تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 18 1234511 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 180

نام تاپيک: »» نكات ظريف در P30World ««

  1. #1
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض »» نكات ظريف در P30World ««

    سلام

    ديدم جاي تاپيكي كه در آن يك سري نكات در رابطه با سايت كه ميتواند براي همه مفيد باشد خالي است.

    اين تاپيك براي آموزش مثلا "چگونگي وارد كردن عكس در امضا" يا "لينك دادن به نوشته" و ساير موارد كه جنبه آموزشي براي اعضا را دارد ، نيست.

    بيشتر نكاتي هستند كه با دانستن آنها ميتوانيم با ديد بهتر و كارايي بالاتر در سايت فعاليت نماييم.

    چند نكته كه به نطرم مي‌آيد را مينويسم، مطمئنا منظور مرا از ايجاد اين تاپيك متوجه خواهيد شد.

    اگر شما هم موردي به نظرتان ميرسد، حتما بنويسيد.

    درضمن اگر قصد طرح سؤالي را داريد حتما با عنوان مشخص و رنگ مشخص باشد تا از ديگر قسمتهاي تاپيك جدا گردد.

    با تشكر

  2. #2
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض ويرايش

    همانگونه كه ميدانيد براي اينكه پستي ويرايش شود ميتوان بر روي كليك كرده و پست مورد نظر خود را ويرايش نماييم.

    البته اگر اين كار در چند دقيقه اول ايجاد پست انجام شود، نوشته‌اي مبني بر ايجاد ويرايش در پست نوشته نخواهد شد. ولي با گذشت زمان اگر ويرايشي در پست خود انجام دهيد، در زير پست زمان ويرايش نوشته شده و اگر علت را هم ذكر كرده باشيد، علت آن نيز ديده خواهد شد.

    معمولا ويرايش زماني انجام مي‌شود كه شخص در پست خود اشتباه تايپي داشته و يا قصد اضافه و يا كم كردن و يا حتي يك تغيير كلي در پست خويش را داشته باشد.

    و اين نشان مي‌دهد كه اين پستي كه شما مي‌بينيد ، نوشته اصلي نيست و آن شخص نوشته خود را ويرايش كرده است. اين نوشته در برخي مواقع مي‌تواند مفيد باشد.

    و به شخصه معتقدم اين نوشته ويرايش از زيبايي پست مي‌كاهد. و بارها شده فقط به علت يك اشتباه تايپي مجبور به ويرايش شده‌ام. حتي اگر قبل از ارسال هم آنرا مشاهده كرده باشيد، باز ممكن است مجبور به ويرايش شويد.

    ولي نكته مهم اين است كه همگي ما با اين كار ردپايي از خود به جا مي‌گذاريم ولي كساني كه در سايت پستي (مقامي) دارند ميتوانند پست خود و برخي حتي پست كاربران را ويرايش كنند و اثري از خو به جا نگذارند. يعني با ديدن پست مثلا مديري فكر نكنيد اين پست، پست اصلي است. ممكن است ويرايش شده باشد.

    خودم رو كشتم بعد از اينهمه مقدمه چيني نكته اصلي رو نوشتم.

    تمام


  3. این کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #3
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض نقل قول

    و اما نقل قول .

    حتما ميگوييد اين كه ديگر مشخص است. نيازي به گفتن نيست.

    بله درست است. نقل قول زماني به كار ميرود كه بخواهيم پستي را از كسي در پست خود آورده و پاسخي براي آن شخص داشته باشيم. مثلا در يك تاپيك چند صفحه‌اي ممكن است نياز باشد به پست كسي در چند صفحه قبل پاسخ داده شود و براي اينكه مشخص شود اين پاسخ ما به كيست، پست او را نقل قول ميكنيم.

    اما ،

    اما به همان اندازه كه "نقل قول" در اين زمينه كاربرد دارد، به همان اندازه نيز جهت امر ديگري مورد استفاده قرار مي‌گيرد.

    و آن داشتن سند و يا بهتر بگويم داشتن مدرك جرم است.

    بله. درست خوانده‌ايد : "مدرك جرم".

    وقتي شخصي پستي را مي‌زند و مطلبي را در آن قرار ميدهد. اگر شخص ديگري آنرا نقل قول كند ، در اصل پست او را به عنوان يك شاهد گويا در نزد خويش نگاه ميدارد و ميتواند از آن به عنوان مدركي استفاده كند.

    شايد شخص زننده پست نظرش عوض شده و بخواهد پست خود را ويرايش كند. ولي وقتي شخص ديگري پست او را نقل قول كرده باشد ويرايش او ديگر برايش مفيد نخواهد بود.

    ممكن است شخص بگويد كه اين نقل قولي كه از من شده كار من نبوده و شخص نقل قول كننده خود مطلبي در آن قرارداده‌است ، كه اينجا اين نوشته شدن ويرايش ميتواند مفيد بوده و نادرستي حرف آن شخص را مشخص كند. (البته اگر اين ويرايش سريعا انجام نشده باشد كه معمولا اينگونه نيست).

    نتيجه اخلاقي : مواظب باشيد كه چه مينويسيد. چون اگر پشيمان شويد و بخواهيد پستتان را ويرايش كنيد و شخص ديگري پست شما را نقل قول كرده باشد با ويرايش پستتان بيشتر خود را رسوا مي‌سازيد.

  5. #4
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض نوشتن پستي با متني كوتاه

    زماني كه ميخواهيم پستي را كه در آن فقط چند سطر كوتاه وجود دارد بنويسيم، براي اينكه اين پست زيباتر شده و خواننده بتواند راحتتر آنرا بخواند بهتر است در انتهاي جمله اولي كه نوشتيم و خواستيم به سطر بعد رفته و ادامه دهيم، به جاي زدن يكبار دكمه Enter اين كار را دو بار انجام دهيم تا بين خطوط فاصله افتاده تا هم متن نوشته شده زيباتر شده و هم همانگونه كه گفتم بهتر خوانده شود.

    مثلا به دو ست بعدي دقت كنيد و اختلاف را ببينيد.

    البته كاربراني كه از اين شيوه استفاده مي‌كنند، زياد در سايت ديده‌ام.

  6. #5
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض با يك Enter

    سلام.
    من يك درخواست داشتم. اليته شايد جاش اينجا نباشد.
    ولي اين نرم‌افزار بسيار براي من حياتي است.
    موضوع برميگرده به دو سال پيش ، وقتي كه من براي انجام يك پروژه تحقيقاتي مجبور به سفر شدم.
    حالا حتما ميپرسيد اين سفر چه ربطي به نرم‌افزار داده؟
    بايد بگم خيلي هم ربط داره.
    ممنون و خدانگهدار

  7. #6
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض با دو Enter

    سلام.

    من يك درخواست داشتم. اليته شايد جاش اينجا نباشد.

    ولي اين نرم‌افزار بسيار براي من حياتي است.

    موضوع برميگرده به دو سال پيش ، وقتي كه من براي انجام يك پروژه تحقيقاتي مجبور به سفر شدم.

    حالا حتما ميپرسيد اين سفر چه ربطي به نرم‌افزار داده؟

    بايد بگم خيلي هم ربط داره.

    ممنون و خدانگهدار

  8. #7
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض نوشتن متنهاي طولاني

    در متنهاي طولاني بايد درنظر داشت كه ديگر نوشتن به سبك قبل اينبار زياد جالب نيست. چون متن طولاني است و با اينكار پست بسيار طولاني خواهد شد.

    بهترين كاري كه ميشود در اين زمينه انجام داد اين است كه متن را به پاراگرافهاي كوچك تبديل كرد و سپس بين هر پاراگراف به شيوه قبل عمل كرد.

    تعقيب كردن يك متن طولاني آنهم پشت سر هم واقعا سخت است و با اين كار ميتوان هم به خواننده و هم به چشم او اجازه استراحت و تعقيب درست متن را داد.

    بطور مثال دو پست بعدي را در نظر بگيريد.

  9. #8
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض متن شلوغ

    پينه‌دوزي سيمون نام، بي‌زمين و بي‌خانه بود. با همسر و فرزندانش در كلبه روستايي مي‌زيست. با دسترنج خود خرجش را در‌مي‌آورد. كار ارزان و نان گران، هرچه در‌مي‌آورد، خرج خورد و خوراك ميشد. "سيمون" و همسرش تنها يك بالاپوش پوستي داشتند. نوبت به نوبت تن مي‌كردند. پوستيني ژنده و پاره بود. دوسال بود مي‌خواست پوستين نويي بخرد. سيمون پيش از زمستان مختصر پس‌اندازي كرده بود. اسكناس سه روبلي در صندوقچه همسرش پنهان بود و پنج روبل و بيست كوپك هم از مشتريان روستايي طلبكار بود.صبحي آماده شد براي خريد پوستين برود روستا. نيم‌تنه پنبه‌اي ضخيم زنش را روي پيراهنش پوشيد. كت بر تن كرد. سه روبل را در جيبش گذاشت. چوب‌دستي‌اي به عنوان عصا، تراشيد. پس از صبحانه راه افتاد.مي‌انديشيد: "پنج روبلي را كه طلب دارم وصول خواهم كرد. سه روبل هم دارم. براي خريد پوستين زمستاني كافي است." رسيد به روستا. رفت سراغ يكي از بدهكارانش. خانه نبود. همسر روستايي قول داد هفته ديگر بدهي را بپردازد. اما حالا نداشت. رفت سراغ بدهكار ديگري. اين يكي هم سوگند خورد كه پول ندارد. اما پذيرفت بيست كوپك كه از بابت تعمير كفش به سيمون بدهكار بود، بدهد. سيمون خواست پوستين را نسيه بخرد. دكاندار زير بار نرفت. گفت:‌ "هر وقت پول نقد آوردي بهترين پوستين را بردار، فرصت رفت و آمد دنبال طلب را ندارم." پينه‌دوز تنها بيست كوپك از بابت تعمير كفش گرفت. روستايي ديگري كفشهاي نمدي خود را به او داد كه به آنها كف چرمي بيندازد. سيمون دلتنگ بود. بيست كوپك را داد و قهوه داغ نوشيد. دست خالي و بي پوستين روانه خانه‌اش شد. صبح سوز سرما آزارش داده بود. اما پس از نوشيدن قهوه، حتي بي پوستين، گرم بود.آهسته راه ميرفت. با چوب‌دستي به زمين يخ‌بسته مي‌كوبيد و كفشهاي نمدي، در دستش بود و با خود حرف مي‌زد : "پوستين ندارم اما گرمم. خون در رگهايم به گردش افتاده. اصلا نيازي به پوستين نيست. راه خودم را مي‌روم. هيچ نگراني هم ندارم. چنينم. بي‌خيال و بي‌تشويش. بي‌پوستين هم مي‌شود زندگي كرد. لازمش نداريم. البته زنم غرولند خواهدكرد. البته موجب شرمساري است آدم از صبح تا شام جان بكند و مزدش را ندهند.فكرهايش هنوز ادامه داشت رسيد زيارتگاه سر خم راه. سرش را بلندكرد. چيزي سفيد رنگ پشت زيارتگاه ديد.هوا داشت تاريك ميشد. پينه‌دوز به آن خيره شد. اما نمي‌توانست تشخيص دهد چيست. پيشترها در آنجا سنگ سفيدي نبود. نكند گاوي است؟ اما شكل گاو نيست. سر دارد. مثل آدم. اما خيلي سفيد است. اگر آدم باشد، اينجا چه مي‌كند؟ نزديكتر رفت. حيرت كرد. آشكارا ديد. مردي بود زنده يا مرده. بي‌حركت به ديوار زيارتگاه تكيه داده بود.پينه‌دوز وحشت كرد. با خود گفت: "لابد يك كسي او را كشته. و اينجا گذاشته. اگر دخالت كنم لابد دچار دردسر و گرفتاري خواهم شد." پينه‌دوز رد شد. از جلوي زيارتگاه عبور كرد تا مرد را نبيند. مقداري راه كه پيمود برگشت. پشت سرش را نگاه كرد. ديد مرد ديگر به ديوار زيارتگاه تكيه نكرده است. حركت مي‌كند. مثل اين كه داشت مي‌آمد طرف او.پينه‌دوز بيشتر از پيش واهمه كرد. برگردم نزدش يا راه را ادامه دهم؟ اگر نزديكش بروم شايد اتفاق ناگواري روي دهد. خدا مي‌داند كيست. با آدم برهنه چه كنم؟ آخرين تكه لباسم را بدهم به او؟ مگر خدا مرا از اين مخمصه نجات دهد. پينه‌دوز در رفتن شتاب كرد. از زيارتگاه دور شد. ناگهان وجدانش بيدار شد و ميان راه ايستاد. از خود پرسيد: "سيمون مي‌داني چه مي‌كني؟ شايد بنده خدا دارد از بي‌چيزي مي‌ميرد و تو از ترس مي‌گريزي؟ اينقدر كار و بارت خوب شده كه از دزدها ميترسي؟ سيمون خجالت بكش!" برگشت و رفت طرف آن هيكل. سيمون نزديك به ناشناس شد. وراندازش كرد. ديد جواني است با بدن سالم، بي‌زخم و جراحت. اما آشكارا وحشت‌زده و يخ‌كرده از سرما. به سيمون نگاه نمي‌كرد. انگار ناتوانتر از آن بود كه چشمانش را باز كند. سيمون نزديكش شد و گويي بيگانه از خواب بيدار شد. سرش را برگرداند. چشمانش را باز كرد و به صورت سيمون نگاه كرد. نگاهش دل سيمون را شيفته او كرد. كفشهاي نمدي را انداخت زمين. شال كمرش را بازكرد و گذاشت روي كفشها. لباس پنبه‌اي خود را درآورد. گفت: "وقت حرف‌زدن نيست. بي‌معطلي اين لباس را تن كن." دستش را گرفت و كمك كرد تا برخيزد. چون ايستاد، سيمون ديد دستها و پاهاي متناسبي دارد. صورتش جذاب و مهربان مينمود. لباسش را بر شانه‌هاي ناشناس انداخت. ناشناس نمي‌توانست دستهايش را در آستين‌ها كند. سيمون كمك كرد تنش را پوشاند. شال را دور كمرش بست. سيمون حتي كلاهش را برداشت تا بر سر ناشناس گذارد. اما سرش يخ كرد و انديشيد: "من سرم طاس است. او موهاي بلندي دارد." كلاه را دوباره سرگذاشت. بهتر است كفش پايش كنم. ناشناس را نشاند. كفشهاي نمدي را پايش كرد. گفت: "چرا حرف نمي‌زني؟ اينجا خيلي سرد است، بايد رفت خانه. بيا چوب‌دست مرا بگير. اگر ضعف داري بدان تكيه كن. راه بيفت."

  10. #9
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض متن با پاراگرافهاي مشخص و با فاصله

    پينه‌دوزي سيمون نام، بي‌زمين و بي‌خانه بود. با همسر و فرزندانش در كلبه روستايي مي‌زيست. با دسترنج خود خرجش را در‌مي‌آورد. كار ارزان و نان گران، هرچه در‌مي‌آورد، خرج خورد و خوراك ميشد. "سيمون" و همسرش تنها يك بالاپوش پوستي داشتند. نوبت به نوبت تن مي‌كردند. پوستيني ژنده و پاره بود. دوسال بود مي‌خواست پوستين نويي بخرد. سيمون پيش از زمستان مختصر پس‌اندازي كرده بود. اسكناس سه روبلي در صندوقچه همسرش پنهان بود و پنج روبل و بيست كوپك هم از مشتريان روستايي طلبكار بود.

    صبحي آماده شد براي خريد پوستين برود روستا. نيم‌تنه پنبه‌اي ضخيم زنش را روي پيراهنش پوشيد. كت بر تن كرد. سه روبل را در جيبش گذاشت. چوب‌دستي‌اي به عنوان عصا، تراشيد. پس از صبحانه راه افتاد.


    مي‌انديشيد: "پنج روبلي را كه طلب دارم وصول خواهم كرد. سه روبل هم دارم. براي خريد پوستين زمستاني كافي است." رسيد به روستا. رفت سراغ يكي از بدهكارانش. خانه نبود. همسر روستايي قول داد هفته ديگر بدهي را بپردازد. اما حالا نداشت. رفت سراغ بدهكار ديگري. اين يكي هم سوگند خورد كه پول ندارد. اما پذيرفت بيست كوپك كه از بابت تعمير كفش به سيمون بدهكار بود، بدهد. سيمون خواست پوستين را نسيه بخرد. دكاندار زير بار نرفت. گفت:‌ "هر وقت پول نقد آوردي بهترين پوستين را بردار، فرصت رفت و آمد دنبال طلب را ندارم."

    پينه‌دوز تنها بيست كوپك از بابت تعمير كفش گرفت. روستايي ديگري كفشهاي نمدي خود را به او داد كه به آنها كف چرمي بيندازد. سيمون دلتنگ بود. بيست كوپك را داد و قهوه داغ نوشيد. دست خالي و بي پوستين روانه خانه‌اش شد. صبح سوز سرما آزارش داده بود. اما پس از نوشيدن قهوه، حتي بي پوستين، گرم بود.

    آهسته راه ميرفت. با چوب‌دستي به زمين يخ‌بسته مي‌كوبيد و كفشهاي نمدي، در دستش بود و با خود حرف مي‌زد : "پوستين ندارم اما گرمم. خون در رگهايم به گردش افتاده. اصلا نيازي به پوستين نيست. راه خودم را مي‌روم. هيچ نگراني هم ندارم. چنينم. بي‌خيال و بي‌تشويش. بي‌پوستين هم مي‌شود زندگي كرد. لازمش نداريم. البته زنم غرولند خواهدكرد. البته موجب شرمساري است آدم از صبح تا شام جان بكند و مزدش را ندهند.

    فكرهايش هنوز ادامه داشت رسيد زيارتگاه سر خم راه. سرش را بلندكرد. چيزي سفيد رنگ پشت زيارتگاه ديد.

    هوا داشت تاريك ميشد. پينه‌دوز به آن خيره شد. اما نمي‌توانست تشخيص دهد چيست. پيشترها در آنجا سنگ سفيدي نبود. نكند گاوي است؟ اما شكل گاو نيست. سر دارد. مثل آدم. اما خيلي سفيد است. اگر آدم باشد، اينجا چه مي‌كند؟ نزديكتر رفت. حيرت كرد. آشكارا ديد. مردي بود زنده يا مرده. بي‌حركت به ديوار زيارتگاه تكيه داده بود.


    پينه‌دوز وحشت كرد. با خود گفت: "لابد يك كسي او را كشته. و اينجا گذاشته. اگر دخالت كنم لابد دچار دردسر و گرفتاري خواهم شد." پينه‌دوز رد شد. از جلوي زيارتگاه عبور كرد تا مرد را نبيند. مقداري راه كه پيمود برگشت. پشت سرش را نگاه كرد. ديد مرد ديگر به ديوار زيارتگاه تكيه نكرده است. حركت مي‌كند. مثل اين كه داشت مي‌آمد طرف او.


    پينه‌دوز بيشتر از پيش واهمه كرد. برگردم نزدش يا راه را ادامه دهم؟ اگر نزديكش بروم شايد اتفاق ناگواري روي دهد. خدا مي‌داند كيست. با آدم برهنه چه كنم؟ آخرين تكه لباسم را بدهم به او؟ مگر خدا مرا از اين مخمصه نجات دهد. پينه‌دوز در رفتن شتاب كرد. از زيارتگاه دور شد. ناگهان وجدانش بيدار شد و ميان راه ايستاد. از خود پرسيد: "سيمون مي‌داني چه مي‌كني؟ شايد بنده خدا دارد از بي‌چيزي مي‌ميرد و تو از ترس مي‌گريزي؟ اينقدر كار و بارت خوب شده كه از دزدها ميترسي؟ سيمون خجالت بكش!"


    برگشت و رفت طرف آن هيكل. سيمون نزديك به ناشناس شد. وراندازش كرد. ديد جواني است با بدن سالم، بي‌زخم و جراحت. اما آشكارا وحشت‌زده و يخ‌كرده از سرما. به سيمون نگاه نمي‌كرد. انگار ناتوانتر از آن بود كه چشمانش را باز كند. سيمون نزديكش شد و گويي بيگانه از خواب بيدار شد. سرش را برگرداند. چشمانش را باز كرد و به صورت سيمون نگاه كرد. نگاهش دل سيمون را شيفته او كرد. كفشهاي نمدي را انداخت زمين. شال كمرش را بازكرد و گذاشت روي كفشها. لباس پنبه‌اي خود را درآورد.


    گفت: "وقت حرف‌زدن نيست. بي‌معطلي اين لباس را تن كن." دستش را گرفت و كمك كرد تا برخيزد. چون ايستاد، سيمون ديد دستها و پاهاي متناسبي دارد. صورتش جذاب و مهربان مينمود. لباسش را بر شانه‌هاي ناشناس انداخت. ناشناس نمي‌توانست دستهايش را در آستين‌ها كند. سيمون كمك كرد تنش را پوشاند. شال را دور كمرش بست. سيمون حتي كلاهش را برداشت تا بر سر ناشناس گذارد. اما سرش يخ كرد و انديشيد: "من سرم طاس است. او موهاي بلندي دارد." كلاه را دوباره سرگذاشت. بهتر است كفش پايش كنم.


    ناشناس را نشاند. كفشهاي نمدي را پايش كرد. گفت: "چرا حرف نمي‌زني؟ اينجا خيلي سرد است، بايد رفت خانه. بيا چوب‌دست مرا بگير. اگر ضعف داري بدان تكيه كن. راه بيفت."

  11. #10
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    14 سوال

    براي خودم يك سؤالي پيش آمده .

    فرض كنيد پاراگرافي با چندين خط ميخواهم بنويسم. و قصد دارم بين خطوط آن يك سطر فاصله باشد. بطوري كه هر خط تا به انتها رفته و سطر بعدي با يك سطر فاصله شروع شود. در اديتور چون اندازه آن از مقدار واقعي كه در سايت ميبينيم كوچكتر است زودتر به سطر بعدي رفته و نميتوان دقيقا فهميد كه انتهاي سطر كجاست و در حالت مشاهده بحث نيز چون قسمت نشان داده شده بخش مشخصات شخص را نشان نميدهد بزرگتر از مقدار واقعي بوده و باز هم نميتوان مشخص كرد كه انتهاي سطر كجاست.


    نميدانم توانستم منظور خودم را برسانم يا نه.

    ببينيد مثلا همين پاراگرافي رو كه نوشتم و چند سطر شده و سطرها اون هم هيچ فاصله‌اي بينشان نيست. من اگه بخوام بين اين سطرها فاصله باشه چه بايد بكنم ؟

    در word قسمتي هست براي فاصله بين سطرها. ولي در اين اديتور من گزينه‌اي با اين كاربرد نميبينم.

    ممنون

صفحه 1 از 18 1234511 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •