تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 2 12 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 17

نام تاپيک: دست نوشته هاي من ...

  1. #1
    آخر فروم باز Hidden-H's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    گیلان
    پست ها
    1,058

    پيش فرض دست نوشته هاي من ...

    دست نوشته ای از خودم:

    روزها در پی هم می گذرند و سرزمین من همچنان سرد و خشک است. سرزمین من دیگر حتی رنگ شقایق های وحشی را نیزبه خود ندیده است.
    گرم است و من غرق در سرما! دیگر مرا یارای رفتن نیست.
    حتی دیگر توان گفتن اینکه نمی توانم بگویم را نیز ندارم. سرزمین من دیر گاهیست مرده است. سرزمین من دیگر سرزمین نیست! سرزمین من بیابانیست غرق در شن های روان و سراب هایی بیشمار که می کشاند مرا به سویش و می خندد به من آنگاه که در برابرش زانو می زنم.
    گاهی وقتها به سرزمینت حسودی می کنم. گاهی وقتها به سرزمین سبز و سرشار از عشقت غبطه می خورم و با خود می گویم گرچه سرزمینش را نشناخته اما سرزمینش چه زیبا و دوست داشتنیست.
    کاش سرزمینم را یارای سبزی بود تا سرزمینت خنده ای هر چند از روی شیطنت به روی سرزمینم می زد و سرزمینم اینچنین مرگ را تجربه نمی کرد.

    سرزمین من قلب من است.



    حامد جیلانی

  2. #2
    آخر فروم باز Hidden-H's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    گیلان
    پست ها
    1,058

    پيش فرض نزدیک صبح...

    دست نوشته ای خودم:

    نزدیک صبح
    باران نه هوای شرجی و گرم بیرون! سرمای دور وسرد کولر!سکوت ترسناک اتاق وصدایی که آرام آرام می گوید:
    تنهایی همیشه تنهایی.
    باران نه برف! هوای سرد بیرون ! گرمای سوزنده ی بالای سر! صدای ترسناک ماشینهایی که از روبرو می آیند و صدایی که بلند می گوید:
    جاده برفیست مجبوریم توقف کنیم.
    عبور خاطره ها از فراسوی ذهن
    رژه ی جملات و حرفهای مرده
    نگاه فراموش گشته
    و اشکهایی که نریخته خشک شدند!
    انگشتانی که بخار شیشه ی پنجره ی اتوبوس را آرام آرام کنار می زند و چشمانی که اشک باران خیره بر برفهای نشسته بر جاده تنایی را می اندیشد.
    چه می خواند؟ باید بروی و بدانی که مرده ای بیش نیستی!
    صدای پیانو!با فشار هر کلیدی از آن اشک می جهد و دل خون می بارد و عشق ناجوانمردانه می میرد.
    تکرار صدای در آمده از ساز تنهایی یادآور تکرار تکرار گذشته است.
    آنگاه که در کنارش راه می روی و بادام زمینی می خوری به چه می خندی؟
    آنگاه که بر چشمانش زل می زنی و دستانش را در دستانت محکم می فشاری به چه دلشادی؟
    آنگاه که از دوریش اشک باران می شوی به چه امید داری؟
    تو مگر نمی دانی...؟؟
    تو مگر نمی دانی که این بغض آسمان شمال برای ناجوانردیه ناجوانمردان دارد می شکند؟
    تو مگر نمی دانی به این نوشته ها نیز دیگر ایمانی نیست؟
    تو مگر نمی دانی؟؟
    چشمان خیره ات را به چه دوخته ای؟ اندوهت را می بینم!
    اما...
    اما ای کاش می دانستی که هیچ آسمانی برای غرور حرفهایت نخواهد گریست.
    ای کاش می دانستی نفرت چیست!
    ای کاش...!
    چشمان پر از بغضت را می بینم! دستان سرد و لرزانت را نیز همی!
    نمی دانم چرا اما احساس می کنم مرده ای! مثل من!
    برای زل زدن به برف جاده و گریستن بی درنگ دیگر دیر شده است! حالا فقط هوای شرجیه بیرون را داری و سکوت اتاق و خاطراتی را که....!




