تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 21 اولاول 12345678915 ... آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 209

نام تاپيک: » تازه‌هاي دنیای ادبيات «

  1. #41
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض انتشارات الهدي، ميهمان نمايشگاه كتاب كابل



    به‌مناسبت روز جهانی کتاب، دانشگاه کابل نمایشگاه کتابی در کتابخانه مرکزی خود برگزار كرده است. انتشارات بين‌المللي الهدي از كشورمان در اين نمايشگاه حضور دارد./
    به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) به نقل از روابط عمومي انتشارات بين‌المللي الهدي، در اين نمايشگاه، رایزنی فرهنگی جمهوري اسلامي ايران در كابل و نمایندگی انتشارات بین‌المللی الهدی وابسته به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي حضور دارند.

    كتاب‌هاي به نمايش درآمده در زمينه‌هاي ايران‌شناسي، اسلام‌شناسي، متون ديني، ادبيات فارسي و... است كه مورد استقبال مخاطبان و بازديدكنندگان قرار گرفته است.

    این نمایشگاه روز گذشته از سوي یونسکو و با حضور وزیر تحصیلات عالی افغانستان افتتاح شده و به‌مدت سه روز برگزار مي‌شود.

  2. #42
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض تا پايان برنامه چهارم توسعه 15 كتابخانه در استان بوشهر ساخته مي‌شوند


    تا پايان برنامه چهارم توسعه، تعداد اعضاي كتابخانه‌ها، 350 درصد رشد خواهد داشت

    عليرضا خوش‌طينتگزارشگر : نجمه شمس


    تا پايان برنامه چهارم توسعه با افتتاح 15 كتابخانه جديد در شهرستان‌هاي بوشهر، تعداد كتابخانه‌هاي استان به 61 باب مي‌رسد./
    عليرضا خوش‌طينت، مديركل امور كتابخانه‌هاي عمومي استان بوشهر، در گفت‌و گو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، با اعلام اين خبر اظهار داشت: اين اداره كل درنظر دارد در تمام روستاها و بخش‌هاي پرجمعيت(بالاي سه هزار نفر) كتابخانه تاسيس كند و بدون شك برخورداري از مشاركت‌هاي مردمي و نهادها، خصوصا جذب كمك‌هاي منابع استاني در توسعه و دسترسي سريع به اهداف كتابخواني اهميت دارند.

    خوش‌طينت خاطرنشان كرد: برنامه ميان مدت اداره كل امور كتابخانه‌هاي عمومي استان بوشهر براي توسعه كتابخانه‌هاي عمومي تدوين و در آن اوضاع كمي و كيفي كتابخانه‌ها تا پايان سال 1388 (پايان برنامه چهارم توسعه) پيش‌بيني شده است.

    مديركل امور كتابخانه‌هاي عمومي استان بوشهر خبر داد: اعضاي فعلي كتابخانه‌هاي استان 13 هزار و 191 نفر است كه تا پايان سال 1388 به 46 هزار و 340 نفر مي‌رسد. به عبارت ديگر، تا پايان برنامه چهارم توسعه، تعداد اعضاي كتابخانه‌ها 350 درصد رشد خواهد داشت.

    اين مقام مسوول
    با يادآوري اين‌كه در حال حاضر سه درصد كتابخانه‌هاي كشور در استان بوشهر قرار دارند، گفت: تا دو سال ديگر زيربناي فعلي كتابخانه‌هاي بوشهر از 14 هزار و 345 متر مربع به 24 هزار و 603 متر مربع مي‌رسد.

    خوش‌طينت اضافه كرد: تا پايان برنامه چهارم توسعه، تعداد كتاب‌هاي موجود در كتابخانه‌هاي ما با 250 درصد رشد به 656 هزار و 402 عنوان افزايش مي‌يابد.

    وي با بيان اين مطلب كه اين اداره كل براي جذب مشاركت مردمي و ارتقاي مطالعه مفيد اعضاي كتابخانه‌ها برنامه‌ريزي خاصي دارد، گفت: ساماندهي طرح «مطالعه مفيد» و «مطالعه در راستاي توسعه برنامه‌هاي نظام مقدس جمهوري اسلامي» در اين برنامه‌ريزي مورد توجه قرار دارد. بخشي از اين برنامه به نحوه ارتباط نيروي انساني كتابخانه با مراجعان و بخش ديگر به ايجاد درك و نگرش نهادهاي مختلف به اهميت كتاب و كتابخانه در پيشرفت جامعه مربوط مي‌شود.
    خوش‌طينت، اعتبار مورد نياز براي اجراي طرح‌هاي اين اداره كل را تا پايان برنامه چهارم توسعه مبلغ 75 ميليارد ريال عنوان و يادآوري كرد: سال 1385 مبلغ يك ميليارد و 400 ميليون ريال براي تكميل بخشي از كتابخانه‌هاي در دست ساخت هزينه شده است.

  3. #43
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض پنجاهمين سالگرد انتشار يك اثر دوران ساز


    نيجريه از پدر رمان مدرن آفريقا قدرداني مي‌كند
    چيموآ آچه به؛ پدر رمان مدرن آفريقا

    سال 2008 به عنوان پنجاهمين سال انتشار يك اثر دوران ساز با عنوان «همه چيز فرو مي‌پاشد» اثر «چيموآ آچه به» نويسنده سرشناس آفريقايي در نيجريه گرامي داشته مي‌شود.\
    به گزارش خبرگزاري كتاب ايرن (ايبنا) ‌به نقل از خبرگزاري آفريقا، «همه چيز فرو مي‌پاشد» اثر «چيموآ آچه به» نويسنده سرشناس آفريقايي 50 سال پيش از اين در نيجريه منتشر شد. با اين رمان، داستان مدرن آفريقا پا به عرصه گذاشت و براي داستان آفريقايي اعتباري در ميان مخاطبان به وجود آمد.

    از زمان انتشار اين رمان، اين اثر به عنوان يك شاهكار مطرح و به 50 زبان ترجمه و در كشورهاي مختلف منتشر شده، ميليون ها نسخه از آن به فروش رسيده و الهام بخش بسياري از نويسندگان آفريقايي بوده است.

    در مراسمي كه روز دوشنبه و به مناسبت بزرگداشت اين اثر در نيجريه برگزار شد، شماري از فعالان فرهنگي در عرصه هاي مختلف ادبي و نمايشي ضمن گرامي‌داشت اين نويسنده بزرگ و اثرش، فرصت را مغتنم دانستند تا به بررسي رمان آفريقا از زمان انتشار اين رمان تاكنون بپردازند و بررسي كنند كه رمان مدرن چه راهي را طي كرده و چه مسيرهايي براي آينده پيش رو دارد. قرار است در روزهاي آتي نيز چنين نشست هايي در شهرهاي مختلف نيجريه ادامه داشته باشد.

    در اين مراسم كه به همت انجمن نويسندگان نيجريه برگزار شد جايزه‌اي به مبلغ 150 هزار «نايرا» (واحد پول نيجريه) براي بهترين نمايشنامه سال هم در نظر گرفته شد تا موجب ارتقاي سطح نمايشنامه نويسي در اين كشور شود.

    «چينوآ آچه به» از مشهورترين نويسندگان آفريقايي است كه سال گذشته جايزه "من بوكر" بين المللي را براي مجموع آثار ادبي اش از آن خود كرد.

    اين نويسنده 77 ساله كه در يك حادثه رانندگي در سال 1990 از ناحيه كمر فلج شد، جايزه 60 هزار پوندي من بوكر را در آكسفورد انگلستان دريافت كرد.

    «همه چيز فرو مي‌پاشد» كه به عنوان پرخواننده ترين رمان آفريقايي در سرتاسر دنيا شناخته مي شود داستان شخصيتي به نام «اكونكو» از افراد محلي «ايگو» را روايت مي‌كند. اين كتاب در ايران نيز ترجمه و منتشر شده است.

    آچه به در خلال اين رمان به بررسي استعمار ديرينه بريتانيا و نفوذ مسيحيت در اين دنياي بسته در دهه۱۸۸۰ميلادي مي‌پردازد.

    در مراسم بزرگداشت اين نويسنده، از همه نويسندگان و هنرمندان خواسته شد تا در نامه هايي خطاب به «آچه به» از او براي تغييري كه در مسير ادبي كشورشان به وجود آورده است تشكر كنند. مجموعه اين نامه ها در قالب كتابي با عنوان «نامه هاي تشكر از آچه به» منتشر مي شود.

  4. #44
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض دوره آموزشي «شناخت بکت» و «نقد ادبي» در شهر کتاب

    دوره نقد ادبي به مهم ترين رويکردهاي نقد ادبي در صد سال گذشته مي پردازد. هدف از اين دوره، نه طرح مباحث صرفاً نظري بلکه تمرکز بر روش هاي خواندن متون ادبي و هنري است. به عبارت ديگر هر جلسه کلاس به يک رويکرد اختصاص مي يابد، مفاهيم کليدي هر رويکرد به طور خلاصه طرح و روش ها يا استراتژي هاي خواندن متن به صورت کاربردي براساس آن رويکرد معرفي مي شود و سپس نقد و تحليل متني ادبي يا هنري (فيلم، تئاتر، عکس، نقاشي، موسيقي، معماري يا متون رسانه يي) برآن اساس انجام مي گيرد. دانشجويان کلاس موظفند با نوشتن نقد براي هر رويکرد به طور عملي در مباحث شرکت کنند. تمام نقدها را استاد مي خواند و راهنمايي هاي عملي را ارائه مي دهد. رويکردهاي مورد بررسي در اين دوره عبارتند از نقد تاريخي- زندگينامه يي، نقد فلسفي، نقد اخلاقي، فرماليسم روسي، نقد نو، نقد اسطوره يي، نقد روانشناختي (فرويد و لاکان)، نقد جامعه شناختي و ايدئولوژي، نقد مکتب فرانکفورت، ساختگرايي، نشانه شناسي، پساساختگرايي، نقد پسااستعماري، نقد فمينيستي و مطالعات هويت جنسي، نقد خواننده محور، نقد واساز (ديکانستراکتيو)، نقد تاريخ گرايي نو، نقد فرهنگي و... اين دوره از 6 خرداد روزهاي دوشنبه ساعت 15 تا 17 برگزار مي شود و 24 جلسه طول مي کشد. مدرس اين کلاس ها دکتر اميرعلي نجوميان است.همچنين دوره «شناخت بکت» با هدف معرفي، بررسي و تحليل آثار نمايشي و داستاني ساموئل بکت (1906-1989) برگزار مي شود. دوره با معرفي بکت در بافت اجتماعي و تاريخي شروع و سپس به بررسي ديدگاه هاي فلسفي، سبک نمايشي و داستاني او پرداخته مي شود و در ادامه چند اثر مهم نمايشي (در انتظار گودو، آخر بازي، آخرين نوار کراپ، فيلم و چند نمايش کوتاه ديگر) و داستاني او (سه گانه، متن هايي براي هيچ و چند داستان کوتاه) با استفاده از رويکردهاي متفاوت تحليل و تفسير مي شود. طي دوره دانشجويان فرصت تماشاي مجموعه بي نظيري از آثار نمايشي وي، خواندن چند اثر داستاني ترجمه شده از او و مستندي درباره زندگي و آثار بکت را خواهند يافت.اين دوره از 6 خرداد روزهاي دوشنبه ساعت 30/17 تا 30/19 برگزار مي شود و 10 جلسه طول مي کشد. مدرس اين کلاس ها دکتر اميرعلي نجوميان است. فرصت ثبت نام براي اين دوره ها تا 25 ارديبهشت ماه است و اولويت با کساني است که زودتر نسبت به ثبت نام اقدام کنند. علاقه مندان مي توانند با شماره 88806743 تماس بگيرند يا به نشاني خيابان حافظ شمالي، نبش زرتشت شرقي، شهرکتاب مراجعه کنند.

  5. #45
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض ادبيات داستاني ايران در سال 86

    سال نشيب

    صير محبي



    در روزهاي پاياني اسفند ماه سال هشتاد و پنج شنيده شد يعقوب يادعلي داستان نويس و برنده جايزه ادبي گلشيري به خاطر شکايتي از آخرين اثرش «آداب بيقراري» در زندان عمومي ياسوج بازداشت شده است اما انتشار رسمي خبر ( احتمالاً به خواست نزديکان اين نويسنده) تا چند روز بعد از تعطيلات نوروز به تعويق افتاد. اتهام عجيب و غريب و بي سابقه به يادعلي، نويسندگان، روشنفکران و حقوقدانان را به واکنش واداشت اما دادگاه بدوي نويسنده رمان «آداب بيقراري» را به سه ماه زندان و نگارش چهار مقاله سفارشي محکوم کرد. بخش دوم اين حکم مناقشه هاي فراواني را در پي داشت اما در حالي که به نظر مي رسيد دادگاه تجديد نظر براي اين حکم تخفيف قائل شود اين دادگاه با تشديد مجازات يعقوب يادعلي او را به يک سال حبس محکوم کرد. بي اعتنايي وزارت فرهنگ و ارشاد به غائله يي که براي يک کالاي فرهنگي مورد تاييد اين نهاد پيش آمده و محکوميت نويسنده باعث دامن زدن به اين نگراني در ميان همه نويسندگان شد که ممکن است به خاطر چند سطر از داستان هايشان به دادگاه فراخوانده شوند. حتي تجسم شرايطي که تفاوت ماهوي مساله صدق و کذب در ادبيات ناديده انگاشته شود و رفتارهاي يک شخصيت داستاني که علي الاصول مجازي است به عنوان امور واقعي تعبير شود هم هولناک و باورناپذير است. حکم دادگاه تجديد نظر پايان تلخ سال نشيب ادبيات داستاني ايران بود.

    از همان روزهاي آغازين روي کار آمدن دولت نهم آشکار بود که حساسيت ها بر انتشار کتاب در حوزه هاي علوم اجتماعي و ادبيات داستاني شدت خواهد گرفت. اما اکنون و بعد از گذشت دو سال و نيم از عمر اين دولت و با وجود اعمال محدوديت هايي که حتي در دهه شصت هم سابقه نداشت چيزي که بيشتر مورد انتقاد ناشران و نويسندگان است مدت زماني است که در وزارت ارشاد صرف بررسي و صدور مجوز هر کتاب مي شود. در مواردي اعلام صدور يا عدم صدور مجوز يک کتاب تا بيش از يک سال به طول انجاميده است. از طرف ديگر بسياري از مجموعه داستان ها و رمان ها فقط براي يک بار مجوز چاپ گرفتند و در مواردي همين مجوز هم لغو شد. هرچند در ماه هاي مياني سال هشتاد و شش خبرهاي خوشي مبني بر تسريع مراحل بررسي و کاهش سخت گيري ها در اداره مميزي کتاب شنيده شد اما انتشار رمان کوتاه گابريل گارسيا مارکز با عنوان «خاطره دلبرکان غمگين من» که ظاهراً پيش تر با عنوان ديگري به ارشاد رفته بود و مجوز دريافت نکرده بود با حمله تند سايت ها و رسانه هاي اصولگرا به مضمون هاي اين کتاب مواجه شد، گزارش يک سايت فارسي غيرمجاز درباره چاپ اين کتاب در ايران هم به جنجال ها دامن زد و سرانجام نه فقط آخرين رمان نويسنده کلمبيايي برنده جايزه نوبل لغو مجوز و از کتاب فروشي ها جمع آوري شد بلکه وضعيت مميزي کتاب هم دوباره به حالت قبلي خود برگشت. «خاطره دلبرکان غمگين من» بلافاصله بعد از جمع شدن از کتابفروشي ها سر از بازار کتاب هاي افست درآورد و قيمتش تا چند برابر بالا رفت. اندکي بعد ترجمه ديگري از اين کتاب به صورت فايل اينترنتي منتشر شد. در ماه هاي پاياني سال خبرهاي ناخوشايندي از لغو مجوز چند رمان معروف ايراني شنيده شد. اما از آنجا که ناشران و نويسندگان اين کتاب ها اميدوار هستند رايزني هايشان با مسوولان وزارت ارشاد به نتيجه برسد از اعلام نام اين کتاب ها خودداري کردند.

    در سالي که ادبيات داستاني فارسي از حيث انتشار داستان هاي قابل تامل و پيشرو فقير بود جايزه هاي ادبي در نيمه دوم سال عملاً در کانوني ترين نقطه توجه محافل فرهنگي و رسانه ها قرار گرفت.

    مديا کاشيگر بعد از تعطيلي جايزه ادبي «يلدا» جايزه ديگري را به نام « روزي روزگاري» تاسيس کرد که برخلاف ديگر جايزه ها پيش از نمايشگاه کتاب برندگان خود را معرفي کرد. «روزي روزگاري» که به مخاطبان ميانه ادبيات نظر دارد در بخش هاي جنبي خود از اسماعيل فصيح، شميم بهار و بهترين کتاب داستاني از نظر خوانندگان تقدير کرد. اما فشارهاي رسانه هاي تندرو جريان اصولگرا که به برکناري بهروز غريب پور از مديريت «خانه هنرمندان» انجاميد، باعث شد ديگر جوايز ادبي خصوصي براي برگزاري مراسم پاياني خود با مشکلات تازه يي دست و پنجه نرم کنند. جايزه هاي ادبي بنياد «گلشيري»، «مهرگان» و داستان متفاوت «واو» هر کدام روز مراسم پاياني خود را چندين بار به تعويق انداختند چون با مشکل عدم همکاري سالن ها و تالارها مواجه بودند. جايزه «مهرگان» در سالن فرهنگسراي هنر (ارسباران) برگزار شد و ضمن معرفي برندگان خود از علي اشرف درويشيان تقدير کرد. انتقادهاي تند اين داستان نويس به وزارت ارشاد باعث بروز مشکلاتي براي مسوولان اين جايزه شد. دبيرخانه بنياد «گلشيري» هم آنقدر دير با مسوولان تالار ورشو به توافق رسيد که اطلاع رساني مراسم پاياني به شکل ناقص انجام شد و در نتيجه بعضي از نامزدهاي دريافت جايزه در مراسم پاياني غايب بودند. مراسم جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات در سايه بازگشت بهمن شعله ور داستان نويس دهه چهل برگزار شد و داوران اين جايزه مطابق روال سال هاي گذشته مشي انتخاب متفاوت خود را ادامه دادند. اين جايزه هم از يک عمر فعاليت ادبي علي اشرف درويشيان تقدير کرد. در مجموع کتاب هاي « عقرب روي پله هاي راه آهن انديمشک» نوشته حسين مرتضاييان آبکنار، « زندگي مطابق خواسته تو پيش مي رود » نوشته اميرحسين خورشيدفر و « شب هاي چهارشنبه» نوشته آذردخت بهرامي بيشترين جايزه ها را به خود اختصاص دادند.دولتي ها امسال با سر و صدا و تبليغات خبر از اهداي چندين جايزه ادبي دادند. جايزه ادبي «جلال آل احمد» که به واسطه نام اين نويسنده و مبلغ جايزه بيشترين توجه را جلب مي کرد سرانجام به دليل بروز ناهماهنگي هايي در ميان تصميم گيرندگان تا سال آينده به تعويق افتاد. انتخاب هاي جايزه ادبي «گام اول» که در اردبيل برگزار شد بروز سليقه تازه يي را در بدنه تصميم گيري هاي فرهنگي کشور نويد مي داد اما ظاهراً برکناري مدير «خانه کتاب» که مسوول مستقيم اين جايزه بود پس لرزه اصلي انتخاب هاي همسوي «گام اول» با جوايز خصوصي بود. با اعلام نامزدهاي جايزه کتاب سال در بخش داستان هم به نظر رسيد که دامنه تنگ نظري در جوايز ادبي دولتي محدود شده اما تصميم گيرندگان اين جايزه بدون آنکه توضيحي ارائه کنند، در بخش ادبيات داستاني هيچ برنده يي را معرفي نکردند.

    اما بازگشت بهمن شعله ور به ايران بعد از يک غيبت چهل و چهار ساله يکي ديگر از مهم ترين رويدادهاي ادبي سال هشتاد و شش بود. تنها رمان شعله ور «سفرشب» که چهار دهه قبل منتشر شده و در زمانه خود توجه چنداني را برنينگيخته بود در سال هاي اخير با اقبال منتقدان مواجه شد و جريان نقد معاصر فارسي ويژگي هايي را در اين کتاب يافت که تاکنون از نظر دورمانده بود. اما ذوق زدگي عمومي جامعه ادبي ايران پس از مصاحبه هاي طول و دراز بهمن شعله ور تا حدي فرو کش کرد زيرا اين نويسنده که استعداد و نوگرايي اش در «سفرشب» کتمان پذير نيست در سال هاي مهاجرت بيشتر به حرفه تخصصي خود روانپزشکي پرداخته و برخلاف انتظار چندان در جريان فضاي امروز ادبيات جهان و ايران نيست. بي خبري شعله ور از فضاي اجتماعي ايران تا حدي بود که در يک گفت و گوي راديويي از افزايش تعداد اتومبيل هاي شخصي نسبت به دهه چهل در تهران اظهار تعجب کرده بود. از طرف ديگر کوچک ترين نشانه يي از صحت ادعاي او دال بر اينکه آثارش در امريکا نامزد دريافت جايزه پوليتزر شده اند در جست و جوهاي اينترنتي پيدا نشد ولي با اين همه اعتبار و جايگاه رمان «سفرشب » ما را وامي دارد که خوشبينانه و مشتاق منتظر انتشار ترجمه رمان جديد شعله ور « بي لنگر» باشيم. کوچه ادبيات مهاجرت ايران که جمال ميرصادقي آن را بن بست دانسته بود امسال يکي از خلوت ترين سال هايش را سپري کرد و سهم نويسندگان مهاجر ايراني در بازار نشر به کمترين حد طي ده ساله اخير رسيد. بسياري از نويسندگان ايراني ساکن خارج از کشور با توجه به وضعيت فعلي مميزي کتاب در ايران ترجيح دادند از انتشار کتاب هاي جديدشان صرف نظر کنند. دبير يک مسابقه داستان کوتاه هم از افت شديد تعداد شرکت کنندگان خارج از کشور در مسابقه هاي ادبي خبر داد. با اين وجود در جشنواره طنز حوزه هنري کتاب «تاکسي نوشت ها» اثر ناصر غياثي نويسنده ايراني ساکن آلمان به عنوان بهترين مجموعه داستان طنز برگزيده شد.

    با توقيف ماهنامه «عصر پنجشنبه» شمار نشريه هاي تخصصي ادبي باز هم کمتر شد. در سال هاي اخير و به ويژه بعد از توقيف ماهنامه «کارنامه» ديگر نشريه هاي ادبي هم با وجود کوشش دست اندرکاران شان نتوانستند به جايگاه ويژه و جريان سازي در فضاي ادبي ايران دست پيدا کنند.

  6. #46
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض چه کساني چه کتاب هايي خوانده اند

    در دفاع از کليشه

    حامد هاتف

    پرسش هاي شش گانه ما از اهالي فرهنگ اينها بودند؛

    1- مهم ترين آثار منتشر شده در سال گذشته،
    2- بهترين خواننده ها،
    3- پروژه هاي پيش رو (اعم از تاليف و ترجمه)،
    4- اولويت مطالعاتي
    5- پيشنهاد آثاري براي مطالعه و در نهايت،
    6- مهم ترين رويدادهاي فرهنگي کشور طي سال 86.

    برخي چون شمس لنگرودي به سوال پاياني پاسخ نگفتند و برخي چون کيانيان از پيشنهاد دادن خوش شان نمي آمد. به هر حال، اين کليشه و اين تکرار، نوعي زير و رو کردن و خانه تکاني کارنامه حوزه نشر توسط متخصصان هر حوزه است، و اي کاش هر 60 بزرگي که با آنها تماس گرفته شد، به اين پرسش ها پاسخ مي دادند. به اميد سال هاي آينده.

    ---

    حامد فولادوند و روايتي ديگر از نيچه



    حوزه هاي مطالعاتي من بيشتر ادبيات، اسلام شناسي و ايران شناسي و اصولاً به زبان فرانسه است. آثار فارسي که مطالعه مي کنم، معمولاً کتاب هايي هستند از دوستان و همکاران که لطف مي کنند و براي مطالعه و اظهارنظر براي بنده نيز مي فرستند. بنابراين از ميان آثار فارسي که در سال 86 موفق به مطالعه آنها شده ام، مي توانم از «مرگ قسطي» اثر سلين به ترجمه دوست خوبم مهدي سحابي نام ببرم و ترجمه يي از رضي هيرمندي از سيلور استاين. همچنين خانم حوريه رازاني ترجمه يي از «افسونگر» هسه انجام داده اند که آن را هم خوانده ام. کتاب ديگر، کتابي است پژوهشي با عنوان «تفسير مايکل بري بر هفت پيکر نظامي» ترجمه آقاي جلال علوي نيا که ترجمه خوبي بود. مايکل بري هم يک امريکايي فرانسه زبان است که به فرانسه مي نويسد. اين کتاب را نشر ني منتشر کرده است. «فرهنگ شيطان» به ترجمه رضي هيرمندي هم از کتاب هاي جالبي بوده که خوانده ام. ديگر، مجموعه گفت وگوهايي با دکتر فرهاد خسروخاور است که توسط محسن متقي انجام شده و البته به زبان فرانسه است. دکتر فرهاد خسروخاور از هم دوره ها و هم کلاس هاي بنده و جامعه شناسي برجسته هستند که در فرانسه تدريس مي کنند. از آثار ديگر به زبان فرانسه، مي توانم از آثار کرين و نيز، «نقاشي و هنر»، اثر توماس برنار نام ببرم. البته از آنجا که به دليل نوع کارم بيشتر گرفتار ترجمه ام، کمتر به مطالعه منظم آثار فارسي زبان مي رسم. با اين حال، آقاي روبين پاکباز هم که از دوستان خوب من هستند، محبت مي کنند و آثارشان را براي بنده ارسال مي کنند. آخرين کتابي که از ايشان خواندم «پومپون» در معرفي يک مجسمه ساز فرانسوي بود. به هر حال فرصت رمان خواندن چنداني ندارم. بيشتر مقالات و آثاري درباره نيچه مي خوانم، به ويژه با توجه به پروژه هاي پيش رو. مطالعه برخي کتاب ها را هم شروع و رها مي کنم چون هنوز وقتش نيست.مدت ها است درگير ترجمه مجموعه آثار کربن هستم؛ مجموعه يي چهار جلدي با عنوان «اسلام ايراني» که بنده ترجمه دو جلد نخست را برعهده دارم. همچنين به دليل علاقه زيادم به نيچه و با توجه به همه آنچه در اين بيست و چند سال از او دستگيرم شده، تاليف کتابي را در مورد او با عنوان «نيچه، موسيقي و عرفان» در دست دارم که قدري با بحث هايي که در ايران، تا امروز درباره نيچه مطرح بوده، متفاوت است. درباره مطالعه، واقعش را بگويم، بيشتر پيرو «هرچه پيش آيد خوش آيد» هستم. واقعاً برنامه ريزي خاصي براي مطالعه ندارم. هرچند اين روزها به دليل تعهد به ناشران، بيشتر مشغول اتمام پروژه هاي مختلف ترجمه و تاليف هستم. متاسفانه اين دو سال اخير از لحاظ انتشار آثار و غربال آنها، به هيچ وجه با سال هاي گذشته قابل مقايسه نيست. اميدوارم با نو شدن سال، تغيير و تحولي هم در نگرش و معيارهاي مسوولان وزارت ارشاد ايجاد شود تا بتوان کتاب هاي بيشتر و متنوع تري منتشر کرد و غربال اين چنيني در کار نباشد. به هر حال من طرفدار تنوعم. ولي در بين همين کتاب هاي منتشر شده معتقدم که اتمام پروژه «فرهنگ آثار» گام بزرگي بود. اين مجموعه بسيار مفيد و به دردخور است.

    عبدالله کوثري؛ بايد بفهميم از کجاييم



    در حال حاضر مشغول ترجمه کتابي هستم از ميخاييل ايگناتيف که در واقع زندگينامه آيزايا برلين محسوب مي شود. ترجمه اين کتاب نزديک دو ماه است که آغاز شده ولي از آنجا که متن مفصلي است، احتمالاً ترجمه اش زمان زيادي خواهد برد. حوزه مطالعاتي من، بيشتر بر دو اولويت ادبيات و تاريخ معاصر ايران صد و پنجاه سال اخير متمرکز است. کتابي که در حال حاضر به دست گرفته ام، «تجدد و تجددستيزي» اثر دکتر عباس ميلاني است که پيش از اين هم يک بار آن را خوانده بودم. در زمينه ادبيات، اصولاً بر ادبيات امريکاي لاتين متمرکزم. ولي غير از آن، بيشتر کلاسيک هاي غرب را از يونان تا قرن 19 اروپا مي خوانم، يا سعي مي کنم بازخواني کنم. در حوزه ادبيات معاصر، همان طور که گفته شد، بيشتر بر امريکاي لاتين متمرکزم.پيشنهادي که همواره براي مطالعه داشته ام، به ويژه براي جوانان، اين است که تاريخ صد و پنجاه سال اخير ايران را به طور دقيق مطالعه کنند. معتقدم آگاهي از تاريخ معاصر براي فردي که در حوزه ادبيات قلم مي زند، حتي از مطالعات ادبي مهم تر است. بايد بفهميم از کجاييم. از اين رو با خاطري آسوده، دو کتاب «تاريخ 18 ساله آذربايجان» و «تاريخ مشروطه»کسروي را پيشنهاد مي کنم. آثار جديدي نيز چون کتاب هاي دکتر عباس ميلاني درباره تجدد ايراني منتشر شده اند که خواندني اند.همچنين روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه از آثار جذاب در اين حوزه است. در حوزه ادبيات غرب، مخاطب ايراني بايد کلاسيک هاي غرب را بخواند تا بفهمد ادبيات غرب يعني چه. بنابراين پيشنهاد من در اين حوزه مطالعه تمامي آثار سوفوکل، آشيل و اوريپيد، تولستوي، داستايوفسکي، چخوف، تورگنيف و ديگر نويسندگان کلاسيک غرب است.

    هوشنگ کامکار و بازسازي تم هاي انقلابي



    مطالعات من در سال 86، عموماً در حوزه موسيقي بوده اند. سلسله يي از کتاب هاي انگليسي در اين حوزه و مطالعه دوباره «کنترپوان» اثر والتر پيستون که با ترجمه بنده در سال جاري منتشر شد، مهمترين آنها بوده است. کتاب ديگري هم به زبان انگليسي درباره موسيقي قرن بيستم و سريال ميوزيک خواندم. در کنار مطالعات و تحقيقاتي درباره مولاناي بلخي پيشنهاد مطالعه خاصي نمي توانم داشته باشم. کار سختي است. ولي به همه پيشنهاد مي کنم در سال جديد، جداً از خريد کپي آثار، چه صوتي و چه تصويري پرهيز کنند. آثار مختلف در حوزه موسيقي با هزينه هاي بسيار هنگفت توليد شده اند و آهنگسازان، در حال حاضر شرايط بسيار دشواري دارند. چرا که با وجود سرمايه گذاري هاي زياد براي توليد اثر، فروش غيرقانوني آن، بازگشت اصل سرمايه را نيز با خطر مواجه مي کند. برنامه هاي بنده تا پايان سال 86 و سال آينده، تا حدود زيادي مشخص است. مهمترين آنها انتشار مجموعه يي چهارگانه از سوييت سمفونيک هاي چهارگاه، براي ارکستر سمفونيک، آواز و کر است که اجراي آواز آن را آقاي شهرام ناظري بر عهده داشته اند. من اين مجموعه سوييت سمفونيک را براساس تم هاي روزهاي ابتدايي انقلاب و در حال و هوا و فضاي شعارهايي نوشته ام که مردم، در آن زمان بر زبان داشتند. اين اثر تا پيش از عيد منتشر خواهد شد. همچنين در حال حاضر درگير و دار اخذ مجوز نمايش ويدئويي تعدادي از کنسرت هاي سال 85 هستيم. ولي متاسفانه آن قدر از اين ويدئو به دستور ارشاد حذف شده که بعيد مي دانم ديگر ارزشي داشته باشد. نظر خودم را به توليدکننده هم گفته ام. به هر حال، سي دي صوتي اين آثار تا پيش از عيد منتشر مي شوند. کنسرت هايي هم پيش رو داريم. 21 اسفند در اسپانيا چند اجرا خواهيم داشت و 7 فروردين، در چند شهر آلمان و سوئيس از جمله کلن، زوريخ و فرانکفورت، کنسرت هايي را برگزار خواهيم کرد. اوايل تابستان نيز، براي چند اجرا به استراليا خواهيم رفت.

    محمود نوالي و متدولوژي فلسفه

    مهم ترين کتاب هايي که در سال 86 خوانده ام بيشتر در حوزه عرفان و فلسفه اسلامي بوده است. البته من عارف نيستم، ولي از آنجا که با فلسفه هاي جديد چون پديدارشناسي و اگزيستانسياليسم بيشتر معاشر بوده ام، متوجه شباهت هاي زيادي بين اين حوزه از سويي و حوزه فلسفه و عرفان اسلامي از سوي ديگر شده ام. به همين اعتبار بهترين آثاري که در اين سال مطالعه کرده ام نخست «مثنوي معنوي» مولانا جلال الدين بلخي به تصحيح بديع الزمان فروزانفر و «مفاتيح الاعجاز» شيخ محمد لاهيجي بوده اند. مهم ترين آثاري که در سال 86 منتشر شده اند، نخست «وجود و زمان» هيدگر است که بنده ترجمه کردم. در مقدمه اين کتاب نيز ذکر شده که اثري است بسيار عميق در بحث هاي روش شناسي و انسان شناسي. ترجمه اين کتاب نزديک 8 سال زمان برد و بي ترديد اگر به جاي گوشه تبريز، در پايتخت منتشر شده بود امروز خيلي مشهورتر بود. اين کتاب را بايد صفحه به صفحه و سطر به سطر خواند به ويژه با پاورقي هايي که در آن ارائه داده ام، گمان مي کنم درک مطالب تا آنجا که من از آن دستگيرم شده امکان پذير باشد. کتاب «داستان ها و قصه ها» با زيرعنوان «عمر دوباره» که مجموعه مقالاتي از استاد مجتبي مينوي است و نيز «هوسرل» جناب رشيديان، از مهم ترين آثار منتشر شده در سال هاي اخير بوده اند. به اين فهرست مي توان کتاب «سارتر که مي نوشت» آقاي بابک احمدي را نيز افزود.

    تصميم دارم در ايام عيد بيشتر درباره متدولوژي و فلسفه علم مطالعه کنم. پيش از اين نيز کتابي با عنوان «فلسفه علم و متدولوژي» در سال 80 به اين قلم منتشر شده بود. همچنين مدت ها است در آرزوي خواندن تمهيدات عين القضاتم که آن را هم در همين فرصت به دست خواهم گرفت که کتابي است به تصحيح عفيف غسيران. در حال حاضر جدا از برنامه يي که درباره متدولوژي و فلسفه علم پيش رو دارم، مشغول تدوين و تاليف کتابي هستم با عنوان «کليات فلسفه» که چکيده و عصاره يي از تجارب 50 ساله بنده در حوزه فلسفه و تدريس آن است. تمام تلاشم در اين کتاب مصروف ارائه شيوه هايي نوين در تدريس فلسفه به منظور جذاب تر کردن آن مي شود. اين روش، روشي است خاص بنده و روشي کلاسيک محسوب نمي شود. در حوزه هاي مختلف پيشنهادهاي متفاوتي مي توان داشت. در فلسفه همواره گفته ام که «سير حکمت در اروپا» اثر جناب محمدعلي فروغي را بخوانيد. در حوزه عرفان، دو شرح مثنوي نخست شرح مثنوي استاد فروزانفر و سپس شرح مثنوي آقاي کريم زماني را مي توان پيشنهاد کرد. اگر مايل به مطالعه درباره عشق هستيد، «لوايح» احمد غزالي را هرگز نبايد فراموش کنيد. همچنين تاکيد مي کنم بر کتاب «گلشن راز» شيخ محمود شبستري و شرح آن از محمد لاهيجي اما در حوزه ادبيات فارسي حيف است که «مرزبان نامه» ، «کليله و دمنه» و «گلستان» را مطالعه نکرد. هر کدام از اين سه کتاب عالمي است. اين سه کتاب آکنده اند از حکمت. اگرچه «مرزبان نامه» نثر دشواري دارد ولي دشواري اين نثر را در قبال حکمت نهفته در آن مي بايد تحمل کرد. به ويژه «کليله و دمنه» در اين بين واجد اهميتي خاص است. اما براي مطالعه در حوزه تفسير قرآن، تفسير «سورآبادي» اثر ابوبکر عتيق نيشابوري و نيز تفسير نمونه براي کساني که در پي درک ساده تر قرآن هستند آثار مناسبي محسوب مي شوند.

    اسلاوي ژيژک، محبوب فريدون جيراني



    در سال 86 کتاب هاي زيادي خوانده ام خيلي زياد. بهترين آنها، بي ترديد، «اسطوره تهران» جلال ستاري بود؛کتابي که به تحليل حضور و ظهور تهران در آثار نويسندگان ما مي پردازد. اين کتاب يکي از بهترين تحقيق هايي است که در اين سال ها مطالعه کرده ام. کتاب ديگر «لاکان- هيچکاک» نوشته اسلاوي ژيژک با ترجمه مازيار اسلامي است. اين کتاب حاوي نظريات اسلاوي ژيژک درباره هيچکاک از نگاه و ديدگاه آراي ژاک لاکان روانکاو فرانسوي است. «سهراب کشان» نوشته عطا ءالله مهاجراني، «امير ارسلان» به تصحيح دکتر محمدجعفر محجوب، «سالمرگي» اصغر الهي و «سپيده دم» اميرحسن چهلتن از کتاب هاي خوبي بوده اند که امسال خوانده ام. آخرين کتابي که درباره سينما دست گرفته ام، «تنگنا» اثر هوشنگ گلمکاني است که البته هنوز به آخر نرسيده. «روياي امريکايي» نادر تکميل همايون را نيز همزمان با «تنگنا» مي خوانم. هر دو آثار بسيار ارزشمندي هستند. «تنگنا» براي علاقه مندان تاريخ سينماي قديم ايران کتابي است توصيه کردني؛ به ويژه با سليقه من که زمينه هاي تاريخي در آن پررنگ است. «روياي امريکايي» نيز تصوري کلي و تحليلي از تفکرات پنهان در زمينه سينماي امريکا ارائه مي کند. کتاب ديگري که مطالعه آن را به همه فيلمنامه نويس ها و کارگردان ها توصيه مي کنم، «ملودرام و روماني» به کوشش منصور براهيمي است. به گمانم مهم ترين و بهترين اثر منتشر شده در حوزه سينما در سال 86، «لاکان- هيچکاک» بود. اين کتاب براي کساني که بخواهند سينما را از زاويه يي غير از نظرگاه نقدهاي مرسوم و از نگاه روانکاوانه يک متفکر چپ چون اسلاوي ژيژک ببينند، بسيار جذاب است. البته چند کتاب هم در اولويت مطالعه دارم. ولي در حال حاضر بيشتر در پي منابع مربوط به مشروطه هستم. مطالعه «مشروطه ايراني» ماشاءالله آجوداني يکي از مهم ترين اين اولويت ها است. تعهدات زيادي هم براي نوشتن مطلب هست، که اميدوارم با وقتي که براي ساخت سريال صرف مي شود، بتوانم از عهده آنها برآيم. از جمله مقاله يي درباره سينماي هند براي نشريه «دنياي تصوير» و مقاله ديگري درباره ظهور شهر در آثار سينماگران روشنفکر ايراني براي مجله فيلم.

    داوود فتحعلي بيگي در پي رد پاي سياه



    يکي از مهم ترين کتاب هايي که در سال 86 منتشر شد «تاثير ادبيات مکتوب بر مجالس شبيه خواني» اثر دکتر محمدحسين ناصربخت بود. مي دانيم که ادبيات فارسي تاثيري بسزا و انکارناپذير بر عموم متون تعزيه و شبيه خواني داشته است. اين تاثير، تاثير مهمي است از اين نظر که شبيه خواني پديده يي ايراني است و از ادبيات کهن ايراني نيز تاثير پذيرفته. اين تاثير گاه از طريق وام گرفتن اشعار شاعران و گاه با الهام از آثار ادبي بوده و آن را قالب شعري داشتن خود پديده شبيه خواني، تشديد نيز کرده است. کتاب دکتر ناصربخت، با فصل هايي چون «حضور اساطير در شبيه خواني»، «حضور شخصيت هاي اساطيري در تعزيه» ، «آناهيتا و سياوش دو سيماي اساطيري در آيين هاي تعزيه» و «ساختار مجالس تعزيه و تاثير ادبيات و قصص ايراني بر آن»، تحليلي اصولي، ريشه يي، عميق و دقيق از چگونگي تاثيرپذيري هاي آيين هاي شبيه خواني و تعزيه از ادبيات کهن فارسي ارائه مي دهد. کتاب مهم ديگري که منتشر شده رنگين کمان آرزو اثر آگوستو بوال است. بوال از تئوري پردازان برجسته اين حوزه است که امسال در جشنواره تئاتر فجر نيز در جريان چند کارگاه به بررسي آثار و نظريه هاي او پرداخته شد. سومين گزينه «مشکين نامه»، طومار نقالي منسوب به حاج حسين باباي مشکين است. به همين دليل نيز نام آن را «مشکين نامه» گذاشته ام. اين طومار را من در زمان رياست دکتر مرتضوي بر مرکز هنرهاي نمايشي از مرشد ترابي براي چاپ گرفتم که در همان زمان بخش نخست آن به چاپ رسيد و انتشار دو بخش ديگر به دليل تغيير و تحولات مرکز هنرهاي نمايشي با اشکال مواجه شد. امسال به مناسبت برگزاري جشنواره نمايش هاي سنتي و آييني موقع را مناسب ديديم که هر سه بخش را با هم و در يک جلد منتشر کنيم، بنابراين بخش اول آن تجديد چاپ است و دو بخش بعد براي نخستين بار منتشر شده. در حال حاضر مشغول تاليف اثري براي انتشارات نمايش هستم که در آن تلاش دارم رد پاي شخصيت «سياه» را در نمايش هاي مختلف بازنمايي کنم. به همين منظور تمام نمايشنامه هاي سياه بازي که تا امروز ديده ام، در اختيار داشته ام يا از دوستان گرفته ام، براي تاليف اين اثر مورد بازبيني دقيق قرار مي گيرند. اين کار در واقع زندگينامه شخصيت سياه در تمامي سياه بازي ها است. به همين دليل اولويت هاي مطالعاتي بنده را نيز بيشتر نمايشنامه هاي قديمي تشکيل مي دهند. پيگيري اين روند به منظور ادامه يافتن ارائه مقالات به انتشارات نمايش ضروري است. بايد نزديک به 60 نمايشنامه را بررسي کنم.در قلمرو شبيه خواني و تعزيه، چندين کتاب هست که علاقه مندان و به خصوص دانشجويان حتماً بايد در دستور مطالعه داشته باشند. «تعزيه» دکتر شهيدي و «سير تحول مضامين شبيه خواني» اثر دکتر ملک پور از مهم ترين اين آثار به شمار مي آيند. بي ترديد يکي از اين کتاب ها نيز همچنان «نمايش در ايران» بهرام بيضايي است. دو کتاب دکتر ناصربخت هم از اهميت زيادي برخوردارند؛ يکي «نقش پوشي در شبيه خواني» و ديگري کتابي که ذکر شد يعني «تاثير ادبيات مکتوب بر مجالس شبيه خواني». اثر ديگري که بر و بچه هاي تئاتر حتماً بايد با آن دمخور باشند مجموعه ادبيات عاميانه دکتر محمدجعفر محجوب است. اين کتاب در گسترش نگاه يک فرد تئاتري و عمق بخشيدن به آن در حوزه ادبيات عامه بسيار اثربخش و ارزنده است.اما مهم ترين اتفاق فرهنگي در سال 86، برگزاري دوباره جشنواره نمايش هاي سنتي و آييني، آن هم پس از چهار سال بود. اميدوارم اين حرکات در سال هاي آينده نيز ادامه پيدا کند.

    شاهين فرهت و تاسيس مقطع کارشناسي ارشد موسيقي



    کتاب «هارموني» اثر والتر پيستون، کتابي است که همواره از آن بهره مي گيريم، سال 86 از اين قاعده مستثني نبود، اما «سرگذشت بتهوون» اثر نويسنده بزرگ فرانسوي رومن رولان ترجمه محمد مجلسي، کتاب بسيار خوبي بود که در سال جاري خواندم. از سوي ديگر، به دليل اهميت مولانا در فرهنگ ايراني و جلب توجه جهاني به اشعار او، امسال بيشتر از سال هاي گذشته درباره او مطالعه کردم. با اين حال، غزليات شمس از اشعاري هستند که همواره براي من الهام بخش بوده اند. حافظ هم که کتابي هميشگي است. اولويت مطالعاتي من براي سال آينده، بازبيني و مطالعه پارتيتور آثار موتزارت و شوپن است. پيشنهادي هم که مي توانم به دانشجويان بدهم، توجه بيشتر به مطالعه روي پارتيتور آثار آهنگسازان بزرگ است. خوشبختانه امروز اين شانس به وجود آمده که بيشتر اين پارتيتورها در کتابخانه هاي مختلف در دسترس هستند. فکر مي کنم براي هنرجويان ما لازم است که به منظور شکوفا و نمودار شدن زودتر شخصيت هنري خود و تحقق اين شخصيت، حتماً مطالعات عميق و جدي در اين حوزه انجام دهند. آخرين کار من، سمفوني شماره 12، يا همان سمفوني تهران بود که معتقدم يکي از بهترين آثارم محسوب مي شود. هم اکنون پروژه يي را در دست دارم براي مرکز صداوسيماي استان همدان، با نام سمفوني ابن سينا. پيشنهاد اين کار مرا بسيار خوشحال کرد، چون به انديشمندان و شعراي بزرگ ايران، همواره عشق ورزيده ام. البته تز دکتراي من هم کاري با نام «سمفوني خيام» بود، ولي با توجه به پيشرفت تکنيکي ام طي اين سال ها، اميدوارم سمفوني ابن سينا اثر بسيار بهتري از آن باشد. از مهم ترين اتفاقات فرهنگي کشور در سال 86، مي توانم به تاسيس و راه اندازي مقطع کارشناسي ارشد رشته موسيقي به تلاش دانشکده هنرهاي زيبا و تعدادي از اساتيد اين دانشکده اشاره کنم. ما موفق شديم مقطع کارشناسي ارشد را در چهار گرايش آهنگسازي، نوازندگي موسيقي ايراني، نوازندگي موسيقي کلاسيک و موسيقي شناسي راه اندازي کنيم. به گمانم اين گام بسيار بزرگي در راه گسترش اصولي هنر موسيقي در سطح کشور محسوب مي شود.

    غافلگيري عزت الله انتظامي در سينما آزادي



    امسال سال کار و بيماري بود. لاجرم، فرصت کم بود براي مطالعه. با اين حال، کتابي که خواندم و لذت بردم «جهان هولوگرافيک» ترجمه داريوش مهرجويي بود که مطالعه آن را به همه توصيه مي کنم. البته نشرياتي چون بخارا و رودکي با بحث هاي فلسفي و مقالات خوبشان هميشه براي من جذاب هستند. در سال هاي اخير مطالعاتم را بيشتر رما ن هاي آقاي اسماعيل فصيح، آثار هوشنگ گلشيري و کتاب هاي ارزشمند داريوش شايگان تشکيل مي داده اند.

    در سال 86 چند کار فرهنگي خوب انجام شده. از جمله قراردادي که بين آقايان حسن پزشک مديرعامل موزه سينما و دکتر اسدي در راس بيمارستان پارسيان بسته شد، که بنابر آن، همه هنرمندان بالاي 60 سال در رشته هاي مختلف مي توانند تنها با گرفتن يک معرفي نامه از موزه سينما، در بيمارستان بستري شوند و از 80درصد تخفيف استفاده کنند. اين حرکت به راستي ارزشمند است. در سال هاي اخير تنها بيمه هنرمندان به ياري اين قشر مي آمد که آن هم چندان کمکي نمي کرد. خودم و همسرم نيز امسال مشمول اين قرارداد شديم و از امکانات بيمارستان پارسيان که از مجهزترين مراکز درماني کشور است، استفاده کرديم. ديگر رخداد فرهنگي که به گمان من بزرگ ترين اتفاق فرهنگي سال 86 بود، تکميل ساختمان سينما آزادي است. شهرداري در اين زمينه سنگ تمام گذاشته. من يک بار به طور تصادفي براي ديدن ساختمان جديد سينما آزادي به آنجا رفتم و با صحنه يي غافلگيرکننده مواجه شدم. سالن اين سينما فوق العاده زيبا و مجهز است. همواره در دلم غم بزرگي بود از آن تکه زميني که حکم طلا داشت، ولي خاک مي خورد. اين سينما به گونه يي ساخته شده که اگر چند هزار نفر هم داخل آن باشند، در بيرون و محيط پيراموني ازدحام و شلوغي ايجاد نمي شود. همچنين، از طبقات بالاي آن تمام تهران پيداست. ايجاد چنين فضايي واقعاً شايسته تبريک گفتن به شهرداري و آقاي شهرداري است. سينماهاي ديگري هم در حال ساخت هستند مثلاً سينماي يافت آباد در امامزاده حسن و سينما رازي در خيابان مولوي. انبار شرکت نفت هم که براي تئاتر کلنگ زده شد. اينها حرکت هاي بسيار زيبايي بود. اميدوارم سال آينده، سال امنيت و ارزاني و زيبايي باشد. اين طور که نمي شود، آدم مي خواهد کمي آرامش داشته باشد.

    عبدالحسين آذرنگ در جست وجوي تاريخ نشر

    مهم ترين آثاري که در سال 86 به زبان فارسي مطالعه کرده ام، يکي «تا روشنايي بنويس» اثر محمدرحيم اخوت است که در بخش «يک سال يک کتاب» نشريه نگاه نو نيز مطلبي در معرفي و نقد مختصر آن به چاپ رساندم. ديگري، «شاهد زمان» مجموعه دو جلدي خاطرات دکتر کاظم وديعي از استادان دانشگاه و بعدها، وزير کار کابينه شريف امامي است. اين کتاب که به زبان فارسي در پاريس منتشر شده، روشن کننده بخش مهمي از اتفاقاتي است که به پيروزي انقلاب منجر شدند. دکتر کاظم وديعي نيز، خود متخصص جغرافياي روستايي است که در طول عمر خود در دو حوزه آموزشي و سياسي فعاليت هاي بسيار داشته اند و پس از انقلاب به پاريس رفته اند. «شاهد زمان» توسط انتشارات دايره مينا منتشر شده. در حال حاضر آنقدر کتاب نخوانده پيش رو دارم که نمي توانم اولويتي براي مطالعه نوروزي قائل شوم. پيشنهاد مطالعه نيز همچنين.از ميان آثار منتشر شده در سال گذشته به گمانم انتشار ترجمه آقاي سياوش جمادي از «هستي و زمان» مارتين هيدگر، از اهميت بسياري برخوردار است. البته از آنجا که زبان آلماني نمي دانم، ترجمه را با متن اصلي مطابقه نکرده ام، اما به هرحال معتقدم از مهم ترين آثار منتشر شده است. اثر ديگري که انتشار آن از اهميت فوق العاده يي برخوردار بود، جلد آخر فرهنگ آثار زير نظر آقاي رضا سيدحسيني است. درباره آخرين آثار منتشر شده بنده نيز، «تاريخ علم و فناوري»، ترجمه مشترک من و همسرم به تازگي از سوي انتشارات سخن به زير چاپ رفته است. در حال حاضر يک تاليف و يک ترجمه ديگر را در دست دارم؛ تاليف «تاريخ نشر در ايران» و ترجمه «تاريخ علم» ديگري، اثر پيتر وير.

    کاوه ميرعباسي هم نفس سودابه و پوآرو



    امسال هم چون سال هاي گذشته رمان و مجموعه داستان هاي زيادي خواندم، ولي توليدات چندان درخشاني نديدم. گويا توليدات داخلي در مقايسه با سال هاي گذشته روندي نزولي را هم به لحاظ کيفي و هم به لحاظ کمي شاهد بوده است. ولي در بين همه آثار، بهترين و اولين گزينه من کافکا بر کرانه اثر موراکامي به ترجمه آقاي مهدي غبرايي است. البته ترجمه هاي ديگر را مطالعه نکرده ام، ولي با توجه به شناختي که از تخصص آقاي غبرايي دارم، تصورم بر اين است که اين ترجمه، ترجمه بهتري است. دومين کتاب، مجموعه داستان «هاکردن» اثر پيمان هوشمندزاده است که نشر چشمه منتشر کرد و در مدت کمي به چاپ سوم رسيد. «ها کردن» مجموعه داستان متفاوتي در بين ديگر مجموعه داستان هاي منتشر شده در سال 86 است و از خواندن آن لذت بردم. به عنوان سومين گزينه هم مي توانم مجموعه داستان «بازي عروس و داماد» نوشته بلقيس سليماني را ذکر کنم. مشکل اين مجموعه اين است که مجموعه نامتوازني است، بدين معنا که چند داستان بسيار خوب را در کنار داستان هاي متوسط و ضعيف قرار داده. با اين حال به عنوان سومين گزينه مي توان از آن ياد کرد. کتاب ديگري که براي من تاثيرگذار بود، کتابي است با عنوان «روايت سيزدهم» اثر دايان سنزفيلد چاپ سال 2006 که قصد دارم نسبت به ترجمه آن نيز اقدام کنم. درباره مهم ترين آثار منتشر شده در سال 86 مي توانم به دايره المعارف ادبيات فارسي اثر آقاي حسن ميرعابديني اشاره کنم. اثري است بسيار ارزنده که به راستي جاي آن ميان منابع ادبيات فارسي خالي بود. البته اين دايره المعارف مي توانست کامل تر باشد، ولي اگر به اين نکته توجه کنيم که تمام پروسه پژوهشي و تاليفي آن تنها به دست و قلم يک تن پيش رفته، اذعان خواهيم کرد که اثري است قابل تقدير و شايسته تبريک به نويسنده اش. مطالعات فعلي من در راستاي پروژه هاي در دست تاليف است. بنابراين از آنجا که مشغول نوشتن جلد دوم از هفت گانه «سودابه» با عنوان «ستاره ها سياهند سودابه» هستم و با توجه به اينکه شخصيت اصلي جلد دوم اين هفت گانه شباهت و ارتباط زيادي با شخصيت پوآرو دارد، در حال حاضر بيشتر داستان هاي پوآرو را براي چندين بار مي خوانم تا بيشتر در حال و هواي نشر آگاتا کريستي قرار بگيرم. اين روند به من کمک مي کند همان ريتم نگارش را در «ستاره ها سياهند سودابه» حفظ کنم. در ضمن شايد بد نباشد يادآوري کنم که هر يک از جلدهاي هفت گانه سودابه، در ارتباط با يکي از گونه هاي ادبيات پليسي است. بهترين پيشنهاد نوروزي براي مطالعه، به گمانم همان «کافکا بر کرانه» ترجمه مهدي غبرايي باشد؛ ترجمه يي است سليس و روان از رماني جذاب و گيرا، که براي ايام عيد دلچسب خواهد بود. اما درباره رخدادهاي مهم فرهنگي کشور در اين سال، بايد بگويم که از برگزاري دوباره و تداوم دوساله جايزه روزنامه نگاران بسيار خوشحال شدم. اميدوارم اين حرکت تداوم پيدا کند. انتظارم از جايزه کتاب سال هم توجه بيشتر به آثار نويسندگان ايراني بوده و هست. درباره جايزه روزي روزگاري نمي توانم سخني بگويم، چون خودم جزء داوران آن بودم. بالاخره، درباره جايزه گلشيري هيچ وقت سليقه ام با سليقه داوران آن همنوايي نداشته.

    خرمشاهي آه، خرمشاهي آينه



    از ميان کتاب هاي بسياري که امسال خواندم، در وهله نخست، بايد به اثر گرانقدر سرکار خانم دره دادجو با نام «موسيقي شعر حافظ» اشاره کنم. به راستي اين کتاب يکي از مهمترين آثاري است که در چند سال اخير منتشر شده است. نويسنده در اين کتاب، نگاهي تازه را به شعر حافظ معرفي مي کند. او ژرف ساخت و روساخت غزليات حافظ را به درستي، مبتني بر موسيقيداني و موسيقي شناسي او مي داند. بنا به اين پژوهش سترگ، حافظ کلمه را تنها به اعتبار معناي آن به کار نمي گيرد، بلکه براساس يک تعليم عميق ذهني و با توجه به موسيقي و ريتم کلمه، آن را در جاي خود مي نشاند.

    حافظ نمي تواند کلمات متنافر استفاده کند. از سوي ديگر، کمتر شعري از حافظ مي توان يافت که بي بهره از آرايه هاي ادبي باشد و اين آرايه ها نيز عموماً يا مراعات نظيرند يا سجع. براي نمونه بايد به خاطر آوريم که دو کلمه «رفيق» و «شفيق» پس از حافظ با هم جفت شده اند. من نقش مشاور را در تاليف اين کتاب به عهده داشتم و تاکنون بيش از دوبار آن را خوانده ام. ديگر اثري که هم اکنون نيز در دست مطالعه دارم، «حافظ ناشنيده پند» اثر ايرج پزشک زاد است. ديگر «شيراز در روزگار حافظ» اثر جان ليمبرن با ترجمه همايون صنعتي که در نشريات مختلف نسبت به معرفي و بررسي آن تلاش کردم آنچه به عهده ام بود، انجام دهم. اين از حافظ پژوهي. اما در حوزه قرآن پژوهي، ويراستاري ترجمه فارسي خانم معصومه يزدان پناه از قرآن کريم را به تازگي به پايان برده ام. اين کار، ترجمه يي دوزبانه از قرآن به زبان هاي انگليسي و فارسي و کاري زحمتکشانه و سنجيده است. پس از اين نيز آقاي حسين عليزاده ويرايش ديگري بر ترجمه فارسي انجام دادند تا حتي الامکان، اشکالات کار برطرف شود. انتشارات شهيد سعيد محبي ترجمه انگليسي و فارسي اين اثر را در دو جلد منتشر کرده و انتشارات علمي - فرهنگي نيز در نظر دارد متن سه زبانه آن را به زودي منتشر کند. اثر مهم ديگري که البته سال ها پيش آن را خوانده ام و به طور پيوسته به عنوان يک فرهنگ ارزشمند به آن مراجعه مي کنم، فرهنگ واژه هاي دخيل در قرآن اثر آرتور جفري به ترجمه دکتر فريدون بدره يي است. تاکيد دارم که متن فارسي اين اثر بهتر از متن انگليسي آن است و هنوز کتاب ديگري در ريشه پژوهي واژه هاي دخيل در قرآن، در دست نداريم. البته بنده نيز 47 واژه فارسي دخيل در قرآن را با ريشه شناسي و ذکر منبع طي مقاله يي مفصل مدت ها پيش انتشار داده ام. دوست دارم براي عيد و مطالعات نوروزي کتاب هاي مفرح توصيه کنم. از جمله «پلوخورش» و «شما که غريبه نيستيد» آثار هوشنگ مرادي کرماني. «بادبادک باز» خالد حسيني هم کتاب خوبي است، ولي در روزهاي نوروز نخوانيد، پر از درد و غم است و واقعاً تاسف انسان را براي مردم افغان برمي انگيزد. اما دفتري که آقاي کاميار عابدي در معرفي 200 شاعر فارسي زبان با ذکر نمونه هايي از بهترين اشعارشان منتشر کردند، بسيار خوشخوان است. مطمئن باشيد اگر آن را دست بگيريد، ديگر نمي توانيد بر زمين بگذاريد تا به پايان برسد. اين دفتر به عنوان يک شماره کامل از مجله «انديشه و هنر» به سردبيري آقاي ناصر وثوقي منتشر شده.در مورد مطالعات فعلي بنده، «حافظ ناشنيده پند» اثر ايرج پزشک زاد، به قول خودم از واجب القرائه ها است. البته «کيمياگر» پائولو کوئيلو هم هست. عجيب است که تا امروز آن را نخوانده ام. کتاب ديگر، «نيايش هاي پيامبر» به گزينش و ويرايش محمود مهدوي دامغاني و ترجمه کمال الدين غراب است که توسط انتشارات جهاد دانشگاهي مشهد منتشر شده. دو کتاب مي ماند. يکي «شازده کوچولو» ترجمه ابوالحسن نجفي و ديگري «چنين گفت ابن عربي» اثر نصر حامد ابوزيد. اولويت مطالعاتي من، اينهايند.مهمترين آثاري که امسال منتشر شدند، يکي دايره المعارف کتاب و کتاب داري بود که جلد اول آن زير نظر دکتر عباس حري و جلد دوم زير نظر حسن افشار به چاپ رسيد. انتشار جلد نخست فرهنگ آثار ايراني - اسلامي و جلد پاياني فرهنگ آثار هم اتفاق بزرگي بود. به گمان من در 10 سال اخير، هيچ اثري به اين اهميت منتشر نشده.حتي مي توانم بگويم اگر بخش ايراني - اسلامي اين فرهنگ هم در دستور کار قرار نمي گرفت، باز انتشار همان ترجمه فرهنگ آثار، مهمترين اتفاق فرهنگي کشور در حوزه نشر کتاب به شمار مي آمد. در وهله دوم، پس از فرهنگ آثار، «دانشنامه ادب فارسي» به سرپرستي حسن انوشه توسط وزارت ارشاد، که امسال نهمين جلد آن به چاپ رسيد، مهمترين اثر منتشر شده در سال هاي اخير بوده است.آنچه از ترجمه و تاليف و تحقيق در حال حاضر در دست دارم، نخست ادامه ترجمه کتاب «ترجمه پژوهي قرآن» اثر حسين عبدالرئوف قرآن پژوه مصري است که فصل به فصل از سوي موسسه پژوهشي ترجمان وحي در قم منتشر شده و مي شود. در نهايت نيز، مجموعه آنها به صورت کتابي منتشر خواهد شد.گردآوري دفتر سوم شعر بنده نيز با عنوان «آه و آينه» به پايان رسيده که از سوي نشر سايه گستر قزوين براي نمايشگاه کتاب منتشر خواهد شد. همچنين انتشارات ناهيد «طنز و تراژدي» را زير چاپ دارد و «ترجمه پژوهي» نيز که پژوهشي است در مباني ترجمه، به همراه ذکر رايج ترين غلط هاي ترجمه هاي امروز، به زودي منتشر خواهد شد. «انسانم آرزوست» برگزيده يي از غزاليات شمس، شامل 400 غزل به همراه شرح و توضيح آنهاست که دو ماه پيش منتشر شد. همچنين «زنده ميري» دومين مجموعه شعر من، در تابستان به چاپ رسيد، در پاييز تجديد چاپ شد و احتمالاً تا نمايشگاه کتاب به چاپ سوم خواهد رسيد. اينکه مي گويم احتمالاً به اين دليل است که ناشر مرا در جريان دقيق نمي گذارد که احياناً ذوق زده ام کند. نيز، «از سبزه تا ستاره»، سيزدهمين مجموعه مقالات من به تازگي از سوي نشر قطره به چاپ رسيد.اتفاق ديگري هم رخ داده که از عجايب اين روزگار است.

    شمس لنگرودي و سير رباعي در ايران



    در آغاز اين را بگويم که در سال هاي اخير، عمده مطالعات من در حوزه شعر، از دوره کلاسيک تا معاصر بوده است. حجم اين مطالعات به قدري است که واقعاً نمي توانم از آن ميان، کتاب خاصي را نام ببرم. اما کتاب هايي که در حوزه هايي غير از حوزه اصلي کاري ام، بيشترين تاثيرگذاري را روي من داشته اند، در وهله نخست «تنهايي پرهياهو» اثر بهوميل هرابال با ترجمه آقاي پرويز دوايي است که البته من تجديد چاپ آن را در سال جاري خواندم. «تنهايي پرهياهو» اثر فوق العاده يي روي من داشت. کتاب ديگر، «از افلاتون تا بارت» اثر ريچارد هارلند با ترجمه گروه ترجمه شيراز زير نظر شاپور جورکش بود. اين کتاب، اثري روشنگر، دقيق، مستند و قابل اعتناست. رمان هاي زيادي هم خوانده ام، اما در حوزه يي غير از شعر که حوزه اصلي کار من محسوب مي شود، همان دو کتاب بهترين آثاري بوده اند که مطالعه کرده ام. آنچه اين روزها بيشتر ذهن من را درگير کرده، کتابي است با عنوان «پست مدرنيسم» اثر گلن وارد با ترجمه قادر فخررنجبري و ابوذر کرمي. اضافه کردن اين توضيح را لازم مي دانم که با توجه به کارم که تدريس مکتب هاي ادبي و فلسفه هنر در دانشگاه ها است، تقريباً همه کتاب هايي را که در اين دو حوزه منتشر مي شوند، مي بينم و مي خوانم. «پست مدرنيسم» گلن وارد، به نظر من بهترين کتابي است که تا به حال درباره پست مدرنيسم در ايران منتشر شده. اينکه مي گويم بهترين، از اين نظر است که متاسفانه بيشتر ترجمه ها از آثار اين چنيني، ترجمه هاي مخدوشي هستند. دليل اين مخدوش بودن، اين است که کمتر مترجمي در ترجمه يک اثر، با آن يگانه مي شود، چرا که به زواياي اثر و کفه آن پي نمي برند.پيشنهاد دادن کتابي براي مطالعه همگان، هم بسيار دشوار است و هم نادرست. چون نمي توان به افرادي که در حوزه هاي مختلف فعاليت و مطالعه مي کنند، اثر يکساني را توصيه کرد. در گذشته اين گونه نبود. ما همه چيز مي خوانديم و تصورمان هم بر اين بود که با خواندن همه اين آثار، ساخته خواهيم شد. همين جا بگويم که به گمان من، هنوز هم اين حکم، حکم درستي است. ولي نمي توان چشم روي تخصصي شدن حوزه هاي مختلف بست. امروز هر فرد بايد در تخصص خودش مطالعه کند، يا دست کم اولويت مطالعاتي اش را بر اساس تخصصش تنظيم کند. بنابراين من هم تنها شاعران جوان را مخاطب خود قرار مي دهم.همواره گفته ام و تکرار مي کنم که شاعران ما بايد ادبيات کهن فارسي را بيش از هر چيز ديگر بخوانند. به ويژه مطالعه آثار چند شاعر مطرح تر و برجسته تر زبان فارسي بسيار واجب است. شاعراني نظير فردوسي، نظامي، حافظ، سعدي و مولوي. شاعران ما بايد تمام تلاش خود را به کار بندند تا از رموز کار و زواياي آثار آنها آگاه شوند و ظرافت هاي واژگاني و معنايي و ساختاري آثار آنان را دريابند. در کنار اين اولويت، بايد در جريان ترجمه هاي اشعار خارجي هم قرار بگيرند.آنچه در حال حاضر در حوزه تاليف در دست دارم، کاري است براي نشر مرکز درباره تطور رباعي در ايران و شاخص هاي رباعي در شعر فارسي. جا دارد بگويم مشغول شدن به اين پروژه، براي خودم نتايج بسيار جالبي دربر داشته. به اين نتيجه رسيده ام که بهترين رباعي هاي ما، سروده يا منسوب به دو شاعري است که خيلي کم شعر گفته اند، و شايد هم يا بخش عمده رباعي هاي به جاي مانده از آنها هم، سروده ديگران باشد. ابوسعيد ابوالخير و خيام نيشابوري دو رباعي سراي بزرگ ما هستند. مردم ايران طي قرون متمادي، از آن همه رباعي سروده شده، آثار اين دو را در ذهن و جان خود ثبت کردند. نکته عجيب اينجا است که ايرانيان با چنين انتخابي، در واقع جانب دو طيف کاملاً متفاوت شعري و حتي دو قطب مخالف را گرفته اند؛ شعر خيامانه و شعر بوسعيدي. تاليف اين کتاب، با توجه به اينکه قصد دارم در آن بهترين رباعي هاي زبان فارسي را از نظرگاه زيباشناسي خودم گرد هم آورم، بسيار زمان بر است. پيش از اين تصور مي کردم مي توان کار را تا پايان اسفند به آخر رساند ولي ضرورت مراجعه مداوم به منابع مختلف ادبيات کهن که برخي هم در دسترس من نيست، کار را دشوار کرده. با اين حال تلاش مي کنم تاليف آن را تا پايان بهار و شايد نمايشگاه کتاب، به اتمام برسانم.

    سياوش جمادي و دلبرکان غمگين



    -1 تصادفاً روزنامه ديگري نيز همين سوال را از من پرسيده است. من عنوان بهترين را نمي پذيرم. کتاب هايي براي من جالب بوده اند. از جمله؛

    - جريان هاي اصلي در مارکسيسم از لشک کولاکوفسکي ترجمه آقاي عباس ميلاني

    - گزيده مقالات اسلاوي ژيژک ترجمه آقايان مراد فرهادپور، مازيار اسلامي، اميد مهرگان

    - درآمدي بر انديشه لويناس از کالين ديويس ترجمه آقاي مسعود عليا

    - جريانات بزرگ در عرفان يهودي از گرشوم شولم ترجمه آقاي فريدالدين رادمهر

    - زمان و حکايت از پل ريکور ترجمه خانم مهشيد نونهالي

    - کار روشنفکري از آقاي بابک احمدي

    - تاريخ جمهوري وايمار از آرتور روزنبرگ ترجمه آقاي فاروق خارابي

    -«به برهوت حقيقت خوش آمديد» از اسلاوي ژيژک ترجمه آقاي فتاح محمدي.

    با اين توضيح که ترجمه عنوان کتاب گمراه کننده است و برهوت حقيقت در فارسي چيزي چون «تهي از حق و حقيقت» را مي رساند. آن هم حق و حقيقتي که همه به آن قسم مي خورند ولي مصداقي برايش ندارند.

    Desert of the ReaLيعني «بيابان امر واقعي» و تازه «امر واقعي» هم به معناي معمول آن نيست بلکه يک لايه بين الاذهاني و بين سوژه يي است بيرون از قلمرو امر خيالي و امر نمادين در روان شناسي ژاک لکان.

    - مباني فلسفه اخلاق از رابرت ال. هولمز ترجمه مسعود عليا

    نمي دانم کتاب هاي غيرفارسي هم مشمول پاسخ به پرسش شما مي شود يا نه. اگر مي شود مجموعه Contemporary Political Philosophy انتشارات Blackwell را معرفي مي کنم و همچنين

    Heidegger: Geschichte einer Tauaschung (هايدگر؛ تاريخ يک فريب) از Hans Ebeling

    در ادبيات؛

    - مرشد و مارگريتا از ميخائيل بولگاکف

    - کيفر آتش از الياس کانتي

    - جنگ آخر زمان از ماريو بارگاس يوسا

    -2 تعيين بهترين مسبوق به آن است که اولاً همه آثار را خوانده باشم، ثانياً آنها را در بوته داوري نهاده باشم، ثالثاً اهليت داوري داشته باشم و من در محقق بودن هيچ يک از اين سه شرط يقين ندارم. فقط براي آنکه پرسش تان را بي پاسخ نگذارم کتاب هايي را که در ميان آنچه ديده ام بهتر تشخيص داده ام ،نام مي برم.

    - جريان هاي اصلي در مارکسيسم از کولاکوفسکي ترجمه آقاي عباس ميلاني

    - دو جلد کتاب هايدگر از آقاي بابک احمدي

    - ديالکتيک روشنگري از آدورنو و هورکهايمر ترجمه مراد فرهادپور و اميد مهرگان

    دو کتاب؛

    - دست نوشته هاي اقتصادي و فلسفي 1844 از کارل مارکس ترجمه آقاي حسن مرتضوي و گروند ريسه

    - مباني نقد اقتصاد سياسي از کارل مارکس ترجمه آقايان باقر پرهام و احمد تدين

    - زمان و حکايت از پل ريکور ترجمه خانم نونهالي

    - هوسرل در متن آثارش نوشته آقاي عبدالکريم رشيديان

    - اعتراضات و پاسخ ها از رنه دکارت ترجمه آقاي علي افضلي.

    -5 هر کس خودش بايد در انتخابش دخيل باشد. به علاوه من به کساني که نمي شناسمشان چطور مي توانم کتابي توصيه کنم؟ توصيه مي کنم هيچ کس کتاب دلبرکان غمگين من را نخواند. توصيه مي کنم که فقط کتاب هاي من را بخوانيد. مخصوصاً زمينه و زمانه پديدارشناسي را با طيب خاطر بخوانيد. کيست که گوش کند. کسي که کتابخوان باشد خودش انتخابش را مي کند.

    -3 ترجمه کتاب تئوري زيبايي شناسي از تئودور آدورنو را تازه شروع کرده ام.

    -6 باز هم رفتيم بر سر ترين ها. نمي توانم تعيين کنم. خبرها و وقايع خوب و بد را. يکجا شدن بخش داخلي و خارجي نمايشگاه خوب بود. وضعيت صدور مجوز به ويژه در بخش ادبيات به نظر من خوب نيست. به نظر مي رسد مميزهاي ادبيات يا نمي دانند ادبيات چيست يا مي خواهند سر به تن آن نباشد. ادبيات و به خصوص رمان که مثل فلسفه صرفاً با مفاهيم سرو کار ندارد. رمان زندگي را با همه وجوهش عريان مي کند با خلق اشخاص زنده. اگر رماني خلاف عفت عمومي يا موهن به مقدسات مردم باشد خود جامعه و مردم آن را طرد مي کنند، اما اگر مردم و به طور خاص تر خوانندگان زشت و زيباي خودشان را در آينه رمان عميق تر ببينند آن را طرد نمي کنند بلکه دير يا زود قدر آن را مي دانند. در هر حال من عقل کل نيستم و شايد اشتباه کنم اما روش اعمال مميزي در بخش رمان و ادبيات داستاني به نظر من خوب نبوده، برعکس در بخش فلسفه تا آنجا که من مي دانم خيلي بهتر و سريع تر عمل شده؛ توقيف برخي از روزنامه ها خوب نبوده، تا آنجا که من مي دانم برنامه هاي خانه کتاب و راه اندازي مجدد کتاب هاي هفته و ماه کار خوبي بوده، خريد کتاب براي تغذيه کتابخانه ها، نفس معرفي کتاب هاي برگزيده فصل و سال و تقدير از پديدآورندگان، رشد 30 درصدي کتاب هاي برگزيده و افزايش مبلغ جايزه اقدام خوبي است به شرطي که داوري ها عادلانه و بي نظرانه باشد.

    فکر مي کنم رويدادهاي عالم نشر خوب و بدهايي بيش از اين داشته است. وضعيت ترجمه در حوزه فلسفه و علوم انساني بعد از انقلاب و در سال هاي اخير کماً و کيفاً در حد يک جهش و نهضت پيشرفت داشته. در عين حال نزول تيراژ کتاب پيام خوبي نيست. ان شاءالله در سال هاي آتي شاهد رشد کتابخواني که يکي از ارکان توسعه فرهنگي است، باشيم و کلاً اوضاع بهتر شود. من نوميد نيستم. به عقيده من مسوولان فرهنگي خوب است توجه کنند که ندادن مجوز يا تاخير زياد در صدور مجوز براي پديدآورندگان به چه بهاي سنگيني تمام مي شود. کسي که از راه قلم امرارمعاش مي کند همين طوري هم بايد با درآمد چند پله زير خط فقر زندگي کند، چه هراسي از نشر بعضي از انديشه ها يا آثار وجود دارد؟ نوشتن خودش در معرض داوري نهادن است. افکار و آثار خودشان جواب هم را مي دهند.

    من نمي گويم حرفم حجت است. به عنوان نظر شخصي عرض مي کنم که کلاً با سانسور مخالفم و اين مخالفت از سر عناد و ستيزه با اين يا آن دولت نيست چون مي دانم دولت ها و متوليان دولتي بعد از انقلاب برخلاف زمان شاه با فکر و فرهنگ و آزادي عناد ندارند و براي اقدامات خود دلايلي دارند که از نگاه آنها موجه و درست است. من هم عقيده خودم را دارم. کسي که کتابي را سانسور يا ممنوع مي کند اگر بتواند خود را به جاي نويسنده بگذارد بعيد است که چنين کاري کند. به فرض که سانسور يا مميزي هم باشد بايد کاملاً قانونمند باشد. آن هم قانون تفسيرناپذير که به طور عيني مشخص کند چه مواردي ممنوع است و حدود و مصداق دقيق اين موارد چيست به طوري که سليقه و تفسير شخصي حتي الامکان مجال مدخليت پيدا نکند. مسلماً در اين صورت اکثريت قريب به اتفاق نويسندگان خودشان از اين موارد پرهيز مي کنند. نه فقط در سال گذشته بلکه در سال هاي قبل از آن نيز فکر مي کنم مهم ترين اتفاقات حوزه نشر به نحوي به مميزي راجع شود که هم ناشر و هم پديدآورنده را درگير مي کند. يکي از اتفاقات سال گذشته جمع آوري کتاب هايي پس از پخش بود. من در همه موارد نمي گويم اما در مورد رمان تازه گابريل گارسيا مارکز که سر و صداي زيادي هم راه انداخت اصل مطلب فکر مي کنم از ابهام قانون يا نبود قوانين قاطع و مشخصي بود که تکليف بي بروبرگرد و يک دستي را پيش پاي مميزها بگذارد به طوري که اعمال تفسير شخصي و در نتيجه احتمال چنين اشتباهاتي کمتر شود.

    علاوه بر اين ها انتشار برخي از کتاب ها اعم از ترجمه و تاليف بايد مهم ترين اتفاقات حوزه نشر باشد. مثلاً دو جلد کتاب هايدگر از آقاي بابک احمدي يا مقالات ژيژک با ترجمه آقاي فرهادپور و ديگران يا فرهنگ آثار با سرپرستي استاد رضاسيدحسيني و بعضي از ترجمه هاي مبتکرانه قرآن کريم و مانند اينها مهم ترين اتفاقات هستند. در سال هاي گذشته چه در ادبيات، چه در فلسفه اسلامي و غربي اتفاقات مهمي از اين دست رخ داده اند که ذکر برخي از آنها بي انصافي است به برخي ديگر که از نظر دور مانده اند.


    منبع: روزنامه اعتماد

  7. #47
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض مروري بر رمان ها و قصه هاي منتشر شده در سال 86


    چرا بايد کلاسيک ها را خواند
    علي شروقي



    در سالي که گذشت بايد کلاسيک ها را مي خوانديم. رمان هاي نويسندگان بزرگ را؛ داستايفسکي، فلوبر، ديدرو، سلين، ويرجينيا وولف... اينها نام هايي بودند که بيش از هر نام ديگري پشت ويترين و روي پيشخوان کتابفروشي ها به چشم مي آمدند و البته همچنان در ميان همه اين نام ها جاي «جيمز جويس» و «اوليس»اش خالي بود. حوالي نمايشگاه کتاب شايع شد که «اوليس» منتشر مي شود، اما چيزي نگذشت که «منوچهر بديعي» - مترجم اوليس- در گفت وگويي، قاطعانه اين خبر را تکذيب کرد و گفت ترجمه «اوليس» را هرگز منتشر نخواهد کرد و با اين حرف پرونده «اوليس» را بست و اين رمان همچنان غايبي بزرگ بود در ميان همه رمان هايي که با ترجمه هاي تازه يا ويرايش هاي جديد از همان ترجمه ها منتشر شدند. در سالي که گذشت بايد کلاسيک ها را مي خوانديم و اگر خوانده بوديم دوباره مي خوانديم، نه فقط به دلايل زيبايي شناسانه که به اين دليل که تقريباً جز رمان هاي کلاسيک و احياناً برخي رمان هاي مدرن امريکايي و آلماني و... کتاب ديگري منتشر نشد. بعضي نويسندگان يا مترجمان آنقدر انتظارشان براي گرفتن مجوز به درازا کشيد يا موارد اصلاحي کارشان به حدي افزايش داشت که از خير چاپ کتاب هايشان گذشتند. از داستان ايراني هم که چندان خبري نبود. کتاب «ناتاشا اميري» در آخرين ماه هاي سال مجوز گرفت که آن هم طرح جلدش نامناسب تشخيص داده شد و به دنبال آن مجوز متن اش هم باطل شد. آخرين رمان «مارکز» با ترجمه «کاوه ميرعباسي» منتشر شد و پشت ويترين کتابفروشي ها هم آمد و طبيعتاً فروش هم رفت اما دو هفته نشده از تمام کتابفروشي ها جمع آوري شد و رفت در ليست بازار سياه، کنار «صد سال تنهايي» با ترجمه «بهمن فرزانه». آخرين «هري پاتر» پس از حرف و حديث ها و شايعات فراوان پيرامون سرنوشت قهرمان جادويي «جي کي رولينگ» سرانجام منتشر شد و بلافاصله چندين و چند مترجم اينترنتي و غيراينترنتي به فارسي ترجمه اش کردند، هرچند پيش از آمدن ترجمه فارسي همان متن انگليسي اش هم در کنار «بيگانه» کامو و «گور به گور» فاکنر جزء پرفروش ترين هاي بازار کتاب بود و البته به رغم نگراني هايي پيرامون شايعه مرگ «هري پاتر» در پايان، قهرمان جادويي همچنان سالم و سرحال بود و... و به هزار و يک دليل در سالي که گذشت بايد کلاسيک ها را مي خوانديم و راستي به جز «جيمز جويس» جاي «رابله» هم خالي بود.

    مادام بواري

    پيش از انتشار ترجمه «مهدي سحابي» از «مادام بواري» فلوبر، اين رمان سه بار به فارسي ترجمه و منتشر شده بود. يک بار توسط «مشفق همداني»، بار ديگر توسط «محمد قاضي» و «رضا عقيلي» و بار سوم توسط «محمدمهدي فولادوند». امسال نشر مرکز ترجمه «مهدي سحابي» از اين رمان را منتشر کرد که به گواه اهل فن ترجمه يي بود به مراتب دقيق تر از آن سه ترجمه ديگر و بسيار نزديک تر به اصل فرانسوي آن. اين ترجمه در حالي منتشر شد که «سحابي» پيش از اين نيز ترجمه يي دقيق از يکي ديگر از رمان هاي مهم «فلوبر» يعني «تربيت احساسات» ارائه داده بود؛ رماني که بسياري آن را يکي از آثار تاثيرگذار بر «رمان نو»ي فرانسوي دانسته اند. «فلوبر» نويسنده يي بود که در آثارش با تاکيد بر شکل و زبان به سبکي متفاوت از رمان متعارف رئاليستي دست يافت و شايد همين نگاه نامتعارف او به واقعيت و دستمايه قرار دادن شخصيت ها و موقعيت هايي بي شباهت به شخصيت ها و موقعيت هاي تجربه شده در رمان کلاسيک قرن نوزدهم بود که نام او را در ليست سياه «لوکاچ» قرار داد. اکنون انتشار ترجمه «مهدي سحابي» از «مادم بواري» راهي است به درک درست تر و متفاوت تر خواننده فارسي زبان از سبکي که «فلوبر» در اين رمان ارائه داده است. کافي است اين چهار ترجمه را کنار هم بگذاريم تا در همان نگاه اول اهميت انتشار ترجمه «سحابي» از «مادام بواري» را دريابيم.

    ژاک قضا و قدري و اربابش

    «چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقي، مثل همه. اسم شان چيست؟ مگر برايتان مهم است؟ از کجا مي آيند؟ از همان دور و بر. کجا مي روند؟ مگر کسي هم مي داند کجا مي رود؟» ژاک قضا و قدري دني ديدرو، اينطور شروع مي شود و گويا در اين رمان هم مثل «دن کيشوت» با زوجي متضاد سر و کار داريم که با هم سفر مي کنند.ژاک قضا و قدري رماني است که پيش از آنکه به ترجمه فارسي اش دسترسي پيدا کنيم نوشته هاي ستايش آميز «ميلان کوندرا» و «فوئنتس» و «کالوينو» را در وصفش خوانده بوديم و همچنين اقتباس نمايش «کوندرا» از آن را که با عنوان «ژاک و اربابش» ترجمه شده بود.«ژاک قضا و قدري و اربابش» در کنار «تريسترام شندي»، لارنس استرن يکي از نامتعارف ترين رمان هاي کلاسيک اروپايي است. اين رمان که در قرن هجدهم نوشته شده، رماني است پر از طنز و شوخ طبعي و ماجراهاي خنده داري که خواننده را از همان صفحات اول وارد يک بازي بزرگ مي کند. ديدرو در اين رمان همه چيز را دست انداخته از جمله خود شيوه هاي مرسوم داستان پردازي را و همين ويژگي وجهي پاروديک و سرخوشانه به اين رمان مي دهد. مثلاً ببينيد اينجا چطور قصه گو وسط نقل «ژاک» که يکي از شخصيت هاي اصلي رمان است، مي پرد و به خواننده مي گويد؛ «خواننده عزيز مي بينيد که راهش را خوب بلدم و برايم کاري ندارد شما را يک سال، دو سال، سه سال منتظر داستان عشق هاي ژاک بگذارم، ژاک و اربابش را نيز از هم جدا کنم و هر يک را به دنبال ماجراهايي که دلم مي خواهد بفرستم. چه چيزي مي تواند مرا باز دارد از اينکه ارباب را زن بدهم و زن ناموس شوهرش را به باد دهد؟ يا ژاک را براي رفتن به جزاير سوار کشتي کنم و اربابش را هم به همان جا بفرستم و از آنجا هر دو را با کشتي به فرانسه بازگردانم؟ راستي که قصه گفتن چه آسان است،». «ژاک قضا و قدري و اربابش» با ترجمه خوب مينو مشيري و توسط «فرهنگ نشر نو» منتشر شده است.

    موج ها و خانم دالاوي

    مي رسيم به مدرن هايي که اکنون ديگر نام شان به فهرست کلاسيک ها رفته، حتي اگر خودشان نمي خواسته اند با اين لقب از آنها ياد شود. اما چه مي شود کرد وقتي حتي «آلن رب گري يه» هم از آکادمي فرانسه جايزه مي گيرد؟ در سال 86 اگر پرونده «اوليس» جيمز جويس بسته شد، در عوض طلسم انتشار «موج ها»ي ويرجينيا وولف با ترجمه مهدي غبرايي سرانجام پس از مدت ها انتظار شکست و اين رمان مجوز گرفت و توسط «نشر افق» منتشر شد. «موج ها» را پيش از اين «پرويز داريوش» با عنوان «خيزاب ها» ترجمه کرده بود که ترجمه چندان دقيقي نبود و زبان ترجمه اش هم گويا چندان ربطي به سبک و زباني که ويرجينيا وولف در اين رمان به کار برده بود، نداشت. «موج ها» رماني است به تمام معنا تجربي. چنان که در مدخلي هم که در آغاز ترجمه فارسي رمان چاپ شده، آمده است؛ «اشاره هاي وولف در دفتر يادداشت روزانه اش از 1925 به بعد به کاري که موج ها نام گرفت، آشکار مي سازد که قرار بود اين کاري تجربي باشد، کاري که از بنياد، مرزهاي رمان را به چالش مي گيرد. اين کار قرار بود وقتي زندگي وصف مي شود در آنچه به جا مي ماند چون و چرا کند. اين کتاب مرزبندي هاي تثبيت شده بين تجربه فردي و جمعي را محک مي زند. اين رمان دامنه زبان را گسترش مي داد و از ناتواني هاي آن صدمه مي ديد. از ريتمي تبعيت مي کرد نه از پيرنگي.»همچنين در سالي که گذشت رمان «خانم دالاوي» ويرجينيا وولف هم با ترجمه خجسته کيهان و توسط انتشارات نگاه منتشر شد.«خانم دالاوي» همان رماني است که بعدها الهام بخش «مايکل کانينگهام» در نوشتن رمان «ساعت ها» شد.

    بيگانه

    انتشار ترجمه «ليلي گلستان» هم از «بيگانه» آلبر کامو، از اتفاق هاي مهم سال 86 بود. قضاوت در مورد اهميت اين ترجمه متفاوت از يکي از مهمترين آثار «آلبر کامو» را با کنار هم گذاشتن سطري از ترجمه «آل احمد» و «ليلي گلستان»، به خواننده وامي گذارم.ترجمه آل احمد؛ «آن وقت چهار بار ديگر هفت تير را روي جسد بي حرکتي که گلوله ها در آن فرو مي رفتند و ناپديد مي شدند، خالي کردم و اين همچون چهار ضربه کوتاه بود که بر در بدبختي مي نواختم.»ترجمه ليلي گلستان؛ «پس باز چهار بار ديگر به تني بي حرکت شليک کردم و گلوله ها بي اينکه پيدا باشند در آن فرورفتند و اين به مثال چهار تقه کوتاه بود که به در بدبختي زدم.»

    دسته دلقک ها

    تا مي شد، از آوردن نام «لويي فردينان سلين» در رديف نويسندگان کلاسيک طفره رفتم، هرچند که منتقدان او را «آخرين کلاسيک فرانسوي» لقب داده اند، اما بدون شک، «سلين» خود اگر زنده بود و مي شنيد جايي نام اش را کنار کلاسيک ها گذاشته اند، حتي اگر ته دلش هم طبق آن قاعده يي که قبلاً گفتيم، چندان ناراضي نمي بود، حتماً معترض مي شد، دست مان مي انداخت و تا مي توانست هجومان مي کرد و نق مي زد و پرخاش مي کرد و با زبان خاص خود شلاق کش مان مي کرد. همان طور که در مقدمه رمان «دسته دلقک ها»ش که چندي پيش با ترجمه «مهدي سحابي» و توسط نشر مرکز منتشر شد، با زبان تند و تيز و نيش دار و هجوکننده اش به خدمت همه رسيده، از منتقدان گرفته تا خواننده عادي و ناشر و نويسنده. خلاصه اين بار تا توانسته رجز خوانده. باور نمي کنيد اين تکه از مقدمه را که در آغاز ترجمه فارسي هم آمده، بخوانيد؛ «خوشا به حال کتاب هاي ديگران،... اما من نمي توانم حتي بخوانم شان... به نظر من در مرحله طرح اند، هنوز نوشته نشدند، مرده زادند، کارشان انجام نشده و نمي شود هم... زندگي را کم دارند... چيزي نيستند... يا هم اينکه هيچ وقت هيچ چيز نبودند غير از يک مشت جمله توخالي، همه اش کريه سياه، همه اش سنگين از مرکب، يک تابوت جمله، لفاظي مرحوم. واي که چه غم انگيز، البته سليقه ها فرق مي کند.» دسته دلقک ها، سومين رماني است که از «لويي فردينان سلين» به فارسي ترجمه مي شود.پيش از اين «مرگ قسطي»اش با ترجمه خود «مهدي سحابي» و «سفر به انتهاي شب»اش با ترجمه «فرهاد غبرايي» منتشر شده بود. «سلين» در «دسته دلقک ها» از جنگ گفته و از زندگي پنهان آدم هايي که از فرانسه به انگليس رفته اند و در محله هاي پايين شهر به کسب و کار غيرمجاز خود مشغولند. زبان اين رمان و اسلوب روايي اش آنچنان عنان گسيخته است که آن را در هيچ قاعده و قالب تثبيت شده يي نمي توان گرفتار کرد.

    مجموعه آلماني نشر ماهي

    اما از رمان هاي بزرگ که بگذريم، بايد گفت کلاً در زمينه ادبيات داستاني خارجي و به ويژه ادبيات آلماني زبان، در سال 86 نشر ماهي فعال ترين ناشر بود که با سليقه يي مثال زدني در چاپ کتاب، تعدادي از آثار مهم ادبيات آلماني زبان را با ترجمه هايي پاکيزه و دقيق ارائه داد. يکي از مطرح ترين آثار کلاسيک که توسط نشر ماهي و با ترجمه «محمود حدادي» منتشر شد، «رنج هاي ورتر جوان» بود از «يوهان ولفگانگ فون گوته»، که «آيزايا برلين» اين کتابش را يکي از مهمترين آثار جنبش توفان و تنش که زماني در ادبيات آلمان به راه افتاد، دانسته است.

    «رنج هاي ورتر جوان» ترجمه يي است دوباره از اين کتاب «گوته» که بار اول سال ها پيش توسط «نصرالله فلسفي» ترجمه شده بود.

    اما ديگر کتابي که شايد بتوان به عنوان مهمترين کتاب منتشر شده توسط نشر ماهي در زمينه داستان خارجي از آن نام برد، «ميشائيل کلهاس و سه داستان ديگر» از «هاينريش فون کلايست» بود که آن هم با ترجمه «محمود حدادي» منتشر شد. «هاينريش فون کلايست» از نويسندگان اواخر قرن هجده و اوايل قرن نوزده آلمان است. «توماس مان» در نوشته يي که در ترجمه فارسي به عنوان مقدمه آمده، «کلايست» را «يکي از بزرگ ترين، شجاع ترين و پخته ترين نويسندگان زبان آلماني» و «در همه حال بي همتا، بيرون از چارچوب هرچه سنت و سرمشق و در نثار توان خود بر سر پرداخت موضوعاتي شگفت تا به حد جنون و آسيمگي بي پروا» دانسته است. با خواندن «ميشائيل کلهاس»، بيش از هرچيز به تاثير بي چون و چراي اين قصه بر آثار «کافکا» پي مي بريم. قهرمان قصه «کلايست» نيز همچون قهرمانان «کافکا»، در برابر قانون و قدرت عاجز مي شود و در هزارتوي آن سرگردان. تا حدي که سرانجام تصميم مي گيرد از راهي ديگر براي گرفتن حق خود اقدام کند و...ترجمه «حدادي» از اين اثر مهم «کلايست»، کاري است درخور و قابل اعتنا در معرفي نويسنده يي که تاکنون کتابي از او به فارسي ترجمه نشده بود.از ديگر کتاب هاي آلماني نشر ماهي مي توان به «گريز به تاريکي» آرتور شنيتسلر اشاره کرد که با ترجمه «نسرين شيخ نيا (دانش پژوه)» منتشر شد و همچنين «مجموعه نامرئي» و «اشتيلر» که اولي مجموعه يي است از داستان هاي نويسندگان آلماني زبان و دومي رماني است از «ماکس فريش» که هر دوي اينها را «علي اصغر حداد» ترجمه کرده است. و دست آخر به همه اينها اضافه مي کنيم سه کتاب پليسي را از «فريدريش دورنمات» با عنوان هاي «سوءظن»، «قاضي و جلادش» و «قول» که هر سه با ترجمه «محمود حسيني زاد» منتشر شدند.

    مجموعه دايره هفتم

    نشر نيلوفر در سال گذشته چهار کتاب پليسي منتشر کرد با عنوان هاي «مسافري که با ستاره شمال آمد» از «ژرژ سيمنون»، «ديو بايد بميرد» از «نيکلاس بليک»، «همچون فرشتگان» از «مارگارت ميلار» و «قتل در کميته مرکزي». اين چهار کتاب جزء سري کتاب هاي پليسي هستند که در مجموعه يي با عنوان دايره هفتم و زير نظر «کاوه ميرعباسي» ترجمه و منتشر شده اند. عنوان اين مجموعه برگرفته از نام مجموعه داستاني از «خورخه لوييس بورخس» است. بايد منتظر بمانيم تا کتاب هاي ديگري هم از اين مجموعه منتشر شود و ببينيم آيا اين سري کتاب ها مي توانند خاطره کتاب هاي سياه «طرح نو» را در ياد علاقه مندان رمان پليسي زنده کنند؟

    موراکامي، يوديت هرمان، پل استر و ديگران

    از ديگر وقايع مربوط به کتاب در سالي که گذشت يکي هم اين بود که با انتشار مجموعه داستان «کجا ممکن است پيدايش کنم» هاروکي موراکامي، ناگهان تب موراکامي خواندن فراگير شد و «کجا ممکن است پيدايش کنم» خيلي زود در فهرست کتاب هاي پرفروش کتابفروشي ها قرار گرفت. هرچند اين تب تند به انتشار رمان «کافکا در ساحل» نرسيد و زود فروکش کرد. «کافکا در ساحل» در فاصله يي کوتاه با دو ترجمه منتشر شد و البته زماني طول نکشيد که ترجمه «مهدي غبرايي» هم از اين رمان و البته با عنوان «کافکا در کرانه» به ترجمه هاي قبلي پيوست، درست مثل «هزار خورشيد تابان» خالد حسيني که آن هم با بيش از يک ترجمه منتشر شد که مترجم يکي از آنها هم «مهدي غبرايي» بود. ناگفته نماند که امسال سرانجام مجوز انتشار چاپ دوم ترجمه «غبرايي» از «بادبادک باز» هم صادر شد و نشر نيلوفر آن را منتشر کرد. «انتشارات کتاب خورشيد» هم در سال 86 دو جلد از داستان هاي رمي آلبرتو موراويا را با عنوان هاي «من که حرفي ندارم» (ترجمه رضا قيصريه) و آدم بدشانس (ترجمه مژگان مهرگان) منتشر کرد.«محمود حسيني زاد» هم علاوه بر پليسي هاي دورنمات، ترجمه «اين سوي رودخانه اïدر» يوديت هرمان را توسط نشر افق منتشر کرد. اين مجموعه، اولين مجموعه داستاني بود که از اين نويسنده به فارسي ترجمه مي شد.از ديگر نويسندگان مطرحي که در سال 86 براي اولين بار ترجمه فارسي دست کم يکي از آثارشان را به فارسي خوانديم يکي هم «جان بارت» بود که «اپراي شناور»ش را نشر ققنوس با ترجمه «سهيل سمي» منتشر کرد.از «پل استر» هم سه کتاب منتشر شد با عنوان هاي «کتاب اوهام» (ترجمه امير احمدي آريان)، «ديوانگي در بروکلين» (ترجمه خجسته کيهان) و «مون پالاس» (ترجمه ليلا نصيريها) و «دم را درياب» سال بلو هم از رمان هاي خوبي بود که با ترجمه «بابک تبرايي» و توسط نشر چشمه منتشر شد.همچنين مي توان به «بائودولينو»ي امبرتو اکو اشاره کرد که با ترجمه رضا عليزاده منتشر شد.

    هزار و يک شب و سفرهاي ابن تراب

    از متون داستاني کهن، آنچه در سال 86 منتشر شد يکي ترجمه جديدي از «هزار و يک شب» بود و ديگري «هفت کشور و سفرهاي ابن تراب». از «هزار و يک شب» معتبرترين و معروف ترين ترجمه يي که تاکنون موجود بود، ترجمه «عبداللطيف تسوجي» بود که بازمي گشت به دوران قاجار. اين ترجمه چندي پيش توسط نشر هرمس تجديدچاپ شد، اما علاوه بر آن نشر مرکز هم اخيراً ترجمه «ابراهيم اقليدي» را از «هزار و يک شب» منتشر کرد که گويا با ترجمه «تسوجي» تفاوت هايي داشت و مترجم سعي کرده بود به متون اصلي وفادارتر بماند. «اقليدي» در اين ترجمه متن هاي عربي، انگليسي و فرانسوي هزار و يک شب را مد نظر داشته است.تفاوت ديگر اين ترجمه با ترجمه «تسوجي» در نحوه چينش و تقسيم بندي قصه ها بر اساس موضوع آنها بود. يعني قصه ها يک بار بر اساس تقسيم بندي موضوعي و بار ديگر بر اساس شب هاي متوالي در اين مجموعه آمده اند.«هفت کشور و سفرهاي ابن تراب» هم متن داستاني تاکنون ناشناخته يي بود از نويسنده يي گمنام و احتمالاً متعلق به دوره صفوي. اين کتاب را نشر چشمه با تصحيح «ايرج افشار» و «مهران افشاري» منتشر کرد. شيوه داستان پردازي «هفت کشور و سفرهاي ابن تراب» همان شيوه يي است که در «کليله و دمنه» و «طوطي نامه» و متوني مانند آنها به کار رفته است. قصه ها در اين کتاب بيشتر وجهي تمثيلي دارند و بهانه يي هستند براي مطرح شدن مسائلي در باب اخلاق و سياست کهن.

    قصه معاصر ايراني

    در سالي که گذشت رمان و داستان بلند ايراني کم داشتيم. شايد بشود گفت به مراتب کمتر از سال هاي قبل. چند کتابي که در اين زمينه مي توان به آنها اشاره کرد؛ «آخرين سفر زرتشت» فرهاد کشوري، «مفيدآقا»ي مرتضي کربلايي لو، «چهره پنهان عشق» سيامک گلشيري، «از ياد رفتن» محمدحسين محمدي، «ترجيع بندي براي شاعران مرده»ي فتح الله بي نياز، «قطار پنجاه و هفت» رضا رئيسي، «اسماعيل» اميرحسين فردي و «توفان ديگري در راه است» سيدمهدي شجاعي.در زمينه داستان کوتاه، اوضاع نسبت به رمان قدري بهتر بود. «مادر نخل» عدنان غريفي، «ها کردن» پيمان هوشمندزاده، «گوساله سرگردان» مجيد قيصري، «باقي مانده ها» و «پاييز بود» محمدرحيم اخوت، «من عاشق آدم هاي پولدارم» سيامک گلشيري، «قلعه پرتغالي» عباس عبدي، «دارند در مي زنند» منيرالدين بيروتي، «حفره يي در آينه» لادن نيکنام، «هيچ» سعيد بردستاني، «بازي عروس و داماد» بلقيس سليماني، «آناي باغ سيب» احمد بيگدلي، «تقديم به چند داستان کوتاه» محمدحسن شهسواري، «کوارتت مرگ و دختر» فتح الله بي نياز، «اژدهاکشان» يوسف عليخاني و «پشت سرت را نگاه نکن» فارس باقري از جمله مجموعه داستان هايي بودند که در سال 86 منتشر شدند.

  8. #48
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض آسيب شناسي چندقلوها در ترجمه "


    تمام وسوسه هاي ترجمه مجدد يک اثر
    سعيد راعي




    حساب اش را بکنيد، پس از سال ها، مهم ترين اثر هايدگر ترجمه

    و منتشر مي شود، آن هم دو ترجمه همزمان. يکي را سياوش جمادي

    از زبان آلماني ترجمه کرده با عنوان«هستي و زمان» و ديگري را

    محمود نوالي از زبان فرانسه با عنوان «وجود و زمان»



    خواستم بگويم ترجمه همزمان يا موازي، ديدم خيلي وقت ها، همزمان و موازي ترجمه نشده اند، خواستم بگويم دو ترجمه از يک اثر، ديدم حتي گاه 10 ترجمه هم از يک اثر وجود دارد، خواستم بگويم چند ترجمه از يک اثر، ديدم که واقعاً گاه ترجمه ها به طرز مشکوکي به هم شباهت دارند، گفتم بگويم چندقلويي در ترجمه که هم شباهت هاي بسياري بين چندقلو ها وجود دارد و هم دست آخر مي توان تفاوت هاي هر يک را از ديگري تشخيص داد.

    بازار ترجمه ما طي دهه اخير شاهد پديده کم نظيري بوده که پرداختن به آن، ضرورت دارد. اينکه از يک اثر خارجي چندين و چند ترجمه منتشر مي شود، شايد هم خوب باشد و هم بد. پس بهتر آن است که به آسيب شناسي اين موضوع بپردازيم.

    مترجماني که از کار هم بي خبر هستند و اقدام به ترجمه يک اثر مي کنند، مترجماني که کار يکديگر را نمي پسندند و اقدام به ترجمه مجدد يک اثر مي کنند، مترجماني که ترجمه يک اثر از زبان دوم را نمي پسندند و به سراغ متن اصلي مي روند و ترجمه يي از متن اصلي را منتشر مي کنند، يا افرادي که مي خواهند مترجم انحصاري يک نويسنده باشند و مجموعه کارهاي او را ترجمه کنند، پس اگر کار ديگري از آثار آن نويسنده وجود داشته باشد، باز هم کار خود را مي کنند. و دست آخر مترجماني که کار خود را نمي کنند، بلکه براي کسب شهرت، ترجمه هاي پيشين را مقايسه مي کنند و با دانش زباني اندک، متني که در واقع چيزي جز بازنويسي نيست را خلق مي کنند.

    هر يک از اين انواع ترجمه هاي چندقلو مزايا و معايبي دارد که پرداختن به آن در هر حوزه متفاوت است. مثلاً اين پديده در ادبيات اگرچه شدت بيشتري دارد، اما دلايل و نتايج آن با حوزه يي چون فلسفه يا علوم اجتماعي متفاوت است.

    آسيب شناسي بحث نشر و بازار اين آثار نيز در جاي خود قابل پيگيري و طرح است، اما نکته مهم در اين ميان، آن است که بسياري از اين آثار حتي به اطلاع مخاطبان هم نمي رسد يا برعکس، گاه تعدد اين آثار مخاطبان را در انتخاب يکي و عدم انتخاب ديگري با مشکل مواجه مي کند.

    نمونه اين آثار در حوزه انديشه بسيار زياد و تامل برانگيز است، البته ذکر نمونه هايي از اين حوزه به دليل آن است که شايد در حوزه ادبيات اين کار تقريباً محال باشد؛ مگر با تهيه يک بانک اطلاعاتي جامع که سيستم جست وجوي بسيار قوي يي نيز براي آن طراحي شده باشد.

    آثاري چون «توسعه به مثابه آزادي» با 6 ترجمه، «تمدن و ملالت هاي آن» با 3 ترجمه، «جامعه باز و دشمنان آن» با 3 ترجمه، «شرق شناسي» با 3 ترجمه، «نقد عقل عملي» با 3 ترجمه (دو ترجمه از اين 3 ترجمه در دست چاپ است) و...

    تازه از دوقلوها نيز صرف نظر کرده ام که تعداد آنها بيش از آن است که قابل نام بردن باشند. حساب اش را بکنيد، پس از سال ها، مهم ترين اثر هايدگر ترجمه و منتشر مي شود، آن هم دو ترجمه همزمان. يکي را سياوش جمادي از زبان آلماني ترجمه کرده با عنوان«هستي و زمان» و ديگري را محمود نوالي از زبان فرانسه با عنوان «وجود و زمان».

    به سراغ اين دو مترجم مي روم تا درباره اين اتفاق سخن بگويند و به اصطلاح من به آسيب شناسي پديده چندقلوها در ترجمه بپردازند. مي پنداريم که هر دو کمي از اين قضيه دلگير باشند يا فکر کنند که تلاش شان آن طور که بايد ثمر نخواهد داد، چون به هر حال ترجمه کتابي چون کتاب هايدگر اگر عمر نوح نخواهد، صبر ايوب را حتماً نياز دارد و واقعاً کار دشوار و طاقت فرسايي است، مي پرسم وقتي متوجه شديد که يکي نياز ترجمه اين اثر را درک کرده و اقدام به ترجمه آن کرده، شما وقت خود را صرف ترجمه يک اثر مهم ديگر مي کرديد، هر دو پاسخ منفي مي دهند و نظر خود را به صورت مفصل بيان مي کنند.

    کپي رايت نباشد، وضع همين است

    سياوش جمادي؛ ترجمه همزمان چگونه اتفاق مي افتد؟ يک وقت اثر نويسنده گمنامي در جهان با اقبال مواجه مي شود، يک وقت نويسنده نامداري، اثري تازه مي نويسد، يک وقت اصلاً کل قضيه به بازار فروش مربوط است مثل برخي از آثار عامه پسند يا زندگينامه سوپراستارهاي سينما و ورزش، و يک وقت پاي هيچ کدام از اينها در ميان نيست و شايد دليلي ديگر چون علاقه همزمان دو مترجم در بين باشد. آن وقت دو يا سه مترجم دست به کار ترجمه کتابي مي شوند و چه بسا از هم بي خبرند. هيچ منبع اطلاعاتي هم در کار نيست که کار مترجمان در خلوت اتاق کارشان را به اطلاع هم برساند. قانون کپي رايت هم که شامل ايران نمي شود. حاصل آن مي شود که مترجمي بعد از مرارت زياد وقتي حاصل کارش پخش مي شود، بايد شاهد ترجمه ديگري از همان اثر باشد، يا کاري که پيش از همه ترجمه کرده، در انتظار مجوز بماند و ترجمه هاي بعدي در کمال تعجب مجوز بگيرند و منتشر شوند.

    معلوم است که هيچ يک از اين دو يا سه مترجم نخواسته اند اجر هم را ضايع کنند. اتفاقي است که بدون مدخليت آنها رخ داده، قانوناً هم هيچ کدام نمي توانند ادعايي بر ديگري داشته باشند. در جايي که از حوزه اثر قانون کپي رايت بيرون است، چنين وقايعي طبيعتاً اتفاق مي افتد. اما ممکن است مترجمي اثري را که قبلاً ترجمه شده، مجدداً ترجمه کند. آن هم دلايلي دارد، برخي موجه و برخي ناموجه. اگر ترجمه مجدد کاستي هاي ترجمه قبلي را نداشته باشد، يا مثلاً آثاري از داستايوفسکي را که چهل يا سي سال پيش از متن انگليسي و فرانسه با بي بندوباري هاي ترجمه آن سال ها ترجمه شده، از نو و از اصل روسي و به زبان مناسب با اين زمانه ترجمه کند، کارش قابل تقدير است.

    اگر مترجمي چون سواد و مهارت کافي ندارد، اثر از قبل ترجمه شده يي را با برخي تغييرات رونويسي کرده باشد، بي گمان کار درستي نکرده، مي خواهم بگويم که ترجمه هاي همزمان يا غيرهمزمان از يک اثر دلايل عديده يي دارد، انگيزه هاي متفاوتي دارد و در غياب کپي رايت مانعي براي آن نيست. شرايط توليد، زمان توليد و نحوه پخش گاهي ترجمه اول را در عين بهتر بودن از دور خارج مي کنند. دو يا چند ترجمه از اثري واحد في نفسه امر بد و مذمومي نيست. به خصوص آثار کلاسيک ادبيات و فلسفه اصولاً نياز دارند که هر چند سال يک بار با ترجمه بهتري منتشر شوند. «هستي و زمان» در ژاپن چندين بار ترجمه شده است. «پديدارشناسي روح» نيز همين طور. به نظر نمي رسد نفس اين فرآيند اشکالي داشته باشد. چنانچه بنا بر اين است که به اصطلاح، اين مساله آسيب شناسي شود، بايد ميان شرايط متفاوت، فرق نهاده شود، و حق مترجم اول نيز ضايع نشود. آثار بازاري معمولاً آماج هجوم مترجمان و ناشران قرار مي گيرد، آن هم صرفاً به اميد کسب سود بيشتر. بدين ترتيب مسابقه يي درمي گيرد براي اينکه کدام يک آن را زودتر روانه بازار کنند. در چنين مواردي که در آنها تجارت و فرهنگ کاملاً يکي مي شوند، ديگر کسي در انديشه خدمت يا عرضه آنچه ضرور است، نيست و در غياب کپي رايت هم وضع به همين منوال است.

    اما آثاري هستند ماندگار و صاحب ارزش درونمايه يي زياد، براي نمونه «پديدارشناسي روح» هگل. گفته مي شود اگر مترجمي ترجمه قابل قبولي از اين اثر عرضه کند، مترجمان ديگر بهتر است به جاي ترجمه مجدد آن، اثر مهم ديگري را ترجمه کنند تا بنا به مشارکتي نانوشته، هر کس به قدر سهمش خلايي را پر کند که ديگري آن را پر نکرده است. اين استدلال به عقيده من بجاست. خصوصاً که ترجمه چنين آثاري براي مترجم زحمت بسيار دارد. او بايد در حين ترجمه، دلنگران آن نباشد که ممکن است وقتي او در حال ترجمه اثري است، ديگري هم محتملاً مشغول ترجمه همان اثر باشد، يا اصلاً وقتي او بعد از سه سال کار، دستنوشته را تحويل ناشر مي دهد، ترجمه ديگري از همان اثر روانه بازار شود. فکر مي کنم قانون حق مترجم و مولف، تا حد زيادي اين دغدغه را رفع مي کند.

    ترجمه جمادي شخصيت خود را دارد

    محمود نوالي؛ترجمه همزمان فرآيندي ناگزير است. اصولاً در حوزه هاي متنوع پژوهشي و تحقيقي، نمي توان از کارهاي تکراري اجتناب کرد. در ترجمه هم وضع به همين گونه است. براي مثال درباره آثار مختلف مولوي صدها متخصص مشغول پژوهش هستند، در حالي که تصور نمي کنم تعداد مخاطباني که عادت به مطالعه مستقيم و مداوم آثار او را دارند، در ايران بيش از ده هزار نفر باشد. آيا اين را بايد يک روند منفي در نظر گرفت؟ هرگز.

    درباره «وجود و زمان» هم پيش بيني شخصي من اين است که اين کتاب دست کم ده ترجمه ديگر را به زبان فارسي، طي سال هاي آتي به خود خواهد ديد. چون بحث در آن، بحث انسان شناسي است و اينکه آنقدر ايمان داشته باشيم که اين شناخت مان را در زندگي روزمره هم به کار ببريم. به باور هايدگر، مهم ترين مساله انسان توجه به «من» خود او است و هر کاري که مي کند براي حفظ شخص خود است. از اين نظر است که معتقدم براي پرورش و هدايت اين توجه، تا پايان بشريت سخن خواهد رفت و کتاب نوشته خواهد شد.

    همچنين در «وجود و زمان» مساله هستي مطرح است که البته در فلسفه اسلامي هم به آن توجه بسيار شده. مساله هستي، به راستي يکي از مهم ترين مسائل فلسفي و شايد مهم ترين آنهاست. بنابراين از آن جايي که مسائل مطرح شده در «وجود و زمان» بسيار اساسي هستند، فکر مي کنم بيش از اينها مورد توجه و ترجمه قرار خواهد گرفت. دو ترجمه که سهل است. از قرآن ده ها ترجمه در دست داريم. هيچ کدام هم جاي ديگري را تنگ نکرده. در ژاپن از همين «وجود و زمان» 7 ترجمه وجود دارد. در فرانسه هم تعداد ترجمه هاي اين کتاب زياد است، چرا که کاملاً محتمل است برداشت هاي افراد مختلف از نوشته هاي متفکري چون هايدگر و به عظمت او، با هم تفاوت بسيار داشته باشند. ترجمه من از اين کتاب يک ترجمه خاص است و ترجمه آقاي سياوش جمادي هم شخصيت خاص خود را دارد. کتاب هايي چون «وجود و زمان»، آثاري هستند که به هدايت بشر اهتمام دارند. نويسندگان چنين کتاب هايي در پي نصيحت و پند و اندرز صادر کردن نيستند، مقصود آنها، هدايت بشر است. آنها تمام تلاش خود را به کار بسته اند که روش يافتن حقيقت را روشن کنند. در برابر چنين کتاب هايي، افراد مختلف بي شک بنا به شخصيت، انديشه ها، باورها، محيط و گذشته خود، سمت گيري ها و جهت گيري هاي متنوعي بروز مي دهند. اين فرآيند و روندي اجتناب ناپذير و مبارک است. هر چه درباره کتابي چون «وجود و زمان» کار شود، باز هم کم است.

    مثلاً هايدگر مي گويد انسان موجودي است غيرقابل پيش بيني و بي پايان که در هر آن و هر لحظه، حال خاصي دارد. چنين گفته يي، شباهت بسيار نشان مي دهد با اين حديث ما که «خلق الله الانسان علي صورته». مولوي هم در مثنوي معنوي عين همين نکته را گفته و به روش خودش، توضيح و تفسير کرده.

    وقتي در بررسي فيزيکي و جسماني به چنين نتيجه يي برسيم، تکليف حوزه انديشه و فکر که ديگر مشخص است. هيچ دو انديشه يي يکسان نيست، هيچ دو برداشتي از يک کتاب يا يک انديشه هم کاملاً مشابه نخواهند بود و از همين جاست که معتقدم هر کدام، شخصيتي خاص خود دارند.

  9. #49
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض درباره داستان نويسي سال هاي اخير ايران


    اشتياق مبتذل به اشياي واقعي
    امير احمدي آريان



    لوييس پارکينسن زامورا منتقد مشهوري که کتاب حجيم «رئاليسم جادويي»اش هنوز از مهم ترين منابع زبان انگليسي درباره ادبيات قرن بيستم امريکاي لاتين به شمار مي رود، مقاله يي دارد با عنوان «قابليت تصويرپردازي در رئاليسم جادويي»، و در آن به نحوه حضور اشيا در آثار بورخس مي پردازد. بنيان بحث زامورا بر داستان درخشان «تلون، اوکبر، اوربيس ترتيوس» استوار است، و آن بخشي که بورخس درباره زبان خيالي مردمان تلون تحليلي عجيب ارائه مي کند. در زبان تلون، آنچه هست «اشياي ثانويه» است، و نسخه هاي بدلي که از اين اشياي ثانويه هست. در اين زبان نام وجود ندارد، دقيقاً به اين دليل که اشياي واقعي وجود ندارند. تنها شيء واقعي شيء ايده آل است، و از آنجا که شيء ايده آل وجود ندارد، در زبان مردم تلون نام حذف شده است. به همين دليل است که مثلاً براي اشاره به ماه مي گويند روشناي فضايي، روي، گردي، تاريک، و نظاير آن. مردمان تلون با مجموعه يي از صفات به هر چيز ارجاع مي دهند، و به اين ترتيب، فاصله برناگذشتني زبان با اشيا را حفظ مي کنند. به عقيده زامورا، اين به نوعي بياني است از رويکرد کلي بورخس به نوشتن. بورخس بر فاصله زبان با اشياي «واقعي» انگشت مي گذارد؛ فاصله يي که به خاطر وجود آن، نويسنده از خاص بودن و صراحت رها مي شود و فرصت مي يابد تا «جادو»ي اشيا را در برابر چشم ذهن تجسد بخشد. نزد بورخس، به ذات فرٌار امر واقعي بايد به شيوه يي غيرمستقيم نزديک شد. نمونه هاي چنين کاري در داستان هاي بورخس بسيار است. در داستان «ظاهر»، ظاهر سکه عجيبي است؛ که به شيء ايده آل بسيار شبيه است، سکه يي که راوي نه مي تواند به دستش آورد و نه مي تواند فراموشش کند. داستان «الف» گويي مانيفست بورخس در باب شيء ايده آل است؛ شيئي که تمام جهان را در خود گنجانده است؛ و با ايستادن در برابر آن مي توان همه چيز را ديد، همه مردمان و مکان ها در تمام زمان ها در الف وجود دارند. به اين ترتيب، کاري که بورخس مي کند تغيير دادن زاويه ديد ما به اشيا است، انداختن خواننده در آن مغاکي که بين شيء و کلمه، بين واقعيت و زبان وجود دارد، و گويي بورخس از طريق تمثيل هاي بي نظيرش، همواره در حال تاکيد بر اين نکته است که بازنمايي تمام و کمال واقعيت در زبان ممکن نيست. آنچه هست جهاني است که فقط نويسنده از عهده خلق آن برمي آيد، و به شکلي هولناک ميان تهي و حفره مانند است.

    اما لزوماً پناه بردن به تخيل و تقليد از رئاليسم جادويي و ساختن جهان هاي تمثيلي نيست که موجب مي شود نويسنده چنين قابليتي به دست آورد. آنچه گفتيم، يعني تاکيد بر فاصله بين زبان و واقعيت، در واقع به نوعي ويژگي بنيادين متن ادبي است، و هر رمان بزرگي به نوعي در همين مسير گام مي نهد. به عنوان نمونه مي توان آثار سال بلو، به خصوص «هرتزوگ»، را به ياد آورد. سال بلو در اين رمان بي نظير، از زاويه ديد مازس هرتزوگ که شخصيتي نيمه ديوانه است، کل مفهوم زبان را به منزله ابزار برقراري رابطه، و زبان به عنوان پديده يي که قادر به بازنمايي واقعيت است، زير سوال مي برد. رمان بلو در واقع مجموعه يي از نامه هاست به قلم مردي که ارتباط او با کل جهان مختل شده، به انتهاي راه رسيده، خانواده، کار و همه چيزش را از دست داده، و در اقدامي جنون آسا دست به نوشتن مجموعه يي از نامه ها مي زند که در واقع رمان سال بلو را شکل مي دهند. نامه هاي هرتزوگ طيف شگفت انگيزي را دربرمي گيرند؛ مخاطب نامه ها از مارتين هايدگر فيلسوف تا فلان کسي که هرتزوگ يک شب را با او گذرانده تغيير مي کند، و اندازه آنها نيز از دو خط تا سي،چهل صفحه متغير است. کل اين مجموعه نامه ها را مي توان اعتراف مازس هرتزوگ به شکست در برابر زبان دانست. او که استاد فلسفه دانشگاه است، در مجموعه نامه هايش که به نوعي زندگينامه خودنوشت هرتزوگ نيز هستند، نشان مي دهد که چگونه در مغاک بين زبان و واقعيت گرفتار شده، چگونه همواره براي رسيدن به همان چيزي که بورخس «شيء واقعي» مي نامد دست و پا زده، و در نهايت هرگز به قصد خود، که برقراري ارتباطي به نسبت سالم و معقول با همنوعانش بوده، نزديک هم نشده است.نمونه ديگر بي ترديد «بوف کور» صادق هدايت است. دوگانگي هاي پرشمار بوف کور را، که مشهورترين شان زن اثيري/ زن لکاته است، به نوعي مي توان دوگانگي زبان و واقعيت دانست، و جالب اين است که هدايت اين شکاف را دروني ساختار رمانش نيز کرده است. بوف کور رماني دوپاره است، جايي در اواسط کتاب داستان قطع مي شود و همه چيز به شيوه يي ديگر از نو روايت مي شود، گويي آنچه در قسمت اول رمان گذشت، چيزي نبود جز جهاني کاذب، روايتي غلط از واقعيت سياهي که زندگي راوي را تشکيل مي دهد، و انگار راوي در قسمت دوم در حال تلاش براي فراموش کردن قسمت اول و بيشتر نزديک شدن به تباهي واقعي زندگي خويش است؛ تلاشي که به همان اندازه بخش اول روايت شکست مي خورد. به زبان بورخس، هدايت در اين رمان، با ساختن دو جهان عملاً ميان تهي، در پي آن است که «زخم هايش» را براي سايه روي ديوار بگويد، و در نهايت به روايت «زخم واقعي» نزديک هم نمي شود. اما داستان نويسي ايراني در سال هاي اخير، دقيقاً مسير عکس را پيموده است. آنچه در داستان هاي ايراني متاخر رايج است، و با نگاهي سرسري به برندگان جوايز ريز و درشت ادبي مي توان صحت اش را اثبات کرد، شور و شوقي عجيب و نامتعارف به واقعيت است. داستان نويسي سال هاي اخير ايران، به تقليد از نويسندگان امريکايي که در دهه هشتاد دوران اوج کارشان بود و بهترين نمونه اش را بايد ريموند کارور دانست- که خود نسخه دست دوم همينگوي است - به طرز عجيبي به روايت زندگي روزمره روي آورده اند. تورقي در کتاب هاي سال هاي اخير نويسندگان ايراني، به خصوص نويسندگان زن، اين موضوع را به خوبي نشان مي دهد. فضاي اکثر داستان ها فضاهاي بسته و داخلي است، شخصيت ها اغلب محدودند و در اکثر اين داستان ها راوي زني ميانسال يا دختري جوان است که در تنگناي زندگي شهري و محدوديت ها و نفهمي هاي اطرافيان گرفتار شده است. لزوم حضور مرد در اين گونه داستان ها مشابه لزوم حضور شخصيت منفي در فيلم هاي وسترن است، و اتفاقاً مردهاي اين داستان هاي خانگي نيز اغلب به همان اندازه مردهاي فيلم هاي وسترن ابله و شرورند، و زني که ذهني به وسعت ذهن اينشتين و نيرويي به پهناي بازوي آرنولد دارد، بايد هم خانه را اداره کند، هم به تفکرات آشفته و درگيري هاي هستي شناختي خود سر و سامان دهد و هم با مرد خانه، اين ابله تمام عيار، سر و کله بزند. اغلب اين فضاهاي شهري، از فرط آشنا بودن در همان صفحه پنج رمان يا خط ده داستان کوتاه لو مي روند، و خواننده يي که ادبيات سال هاي اخير را دنبال کرده باشد، در همان برخورد اول ذهن شرطي شده اش درمي يابد که بار ديگر آپارتمان محل زندگي طبقه متوسط در انتظارش است. اما مساله فقط اين داستان تکراري نيست، هرچند مضموني تا اين حد دستمالي شده و کليشه يي، به خلاقيتي عظيم نياز دارد تا جلوه ديگر خود را نشان دهد، به خلق جهاني با زمينه هاي فلسفي و تاريخي جدي نياز دارد تا چيز نويي از آن به دست آيد، و اين خلاقيت را به جز چند استثنا، سال هاست در داستان نويسي ايراني نديده ايم.همين است که اغلب اين مضامين تکراري، در فرم ها و روايت هايي کليشه يي و تکراري به دست ما مي رسند، و همه چيز با تکنيک هاي ازمدافتاده يي تشريح مي شود که همان گونه که گفتيم، بهترين نمونه اش داستان هاي کارور است. حرکت به سمت مغاکي که در آثار امثال بورخس و سال بلو و هدايت ديده مي شود، به هيچ وجه در ادبيات ما جايي ندارد، و آن حس اضطراب و شوکي که در اثر خواندن متوني نظير «الف» و «هرتزوگ» و «بوف کور» يقه خواننده را مي گيرد، سال هاست از ادبيات ما رخت بربسته است. نويسندگاني که برندگان جوايز ادبي در سال هاي اخير بوده اند، اغلب فرمولي آشنا دارند؛ روايت کاملاً عيني بدون مايه هاي تخيلي و سوررئاليستي، فضاهاي بسته داخلي، و شخصيت هايي که اغلب روابط خوني يا عاطفي با هم دارند. تاکيد بيش از حد بر جزييات ديگر مشخصه غالب اين داستان هاست، و همين يکي از سيمپتوم هاي بيماري اشتياق به واقعيت است. نويسندگان ما اغلب تلاش مي کنند جزييات را با دقت بسيار و با ايجازي تمام و کمال در داستان بگنجانند، و نتيجه اش متني است که هرچند در اغلب کارگاه هاي داستان نويسي نمره بيست مي گيرد، اما در قياس با ادبيات جدي جهان، حتي با نمونه هاي موفق داستان فارسي، پشيزي ارزش ندارد. همه چيز در خدمت بازنمايي واقعيت است، زبان ابزاري است صرف براي پرداخت جزييات واقعي زندگي روزمره، زندگي که مردم ساکن تهران امروز به خوبي لمس اش مي کنند و از جزيياتش آگاهند. بي جهت نيست که اغلب داستان هاي سال هاي اخير در زمان معاصر مي گذرند. پرداختن به مضاميني تاريخي، مثلاً نوشتن رماني که وقايع آن در پنجاه سال پيش رخ داده باشد، يا حتي نوشتن درباره ماجراهاي دوم خرداد و دوران اصلاحات، که تازه يک دهه از آن فاصله گرفته ايم، بسيار به ندرت رخ مي دهد. همه چيز عيني و ملموس است، شخصيت ها همگي به واقعيت امروز ما نزديک اند و نمونه هايشان را به وفور در تهران مي توان پيدا کرد، و جالب است که اين ويژگي را اغلب جزء نقاط قوت داستان مي دانند.اغلب نويسندگان ما، عملاً به جاي ادبيات در خدمت سينما هستند، به جاي داستان، فيلمنامه مي نويسند و حتي به فيلمنامه نوشتن اکتفا نمي کنند، بلکه در داستان شان آن را براي کارگرداني خيالي دکوپاژ هم مي کنند. آدورنو و هورکهايمر بيش از نيم قرن پيش در «ديالکتيک روشنگري»، گفته بودند زماني خواهد رسيد که نويسندگان هنگام نوشتن رمان به اقتباس سينمايي آن فکر کنند، و فضا را در داستان شان طوري بسازند که بتوان با معيارهاي سينما و تلويزيون فيلمي از آن اقتباس کرد، و همين مهم ترين عامل مرگ ادبيات است. زمان نشان داده است که پيش بيني اين دو تا چه حد صحيح بود، و نويسندگان آغاز هزاره سوم تا چه حد درگير تصوير سينمايي کتاب هاي داستاني شان هستند. اين آفت حتي به منتقدان نيز سرايت کرده، بارها خوانده و شنيده ايم که در فلان صحنه از فلان داستان، «نويسنده به قدري دقيق جزييات را آورده و به قدري استادانه فضا را ساخته است که مي توان مستقيماً آن را به عنوان سکانسي در يک فيلم استفاده کرد.»به هر حال، هرچند اين يادداشت ربط مستقيمي به وقايع سال 1386 ندارد، اما مسلماً به وقايع آغاز دهه هشتاد تا کنون مرتبط است، و لابد به طريق اولي سال 86 را هم در بر خواهد گرفت.

  10. #50
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض داستان نويسي «واقع گراي شهري» در سال گذشته


    دوران افول يک جريان
    اميرحسين خورشيدفر



    انتشار رمان «چراغ ها را من خاموش مي کنم» نوشته زويا پيرزاد را مي توان مبدا شکل گيري جريان تازه يي در رمان نويسي فارسي دانست (اين جريان خلق الساعه نيست و پيش از اين رمان هم آثاري چون «چهل سالگي» ناهيد طباطبايي نوشته شده اند) که بر بازنمايي جزيي نگارانه حيات طبقه متوسط شهرنشين، توجه به وضعيت زنان متاهل ميانسال، روايت بحران هاي خانوادگي و عاطفي، ساختار روايي ساده و نمايشي و پرهيز از زبان آوري تکيه دارد. اين جريان رمان نويسي در اواسط دهه هفتاد و همزمان با تسلط گفتمان اقتصادي توسعه طلب در ايران ظهور کرد و پربيراه نيست اگر بگوييم که در هويت يابي لايه هاي پيشرو طبقه متوسط در طول يک دهه گذشته کم و بيش تاثيرگذار بود اما طبقه متوسط که دستاوردهاي ناچيزش را با مصايب فراوان به دست آورده بود حق داشت عجالتاً به داشتن شان افتخار کند و ذوق زده باشد. در دوران اصلاحات گفت و شنود اين طبقه و حاکميت تا انداز ه يي رسميت يافت. طبقه متوسط منش خاص زندگي خود را با گزينشي هوشمندانه از فريبنده ترين تصاوير در قالب اين جريان رمان نويسي (و در ابزارهاي کارآمد ديگري چون سينما) ارائه کرد. امتيازات و خصايلي مثل رفت و آمدهاي دوستانه در مقابل ارتباط هاي خويشاوندي، روابط آزاد بدون تعصبات، حضور هنر به عنوان نياز هميشگي و واقعي، توجه به حقوق زنان را به شيوه يي تبليغاتي و گاه فخرفروشانه عرضه کرد. امروز اما که همان دستواره هاي ناچيز هم در معرض تهديد و نابودي قرار گرفته اند بازتوليد دوباره آنها در رمان، بدون حضور مداوم نيرويي مقتدر که آرامش ظاهري را بر هم مي ريزد و همه چيز را براي خود مي خواهد بي معنا و مضحک است. اين گونه رمان بر اساس ويژگي هايي که گفته شد مخاطبان گسترده تري نسبت به ديگر توليدات ادبي روشنفکران داشت و از اين رو توانست به عنوان پل تغيير سطح مطالعات گروهي خوانندگان که تا به خواندن رمان هاي پاورقي و عامه پسند علاقه داشتند عمل کند. اما اولين نشانه هاي دلزدگي تقريباً در همان زمانه يي پديدار شد که جنبش اصلاح طلبان بخشي از لايه هاي پيشرو طبقه متوسط را از دست داد. سير نزولي جايگاه اين گونه رمان نويسي (مثل صعودش) شتاب شگفت انگيزي داشت. اما بعد از گذشت يک دهه چه چيزي باعث شد اين جريان داستان نويسي آنقدر از سکه بيفتد و نزول کند که کوچک ترين نشانه يي از مولفه هايش باعث دلزد گي مخاطبان شود و سياهه واژ گان تحقيرآميزي از قبيل آشپزخانه يي و آپارتماني و... که براي وصف جريان رمان نويسي واقع گراي شهري به کار مي رود هر روز درازتر شود. لحن نقدهايي که سال گذشته بر داستان هاي اين جريان ادبي خوانديم مويد اين ادعاست. چه چيز باعث شد اين محصول پاکيزه و بهداشتي طبقه متوسط که از آلودن دامن خود به سياست و خشونت ابا داشت از درون دچار عفونت و کهنگي و سويه منفعلانه اش آشکار شود. رمان واقع گرايي شهري فارسي به عنوان يک شکل هنري قاعدتاً کمبودهايي اساسي داشت که نتوانست انعطاف پذير باشد و در درون از نظر شکل و مضمون متحول شود. مدام خود را بازتوليد کرد و از نقد مبتذل کارگاهي فربه شد تا آنجا که بعضي نشانه ها، صحنه ها و گفت وگوها به شکل خنده آوري در رمان هاي چند نويسنده مختلف تکرار شد.

    هر شکل هنري ضرورتاً وقتي مي تواند نخبه گرايانه، عميق يا قابل تامل دانسته شود که نوعي رفتار انتقادي را از خود بروز دهد يا آنکه مي توان گفت رفتار انتقادي ويژگي ذاتي يک شکل هنري بالغ است. محصول هنري پيشرو ترين لايه هاي فکري يک جامعه نمي تواند خود را از تيغه رفتار انتقادي مصون بدارد بلکه اتفاقاً ناگزير است بïرا ترين سويه نقد خود را هميشه در شناخت هويت خويش به کار ببندد. يعني هر شکل هنري زماني به بلوغ خود مي رسد که بتواند نقاط نامرئي قدرت در طبقه يي را که در چهارچوب آگاهي ممکن آن (طبقه) پديد آمده با تيزبيني و بي رحمي آشکار کند. بازنمايي هر چقدر هم که به واقع گرايي تظاهر کند فقط زماني انتقادي خواهد بود که رابطه جهان داستاني خود را - هر چقدر هم که پيچيده- با آنچه نظام قدرت است روشن کند. يا تباهي و ابتذالي را نشان دهد که از ديدرس دور مانده و استتار شده. مارسل پروست يکي از شاخص ترين مصداق هاي رفتاري است که کوشيدم وصف کنم. منتقدان عجول و سطحي نگر، زماني مارسل پروست را به شيفتگي اشرافيت و اسنوبيسم متهم کردند. اما چنان که ژيل دلوز نشان مي دهد آشکارسازي انتقادي پروست در نظام قدرت طبقه اشراف و جامعه روشنفکري تقريباً در تاريخ رمان نويسي بي همتاست. او با مطالعه خرده برداشت هاي حسي و تاثرات در بستر بطالت کليت قدرت را چندگانه مي سازد. اين يکي از نقاط تاريک جريان داستان نويسي واقع گراي شهري است که جزء معدود مواردي نتوانست افشاگر و عريانگر باشد. چيزي را بنماياند که پوشيده است. البته نمي توان انتظار داشت رمان در قامت قالب هنري مسلط روزگار عمل کند. اما همين ناتواني رمان واقع گراي شهري در ارائه تصوير هويت مند طبقه بود که باعث شد طبقه فرهنگي مخاطبانش مرتب نزول کند. واقعيت اين است که نجابت بيهوده و لکنتي ناشيانه داشت. آنقدر ظريف و تيزهوشانه هم نبود که از قراردادهاي روايي و کليشه يي شخصيت و موقعيت فراتر رود و به زاويه يي تازه يا بروز کنشي سرشت نما در يک موقعيت دست يابد. يا جهاني را ترسيم کند که از شباهت ظاهري گذشته و مثل جهان داستاني بالزاک يا ديکنز کارکرد سنخ نمايانه دارد.

    جريان داستان نويسي واقع گراي شهري عموماً بر فاصله خود از امر سياسي تاکيد کرد و در واقع حوزه رخدادهاي خود را در مرز مشخصي با سياست قرار داد. سياست و رزي و هنر در اين گونه داستاني به عنوان فعاليت هايي فوق برنامه طرح شدند که مي توانند راه ميانبري براي فرار از ملال زندگي روزمره باشند اما نه چيزي بيش از آن تازه به شرط آنکه در روند طبيعي و ساده زندگي خلال وارد نکند. همه چيز بايد سر جاي خودش باشد. شخصيت هاي داستان واقع گراي شهري اغلب سياست زده اند يا داستاني را مي خوانيم که قرار است به آگاهي آنها از بي معنا بودن و بي آخر و عاقبت بودن امر سياسي بينجامد. يعني وقتي مفهوم «واقعي» زندگي را درک مي کنند ديگر بعيد است به سراغ رفتار سياسي شان که تيپيک است بروند. بنابراين در جهان اين گونه داستاني مي توان نسبت به امر سياسي بي اعتنا ماند و زندگي خوب و خوشي را گذراند. متن نيز عموماً از حضور در حوزه امر سياسي اکراه دارد. شايد کارا ترين آموزه نقد براي مواجهه با جريان رمان واقع گراي شهري آموزه شکاف متن آلتوسر باشد زيرا مي تواند تناقض هاي بسياري را که متن سعي در پوشاندن و کتمان آنها دارد افشا کرد. مثلاً در بسياري از اين آثار شخصيت ها عمدتاً در حالت تعطيل به سر مي برند يا آنکه شهر گرچه بستر داستان هاست اما مثل دکوري در پشت صحنه خاموش است و حتي هاي و هويش مزاحم گفت وگوهاي طولاني شخصيت ها نمي شود. در حالي که در واقعيت حتي در کافي شاپ هاي تهران هم قوانين سفت و سختي اعمال مي شود که هر جور آسايشي را سلب مي کند. در اين داستان ها شلوغ ترين گذرگاه ها و اتوبان هاي اين شهر هم نوعي کافي شاپ آرماني هستند. هيچگاه انسان مدرن را نديديم که به دورن گرداب ترافيک سنگين، سريع و مهلک شهر مدرن بغلتد، يا آنکه دور از فضاي امن روشن شهر در مغاک ها و تيرگي ها اسير شود. گويي اشخاص رمان هم ناچارند نقش شان را در مقابل ديدرس قانون ايفا کنند. حتي فارغ از چنين تحليل هايي هم مي توان روابط تصنعي و غيرواقعي، قالبي بودن شخصيت ها و تهي بودن آثار از منظر هستي شناسي را نقد کرد.

    اين گونه داستاني همچنين توانست نوعي همزيستي مسالمت آميز را با نظارت و مميزي برقرار کند و بي آنکه در مظان اتهام قرار بگيرد تنها سايش مختصري داشته باشد. انحناي تن داستان واقع گراي شهري بر اساس اندازه اهرم هاي مميزي شکل گرفت. عامدانه خود را به نمايش رفتارهاي متعارف مشغول کرد و هر چيز مشکوک و نامحسوس را به پس زمينه يا به آشفتگي رواني شخصيت ها راند. از اين رو فضاي داستا ن ها شباهت انکار ناپذير به سريال هاي تلويزيوني پيدا کرد. (دست کم در سريال هاي جسورانه تر از معمول) کمتر نويسنده يي به سراغ ثبت لحظه هايي از زندگي شخصيت هايش رفت که سستي پابندي آنها به اخلاق را نشان دهد. يا آنکه آنها را در موقعيت ناگزير اخلاقي ببينيم و در آستانه بروز يک فاجعه. نيروي مرموز و اخلاق گر متن ادبي در اين نوع داستان ها رام و دست آموز مي شود. سازش کاري اين گونه ادبي همان خصلتي است که تيزي تيغ انتقادي آن را مي گيرد و اجازه نمي دهد رمان واقع گراي شهري فارسي از حد يک بروشور تبليغات شيوه زندگي طبقاتي فراتر رود.

    به نظر مي رسد اين شکل هنري ديگر در جايگاه گذشته اش به حيات خود ادامه نخواهد داد. يا ناچار است بر آب و رنگ ماجراهايش بيفزايد و پيچيدگي هاي روايت را مرتب حذف کند و «عشق» را شده حتي تا اسم روي جلد بکشاند تا در بازار نشر حضور داشته باشد و به چاپ چندم برسد يا آنکه پوسته خود را بشکند و نويسنده برج و باروي غنايي نويسي و شخصي نويسي را ويران کند و از جغرافيايي محدود و امن ذهني بگريزد و گستره اطمينان بخش فضاي بسامان را درهم بشکند.

    نگاه
    زندگي در پيش رو
    آيا مي توان به سال آينده اميدوار بود؟ خبر مي رسد که از ميان نويسندگان قديمي محمود دولت آبادي، محمد محمدعلي، حسين سناپور، علي خدايي، منيرو رواني پور و... کارهاي تازه را به ناشر سپرده اند يا در آخرين مراحل نگارش هستند. از ميان جوان تر ها هم کتاب هاي جديد نويسندگاني چون يعقوب يادعلي، مهسا محبعلي، ناتاشا اميري، حسن محمودي، مهدي يزداني خرم، پيمان اسماعيلي، فرشته احمدي، حامد حبيبي، امير احمدي آريان، پدرام رضايي زاده و... در راه است. سال آينده نام هاي ديگري را هم براي اولين بار خواهيم شنيد که بي ترديد شگفت زده مان خواهند کرد. داستان هاي نويسندگان جوان تر نشان مي دهد که روح هاي جست وجوگر بسياري در داستان نويسي ايران ظهور کرده اند. آنها خود را به بدنه ادبيات داستاني فارسي تحميل خواهند کرد. بدون آنکه به مميزي فکر کنيم به زندگي که در پيش است اميدواريم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •