تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 47

نام تاپيک: فدريكو گارسيا لوركا

  1. #11
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    جبریل قدسی(سه ویل)


    ۱

    بچه‌ی زیبای جگنی نرم
    فراخ شانه، باریک اندام،
    رنگ و رویش از سیب ِ شبانه
    درشت چشم و گس دهان
    و اعصابش از نقره‌ی سوزان ــ
    از خلوت ِ کوچه می‌گذرد.
    کفش ِ سیاه ِ برقی‌اش
    به آهنگ مضاعفی که
    دردهای موجز ِ بهشتی را می‌سراید
    کوکبی‌های یکدست را می‌شکند.

    بر سرتاسر ِ دریا کنار
    یکی نخل نیست که بدو ماند،
    نه شهریاری بر اورنگ
    نه ستاره‌یی تابان در گذر.
    چندان که سر
    بر سینه‌ی یَشم ِ خویش فروافکند
    شب به جست‌وجوی دشت‌ها برمی‌خیزد
    تا در برابرش به زانو درآید.

    تنها گیتارها به طنین درمی‌آیند
    از برای جبریل، ملک مقرب،
    خصم سوگند خورده‌ی بیدبُنان و
    رام کننده‌ی قُمریکان.

    هان، جبریل قدیس!
    کودک در بطن ِ مادر می‌گرید.
    از یاد مبر که جامه‌ات را
    کولیان به تو بخشیده‌اند.


    ۲

    سروش پادشاهان مجوس
    ماه رخسار و مسکین جامه
    بر ستاره‌یی که از کوچه‌ی تنگ فرا می‌رسد
    در فراز می‌کند.
    جبریل قدیس، مَلِک مقرب،
    که آمیزه‌ی لبخنده و سوسن است
    به دیدارش می‌آید.
    بر جلیقه‌ی گلبوته دوزی‌اش
    زنجره‌های پنهان می‌تپند
    و ستاره‌گان شب
    به خلخال‌ها مبدل می‌شوند.

    ــ جبریل قدیس
    اینک، منم
    زنی به سه میخ شادی
    مجروح!
    بر رخساره‌ی حیرت زده‌ام
    یاسمن‌ها را به تابش درمی‌آوری.

    ــ خدایت نگهدارد ای سروش
    ای زاده‌ی اعجاز!
    تو را پسری خواهم داد
    از ترکه‌های نسیم زیباتر.

    ــ جبریلک ِ عمرم، ای
    جبریل ِ نی‌نی ِ چشم‌های من!
    تا تو را بَرنشانم
    تختی از میخک‌های نو شکفته
    به خواب خواهم دید.

    ــ خدایت نگه‌دارد ای سروش
    ای ماه رخساره و مسکین جامه!
    پسرت را خالی خواهد بود و
    سه زخم بر سینه.

    ــ تو چه تابانی، جبریل!
    جبریلک ِ عمر من!
    در عمق پستان‌هایم
    شیر گرمی را که فواره می‌زند احساس می‌کنم.

    ــ خدات نگهدارد ای سروش
    ای مادر ِ صد سلاله‌ی شاهی!
    در چشم‌های عقیم‌ات
    منظره‌ی سواری
    رنگ می‌گیرد.



    بر سینه‌ی هاتف ِ حیرت‌زده
    آواز می‌خواند کودک
    و در صدای ظریف‌اش
    سه مغز بادام سبز می‌لرزد.

    جبریل قدّیس از نردبانی
    بر آسمان بالا می‌رود
    و ستاره‌گان شب
    به جاودانه‌گان مبدل می‌شوند.

  2. #12
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    نغمه‌ی خوابگرد


    برای گلوریا خینه و فرناندو دولس ری‌یوس





    سبز، تویی که سبز می‌خواهم،
    سبز ِ باد و سبز ِ شاخه‌ها
    اسب در کوهپایه و
    زورق بر دریا.

    سراپا در سایه، دخترک خواب می‌بیند
    بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش خمیده
    سبز روی و سبز موی
    با مردمکانی از فلز سرد.
    (سبز، تویی که سبزت می‌خواهم)
    و زیر ماه ِ کولی
    همه چیزی به تماشا نشسته است
    دختری را که نمی‌تواندشان دید.


    سبز، تویی که سبز می‌خواهم.
    خوشه‌ی ستاره‌گان ِ یخین
    ماهی ِ سایه را که گشاینده‌ی راه ِ سپیده‌دمان است
    تشییع می‌کند.
    انجیربُن با سمباده‌ی شاخسارش
    باد را خِنج می‌زند.
    ستیغ کوه همچون گربه‌یی وحشی
    موهای دراز ِ گیاهی‌اش را راست برمی‌افرازد.
    «ــ آخر کیست که می‌آید؟ و خود از کجا؟»

    خم شده بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش
    سبز روی و سبز موی،
    و رویای تلخ‌اش دریا است.



    «ــ ای دوست! می‌خواهی به من دهی
    خانه‌ات را در برابر اسبم
    آینه‌ات را در برابر زین و برگم
    قبایت را در برابر خنجرم؟...
    من این چنین غرقه به خون
    از گردنه‌های کابرا باز می‌آیم.»
    «ــ پسرم! اگر از خود اختیاری می‌داشتم
    سودایی این چنین را می‌پذیرفتم.
    اما من دیگر نه منم
    و خانه‌ام دیگر از آن ِ من نیست.»

    «ــ ای دوست! هوای آن به سرم بود
    که به آرامی در بستری بمیرم،
    بر تختی با فنرهای فولاد
    و در میان ملافه‌های کتان...
    این زخم را می‌بینی
    که سینه‌ی مرا
    تا گلوگاه بردریده؟»

    «ــ سیصد سوری ِ قهوه رنگ میبینم
    که پیراهن سفیدت را شکوفان کرده است
    و شال ِ کمرت
    بوی خون تو را گرفته.
    لیکن دیگر من نه منم
    و خانه‌ام دیگر از آن من نیست!»

    «ــ دست کم بگذارید به بالا برآیم
    بر این نرده‌های بلند،
    بگذاریدم، بگذارید به بالا برآیم
    بر این نرده‌های سبز،
    بر نرده‌های ماه که آب از آن
    آبشاروار به زیر می‌غلتد.»

    یاران دوگانه به فراز بر شدند
    به جانب نرده‌های بلند.
    ردّی از خون بر خاک نهادند
    ردّی از اشک بر خاک نهادند.
    فانوس‌های قلعی ِ چندی
    بر مهتابی‌ها لرزید
    و هزار طبل ِ آبگینه
    صبح کاذب را زخم زد.



    سبز، تویی که سبز می‌خواهم.
    سبز ِ باد، سبز ِ شاخه‌ها.

    همراهان به فراز برشدند.
    باد ِ سخت، در دهان‌شان
    طعم زرداب و ریحان و پونه به جا نهاد.

    «ــ ای دوست، بگوی، او کجاست؟
    دخترَکَت، دخترک تلخ‌ات کجاست؟»

    چه سخت انتظار کشید
    «ــ چه سخت انظار می‌بایدش کشید
    تازه روی و سیاه موی
    بر نرده‌های سبز!»



    بر آیینه‌ی آبدان
    کولی قزک تاب می‌خورد
    سبز روی و سبز موی
    با مردمکانی از فلز سرد.
    یخپاره‌ی نازکی از ماه
    بر فراز آبش نگه می‌داشت.
    شب خودی‌تر شد
    به گونه‌ی میدانچه‌ی کوچکی
    و گزمه‌گان، مست
    بر درها کوفتند...



    سبز، تویی که سبزت می‌خواهم.
    سبز ِ باد، سبز ِ شاخه‌ها،
    اسب در کوهپایه و
    زورق بر دریا.

  3. #13
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    شرقی


    در انار ِ عطرآگین
    آسمانی متبلور هست.
    هر دانه
    ستاره‌یی است
    هر پرده
    غروبی.
    آسمانی خشک و
    گرفتار در چنگ سالیان.
    انار پستانی را ماند
    که زمانش پوستواری کرده است
    تا نوکش به ستاره‌یی مبدل شود
    که باغستان‌ها را
    روشنی بخشد.
    کندویی‌ست خُرد
    که شان‌اش از ارغوان است:
    مگسان عسل آن را
    از دهان زنان پرداخته‌اند.
    چون بترکد خنده‌ی هزاران لب را
    رها خواهد کرد!

    انار دلی را ماند
    که بر کشتزارها می‌تپد،
    دلی شریف و خوار شمار
    که در آن، پرنده‌گان به خطر نمی‌افتند.
    دلی که پوست‌اش
    به سختی، همچون دل ماست،
    اما به آن که سوراخ‌اش کند
    عطر و خون ِ فروردین را هِبِه می‌کند.

    انار
    گنج جَنّ ِ سالخورده‌ی چمنزاران سرسبز است
    که در جنگلی پرت‌افتاده
    با پریزادی از آن نگهبانی می‌کند. ــ
    جنّ ِ سپید ریش
    جامه‌یی عقیقی دارد.
    انار گنجی است
    که برگ‌های سبز درخت نگهبانی می‌کنند:
    در اعماق، احجار گران‌بها
    و در دل و اندرون، طلایی مبهم.

    سنبله، نان است:
    مسیح متجسد، زنده و مرده.

    درخت زیتون
    شور ِ کار است و توانایی‌ست.

    سیب میوه‌ی شهوت است
    میوه ــ ابوالهول ِ گناه.
    چکاله‌ی قرن‌هاست
    که تماس با شیطان را حفظ می‌کند.

    نارنج
    از اندوه پلید گل‌ها سخنی می‌گوید،
    طلا و آتشی است که در پاکی ِ سپید ِ خویش
    جانشین یکدیگر می‌شوند.

    تاک پرستش شهوات است
    که به تابستان منجمد می‌شود
    و کلیسایش تعمید می‌دهد
    تا از آن شراب مقدس بسازد.

    شابلوط‌ها آرامش خانواده‌اند.
    به چیزهای گذشته می‌مانند.
    هیمه‌های پیرند که ترک برمی‌دارند
    و زائرانی را مانند
    که راه گم کرده باشند.

    بلوط شعر است،
    صفای زمان‌های از کار رفته.
    و به ــ پریده رنگ طلایی ــ
    آرامش سازگاری‌ست.

    انار اما، خون است
    خون قدسی ِ ملکوت،
    خون زمین است
    مجروح از سوزن سیلاب‌ها،
    خون تند ِ بادهاست که می‌آیند
    از قله‌ی سختی که بر آن چنگ درافکنده‌اند،
    خون اقیانوس ِ برآسوده و
    خون دریاچه‌ی خفته.
    ماقبل تاریخ ِ خونی که در رگ ما جاری‌ست
    در آن است.
    انگاره‌ی خون است
    محبوس در حبابی سخت و ترش
    که به شکلی مبهم
    طرح دلی را دارد و هیاءت جمجمه‌ی انسانی را.
    انار شکسته!
    تو یکی شعله‌یی در دل ِ شاخ و برگ،
    خواهر جسمانی ِ ونوسی
    و خنده‌ی باغچه در باد!
    پروانه‌گان به گرد تو جمع می‌آیند
    چرا که آفتاب‌ات می‌پندارند،
    و از هراس آن که بسوزند
    کرمکان حقیر از تو دوری می‌گزینند.
    تو نور ِ حیاتی و
    ماده‌گی، میان میوه‌ها.
    ستاره‌یی روشن، که برق می‌زند
    بر کناره‌ی جویبار عاشق.

    چه قدر بی‌شباهتم به تو من
    ای شهوت شراره افکن بر چمن!

  4. #14
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض ترانه‌ی میدان کوچک

    در شب آرام
    کودکان می‌خوانند.
    جوباره‌ی زلال،
    چشمه‌ی صافی!

    کودکان:
    در دل خرّم ملکوتیت
    چیست؟

    من:
    بانگ ِ ناقوسی که
    از دل ِ مِه می‌آید.

    کودکان:
    پس ما را آواز خوانان
    در میدانچه رها می‌کنی،
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!
    در دست‌های بهاری‌ات چه داری؟

    من:
    گلسرخ ِ خونی
    و سوسنی.

    کودکان:
    به آب ترانه‌های کهن
    تازه‌شان کن.
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!
    در دهانت که سرخ است و خشک
    چه احساس می‌کنی؟

    من:
    جز طعم استخوان‌های
    جمجمه‌ی بزرگم هیچ.

    کودکان:
    در بلور ِ آرام ِ ترانه‌یی قدیمی
    نوش کن.
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!
    از میدانچه چنین به دور دست‌ها
    چرا می‌روی؟
    من:
    می‌روم تا مجوسان و
    شاهدُختان را بیابم!

    کودکان:
    راه شاعران سالخورده را
    که نشانت داده است؟

    من:
    چشمه
    و جوباره‌ی ترانه‌ی کهن.

    کودکان:
    پس از دریاها و خشکی‌ها
    بسی دورتر خواهی رفت؟

    من:
    دل ابریشمین من
    از صداها و روشنایی‌ها
    از هیابانگ ِ گمشده
    از سوسن‌های سپید و مگسان عسل
    سرشار است.
    به دوردست‌ها خواهم رفت
    به آن سوی کوهساران و
    فراسوی دریاها
    تا کنار ستاره‌گان،
    تا از سَروَرم، از مسیح، بخواهم
    روح کهن ِ کودکیم را
    که از افسانه‌ها قوت می‌گرفت
    به من باز پس دهد
    و شبکلاه پشمینم را
    و شمشیر چوبینم را.

    کودکان:
    پس تو ما را آوازخوانان
    در میدانچه وا می‌گذاری.
    جوباره‌ی زلال
    چشمه‌ی صافی!



    مردمکان ِ گشاده
    شاخه‌های خشک
    که باد زخم‌شان زده است
    بر برگ‌های خزان زده می‌گریند.

  5. #15
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض ترانه‌ی کوچک سه رودبار

    پهناب گوادل کویر
    از زیتون‌زاران و نارنجستان‌ها می‌گذرد.
    رودبارهای دوگانه‌ی غرناطه
    از برف به گندم فرود می‌آید.

    دریغا عشق
    که شد و باز نیامد!

    پهناب ِ گوادل کویر
    ریشی لعلگونه دارد،
    رودباران ِ غرناطه
    یکی می‌گرید
    یکی خون می‌فشاند.
    دریغا عشق
    که برباد شد!
    از برای زورق‌های بادبانی
    سه‌ویل۱۸ را معبری هست;
    بر آب غرناطه اما
    تنها آه است
    که پارو می‌کشد.

    دریغا عشق
    که شد و باز نیامد!

    گوادل کویر،
    برج ِ بلند و
    باد
    در نارنجستان‌ها.
    خنیل و دارو
    برج‌های کوچک و
    مرده‌گانی
    بر پهنه‌ی آبگیرها.

    دریغا عشق
    که بر باد شد!

    که خواهد گفت که آب
    می‌برد تالاب‌تشی از فریادها را؟

    دریغا عشق
    که شد و باز نیامد!

    بهار نارنج را و زیتون را
    آندلس، به دریاهایت ببر!

    دریغا عشق
    که بر باد شد!

  6. #16
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض ترانه‌ی ماه، ماه

    برای کونجیتا گارسیالورکا


    ماه به آهنگر خانه می‌آید
    با پاچین ِ سنبل‌الطیب‌اش.
    بچه در او خیره مانده
    نگاهش می‌کند، نگاهش می‌کند.
    در نسیمی که می‌وزد
    ماه دست‌هایش را حرکت می‌دهد
    و پستان‌های سفید ِ سفت ِ فلزیش را
    هوس انگیز و پاک، عریان می‌کند.

    ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
    کولی‌ها اگر سر رسند
    از دل‌ات
    انگشتر و سینه‌ریز می‌سازند.
    ــ بچه، بگذار برقصم.
    تا سوارها بیایند
    تو بر سندان خفته‌ای
    چشم‌های کوچکت را بسته‌ای.

    ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
    صدای پای اسب می‌آید.

    ــ راحتم بگذار.
    سفیدی ِ آهاری‌ام را مچاله می‌کنی.



    طبل ِ جلگه را کوبان
    سوار، نزدیک می‌شود.
    و در آهنگرخانه‌ی خاموش
    بچه، چشم‌های کوچکش را بسته.

    کولیان ــ مفرغ و رویا ــ
    از جانب زیتون زارها
    پیش می‌آیند
    بر گرده‌ی اسب‌های خویش،
    گردن‌ها بلند برافراخته
    و نگاه‌ها همه خواب آلود.
    چه خوش می‌خواند از فراز درختش،
    چه خوش می‌خواند شبگیر!
    و بر آسمان، ماه می‌گذرد;
    ماه، همراه کودکی
    دستش در دست.

    در آهنگرخانه، گرد بر گرد ِ سندان
    کولیان به نومیدی گریانند.
    و نسیم
    که بیدار است، هشیار است.
    و نسیم
    که به هوشیاری بیدار است.

  7. #17
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض معرفی کتاب



    در سايه ماه و مرگ

    (مجموعه شعر دوزبانه)

    گزيده ی شعرهای فدريکو گارسيا لورکا

    به انتخاب و ترجمه‌ی خسرو ناقد

    انتشارات کتاب روشن

    تهران ۱۳۸۵



    در این مجموعه که توسط نشر کتاب روشن منتشر شده است ، خسرو ناقد طی پیشگفتاری آورده است : « در سایه ماه و مرگ » عنوان شعری از لورکا نیست که من برای ترجمة گزیدة شعرهای او برگزید‌ه ‌ام؛ « سایه » و « ماه » و « مرگ » سه مضمون همیشگی در شعرهای لورکاست که بارها و بارها تکرار می ‌شود و گویی که او همواره در سایه ماه و مرگ می‌زیسته است.

    نگاه کنید به ‌طرح سیاه‌ قلمی که شاعر چند سال پیش از مرگش کشیده است؛ تا لورکا را در لباس سنتی اهالی اندلس ببینید که چهره اندوهگین، بارانی از اشک بر شانه‌اش می‌بارد و داس ماه بر سر او که در کنار گورستانی ایستاده، سایه مرگ افکنده است. با این همه لورکا شاعر عشق است و زندگی، شاعری تشنة عطر و خند‌ه، تشنة ترانه‌های نو؛ و شعرش سرشار از شورِ زندگی. آنجا نیز که اندوهی آمیخته با هراسی ناشناس در شعرش احساس می‌شود و تلخی مرگ کودکی خردسال را در نیمروز به ‌تصویر می‌کشد، نشان می ‌دهد که چه‌سان به‌زندگی دلبسته است و چقدر از عجوز مرگ بیزار . لورکا آواز‌خوان زندگی است، حتی آنجا که در سوگ « ایگناسیو » مرثیه می‌سراید.

    اما لورکا شاعری است که افسانة مرگش بر افسون شعرش پیشی گرفته است. حتی آنان که شعر او را در‌نمی‌یابند، ناگزیر افسون افسانة مرگ او می ‌شوند، تا شاید با لرزیدن از لرزه‌ای که تیر خلاص جوخة سیاه مرگ در سحرگاه 18 ماه اوت سال 1936 میلادی بر پیکر لورکا انداخت، به ‌ژرفای شعر او راه یابند. این هم گوشه‌ای دیگر از تراژدی زندگی لورکاست که محبوبیت اش بیش از شعر اوست .

    در این کتاب ، ترجمه دو گفت ‌وگو از لورکا نیز همراه با اشاره ‌ای به‌پیامدهای آن، به‌گزیدة شعرهای افزوده‌ شده است. نخست بخشی از گفت‌وگویی که «فلیپه مورالس» در آوریل سال 1936 میلادی با لورکا انجام داد و سرانجام واپسین گفت ‌وگوی لورکا که دو ماه پیش از مرگش در روزنامة « اِل سول» منتشر شد؛ و این آخری گفت‌وگوی با پیامدی مرگبار.

    در گزینش شعرهای این مجموعه کوشش شده است که شعرهایی از دوره‌های مختلف حیات لورکا انتخاب شود.

    یک نمونه از ترجمه خسرو ناقد از شعرهای لورکا:

    صد عاشق دلسوخته
    آرامید‌ه ‌اند اینک جاودانه
    در اعماق زمینِ خشک.
    اندلس
    چه گذرگاه‌های سرخِ بی‌پایانی دارد
    و قُرطُبَه ، باغ‌های زیتون سبز
    آنجا که صد صلیب می‌توان نشاند،
    به‌ یادشان.
    صد عاشق دل سوخته.
    آرامید‌ه‌اند اینک جاودانه .

  8. #18
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض ترانه‌ی آب دریا

    دریا خندید
    در دور دست،
    دندان‌هایش کف و
    لب‌هایش آسمان.

    ــ تو چه می‌فروشی
    دختر غمگین سینه عریان؟

    ــ من آب دریاها را
    می‌فروشم، آقا.

    ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
    چی داری؟

    ــ آب دریاها را
    دارم، آقا.
    ــ این اشک‌های شور
    از کجا می‌آید، مادر؟

    ــ آب دریاها را من
    گریه می‌کنم، آقا.

    ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
    سرچشمه‌اش کجاست؟

    ــ آب دریاها
    سخت تلخ است، آقا.

    دریا خندید
    در دوردست،
    دندان‌هایش کف و
    لب‌هایش آسمان.

  9. #19
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض ترانه‌ی ناسروده

    ترانه‌یی که نخواهم سرود
    من هرگز
    خفته‌ست روی لبانم.
    ترانه‌یی
    که نخواهم سرود من هرگز.

    بالای پیچک
    کرم شب‌تابی بود
    و ماه نیش می‌زد
    با نور خود بر آب.

    چنین شد پس که من دیدم به رویا
    ترانه‌یی را
    که نخواهم سرود من هرگز.
    ترانه‌یی پُر از لب‌ها
    و راه‌های دوردست،
    ترانه‌ی ساعات گمشده
    در سایه‌های تار،
    ترانه‌ی ستاره‌های زنده
    بر روز جاودان.

  10. #20
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض غزل بازار صبحگاهی

    از بندرگاه «الویرا»
    برآنم که عبورت را ببینم
    تا به نامت بشناسم
    و به گریه بنشینم.

    کدامین هلال ِ خاکستر ِ ساعت نُه
    رخانت را چنین پریده‌رنگ کرده است؟
    بذر ِ شعله ورت را
    چه کسی از سر برف‌ها برمی‌چیند؟
    کدام دشنه‌ی کوتاه ِ کاکتوس
    بلور تو را به قتل می‌رساند؟

    از بندرگاه الویرا
    عبور تو را می‌بینم
    تا نگاهت را بنوشم
    و به گریه بنشینم.
    در بازارگاه، چه گونه آوازی
    به کیفر من سر می‌دهی؟
    چه قرنفل ِ هذیانی
    بر تاپوهای گندم!
    چه دورم ــ آه ــ در کنار تو،
    چه نزدیک، هنگامی که می‌روی!

    از بندرگاه الویرا
    عبور تو را می‌بینم
    تا ران‌هایت را بی‌خبر به برکشم
    و به گریه بنشینم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •