آسودگی از محنت ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
آسودگی از محنت ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
سلام دوستان
از تاپيك خوب و زيبايي كه شروع كردين ممنونم.
لطف كنيد و با توجه به محتواي انجمن فقط اشعار و قطعات ادبي مرتبط با ستايش مادر رو در اين تاپيك قرار بدين.
تاپيك ويرايش شد
پايدار و پيروز باشيد
مادرم آغوش خود را باز کن
نوگلت ء طفلت ء جوانت ناز کن
این منم مادر که تالان آمدم
ناتوان از جور رندان آمدم
دیدی آخر مهربانی حاصلش جز غم نبود ؟!
شمع بودن ء سوختن ء راهش نبود؟!
مادرم دیدی که مردی نیست در میدان رزم !
روبهانند این ستمکاران بزم!
شوق پرواز و پریدن خواب بود
در قفس ماندن تکیدن باب بود
نوگلانت را در آغوشت بگیر
گرچه گردون کرده آنها را اسیر!
زندگی رنگش دگر یکرنگ نیست
با نبود مهربانی و صداقت آدمی دلتنگ نیست
آخر اندوه کدام از ماست در پیشانی ات
یا ستمهای چه زهاکیست در بی تابی ات؟
مادرم آغوش گرمت را به رویم باز کن
هرچه غم در سینه ات داری برایم ساز کن
این من و این قلب رنجور از ستم
می کنم تقدیم تو جانم که ارزانیست کم!
مادرم! اي هميشگي بهار
اي قرار اي بهار ماندگار
اي شكوه شهر من
جاي جاي شعر من
كهنه و سپيد و نو
واژه واژه خط به خط
تك تكش فداي تو
سرمشق تمام هستيم مادر من بود
استاد ازل قوت جان مادر من بود
انكس كه فنا كرد تمام هم خود را
از بهر بقاي پسرش مادر من بود
از تـو عاشقتـر در ايـن دنيـا نديــدم
از همــان روزي كــه يــزدان آفريــدم
بــس ملامتهــا كــه بهــر مــن كشيـدي
لحظـــه اي هـــم روي آسايـــش نديـدي
اي بسـا شبهـا كـه خــود بيدارمانــدي
بهـر مـن زيبـا تريـن افسانـه خوانـدي
قطــره قطــره شيـــره جانـــت مكيـدم
از تـو بـوده گـر بدينجـا مـن رسيــدم
مهـر تــو درسينــه ام جاريســت جـاري
عشـق تـو انــدر دلــم باقيســت باقـي
مــادرم عشـــق مـــن اي آرامـــش مـن
اي تمــام احتيـــاج و خواهـــش مـــن
مـن دعايـت مــي كنــم پاينــده باشـي
تـا ابـد اي شمـع جـان تابنــده باشـي
بنام سلام تقدیمت میکنم
در دفتر دلم شعری مینویسم
سبزتر از بهار ساده تر از گل
و روشن تر از خورشید
خوشبوتر ازگل
در دفتر دلم شعری مینویسم که عظمت تو را حکایت کند
اینک در بهاری دیگر پننجره ی دلی را به باغ تو آغاز میکنم
عشق تو باشکوهتر از هر منظره ای است دوستی را در چه واژه ای میتوان جای داد
و با چه چیزی میتوان گفت
و به چه کسی نسبت داد
و چه چیز را دز دنیا میتوان گفت
« مــــــــــــــــــادر »
تو را چه بنامم ای مادر،
تندیس عشق،گنجینه مهر،مظهر محبت؟........
ای عروس آفرینش که از گیسویت عصمت،از دیدگانت مهر،از مژگانت نور،از دستانت کرامت،از لبهایت سخن عشق می بارد
وقتيکه من بزرگ شدم، شايد
معمار شوم
آنگاه
تمامي جهان را همچون بامي
بر فراز دستان تو
ستون خواهم کرد
□
وقتيکه من بزرگ شدم، شايد
پزشک شوم
آنگاه
با عطر تو
نوشدارويي خواهم ساخت
بر تمام دردهاي جهان
و آنگاه به سلامتي شان
با لب هاي تو
بر گونه هاي شادي تمام کودکان جهان
بوسه خواهم زد
□
وقتيکه من بزرگ شدم، شايد
يکروز با چتر گيسوان تو
از آسمان آرزوهايت
پروازي کنم بر آستان زمين
[زميني که پاي تو آنرا نگه داشته است ]
و آنگاه
خواهم دويد تا مرزهاي درونت
و در پنهانترين گوشه هاي جنگل سبز آغوش تو
پنهان خواهم شد
□
اکنون را که نام نهادي فصل کاشت
فردا که من بزرگ شدم
در زمان برداشت
مادرم، به تو قول مي دهم
من تو را دوست خواهم داشت
شعر از : فرهاد جاويدي، تهران، ۱۹۸۵
باتو پر آوازه شدم ، ای مونس دنیایم
با توبه اوج می رسم ،ای توگل خوش بویم
گر چه هجرت کرده امشب کمی بیمارم
چون به اندیشه ات می رسم ، چون گلی شادانم
در بهار عشق تو ، بهرت غزل می خوانم
چون تمام شعر من تقدیم تو باد ، مادرم
من تمام خواهشم ، در زندگی فقط تویی
تو تمام هستی ام ، آرزویم ، رویایم
تو فرشته خدایی ، که برای من طلوعی
چو به وقت ناامیدی ، مرهمی به روی دردم
مریم پاک و مقدس ، مادر خوب وعزیزم
همیشه جلوه وجودت ، هست تسلای وجودم
توسط: سلماز شجاعیان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)