تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 15 اولاول 123456713 ... آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 147

نام تاپيک: مریم حیدر زاده

  1. #21
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    بين آدم ها

    ه قدر فاصله اينجاست بين آدمها
    چه قدر عاطفه تنهاست بين آدمها
    كسي به حال شقايق دلش نمي سوزه
    و او هنوز شكوفاست بين آدمها
    كسي به خاطر پروانه ها نمي ميرد
    تب غرور چه بالاست بين آدمها
    و از صداي شكستن كسي نمي شكند
    چه قدر سردي و غوغاست بين آدمها
    ميدان كوچه دل ها فقط زمستانست
    هجوم ممتد سرماست بين آدمها
    ز مهرباني دل ها دگر سراغي نيست
    چه قدر قحطي روياست بين آدمها
    كسي به نيست دل ها دعا نمي خواند
    غروب زمزمه پيداست بين آدمها
    و حال آينه را هيچ كسي نمي پرسد
    هميشه غرق مداراست بين آدمها
    غريب گشتن احساس درد سنگيني ست
    و زندگي چه غم افزاست بين آدمها
    مگر كه كلبه دل ها چه قدر جا دارد
    چه قدر راز و معماست بين آدمها
    چه ماجراي عجيبي ست اين تپيدن دل
    و اهل عشق چه رسواست بين آدمها
    چه مي شود همه از جنس آسمان باشيم
    طلوع عشق چه زيباست بين آدمها
    ميان اين همه گلهاي ساكن اينجا
    چه قدر پونه شكيباست بين آدمها
    تمام پنجره ها بي قرار بارانند
    چه قدر خشكي و صحراست بين آدمها
    و كاش صبح ببينم كه باز مثل قديم
    نياز و مهر و تمناست بين آدمها
    بهار كردن دل ها چه كار دشواريست
    و عمر شوق چه كوتاست بين آدمها
    ميان تك تك لبخندها غمي سرخ ست
    و غم به وسعت يلداست بين آدمها
    به خاطر تو سرودم چرا كه تنها تو
    دلت به وسعت درياست بين آدمها

  2. #22
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    بعد ديدار تو

    تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
    چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
    تو مثل
    شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
    و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم
    تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
    و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
    تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
    و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم
    نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته
    به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم
    تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار
    و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
    تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم
    و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم
    تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر
    و من هم يككبوتر تشنه باران درمانم
    بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من
    ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم
    شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم
    هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
    تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد
    و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم
    تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد
    و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم
    تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت
    و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم
    تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد
    و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم
    شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده
    و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم
    تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد
    كه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم
    غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست
    و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
    به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست
    قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم
    بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
    دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم

