هان چه حاصل از آشنايی ها
گر پس از آن بود جدايی ها
من و با تو چه مهربانی ها
تو و با من چه بی وفايی ها
من و از عشق راز پوشيدن
تو و با عشوه خودنمايی ها
در دل سرد سنگ تو نگرفت
آتش اين سخنسرايی ها
چشم شوخ تو طرفه تفسری ست
آشكارا به بي حيايی ها
مهر روي تو جلوه كرد و دميد
در شب تيره روشنایی ها
گفته بودم كه دل به كس ندهم
تو ربودی به دلربايی ها
چون در آيينه روی خود نگری
مي شوی گرم خودستايی ها
موی ما هر دو شد سپيد وهنوز
تويی و عاشق آزمايی ها
شور عشقت شراب شيرين بود
ای خوشا شور آشنايی ها
حميد مصدق