شبها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفته و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه من نگاه
با این خیال خاطر خود شاد می کنم
شبها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفته و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه من نگاه
با این خیال خاطر خود شاد می کنم
خدا گريه ي مسافرو نديدنوشته شده توسط Traceur [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دل نبست به هيچ كس و دل نبريد
آدمو براي دوري ازديار
جاده رو براي غربت آفريد
خوب مرا نگاه کن، تو ای تمام دیدنم
خوبم اگر یاکه بدم
دروغ نیستم منم
مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
اگر که عاشقی و یار
مرا به خاطر بسپار
مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
درستی مرا ببین درین زمانه ی غلط
اگر که دل سوخته ای با تو غریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم
مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
حقیقت مرا ببین درین زمانه ی غلط
در آستان این سفر، پشت نگاه بدرقه
گریه نکن نگاه کن
مرا به خاطر بسپار
سر همان کوچه ی سبز
که می رسد به انتظار
من ایستاده ام هنوز
مرا به خاطر بسپار.....
(اميد)
آه ! ای کاش ،
روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیاد تو نیستم،
عاشق توام...
-
ممنونم دوست عزیز شما خیلی لطف داریننوشته شده توسط pourya_bo2pmc [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خوشحالم که از شعرهای من خوشت میاد
همیشه خوش باشی بازم ازت ممنونم
-----------------------------------------------------------------
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دلشکستهام اگر نمیپرم قبول کن
این که دور دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آنچه خواستی نمیپرم، قبول کن
قدر یک قفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بیتو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب …
وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم، قبول کن
از : مهدی فرجی
دهانت را می بویم ،
مبادا گفته باشی دوستت دارم
و من نشنیده باشم!
روزی ما دوباره کبوترهایمان
را پیدا خواهیم کرد و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانههایشان
را نمیبندند.
قفل افسانهای است و قلب
برای زندگی بس است...
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان
دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار میکشم
حتي اگر روزی
که دیگر
نباشم...
.
تقصیر من نیست
راه خانه ات
از حافظه کفشهایم پاک نمی شود....
آخرش يه شب ماه مياد
بيرون از سر اون كوه
بالاي دره
روي اين ميدون
رد مي شه خندون
يه شب ماه مياد
يه شب ماه مياد...
او را به رویای بخار آلود و گنگ شامگاهی دور گویا دیده بودم من...
در هذیان شیرینش زدردی گنگ می زد گوئیا لبخند..
هر ذره چشمی شد وجودم تا نگاهش کردم،
از اعماق نومیدی صدایش کردم:
(ای پیدای دور از چشم!
دیری ست تا من میچشم رنجاب تلخ انتظارت را
رویای عشقت را در این گودال تاریک, آفتاب واقعیت کن!)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)