  3. #23
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    حرفها يك دل

    بيا در كوچه باغ شهر احساس
    شكست لاله را جدي بگيريم
    اگر نيلوفري ديديم زخمي
    براي قلب پر دردش بميريم
    بيا در كوچه هاي تنگ غربت
    براي هر غريبي سايه باشيم
    بيا هر شب كنار نور يك شمع
    به فكر پيچك همسايه باشيم
    بيا ما نيز مثل روح باران
    به روي يك رز تنها بباريم
    بيا در باغ بي روح دلي سرد
    كمي رويا ي نيلوفر بككاريم
    بيا در يك شب آرام و مهتاب
    كمي هم صحبت يك ياس باشيم
    اگر صد بار قلبي را شكستيم
    بيا يك بار با احساس باشيم
    بيا به احترام قصه عشق
    به قدر شبنمي مجنون بمانيم
    بيا گه گاه از روي محبت
    كمي از درد ليلي بخوانيم
    بيا از جنگل سبز صداقت
    زماني يك گل لادن بچينيم
    كنار پنجره تنها و بي تاب
    طلوع آرزوها را ببينيم
    بيا يك شب به اين انديشه باشيم
    چرا اين آبي زيبا كبود است
    شبي كه بينوا مي سوخت از تب
    كنار او افق شايد نبوده ست
    بيا يك شب براي قلبهامان
    ز نور عاطفه قابي بسازيم
    براي آسمان اين دل پاك
    بيا يك بار مهتابي بسازيم
    بيا تا رنگ اقيانوس آبيست
    براي موج ها ديوانه باشيم
    كنار هر دلي يك شمع سرخست
    بيا به حرمتش پروانه باشيم
    بيا با دستي از جنس سپيده
    زلال اشك از چشمي بشوييم
    بيا راز غم پروانه ها را
    به موج آبي دريا بگوييم
    بيا لاي افق هاي طلايي
    بدنبال دل ماهي بگرديم
    بيا از قلبمان روزي بپرسيم
    كه تا حالا در اين دنيا چه كرديم
    بيا يك شب به اين انديشه باشيم
    به فكر درد دلهاي شكسته
    به فكر سيل بي پيايان اشكي
    كه روي چشم يك كودك نشسته
    به فكر سيل بي پايان اشكي
    كه ر.ي چشم يك كودك نشسته
    به فكر اينكه بايد تا سحرگاه
    براي پيوند يك شب دعا كند
    ز ژرفاي نگاه يك گل سرخ
    زماني مرغ آمين را صدا كرد
    به او يك قلب صاف و بي ريا داد
    كه در آن موجي از آه و تمناست
    پر از احساس سرخ لاله بودن
    پر از اندوه دلهاي شكيباست
    بيا در خلوت افسانه هامان
    براي يك كبوتر دانه باشيم
    اگر روزي پرستو بي پناهست
    براي بالهايش لانه باشيم
    بيا با يك نگاه آسماني
    ز درد يك ستاره كم نماييم
    بيا روزي فضاي شهرمان را
    پر از آرامش شبنم نماييم
    بيا با بر گ هاي گل سرخ
    به درد زنبقي مرهم گذاريم
    اگر دل را طلب كردند از تو
    مبادا كه بگويي ما نداريم
    بيا در لحظه هاي بي قراري
    به ياد غصه مجنون بخوابيم
    بيا دلهاي عاشق را بگرديم
    كه شايد ردي از قلبش بيا بيم
    بيا در ساحل نمناك بودن
    براي لحظه اي يكرنگ باشيم
    بيا تا مثل شب بوهاي عاشق
    شبي هم ما كمي دلتنگ باشيم
    كنار دفتر نقاشي دل
    گلي از انتظار سرخ روييد
    و باران قطره هاي آبيش را
    به روي حجم احساس پاشيد
    اگر چه قصه دل ها درازست
    بيا به آرزو عادت نماييم
    بيا با آسمان پيمان ببنديم
    كه تا او هست ما هم با وفاييم
    بيا در لحظه سرخ نيايش
    چو روح اشك پاك و ساده باشيم
    بيا هر وقت باران باز باريد
    براي گل شدن آماده باشيم

