نمیدانم که دردم را سبب چیست
همی دانم که درمانم تویی بس
نمیدانم که دردم را سبب چیست
همی دانم که درمانم تویی بس
ای کاش که بخت سازگاری کردی ........... با جور زمانه یار یاری کردی
از دست جوانی ام چو بربود عنان ........... پیری چو رکاب پایداری کردی
هجر تو نصیبم ای دل افروز مباد
بر جان من این آتش جان سوز مباد
آن روز که من پیش توام شب نشود
وان شب که تو در پیش منی روز مباد!
دل زودباورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی!
دگر گوشی به آغوش درم نیست------------- صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل ---------------------درین خانه کسی هم بسترم نیست
به دوشم کوله باری از جدایی است ---------------- مرا با کوی هجران آشنایی است
بگوش من هنوز از دور و نزدیک ---------------- صدای گفتگو های جدایی است
بودیم و بخواندیم و در این جمع نشستیم
گر صوفی و عارف نشدیم ، از دو برستیم
یک ، در طلب باده و می غیر بدیدن
دو ، بی سبب از بهر زمین جامه دریدن
از : امیرالشعرا...حسین بن جعفر
البته این دوبیته نه دوبیتی....!
Last edited by amir_infernal; 24-10-2007 at 13:37.
نه اشک است اینکه گاه دیدنت از دیده می ریزد
نگاه در دیده ام از شرم رویت آب می گردد
از بار گنه شد تن مسكسنم پست
يا رب چه شود اگر مرا گيري دست
گر در عملم آنچه تو را شايد نيست
اندر كرمت آنچه مرا بايد هست
ابوسعيد ابوالخير
در ديده به جاي خواب آبست مرا
زيرا كه به ديدنت شتابست مرا
گويند بخواب تا كه به خوابش بيني
اي بيخبران چه جاي خوابست مرا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)