تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 934 اولاول ... 23456789101656106506 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 9340

نام تاپيک: اشعـار عاشقـانـه

  1. #51
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12 دل نوشته ها


    به ما دروغ می گفتند:
    دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
    درست این است:
    زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود.
    ********************************
    برای زندگی کردن .....

    بسیار کم فرصت داریم :

    اما برای روزی که خواهیم رفت

    از اینجا تا ابدیت.

    قدر ثانیه های زندگیت را بدان

    شاید ان دنیا: انگونه که فکر میکنی نباشد!!!
    *********************************
    عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار

    عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

    عشق يعني چشم خيس مست او، زير باران دست تو در دست او
    ********************************
    گفته بودی که چرا محو تماشای منی


    آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی


    مژه بر هم نزدم تا که زدستم نرود


    ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
    *******************************
    مطمئن باش و برو...
    دل من سخت شکست
    و چه زشت
    به من و سادگی ام خندیدی
    به من و عشقی پاک
    که پر از یاد تو بود...
    و خیالم می گفت
    تا ابد مال تو بود...
    تو برو...
    دل من باز شکست...
    ******************************
    عشقبازی به همين آسانی است...
    شاعری با کلماتی شيرين
    دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
    پرسشی از اشکی
    و چراغ شب يلدای کسی با شمعی
    و دلآرام و تسلا
    و مسيحای کسی يا جمعی

    عشقبازی به همين آسانی است....
    که دلی را بخری ؛ بفروشی مهری
    شادمانی را حراج کنی ؛ رنجها را تخفيف دهی
    مهربانی را ارزانی عالم بکنی
    و بپيچی همه را لای حرير احساس
    گره عشق به آنها بزنی
    مشتری هايت را با خود ببری تا لبخند

    عشقبازی به همين آسانی است.....
    هر که با پيش سلامی در اول صبح
    هر که با پوزش و پيغامی با رهگذری
    هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
    نمک خنده ؛ در لحظه کار
    عرضه سالم کالائی ارزان به همه
    لقمه نان گوارايی از راه حلال
    و خداحافظی شادی در آخر روز
    ونگهداری يک خاطر خوش تا فردا
    در رکوعی و سجودی با نيت شکر
    ******************************
    امروز...
    قصه ما همان قصه است؛
    عشق همان عشق؛
    ولی نه تو آنی که بودی
    و نه من...
    بتی که می پرستیدمش شکست؛
    عشقم از نفس افتاد؛
    خدایم متولد گشت؛
    و قیامتی برپا کرد که عشقم دوباره جانی گرفت ابدی.
    گذشته ...
    گم شد،
    محو شد،
    حل شد شاید در آینده ی من و تو...
    و فردا ...
    تنها تویی که می مانی؛
    من شاید اولین بنده ای باشم که خدایم را امتحان کردم
    و آموختم
    خدایان هم به بیراهه می روند،
    خدایان هم به راحتی بنده شان را انکار می کنند،
    خدایان هم توبه می کنند وباید بخشوده شوند...
    من شاید اولین بنده ای باشم که خدایم را خلق کردم.
    تو را خلق کردم
    تا بمیرانی عطش خواستنت را؛
    خلقت کردم
    تا بيافرينی من را از من؛
    خلقت کردم تا
    «آدم» باشی برایم؛
    خلقت کردم تا خدایی ام را کنی...
    سند درک را هم زدم به نام تمام آدم بدهای قصه
    و خدایی که ندارند
    که تا ابد خوش باشند با عشق های خیالیشان
    و طول و عرض عشّاقشان را با ابعاد خود بسنجند
    و خودشان را به حراج بگذارند
    که «هر چه سینه چاک تر، بهتر...»
    همه شان را سپردم به « یکی بود» ها و« یکی نبود»ها؛
    هر چه خشم و نفرت و ناراحتی داشتم را هم
    در بقچه پیچیدم و
    گذاشتم برای روز مبادایی که قرار است هیچ گاه از راه نرسد...
    حالا که دارم می نویسم برایت
    نه هراسی هست، نه دلتنگی
    و نه ملال از دوری شما،
    حالا که دارم مینویسم برایت
    برگشته ای که تنها من باشم و تو
    بی خیال رهگذران چند روزه ای که می آیند، می روند.
    برگشته ای که مرد من باشی
    که برای باورش لحظه لحظه ی بودنت را محتاجم.

  2. این کاربر از فداغی لاری بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    داره خودمونی میشه Mah$a's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    tehran_karaj
    پست ها
    59

    پيش فرض

    ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
    بيداری ستاره ، در چشم جويباران
    آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
    لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
    بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم

    فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران

    اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز

    کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
    گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
    "
    بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
    بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
    زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
    پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
    ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
    وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
    تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران





    شفيعی کدکنی

  4. #53
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    من آویزانم

    از تنها ریسمان هزار گره خورده ی اعتمادم

    و چیزی دارد آرام آرام

    در لایه های ذهنم نفوذ میکند

    ومانند

    موریانه ای

    ذرات هستی ام را می کاهد

  5. #54
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.


    عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.


    عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.


    عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.


    عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.


    عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.


    عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.


    عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.


    عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.


    عشق.........
    عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست

  6. #55
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    آزمودم، زندگی دشت غم است
    شادیش اندوه و عیشش با غم است
    عمر کوته، آرزوها دراز
    کارها بسیار و فرصتها کم است
    *****************************
    کاش قلبم درد تنهایی نداشت، چهره ام هرگز پریشانی نداشت،
    کاش برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت،
    کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت....

  7. #56
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    سهراب، گفتی چشمها را بايد شست! شستم ولی... گفتی جور ديگر بايد ديد! ديدم ولی... گفتی زیر باران بايد رفت... رفتم ولي او نه چشم هاي خيس و شسته ام را نه نگاه ديگرم را هيچکدام را نديد فقط در زير باران با طعنه ای خنديد و گفت: ديوانه ی باران نديده....

  8. #57
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    کسي ما را نمي جويد،
    کسي ما را نمي پرسد،
    کسي تنها يي ما را نمي گريد،
    دلم در حسرت يک دست،
    دلم در حسرت يک دوست،
    دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است،
    کدامين يار ما را مي برد،
    تا انتهاي باغ باراني؟
    کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را؟،
    واما با توام اي آنکه بي من مثل من تنهاي تنهايي،
    تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي آيي،
    تو حتي روزهاي تلخ نامردي،. نگاهت،
    . التيام دستهايت را دريغ از ما نمي کردي،
    من امشب از تمام خاطراتم ، با تو خواهم گفت،
    من امشب با تمام عشق تورا خواهم خواند.
    که تویی تنها معبودم....

  9. #58
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    من اگر روح پريشان دارم
    من اگر غصه هزاران دارم
    گله از بازي دوران دارم
    دل گريان،لب خندان دارم
    به تو و عشق تو ايمان دارم...
    در غمستان نفسگير، اگر
    نفسم ميگيرد
    آرزو در دل من
    متولد نشده، مي ميرد
    يا اگر دست زمان در ازاي هر نفس
    جان مرا ميگيرد
    دل گريان،لب خندان دارم
    به تو و عشق تو ايمان دارم...
    من اگر پشت خودم پنهانم
    من اگر خسته ترين انسانم
    به وفاي همه بي ايمانم
    دل گريان، لب خندان دارم
    به تو و عشق تو ايمان دارم...

  10. این کاربر از فداغی لاری بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #59
    داره خودمونی میشه فداغی لاری's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    38

    12


    کاش می شد هیچ کس تنها نبود...
    کاش می شد دیدنت رویا نبود...
    گفته بودی با تو میمونم ولی
    رفتی و گفتی که اینجا جا نبود...
    سالیان سال تنها مانده ام،
    شاید این رفتن سزای ما نبود...
    من دعا کردم برای بازگشت،
    دستهای تو ولی بالا نبود...
    بازهم گفتی که فردا میرسی ،
    کاش روز دیدنت فردا نبود...

  12. #60
    در آغاز فعالیت aghayusi's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    4

    پيش فرض

    بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده ام
    بنشین مرو ، کلامی نگفته ام
    بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است
    بنشین که با خیال تو شبها نخفته ام
    بنشین مرو ، حکایت وقت دگر مگو
    شاید نماند فرصت برای دیدار دیگری
    آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
    غیر از ملال و زنج از این دل چه می بری؟
    بینشن مرو ، صفای تمنای من ببین
    امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
    جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
    بنشین مرو ، که نه هنگام رفتن است....

  13. این کاربر از aghayusi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •