ای كاش چو آئينه تو صادق بشوی
از سوزش عشق چون شقايق بشوی
يك بار به خاطر خدا راست بگو
آيا شده تا به حال عاشق بشوي؟
ای كاش چو آئينه تو صادق بشوی
از سوزش عشق چون شقايق بشوی
يك بار به خاطر خدا راست بگو
آيا شده تا به حال عاشق بشوي؟
نزديك شد و عينك خود را برداشت
در چشم به جز طعم عسل هيچ نداشت
بعد از دو نگاه آرزويم اين بود
ای كاش كه عشق راه حلی می داشت
در چشم تو التماس را میبینم
گلهای سپید یاس را میبینم
پژواک صدای عشق در چشم توبود
من چهره انعکاس را میبینم
بیا با نو شکفتن آشتی کن
بیا با شعر گفتن آشتی کن
تمام خواهش من یک کلام است
جناب عشق با من آشتی کن
مهندس شاه علی
انگار که عمر عاشقی سر شده بود
از گریه ابر آسمان تر شده بود
آن روز دل پاک فلق هم خون شد
در مسجد کوفه((عشق))پر پر شده بود
شب چشمت شباهنگی ندارد
حنای تو دگر رنگی ندارد
همه فهمیدن از طرز نگاهت
دلت با من هماهنگی ندارد
کد پستی نداره بی کده دل
دوباره باز از خود بی خوده دل
از اون روزی که چشمای تو رو دید
کمی تا قسمتی ابری شده دل
مهندس شاه علی
نگاهت رویش سبز غزل بود
نگاهت بین شاعرها مثل بود
همه زنبور داران گفته بودند
نگاهت بهترین رنگ عسل بود
ای دوست ما از آن پاکدلانیم که ز دل کینه نداریم
یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم
یک شاخ درختیم پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باکی نداریم
ما درس صداقت و صفا میخوانیم -- آیین محبت و وفا میدانیم
زین بیهنران سفله ای دل!مخروش -- کنها همه میروند و ما میمانیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)