تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 58

نام تاپيک: رهی معیری

  1. #21
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض


    فرانك خانم ايجاد اين تاپيكها درست نبود ؟ يعني بهتر اينه كه تو يه تاپيك جمع بشن يا به گونه اي ديگه باشه ؟
    ممنون

    سلام ماریوی عزیز

    نع واسه این چیزا که دعوا نمی کنم
    بحثتون در چهارچوب تاپیک بود

    اما سوالتون را متوجه نشدم یک مقداری بیشتر توضیح می دهید لطفا.......

  2. #22
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    سلام ماریوی عزیز

    نع واسه این چیزا که دعوا نمی کنم
    بحثتون در چهارچوب تاپیک بود

    اما سوالتون را متوجه نشدم یک مقداری بیشتر توضیح می دهید لطفا.......
    سلام

    مخلصيم

    سوالم اينه كه مثلا حالا من اومدم براي اين دو شاعر تاپيك ايجاد كردم.
    يه نفر ديگه از چند تا شاعر دگه خوشش مياد ،‌مياد و براي اونها تك تك تاپيك ايجاد ميكنه
    يكي ديگه از چند تا نويسنده خوشش مياد ، مياد و ...
    يكي ديگه ...
    يكي ...
    ...


    اين اشكالي نداره ؟
    مثلا من اين دو شاعر رو در يك تاپيك قرار ميدادم بهتر نبود ؟
    مثلا با عنوان :
    » رهي معيري - عماد خراساني «

    يا كلا روش چيز ديگست ؟

    يا اصلا نبايد اين كار انجام بشه ؟

    يا اصلا ...

    يا ...

    ...



    با تشكر


  3. #23
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    نای خروشان

    چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم
    بناله گرم بود محفلی که من دارم
    بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب
    بروی آب بود منزلی که من دارم
    دل من از نگه گرم او نپرهیزد
    ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم
    بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش
    درون سینه بود قاتلی که مندارم
    ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟
    که با تو شرح دهد مشکلی که مندارم
    رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند
    زبان شکوه ندارد دلی که من دارم

  4. #24
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    راز شب

    شب چو بوسیدم لب گلگون او
    گشت لرزان قامت موزون او
    زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
    ماه را پئشید با گیسوی خویش
    گفتمش : ای روی تو صبح امید
    در دل شب بوسه ما را که دید ؟
    قصه پردازی در این صحرا نبود
    چشم غمازی به سوی ما نبود
    غنچه خاموش او چون گ ل شکفت
    بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت
    با خبر از راز ما گردید شب
    بوسه ای دادیم و آن را دید شب
    بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
    ماه خندید و به موج آب گفت
    موج دریا جانب پارو شتافت
    راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
    قصه را پارو به قایق باز گفت
    داستان دلکشی ز آن راز گفت
    گفت قایق هم به قایق بان خویش
    مانده بود این راز اگر در پیش او
    دل نبود آشفته از تشویش او
    لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد
    با زنی آن راز را ابراز کرد
    گفت با زن مرد غافل راز را
    آن تهی طبل بلند آواز را
    لا جرم فردا از آن راز نهفت
    قصه گویان قصه ها خواهند گفت
    زن به غمازی دهان وا می کند
    راز را چون روز افشا می کند

  5. #25
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    ساز محجوبی

    آنکه جانم شد نوا پرداز او
    می سرایم قصه ای از ساز او
    ساز او در پرده گوید رازها
    سر کند در گوش جان آوازها
    بانگی از آوای بلبل گرم تر
    وز نوای مرغ چمن جان پرور است
    لیک دراین ساز سوزی دیگر است
    آنچه آتش با نیستان می کند
    ناله او با دلم آن می کند
    خسته دل داند بهای ناله را
    شمع داند قدر داغ لاله را
    هر دلی از سوز ما آگاه نیست
    غیر را در خلوت ما راه نیست
    دیگران دل بسته جان و سرند
    مردم عاشق گروهی دیگرند
    شرح این معنی ز من باید شنید
    رز عشق از کوهکن باید شنید
    حال بلبل از دل پروانه پرس
    قصه دیوانه از دیوانه پرس
    من شناسم آه آتشنک را
    بانگ مستان گریبان چک را
    چیستم من ؟ آتشی افروخته
    لاله ای داغ از حسرت سوخته
    شمع را در سینه سوز من مباد
    در محبت کس به روز منمباد
    سودم از سودای دل جز درد نیست
    غیر اشک گرم و آه سرد نیست
    خسته از پیکان محرومی پرم
    مانده بر زانوی خاموشی سرم
    عمر کوتاهم چو گل بر باد رفت
    نغمه شادی مرا از یاد رفت
    گر چه غم درسینه حکم برد
    ساز محجوبی بر افلکم برد
    شعله ای چون وی جهان افروز نیست
    مرتضی از مردم امروز نیست
    جان من با جان او پیوسته است
    زانکه چون من از دو عالم رسته است
    ما دوتن در عاشقی پاینده ایم
    تا محبت زنده باشد زنده ایم

  6. #26
    پروفشنال god_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    548

    پيش فرض

    ماه قدح پوش

    هوشم ربوده ماه قدح نوشی
    خورشید روی زهره بناگوشی
    زنجیر دل ز جعد سیه سازی
    گلبرگ تر به مشک سیه پوشی
    از غم بسان سوزن زرینم
    در آرزوی سیم بر و دوشی
    خون جگر به ساغر من کرده
    ساغر ز دست مدعیان نوشی
    بینم بلا ز نرگس بیماری
    دارم فغان ز غنچه خاموشی
    دردا که نیست ز آن بت نوشین لب
    ما را نه بوسه ای و نه آغوشی
    بالای او به سرو سهی ماند
    مژگان او بخت رهی ماند
    ای مشکبو نسیم صبحگاهی
    از من بگو بدان مه خرگاهی
    آه و فغان من به قلک برشد
    سنگین دلت نیافته آگاهی
    با آهنین دل تو چه داند کرد ؟
    آه شب و فغان سحرگاهی
    ای همنشین بیهوده گو تا چند
    جان مرا به خیره همی کاهی ؟
    راحت ز جان خسته چه می جویی ؟
    طاقت ز مرغ بسته چه میخواهی ؟
    بینی گر آن دو برگ شقایق را
    دانی بلای خاطر عاشق را




  7. #27
    آخر فروم باز sina285's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    اينجا
    پست ها
    2,144

    12 رهي معيري

    محمد حسن رهي معيري متخلص به رهي مدتي پس از وفات پدر خود محمد حسن خان معيري که در کار ديواني بود به هنر و شعر توجه و علاقه تمام داشت؛ در تاريخ دهم ارديبهشت 1288 خورشيدي در اواخر حکومت احمد شاه قاجار ديده به جهان گشود. رهي دوران کودکي خويش را در دامان مادر که نقش پدر را نيز بر عهده داشت رشد کرد؛ او که آموزشهاي مقدماتي و آشنايي ابتدايي با هنر را از مادر آموخته بود و تلمذ کرده بود به مدرسه رفت و ضمن تحصيل، موسيقي و نقاشي را که پيش از اين زمينه هاي آنها از جانب مادر در او فراهم شده بود، فرا گرفت. او از همان دوران نوجواني دل به شعر و سرود سپرد؛ و علاقه وافري نسبت به اشعار شعراي متقدم ايران چون سعدي، حافظ، ملاي روم و عراقي پيدا کرد.


    رهي پس از پايان تحصيلات دبيرستاني به استخدام دولت درآمد و در مشاغل چندي انجام وظيفه کرد. او در دهه 20 از اوايل شعر و ترانه سرايي خود به انجمن ادبي حکيم نظامي که جلسات و نشست هاي آن با حضور مديريت مرحوم وحيد دستگردي، مدير مجله ارمغان که انتشارات آن تا سال 1350 ادامه داشت، تشکيل ميشد، رفت و آمد مي کرد و بعدها از اعضاي سخت کوش و فعال آن انجمن گرديد.


    رهي که اشعار و ترانه هايش در بيشتر جرايد و مجلات آن ايام چاپ و منتشر مي شد، مورد توجه آهنگسازان و نوازندگان و خوانندگان پر آوازه دهه بيست و سالهاي بعد قرار گرفت، که در نتيجه آقايان زنده ياد مرتضي محجوبي، علينقي وزيري و روح الله خالقي و عده ديگري از مصنفين روي ترانه هاي او آهنگهايي خلق و اجرا کردند. که اين امر بر آوازه و شهرت او افزود و ترانه هاي او که بر صفحه ضبط شده بود، نام او را به آنسوي مرزهاي افغانستان، تاجيکستان و هندوستان برد. شعر و ترانه خزان که با صداي زنده ياد جواد بديع زاده خوانده شده بود، بر روي صفحه ضبط و پخش گرديد. رهي در سالهاي دهه سي که چون دستي قوي در نوشتن نظم طنز و فکاهيات نيز داشت، اشعار طنزآلود و پر نيش و نوش انتقادي سياسي و اجتماعي خود را با نامها و امضاهاي راغچه و شاه پريون و چند اسم مستعار ديگر در روزنامه هاي توفيق و بابا شمل و ساير جرايد به مناسبت ها و ضرورتهاي مختلف چاپ و منتشر مي کرد که مورد توجه و استقبال روزنامه ها و طنز پردازان معاصر و مردم قرار گرفت. رهي در سال 1336 خورشيدي در معيت جمعي از اديبان و صاحبان جرايد به ترکيه دعوت شد که مدت يک ماه در آن کشور بود. در سال 1337 به دعوت اتحاد جماهير شوروي براي شرکت در جشن چهلمين سالگرد انقلاب سوسياليستي اکتبر به آن کشور رفت. در سال 1338 به ايتاليا و فرانسه رفت و مدت زماني در آنجا اقامت نمود. در مهرماه 1341 به دعوت حکومت وقت افغانستان براي شرکت در نهصدمين سال وفات خواجه عبدالله انصاري به کابل عزيمت کرد؛ او مجدداً در سال 1346 که آخرين سفر فرهنگي و هنري او بود، براي شرکت در جشن سالگرد افغانستان به آنجا رفت و مورد استقبال دکتر محمد خليلي و جمعي ديگر قرار گرفت.


    او در سال 1346 به سرطان مبتلا شد و براي مداوا به لندن رفت، اما مداوا مؤثر واقع نشد و در 24 آبان ماه 1347 خورشيدي از دنيا رفت. مردم پيکرش را که در مسجد سپهسالار به امانت نهاده شده بود، طي مراسم باشکوهي به گورستان ظهير الدوله تجريش مشايعت کردند و در آنجا به خاک سپرده شد.

    ياد و خاطرش گرامي باد
    Last edited by sina285; 19-06-2008 at 07:41.

  8. #28
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    10 خنده مستانه

    خنده مستانه


    با عزیزان مي نیامیزد دل دیوانه ام
    در میان آشنایانم ولی بیگانه ام
    از سبک روحی گران ایم یه طبع روزگار
    در سرای اهل ماتم خنده مستانه ام
    نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی
    گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه ام
    از چو من آزاده ای الفت بریدن سهل نیست
    می رود با چشم گریان سیل از ویرانه ام
    آفتاب آهسته بگذارد درین غمخانه پای
    تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام
    بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
    بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام
    گرمی دلها بود از ناله جانسوز من
    خنده گلها بود از گریه مستانه ام
    هم عنانم با صبا سرگشته ام سرگشته ام
    همزبانم با پری دیوانه ام دیوانه ام
    مشت خکی چیست تا راه مرا بند رهی ؟
    گرد از گردون بر آرد همت مردانه ام

  9. #29
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض جایگاه رهی معیری در میان شاعران معاصر و تحلیل برخی از جنبه‌های هنری سخن او

    در میان شاعران معاصری که بیشتر به‌شیوهٔ کلاسیک طبع‌آزمائی کرده و بر آن روش رفته‌اند، رهی معیری جایگاه خاصی دارد ....

    در میان شاعران معاصری که بیشتر به‌شیوهٔ کلاسیک طبع‌آزمائی کرده و بر آن روش رفته‌اند، رهی معیری جایگاه خاصی دارد؛ به‌ویژه در حوزهٔ غزل که می‌توان گفت بیشتر موفقیت او بدان وابسته است و به‌راستی که در این شیوه بیش از همهٔ مقلدان سعدی، خود را به او نزدیک کرده است. در وصف غزل اوست که یک مصراع سست و در کمتر مصراع اوست که یک کلمهٔ زائد بتوان دید. و این از نهایت وسواس او در انتخاب کلمات و ترکیبات حکایت می‌کند.“ (محمد حقوقی، ص ۵۱۵)
    زبان ساده و خالی از تکلف وی، از زمان حیاتش تاکنون، دل مخاطبان بسیاری را ربوده است و موجب شده که آثار وی، پیوسته به‌گونه‌های مختلف، در شمارگان‌های نسبتاً بالا به چاپ برسد. چاپ‌های پی‌درپی سروده‌های رهی، برای ما این موضوع را روشن می‌کند که وی از شمار پرخواننده‌ترین شاعران معاصر بوده است. رویکرد گستردهٔ مخاطبان به رهی، بی‌تردید به عوامل متعدد و متفاوتی مربوط می‌شود که دست‌یابی و درک همهٔ آنها تقریباً ناشدنی می‌نماید، چون شعر هم شاخه‌ای از هنر است و بدین ترتیب مشمول این نظر شفیعی‌کدکنی خواهیم شد که: ”در حقیقت ”جمال“ و ”هنر“ وقتی مصداق جمال و هنر دارد که تعریف‌ناپذیر باشند و در حجاب ”ابهام“ و در پردهٔ ”ندانم‌“ها. و درست است که هر پدیدهٔ هنری که راز هنر بودنش را بتوانیم آشکار کنیم، دیگر برای ما ”هنر“ نخواهد بود...“ (شفیعی‌کدکنی، ۱۳۸۰، هستی، ص ۱۴)

  10. #30
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    رهی معیری


    رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبره طهیرالاسلام شمیران مدفون گردید. رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است.



    رهی معیری، متخلص به «رهی» فرزند محمدحسن خان موید خلوت در دهم اردبیهشت ما ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهی قبل از تولد رهی رخت به سرای دیگر کشیده بود.
    تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلی چند انجام وظیفه کرد و از سال ۱۳۲۲ ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر منصوب گردید.
    رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه و دلبستگی فراوان داشت و در این هنر بهره ای به سزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:
    کاش امشبم آن شمع طرب می آمد وین روز مفارقت به شب می آمد
    آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست ای کاش که جانِ ما به لب می آمد
    در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست مرحوم وحید دستگردی تشکیل می شد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شما می رفت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعارش در بیشتر روزنامه ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او با نام های مستعار «شاه پریون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گیر» در روزنامه «باباشمل» و مجله «تهران مصور» چاپ می شد.
    رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. ترانه های: خزان عشق، نوای نی، به کنارم بنشینَ، آتشین لاه، کاروان و دیگر ترانه های او مشهور و زبانزد خاص و عام گردید و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه های شورانگیز و طرب افزا در یادها مانده است.
    رهی در سال های آخر عمر در برنامه گل های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد.
    رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از جمله است: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵، عزیمیت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر نعیری بود.
    رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبره طهیرالاسلام شمیران مدفون گردید.
    رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تاثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعودسعد و نظامی است. اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی سیوه استاد برخوردار کرده است به گونه ای که همان سادگی و روانی و طراوت غزلها سعدی را از بیشتر غزلهای او میتوان دریافت.
    اگر بخواهیم با موازین کهن - که چندان اعتباری هم ندارد- سبک شعر رهی را تعیین کنیم، باید او را در مرزی میان شیوه اصفهانی و عراقی قرار دهیم، زیر بسیاری از خصوصیات هریک از این دو سبک را در شعر او میبینیم، بی آنکه بتوانیم او را به طور مسلم منتسب به یکی از این دو شیوه بشماریم.
    گاه گاه، تخیلات دقیق و اندیشه های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد ما می آورد و در هما لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن میگوید.
    رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شیته و مضامین لطیف تقریبا عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.
    ▪ یاد ایامی
    یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم
    گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
    آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
    چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
    در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
    درد بی عشق زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
    بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم


    پایگاه اطلاع‌رسانی بیوگرافی مشاهیر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •