من بت پرست نبودم گناهم این بود که دل می پرستیدم
کاش وقتی ابراهیم با تبر به سوی کعبه می آمد ،
من در کعبه ی دلت ، خدای کعبه بودم نه بت درون آن
شکستم ، خرد شدم ، بدون اینکه ناله ای کنم
امّا درد را با تمام وجود احساس کردم و صدای شکستنم را تمام دنیا فهمید ،
وقتی که فریاد بر آمد بت کعبه شکست
این بخت من است که خدایان مرا جز برای خرد شدن به کعبه راه نداده اند
اگر شکستن من تو را راضی می کند حرفی نیست ،
فقط بگذار ریزه های من همراه اشک هایم تا ابد
درون کعبه ی دلت باقی بماند و آن ها را دور نریز
در مسلخ عشق سر از تنم جدا خواهند کرد
این خواست خداست که برای اثبات عشق به جای اسماعیل قربانی شوم
و درون دل تو قربانگاه من خواهد بود