  4. #24
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    آرزوي نقاشي


    ميان آبشارخاطراتم كنار بوته هاي گل نمي نشينم
    هميشه آرزو كردم كه رنگ نگاه بوته گل را ببينم
    هميشه آرزو كردم كه روزي براي لحظه اي نقاش باشم
    هميشه آرزويم بوده رويا وليكن يك زمان ايكاش باشم
    هميشه اين سوالم بوده مادر كه رنگ لاله ها يعني چه رنگي
    هميشه گفته بودي باغ سبز ولي رنگ خدا يعني چه رنگي
    نگاه مادرم چون ياس مي شد به پرسشهاي منلبخند مي زد
    زماني رنگ سرخ لاله ها را به دنياي دلم پيوند م يزد
    ولي من باز مي پرسيدم از او كه منظورت ز آبي چيست مادر
    هما رنگي كه گفتي دنگ درياست همان رنگي كه گشته چشم از او تر
    ز اقيانوس بي طوفان چشمش صداي اشك ها را مي شنيدم
    در آن هنگام در باغ تخيل رخ زيباي او را ميكشيدم
    نگاهي سرخ اشكي آسماني دوچشماني به رنگ ارغواني
    ولي من هر چه نقاشي كشيدم همه تصويري از روياي او بود
    و شايد چند خطي كه نوشتم همه يك قطره از درياي او بود
    معلم آن زمان كه عاشقانه كنار حرفهايت مي نشينم
    هميشه آرزو كردم كه روزي نگاه مهربانت را ببينم
    ببينم كه كدامين ديدگاني مرا با حس ديدن آشنا كرد
    كه دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا كرد
    ببينم كه چه كس راگ شفق را به چشمان وجود من نشان داد
    ببينم كه كدامين مهرباني غبار غم رويايم تكان داد
    اگر چه من نگاهت را نديدم ولي زيباييت را ميشناسيم
    صداي موج روحت را ستاره دل درياييت را ميشناسم
    ز تو آموختم نقاشي عشق ز تو احساس را ترسم كردم
    ز تب نور اميد و موج دل را ميان غنچه ها تقسيم كردم
    ولي من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهايم رسيدم
    هم اينك لحظه اي نقاش هستم معلم را و مادر ا كشيدم
    ولي نقاش من كاغذي نيست براي رسم ابزاري ندارم
    كمي احساس را با جرعه اي عشق به روي برگ ياسي مي گذارم
    دل نقاشيم تفسير روياست چرا تفسير يك رويا نباشيم
    چرا رنگ غروبي سرخ باشيم چرا چون آبي دريا نباشيم
    اگر چه گشت شعرم بس مطول ولي نقاشيم را قاب كردم
    سحر شد خاطراتم نيز رفتند دوباره من زمان را خواب كردم

  5. #25
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    تو را ميشناسم

    تو از جنس احساس يك بوته نسرين
    تو با چكه هاي شفق آشنايي
    تو سر فصل لبخند هر برگ ياسي
    ير پژواك سرخ صدايي
    تو رنگين كماني ز چشمان موجي
    تو رمز رسيدن به اوج خدايي
    تو در شهر روياييم كلبه دل
    تو يك قصه از .اژه ابتدايي
    تو از آه يك ابر مرطوب و تنها
    تو باراني از سرزمين وفايي
    ترا مثل چشمان خود مي شناسم
    اگر چه ز مژگان چشمم جدايي
    تو يك جرعه از ژاله چشم يك گل
    تو تعبيري از وسعت انتهايي
    تو گيسوي زرين يك بيد مجنون
    تو با راز قلب صدف آشنايي
    تو امضايي از بال سرخ پرستو
    تو يك ترجمه از كتاب صفايي
    تو با قايقي از بلور گل بخ
    رسيدي به شهري پر از روشنايي
    تو با درد سرخ شكستن همآوا
    تو صندوقچه امني از رازهايي
    تو از مهرباني كتابي نوشتي
    كه آغاز آن بودن شعر رهايي
    تو در شهر آيينه ها مي نشيني
    تو بر زخم سرخ شقايق دوايي
    تو تكثير يك آيه از قامت سبزه هايي
    تو موسيقي كوچ يك قوي تنها
    تو شعري به رنگ سحر مي سرايي
    تو تكراري از آرزوهاي موجي
    تو شهدي به شيريني يك دعايي
    تو در جهان يك شمع سوزان نهاني
    تو چون پنجره شاهدي بي صدايي
    تو آموزگار دبستان عشقي
    تو دفترچه خاطرات صبايي
    تو در سوز سرخ مناجات بلبل
    تو در كوچه آبي قصه هايي
    تو در سرزمين افق ناپديدي
    تو بر زخم آلاله دل شفايي
    ترا در اين دل غزل هم ندديم
    بگو در كدامين دل و در كجايي

  6. #26
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    پيش فرض

    براي چشمانت


    هوا ترست به رنگ هواي چشمانت
    دوباره فال گرفتم براي چشمانت
    اگر چه كوچك و تنگ است حجم اين دنيا
    قبول كن كه بريزم به پاي چشمانت
    بگو چه وقت دلم را ز ياد خواهي بر د
    اگر چه خوانده ام از جاي جاي چشمانت
    دلم مسافر تنهاي شهر شب بو هاست
    كه مانده در عطش كوچه هاي چشمانت
    تمام آينه ها نذر ياس لبخندت
    جنون آبي در يا فداي چشمانت
    چه مي شود تو صدايم كني به لهجه موج
    به لحن نقره اي و بي صداي چشمانت
    تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي
    در انتظار چه خاليست جاي چشمانت
    به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون
    به انتهاي خود و ابتداي چشمانت
    من و غروب و سكوت و شكستن و پاييز
    تو و نيامدن و عشوه هاي چشمانت
    خدا كند كه بداني چه قدر محتاج ست
    نگاه خسته من به دعاي چشمانت

  7. #27
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    چرا


    چرا بلبل هميشه نغمه خوان است
    چرا بر برگ شبنم مي نشيند
    چرا آلاله هاي باغ سرخند

    چرا بر روي گل غم مي نشيند
    چرا باران هميشه قطره قطره ست
    چرا در خانه ها دريا نداريم
    چرا در باغچه يا توي گلدان
    گلي يا برگي از رويا نداريم
    چرا پروانه ها معناي عشقند
    چرا جغدان هميشه اشكبارند
    چرا مردم همانند كبوتر
    درون خانه ها جغدي ندارند
    چرا در هر كتابي آسمان ها
    هميشه آبي و خوشرنگ هستند
    چرا هيچ آسماني رنگ غم نيست
    چرا مردم خدا را مي پرستند
    چرا ما عاشق باد صباييم
    چرا يك بار با طوفان نباشيم
    چرا در هر زمان در فكر دريا
    چرا يكبار با باران نباشيم
    چرا گلزار ها شاداب و سبزند
    چرا قلب بيابان لالهگون است
    چرا دستان بركه پاك و نيلي است
    چرا چشم شقايق رنگ خونست
    چرا لبهاي مردم نيمه خشك است
    چرا لبخند در آن جا ندارد
    چرا توي قفس هامان قناري ست
    چرا هيچ آدمي درنا ندارد
    چرا بالا تر از احساس عشقست
    چرا تصوير از آينه پيداست
    چرا نيلوفران پيك بهارند
    چرا احساس در دل ها شكوفاست
    اگر چه اين بيان آرزو بود
    ولي آخر چرا زيبا نباشيم
    چرا يك بار چون بال پرستو
    چرا يك بار چون دريا نباشيم

  8. #28
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    كاش مي شد

    كاش مي شد سرزمين عشق را
    در ميان گامها تقسيم كرد
    كاش مي شد با نگاه شاپرك
    عشق را بر آسمان تفهيم كرد
    كاش مي شد با دو چشم عاطفه
    قلب سرد آسمان را ناز كرد
    كاش مي شد با پري از برگ ياس
    تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
    كاش ميشد با نسيمشامگاه
    برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
    كاش مي شد با خزان قلبها
    مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
    كاش ميشد در سكوت دشت شب
    ناله غمگين باران را شنيد
    بعد دست قطره هايش را گرفت
    تا بهار آرزو ها پر كشيد
    كاش مي شد مثل يك حس لطيف
    لا به لاي آسمان پر نور شد
    كاش ميشد چادر شب را كشيد
    از نقاب شوم ظلمت دور شد
    كاش مي شد از ميان ژاله ها
    جرعه اي از مهرباني را چشيد
    در جواب خوبها جان هديه داد
    سختي و نامهرباني را نديد
    كاش ميشد با محبت خانه ساخت
    يك اطاقش را به مرواريد داد
    كاش مي شد آسمان مهر را
    خانه كرد و به گل خورشيد داد
    كاش ميشد بر تمام مردمان
    پيشوند نام انسان را گذاشت
    كاش مي شد كه دلي را شاد كرد
    بر لب خشكيده اي يك غنچه كاشت
    كاش ميشد در ستاره غرق شد
    در نگاهش عاشقانه تاب خورد
    كاش مي شد مثل قوهاي سپيد
    از لب درياي مهرش آب خورد
    كاش ميشد جاي اشعار بلند
    بيت ها راساده و زيبا كنم
    كاش مي شد برگ برگ بيت را
    سرخ تر از واژه رويا كنم
    كاش ميشد با كلامي سرخ و سبز
    يك دل غمديده را تسكين دهم
    كاش ميشد در طلوع باس ها
    به صنوبر يك سبد نسرين دهم
    كاش ميشد با تمام حرف ها
    يك دريچه به صفا را وا كنم
    كاش ميشد در نهايت راه عشق
    آن گل گم گشته را پيدا كنم

  9. #29
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    سرنوشت من و چشمهايت

    ايكاش در چشم هايت ترديد را ديده بودم
    يا از همان روز اول از عشق ترسيده بودم
    ايكاش آن شب كه رفتم از آسمان گل بچينم
    جاي گل رز برايت پروانگي چيده بودم
    گل را به دست تو دادم حتي نگاهم نكردي
    آن شب نمي داني اما تا صبح لرزيده بودم
    آن شب تو با خود نگفتي كه بر سرمن چه آمد
    با خود نگفتي ز دستت من باز رنجيده بودم
    انگار پي برده بودي ديوانه ات گشته ام من
    تو عاشق من نبودي و دير فهميده بودم
    از آن شب سرد پاييز كه چشم من به تو افتاد
    گفتم ايكاش شب ها هر گر نخوابيده بودم
    از كوچه كه مي گذشتيم حتي نگاهم نكردي
    چشمت پي ديگري بود اين را نفهميده بودم
    آن شب من و اشك و مهتاب تا صبح با هم نشستيم
    ايكاش يك خواب بد بود چيزي من ديده بودم
    تو اهل آن دوردستي من يك اسير زميني
    عشق زمين و افق را ايكاش سنجيده بودم
    بي تو چه شبها كه تا صبح در حسرت با تو بودن
    اندوه ويرانيت را تنها پرستيده بودم
    وقتي صدا كردي از دور با عشوه اي نادرت را
    آن لهجه نقره اي را ايكاش نشنيده بودم
    انگار تقصير من بود حق با تو و آسمان است
    وقتي كه تو مي گذشتي از دور خنديده بودم
    اما به پروانه سوگند تنها گناهم همين ست
    جاي تو بودم اگر من صد بار بخشيده بودم
    بايد برايت دعا كرد آباد باشي و سرسبز
    ايكاش هرگز نبيني چيزي كه من ديده بودم
    اندوه بي اعتناي چه يادگار عجيبي ست
    اما چه شب ها كه آن را از عشق بوسيده بودم
    حالا بدان تو كه رفتي در حسرت بازگشت
    يك آسمان اشك آن شب در كوچه پايشده بودم
    هر گز پشيمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
    رفتي كه شايد بدانم بيهوده رنجيده بودم
    حالا تو را به شقايق ديگر بيا كوچ كافيست
    جاي تو بودم اگر من اين بار بخشيده بودم

  10. این کاربر از boy iran بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #30
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,877

    12

    يك تمناي بلند


    بيا براي پرستو ز مهر دانه بپاشيم
    بيا پناه كبوتر طيبي چلچله باشيم
    بيا كه درد عطش را ز چشم غنچه بشوييم
    براي موج پريشان ز عشق قصه بگوييم
    بيا كه دعوت گل را به باغ دل بپذيريم
    بيا ز هجرت مرغان خسته در س بگيريم
    بيا ز دفتر پروانه شعر شمع بخوانيم
    بيا به خاطر گل ها هميشه تاتزه بمانيم
    بيا كه كشتي دل را به موج مهر سپاريم
    بروي دفتر دل ها رز اميد بكاريم
    بيا زلال بمانيم مثل بركه و باران
    و حرمتي بگذاريم به صداقت ياران
    بيا حوالي يك گل ز عشق خانه بسازيم
    براي غربت گنجشك آشيانه بسازيم
    بيا سپيده كه آمد صدا كنيم خدا را
    و تا افق برسانيم دست سبز دعا را

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •