آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را
نجستم زندگاني را و گم كردم جواني را
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
عقل پرسيد که دشوارتر از مردن چيست؟
عشق فرمود،فراق از همه دشوارتر است
در طواف شمع مي گفت اين سخن پروانه اي
سوختم زين آشنايان،اي خوشا بيگانه اي
لاله رو هست ولي داغ غمش نيست به دل
كي سر پرسش خونين جگران دارد يار؟
من گر ز پا بيفتم، درمان درد من اوست
درد آن بود كه از پا، درمان من بيفتد
ناله كردم آفتاب اي آفتاب
بر گل خشكيده اي ديگر نتاب
تشنه لب بوديم او ما را فريفت
در كوير زندگاني چون سراب
نگاهت زند رنگ بيگانه گاهي
ز نيرنگ بيگانه گاهي، نگاهي-
كنم بر سيه جاده ي خط چشمت
نگاه گناهي به راهي و آهي
تا بدين منزل نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان
ليك بر اين سوختن دل بسته ام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)