    حامد جیلانی

  3. #3
    داره خودمونی میشه MEHR IMAN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    70

    پيش فرض


    ياد باد روزهايي كه گام هايم پيرو ارزوهايت بود
    بهار چون طفلي شيرخوار گريه سر داده بود و ارام نمي گرفت .
    جاده لباس سكوت بر تن داشت گويي سال هاست كه به خود عابري نديده
    من زمهريري از احساس بر تن داشتم، طراوت در وجود من گم مي شد .
    درختان به شكوفه نشسته بودند و تو بعد از سال ها كوبه دلي را نواختي كه روزگار فراموشش كرده بود .
    با اولين لبخندت همه قفل ها شكستند و كينه ها فرو ريختند .
    عاشق تر از ديروز مي نگريستمت
    سلام كردي و من ياد اولين سلامي افتادم كه در كوچه پس كوچه هاي دور اشنايي سرگردان هو مي كشيد .
    دست دراز كردي به حكم هميشه - اما من گرفتار سكوت بودم - پس زدي .
    نگاهت شوق غمگيني داشت
    سراغ ريشه هاي ديرين گرفتي و من اندكي از استانه در فاصله گرفتم تا فرود ايي و به يمن قدوم تو خلوت سنگينم بشكند .
    حسرتي با حيرتي اميخت وقتي شكسته تر از دوران وارد كلبه رنگ پريده ي ما شدي و شاخه هاي پير بي توجه به حضور تو بي پروا از معصوميت عشق سخن راندند .
    گويي براي اولين بار مي ديدمت
    زير الاچيق احساس كنار حوض دلم نشستي
    دست تو در تلاطم امواج
    رقص ماهي ها و نور .....
    سراغ نجابت ايام از من گرفتي
    گفتم شور جواني ام را سال ها پيش در قعر ترين نقطه دور مدفون ساختم تا احساس چلچله هاي بي اواز را دريابم
    تا تنهايي بلبلان را حس كنم
    و بدانم پرستو ها بدون بال هايشان چگونه پرواز مي كنند .
    گفتم هزاران بار به خون خواهي دل هاي شكسته پيش تو امدم
    امدم تا از تك تك غم هاي عالم با تو سخن گويم
    و بپرسم به كدامين گناه در مهمان سراي تو مصلوب گشته ام ؟
    اما افسوس در همه ان هزاران بار لب خاموشم اجازه گستاخي نداد .
    عزم رفتن كردي اما من سر تا پا التماس ماندنت بودم .
    ترسيدم رنجيده همه گله هايم باشي
    گفتمت شرمنده دلم هستم كه هيچ نگفته ام چقدر خاطرتو مي خوام .
    گفتم اگر با تو هزاران راه رفته بپيمايم باز در انتهاي مسير مشتاق شروعي دوباره خواهم بود
    مگر مي شود تو باشي و من در پس هر لحظه اي شكر گذار وجود تو نباشم ؟
    اري التماست كردم به ماندن
    گفتم" پير مرد خسته را عاشق بايد كرد و دخترك دلشكسته را تسلي داد !"
    گفتي :داغ دلت ؟
    گريه كردم و گفتم ارام گرفت .....

  4. #4
    داره خودمونی میشه MEHR IMAN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    70

    پيش فرض

    حرفي بزن ، چيزي بگو
    بگذار مهر كلام تو سوداگر خيال من باشد .
    من مرهمي براي زخم هاي گشوده مي خواهم
    دلخسته من ، نوشداروي من تويي
    بيا و ارامم كن .
    سكوت كنم يا فرياد زنم
    دگر قاصدك ها ياريم نمي كنند
    گويي زمان مرا از ياد برده است .
    مدت هاست كه ترنم نگاه تو نوازشگر وجود من نيست
    نظري كن
    بگذار لطافت به شوق كرشمه تو جان گيرد .
    دل من شكسته لحظه هاست
    مرا اينك درياب
    همين دم
    نه پس از ان .

  5. #5
    آخر فروم باز diana_1989's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    1,078

    پيش فرض

    تو رفتی و ناراحتی من بیش از این باشد که چرا رفتی این است که چرا آنگونه ...

    ناگهان و غریب و سرد و رویایی!تو رو به غروب و من رو به تو

    تو پشت به من و من پشت به ارزوهای با تو بودن!

    من دست به دامان تو بودم و تو دست به سوی خورشید

    تو میرفتی و مرا میکشیدی

    ناگهان از دستم رها شدی

    به هر حال جدا شدیم ..تو از من و من از یک دنیا امید

    من اشک میریختم که برگردی .....من پریشان و پر از درد

    چهره ات هنگام رفتن یادم است

    دیده به جاده ای دوخته بودی که رو به خورشید میرفت

    آغازش من بودم و پایانش خورشید ارغوانی رنگ و خط وسط جاده جای پای طلایی تو بود

    تو رفتی انقدر که در انتهای جاده

    همراه خورشید غروب کردی و رفتی.....!!!

    امروز که به ان جاده نگریستم دیروز به یادم امد

    دیروز که زمزمه کوچ سر دادی و رفتی

    من این رفتنت را هرگز فراموش نمی کنم

    چرا که مرا تنها میان غمها و تاریکیها رها کردی و رفتی

    چرا رفتی؟ چرا آنگونه بی رحمانه رفتی؟

  6. #6
    آخر فروم باز diana_1989's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    1,078

    پيش فرض

    من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

    چه غمگین از این رفتن و از این روزهای یرد تنهایی

    شاید باور نکنی

    از من فقط همین کلمات که با شوق به سوی تو پر میکشند باقی میماند

    وشاید یک روز که خواستی احوال مرا بپرسی عکسم را در آلبوم سفر کرده ها ببینی

    تمام دغدغه ام این است که ایا بعد از این سفر محتوم میتوانم همچنان با تو سخن بگویم؟

    آیا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت

    دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین

    صبحگاهان زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند

    میدانی که خسته ام

    پس بگذار کلماتم دمی روبه رویت بنشیند و نگاهت کند

    تا به حقیقت این جمله درآیی که میگوید :

    مرا از یاد خواهی برد نمیدانم؟

    ولی میدانم که از یادم نخواهی رفت

  7. #7
    آخر فروم باز diana_1989's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    1,078

    پيش فرض

    دوباره تنها شده ام .دوباره دلم هوای تو را کرده است

    خودکارم را از ابر پر میکنم و برایت باران مینویسم

    به یاد شبی افتم که تو را میان شمع ها دیدم

    دوباره میخواهم به سوی تو بیایم

    میترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بماند

    میترسم نتوانم بنویسم و اخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد

    و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود

    دلم میخواهد همه دیوارها پنجره شوند

    و من تو را در میان چشمهایم ببینم

    دوباره شب .... دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته است

    دوباره شب .... دوباره تنهایی..... دوباره سکوت

    و دوباره من و یک دنیا خاطره.

  8. #8
    آخر فروم باز diana_1989's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    1,078

    پيش فرض

    لحظه لحظه تمام حرفهایش بر وجودم لرزه می افکند

    کلمه به کلمه حرفهایش تمام وجودم را در هم میشکند

    خدای من..........؟؟؟!!!!

    آرزوی دیدن لبخند زیبایش بر دلم مانده

    آرزوی خیره شدن چشم هایش

    من حتی وازه ای از آن را در نیافتم

    حتی لحظه ای چشم هایم ندید نگاهش چه میخواهد

    حتی برای ثانیه ای نشنیدم

    صدای لرزانش چه میگوید

    من همانند دریایی خروشان

    من همانند کبوتری بی بال

    جوابی در مقابل آن همه دل دادگی ندادم جز

    سکوت تلخ

  9. #9
    آخر فروم باز diana_1989's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    1,078

    پيش فرض

    من لحظات بارانی زیادی دارم

    همه شان پر بود از جرعه جرعه هق هقش

    نمناکی دستانش را بر روی گونه هایم لمس میکنم

    من از چشمانش راز تنهایی را خواندم

    من با سکوتش شعر مهربانی را گفتم

    من حلقه ای بودم در انگشتانش اما روزی خود را جدا دیدم

    تنهای تنها در کوچه پس کوچه های غربت

    نگاه عاشقی میخواستم که تو مرا نگریستی

    گویی زندگی را در افق نگاهت یافتم

    من را به فلک ببر

    این بار تنهایم بگذار تا ثانیه ای احساست کنم

    من را به قصر دریایی ها ببر

    به جایی که فقط من باشم و تو

  10. #10
    آخر فروم باز diana_1989's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    پست ها
    1,078

    پيش فرض

    روزهایم گذشت تباهی در بینشان بود

    ظلمت در لحظه لحظه های خاطراتم فریاد میکرد

    آشفتگی لحظه ای این قلب دربه درم را آرام نگذاشت

    من تنهایی خواستم اما نه این چنین

    من ارامش خواستم اما در کنار تو....

    خاطرات درون سینه ام بوی تو را خواهد داد

    و نگاهم منتظر لحظه ی نگاه کردنت خواهد بود

    من دیگر قلبی ندارم برای چند ثانیه قلبت را به من بسپار

صفحه 1 از 2 12 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •