منبع :
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
طالب آملي، شوريده اي در غربت مشاهير ايران
روستاييان مازندراني، در شب نشيني هاي سنتي يا هنگام كار برروي شاليزارها، گاه مثنوي هايي را زمزمه مي كنند كه برلوح دلشان حك شده است: مثنوي محلي طالبا، از صداي سخن عشق نديدم خوشتر و… . محمدآملي متخلص به «طالب» مشهور به ملك الشعرا طالب آملي، از شاعران و گويندگان بنام قرن يازدهم هجري و از اركان اربعه شعر سبك هندي است. طالب در سال ۹۹۴ هجري در آمل متولدشد و در سال ۱۰۳۶ هجري در هند وفات يافت. مقبره او در شهر فتح پور سيكري در شمال هند، در جوار مقبره دوست بزرگوارش اعتمادالدوله تهراني، صدراعظم مشهور هند قراردارد. طالب در هند به اوج قله شعر رسيد و به مقام ملك الشعرايي دربار دست يافت و در ۴۲سالگي در اوج شرف و اعتبار درگذشت. داستان عشق طالب آملي و مهاجرتش به هند، عرصه زمان را درنورديده و به يكي از داستانهاي ماندگار در پهنه فرهنگ مازندران تبديل شده است. مثنوي طالب و زهره (طالبا)، داستان عشق او به دختري به نام زهره است كه از كودكي در مدرسه همدرس او بود. اما ثروت و شهرت خانواده طالب كه با خاندان محترمي از كاشان كه چندتن از رجال و حكماي دربار شاه عباس در اصفهان جزو آن بودند و مقام شاعري و جواني طالب نتوانست خاندان معشوق را راضي به ازدواج آنان كند.طالب با حسرت و اندوه فراوان از اين شكست عاطفي نزد حاكم آمل رفت و او كه شديداً به طالب علاقه داشت با خروج طالب از آمل مخالفت ورزيد ولي سرانجام حاكم آمل نتوانست در مقابل اصرار طالب و مخصوصاً سروده زيرمقاومت كند:
كرشمه خله خاطر مراست مي داني به آن كرشمه چه سازم بلاست طبع غيور
هجوم غيرت آن عشوه مي دهد پرواز به بال حسرت و دردم از اين بهشت سرور
طالب از آمل به كاشان و سپس نزد پسرخاله اش حكيم ركن الدين مسعودكاشاني از شعراي نامي و اطباي معروف دربار شاه عباس رفت و هنگام تاريخ تولد اسماعيل ميرزا پسرشاه عباس چند قصيده و قطعه عرضه داشت.
باخروج حكيم ركن الدين از اصفهان و مهاجرت به هند، طالب مدتي را در مرو گذراند و آنگاه رهسپار هند شد. در اينجا بود كه خواهرش ستي النساء كه زني اديب و طبيب بود براي ديدنش به هند رفت و در دربار ملكه «ممتاز محل» موقعيتي خاص يافت. ستي النساء بعد از مرگ طالب به گردآوري منظومه طالب و زهره مبادرت كرد. آنچه مسلم است، طالب تا پايان عمر به ياد زهره و عشق او بود. چنانكه مي گويد:
چون رفت از برابرم آن رشك آفتاب هر ذره وجود من ازپي دويد و رفت
اكنون به دام صدغم ومحنت منم اسير آن مرغ خوشدلي كه تو ديدي پريد و رفت
آمد چو نكهت گل و رفت از سرم چو هوش گويي نسيم بود كه برمن وزيد و رفت
طالب چو التماس نشستن نمودش ديدم بزيرچشم كه در غيرديد و رفت
اما در فراق طالب، زهره مويه ها كرد. زهره هرجا را كه فكر مي كرد، مي تواند طالب را بيابد، گشت ولي از او خبري نبود. بعدها فهميد كه طالب به شهرهاي دوردست رفته و ديگر بازنخواهدگشت. سالها از پي هم گذشت. طالب در هندوستان به اوج افتخار رسيد و با دختري از خانواده هاي درباري ازدواج كرد و در سال ۱۰۳۶هجري درگذشت. ماهها بعد خبرمرگ او به آمل رسيد. به محض رسيدن خبرمرگ طالب، زهره كه عليرغم ازدواج تحميلي، عشق به طالب را در دلش زنده نگه داشته بود، دگرگون شد و آشفته و شيدا به كنار رود هراز رفت و از ماهيان سراغ طالب را گرفت. گفت وگوي زهره با ماهيان يكي از فرازهاي تراژيك منظومه طالبا است كه به لهجه مازندراني با حزن خاصي خوانده مي شود. يك روز زهره ديگر به خانه نيامد. به جست وجوي او پرداختند، از داخل رود هراز درجايي كه معمولاً زهره در آنجا به راز و نياز مي پرداخت، تا كنار دريا را بارها و بارها گشتند، اثري از زهره نبود. توگويي همراه ماهيان به دنبال طالب رفته بود. در قسمتي از ترجمه اشعار طبري طالبا آمده است:
هر وقت دلتان از غصه گرفته چشم پراشك و روان آتش گرفته
بگيريد بخوانيد طالب طالبا تا روح و جانتان شود از غصه جدا
هر وقت عاشق شديد گلي خوشبو را يادي كنيد زهره و طالبا را