از جنّت خداى چه مى پرسى اى پسر
جنّت بدان كه خاك كف پاى مادر است
فرمان ببر زمادر ضعيق از آنك
فرمان مادر تو چو فرمان داور است
در پروردنت قد سروش شده كمان
اكنون مبين كه قدّ تو نخلى تناور است
شبها به پاس خواب تو چشمش نشد بخواب
همچون منجمى كه دو چشمش بر اختر است
در پاى گاهواره بسى خواند لاى لاى
از لاى لاى اوست كه گوش فلك كر است
در جثّه ضعيف و تن لاغرش مبين
بحرى است كش چنان تو گرانمايه گوهر است
مويش كه همچو نافه چين بود پر ز چين
آن چين ز راه رنج تو بر چهرش اندر است
رويش كه بد بخوبى چون لاله فرنگ
از زحمت شبان تو زرد و مصفّر است
ناگاه گر بپاى تو خارى خلد به راه
در ديدگان مادرت آن خار نشتر است
فرض است اى پسر به تو احسان مادرت
اندر نُبى است اين سخن و از پيمبر است
جز مهربان خداى رحيمت به هر دو كون
مادر زهركه مى نگرى مهربان تر است