من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته ,
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی
من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی ..
شهریار بهروز
من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته ,
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی
من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی ..
شهریار بهروز
باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم
ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ
ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ
ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ
ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ
ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ
ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
Last edited by raha bash; 09-10-2014 at 12:25.
رقــص تـــو بــر چکــاد ایــن کـــوه
آســمان را به حیــــرت واداشـته استــــ
بنشین! تا چین های دامن ات
چشم هزار آبی بی رمق را از کاسه در نیاورده است
رقص تو بر چکاد این کوه
آسمان را به حیرت واداشته است
و بادی که چین های دامن ات را نظمی در خور داده است
روزی گیسوان پریشان بید هم سایه ی پیر ما را نیز نوازش می کرد.
بنشین دختر گیسو کمند رویایی!
چشمانت هم چون دو گودال سیاه عمیق
انسان را به جست و جوی ناشناخته ترین غارهای جهان فرا می خواند
که کشف رازشان
لذت ناک ترین یافته ی تاریخ است
که هنوز کاوش گران بسیاری را در طمع یافتن و کام یابی
به کام خویش فرا می خواند
(بخشی از شعر)
با تشکر مهران...
آســـــــــــ مان هـمـ گــاهــــــ ی دلــش مـی گیـــ رد!! ..
مـَـــــــ ن کــه آدمــــــ م ...
یـــادم مـــی آید
صـداے زنــی جــوان را
بـﮧ زیبــایـی صـدای کبــوتر
که آرام مــی رقـصـید
در یکــــ غــروب مـــاه ژوئـن
و م ـی گــفت
زندگــی خــوب ا ست
اگــر ــنخـواهـی
خیــلی جـــدی اش بگیــری !
"عاشقانه های شاعر گمنام / ریچارد براتیگان"
تصویر: نقاشی Moonlight Dancing اثر Stjepan Dukic
با تشکر مهران...
پاییز فصل طلوع قشنگترین ستاره از پشت کوهها ست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در آسمان اگرچه که سو سو نمیــزند
چشمت ستاره است، ببین! مو نمیزند
اما ستاره قلب کسی را نبرده استاما ستاره عــــــطر به گیسو نمیزند
تو یک پری که عصر میان حیاطشان ...نه نه! پری که دست به جارو نمی زند
حتی پری شبیه تو خوش خنده نیست، نه
لبــخند های نـاز تــــو را ،او نمی زند
زیبا کسی که شکل تو باشد به موی خودبا قصـــد غیر قتل که شب بو نمي زند
پس هی نگو که جرات عشق مرا نداشتآدم به مرده تهمـــــت ترسو نمي زند
آن هم چه مرده ای، که تنش تکه پاره استاین چشم زخم کیست که چاقو نمــــیزند؟!
با این همه دلم به جز آن روی ماه تواین جا به هیچ روی دگر رو نمیزند
من بندگی عشق تو را میکنم هنــــوز
شیطان نگاه توست ، که زانو نمــــیزند
مهدی مردانی
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایستپ
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
هم بستر که میشدیم
قلبش قلعهاے بود بی دفاع
و مטּ فاتحِ مطلقِ حصار هایش
از آغوشم که میرفت
دیگر هیچکسے نبودم
مטּ سربازے بی سرزمیטּ
او قلعهاے مشکوک
از آغوش سیر شده اے
که دنیایش ...
جاے براے یک نفر، بیشتر نداشت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)