Shifu: اگه فقط کارهایی که می‌تونی رو انجام بدی، هیچ وقت از چیزی که الان هستی فراتر نمی‌ری.

    .Sometimes, we do the wrong things for the right reasons
    Mr. Ping: بعضی وقتا به دلایل درست کارای اشتباه ازمون سر میزنه!

    .Okay, pay attention because I'm only gonna go over this 10 more times
    Po: خیلی خب، خوب توجه کنید چون 10 بار دیگه بیشتر توضیح نمی‌دم!



  16. 5 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #339
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض Its Such a Beautiful Day (2012)

    این خیلی بده که آدما تا وقتی که دیگه خیلی دیر شده از هم نمی‌پرسن چه حسی دارن.
    -----------

    یه پیرمرد لاغر با ویلچر میاد تا ببیندش،
    مردی که ده ساله که اونجا بوده ولی کم پیش میومد ملاقاتی داشته باشه
    هیچ کدومشون یادشون نمی‌اومد که چرا اونجان یا اینکه دقیقا طرف مقابلشون کیه
    ولی اون‌ها نشستن و با هم یه برنامه‌ی ورزشی دیدن
    و وقتی که موقع رفتن بیل رسید، وایساد و یه جمله‌ی زیبا به مرد گفت:

    "تو بخشیده شدی."
    و هیچ کدوم نفهمیدن منظورش چیه
    ولی پیرمرد به هر حال زد زیر گریه
    و دیگه هیچ وقت همدیگه رو نخواهند دید...

  18. 4 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #340
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض امروز روزی زیباست (2012)

    تصور کرد که انگار مشکل تنفسی داره و توی یه اتاق با آدمای نگران بیدار میشه
    کل عمرش از مرگ می‌ترسید
    و به همون اندازه ای که سعی می کرد بهش فکر نکنه،
    مرگ همیشه پشت سرش بود، توی هر گوشه‌ای، شناور توی هر افقی.
    اون از مرگ توی موقعیت‌های مختلف می‌گریخت،
    اما توی دوره‌ی جاهلیت جوانی این اتفاق‌ها به شکلی انتزاعی، براش محال به نظر میومد
    اما با گذر هر دهه، دوره‌هایی که گذرونده بود رو ارزیابی می‌کرد
    و توی چهل سالگیش که به نظر نصف عمرشو گذرونده بود،
    تو بهترین حالت، فقط اومده بود که فقط یه چیز رو بفهمه:
    تو فقط پیر خواهی شد.

    چیز بعدی که می‌فهمی اینه که به جای اینکه به جلو نگاه کنی، به عقب نگاه می‌کنی
    و حالا، بعد از گذر اون همه سال نگرانی، شب‌های بی‌خوابی و انکار،
    بیل بالاخره فهمید با مرگ چشم تو چشم شده.
    توسط آدمایی که دیگه نمی‌شناسه احاطه شده و دیگه احساس نزدیکی‌ای با هزاران خویشاوند قدیمیش نمی‌کنه.
    همینطور که خورشید به سمت غروب پیش می‌رفت
    بالاخره داشت متوجه این چیز گنگ و مسخره می‌شد که
    چقدر منتظر این لحظه تو تمام زندگیش بوده
    این لحظه‌ی مزخرف و بی‌لطافت مرگ
    که با تهاجم به بسیاری از روزها و پریشان کردنشون
    استرس و اتلاف وقت زیادی رو ایجاد کرده.
    ای کاش می تونست به عقب برگرده و کمی از عقل و خردش
    برای دوره‌ی جوانی خودش استفاده کنه.
    ای کاش حداقل می تونست اینو به جوان‌های توی اتاق بگه.
    یه دستشو بالا برد و خیلی غیر روشن گفت:
    «انگار بوی خاک و نور ماه میاد».

    "It smells like dust and moonlight"

  20. 2 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •