بديهه
لغت نامه دهخدا
بديهه - [ fndii ] - [ ]
آوا : ب َ ه'َ / ه'ِ
نوع لغت : از ع ، اِ
فینگلیش :
شرح : ناگاه و ناانديشيده گفتن چيزي و يا خواندن شعري . هر چيزي که بگويند و يا بکنند بدون تامل و تفکر و بدون يادآوري و في الفور. ناگاه . بخيال خود. زودانداز. (ناظم الاطباء). بديهة. بدون انديشه سخن گفتن يا شعر سرودن . نينديشيده . (فرهنگ فارسي معين ). در اصطلاح بلغاء آن است که منشي يا شاعر کلام را بي رويت و فکر انشاء کند و اين را ارتجال نيز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). انشاي شعري يا لطيفه اي بحسب مقتضاي مقام بي فکر و تامل . (از آنندراج ). گفتن سخني يا شعري يا لطيفه اي بحسب مقتضاي مقام بي فکر و تامل . (از آنندراج ). گفتن سخني يا شعري بي تهيه . چُست گويي .
بديهي
لغت نامه دهخدا
بديهي - [ fndid ] - [ ]
آوا : ب َ هي ي
نوع لغت : ع ص نسبي
فینگلیش :
شرح : منسوب به بديهة. ناگهاني . (ناظم الاطباء). مرتجل . (فرهنگ فارسي معين ).
بدون فکر و يادآوري و تامل و انديشه . (ناظم الاطباء).
آشکار و پيدا و ظاهر و هويدا. (ناظم الاطباء). روشن . آشکار. واضح . (فرهنگ فارسي معين ).
(اصطلاح منطق) چيزي که بخودي خود ظاهر و هويدا باشد. (از ناظم الاطباء). هر تصور يا تصديق که درک آن محتاج بتفکر نباشد.تصديق بديهي چون کل اعظم از جزء است . يا دو نقيض نه اجتماع مي کنند و نه ارتفاع . مقابل نظري . (يادداشت مولف ). چيزي که علم آن موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحد نصف اثنين است . (از غياث اللغات ). ضروري مقابل نظري . مقدمات اوليه ، و آن چيزي است که تصور دو طرف آن کافي است و نسبت در جزم عقل به اوست . بعبارت ديگر آنچه را که عقل مقتضي بداند در موقع تصور دو طرف و نسبت هم محتاج به استعانت غير نباشد و اين معني از معني قبل اخص است بواسطه آنکه شامل تصور نيست و نيز بواسطه آن که شامل حسيات و تجربيات و غير آن نيست . آنچه عقل به مجرد توجه به آن بدون استعانت بحس خواه تصور و خواه تصديق اثبات کند و اين معني نيز از معني قبل اخص است زيرا شامل تصور و تصديق هم هست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه نزد عقل در بادي نظر مورد قبول باشد. تصور يا تصديقي که حصول آنها متوقف بر کسب و استدلال نباشد بديهيات بر شش قسمند: اوليات . فطريات . مشاهدات . متواترات . حدسيات . تجربيات . (فرهنگ فارسي معين ). و رجوع به مباني فلسفه تاليف سياسي 260 شود.
لغت نامه معین
بديهي - [ fndid ] - [ ]
آوا : (بَ)
نوع لغت : (ص نسب .)
فینگلیش :
شرح : 1 ـ روشن ، آشكار. 2 ـ آن چه كه عقل براي پذيرفتنش نياز به استدلال ندارد.
ریشه : ع.
می بینی که بدیهه یعنی ناگهانی و فوری ولی بدیهی یعنی چیزی که واضح و اشکاره و این دوتا باهم فرق دارن و من به خاطر همین گفتم حقیقی، حالا میشه گفت فوق محرک بدیهی یا اشکار ولی بدیهه غلطه البته شاید منظور تو بدیهیه باشه که مونث بدیهی ه و همون معنی رو هم میده .