باتو برمی خیزمغزلی می ریزمبغض شعرم راازتو می آویزممی بردتا دریاساز لب سوخته راپر قویی برآبآخرین شعر مراباتوخواهم رقصیدباتو خواهم خندیدهمه ی شعرم رابه تو خواهم بخشیدبازشو مثل سحردر عبور ازهر درمرغ دریایی باشخوش بخوانم ازسر
باتو برمی خیزمغزلی می ریزمبغض شعرم راازتو می آویزممی بردتا دریاساز لب سوخته راپر قویی برآبآخرین شعر مراباتوخواهم رقصیدباتو خواهم خندیدهمه ی شعرم رابه تو خواهم بخشیدبازشو مثل سحردر عبور ازهر درمرغ دریایی باشخوش بخوانم ازسر
به آغوشش فشردم، گفت "مردم" ....
چه لذتها کز آغوش تو بردم"
شب دیگر در آغوش دگر بود !
خدایا ! کاش کمتر میفشردم !
کاش می شد راهی فردا شویم
زورقی سرگشته بر دریاشویم
مثل امواج نگاه پاک تو
غرق درآرامش و رویاشویم
یاکه درآنسوی مرگ باغها
قصه گوی غصه گلها شویم
کاش این آیینه ها گم می شدند
تا که درخودلحظه ای تنهاشویم
نه برای صلح
نه برای آزادی
تنها
برای توست
که این کبوتر خونین
این گونه درسینه ام
پرپر می زند
---------- Post added at 02:09 PM ---------- Previous post was at 02:08 PM ----------
اگر شکوه پروانه را ندیده بودم
همیشه در پیله ای که ساخته بودم از تو،
می ماندم
و فکر می کردم دنیا
بیرون از این تار و پود فشرده،
چقدر تاریک است.
حالا که پروانه ام
در هر پروازی فکر می کنم
که حق با من بود!
---------- Post added at 02:13 PM ---------- Previous post was at 02:09 PM ----------
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
---------- Post added at 02:13 PM ---------- Previous post was at 02:13 PM ----------
می لرزم و ضعف دید دارم دکتر
مجنونم و شکل بید دارم دکتر
لبهای من از تب جنون می سوزند
بوسیدگی شدید دارم دکتر
این بار که از زیر داربست انگور و ماه
برمی گردی
دستمالی بیاور
هیچ می دانستی
مهربانی ام دارد خاک می خورد؟
یا هیچ می دانستی
دوستت که دارم
زیباتری؟
---------- Post added at 12:22 AM ---------- Previous post was at 12:19 AM ----------
مرگ
تنها دری است
که تا به تو فکر می کنم باز می شود
این را درست روزی دانستم
که از خانه ای که در آن نبودی بدم آمد
و بعد از آن به هر دری زدم عزرائیل پشتش بود
و بعد از آن
طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را
به کدام درخت بیاویزم
و تیغ
یعنی این تویی که هنوز در رگ هایم جریان داری
مرگ
چیزی شبیه دست های من است
که حتی با ده انگشت نمی توانند
یک ذره از گرمی دست های تو را نگه دارند
چیزی شبیه صدایم
که هربار دوستت داشتم
تارهای صوتی ام را عنکبوت ها تنیده بودند
و چیزی شبیه خودم
که سپیدی موهایم تنها کفن را یادت می آورد
و سپیدی کاغذهایم
و سپیدی شعرهایم
و سپیدی تارهایی که سقف دهانم را
برای میهمانی خداحافظی غمگینی آذین بسته اند
عنکبوت ها می دانند
مرگ دری نیست
که روی لولاهایش بشود لانه ساخت
می دانند و
به سمت قلبم سرازیر می شوند
همانجا که هربار می تپید
تو شبیه شعر تازه ای از دهانم بیرون می آمدی
که سطرها و واژه هایش را تنها
مردگان می فهمیدند
که ردیف هایش را
قطعه هایش را
و گور تنها خانه ای است
که از نبودن تو در آن
دلم
نمی گیرد
سلام ...
یه کاری کن دلم دوباره از تو زیر و رو شه
دوباره با تو و یه حس تازه رو به روشه
یه کاری کن که خونمون بهونت و بگیره
سر یه شب نبودنت ، يه زندگی بمیره
منو ببر به خاطرات خوب نیمه کارم
منو ببر که عاشق یه فرصت دوبارم
بذار کسی که میدونی برات مرده همیشه
دوباره با تو عاشق یه لحظه زندگی شه
بسه ، خستم ، اگه میبینی چشام و بستم
اگه دارم تو رو می پرستم ، میخوام ببینی پای تو هستم
برای زندگی کنار تو بهونه میخوام
اگه هنوزم عاشقی بگو نشونه میخوام
بذار دوباره شونهی تو تکیهگاه من شه
بذار دوباره خونه غرق این یکی شدن شه
.
امشب هی به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچه های ذهنم ــ اکنون بی تو ویرانه ــ
پشت کدامین در ، کسی جز تو تواند بود ؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه !
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان ، پیوند پیمانه
امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه
بین تو و من این همه دیوار و من با تو
کز جان گره خورده است این پیوند جانانه
چون نبض من در هستی ام پیچیده ، می آیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
***
گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من ! ای دل ! ای بی تاب ِ دیوانه !
امشب ولی می بینمت دیگر نمی گیرد
تخدیر هیچ افیون و خواب هیچ افسانه
سلام ...
عشق : نورانیتر از نور ، زيباتر از زیبایی
به گل گفتم عشق چيست گفت : از من خوشبوتر است ...
به شمع گفتم عشق چيست گفت : از من نورانیتر است ...
به پروانه گفتم عشق چيست گفت : از من زيباتر است ...
به عشق گفتم تو چه هستی گفت : من نگاهی بيش نيستم ...
.
درست مثل غنچه به هم فشرده بودم
غروب كرده بودم...شكست خورده بودم
شب شكستنم بود...اگر نمي رسيدي
...جنازه دلم را به خاك برده بودم
بدون چشم هاي پاكت كه رفته بودم از دست
بدون دست هاي گرمت كه جان سپرده بودم
شب به هم رسيدن...نسيم مي شدم كاش
كه دانه دانه زلف تو را شمرده بودم
عزيز من كه چشمت دوباره عاشقم كرد
اگر نگاه گرمت نبود...مرده بودم
غم مخور مهربان خوبم
آسمان آبی است
ستاره ها هستند
تو زنده هستی
بهار می آید
ابرهای تیره می روند
برف ها آب می شوند
دلت پر از بهار می شود
خدای مهربان ما بزرگ است
بزرگ تر از آن که به وصف در آید
شب هجران تمام می شود
دلت پر از بهار می شود
خدای متعال با ما است
همین نزدیکی
نه یک قدم دورتر
از رگ گردن به ما نزدیک تر
پس .....
او را فریاد کن
از ته دل
خالص و خالص
می شنود صدایت
بر می آورد نیازت
مهربان ترین مهربانان
نور آسمان ها وزمین
یاری ات می کند
ببین فجر دمیده
صبح نزدیک است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)