بی تو آغاز کردم
سالی دگر را
بودی در اعماق قلبم
در نسوج تنم اما
ای کاش حضورت ر ا می توانسم در کنار خویش
با دیدگان سرم ببینم
افسوس
که نیستی
بی تو آغاز کردم
سالی دگر را
بودی در اعماق قلبم
در نسوج تنم اما
ای کاش حضورت ر ا می توانسم در کنار خویش
با دیدگان سرم ببینم
افسوس
که نیستی
از کجا آمده بودی.
این چنین آرام آرام
از کنار آخرین پنجره که از آن می گذشتم.
خسته خسته راه رفته بودم.
تنهایی ام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد.
من اینجا
تا تلاقی تمام خطوط موازی.
تا پر شدن صدای قلبم
به انتظارت خواهم ایستاد
دیوانه ای در خوابهاش ماه را رصد نکرده
آفتابی شوی
خطر بروز دیوانگی در شهر جدی است
این روزها نبودنت را
قول داده ام
انتظار مفهوم خوبی برای کشیدن نیست
و عذاب
عذاب
تنها مفهومی است که کشیدنش بر کاغذ های بی شعر طول می کشد
عزیزم
به مردم شهر میندیش
بگذار این دیوانه بودنت را چشم باز کند
قول می دهم
تا باشی
دیوانه خوبی باشم
من گلی بودم
در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
در شبی تاریک روئیدم
تشنه لب بر ساحل رود ارس
بر تنم شبنم خورشید می لغزید
با لب سوزندۀ مردی که با چشمان خاموشش
سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سرسبز
غنچۀ نشکفته ای می چید
پیکرم،فریاد زیبائی
در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهائی
دیدگانم خیره در روًیای شوم سرزمینی دور و روًیایی
که نسیم رهگذر در گوش من می گفت:
(( آفتابش رنگ شاد دیگری دارد))
عاقبت من بی خبر از ساحل ارس
رخت بر چیدم
درره خود بس گل پژمرده را دیدم
چشمهاشان چشمۀ خشک کویر غم
تشنۀ یک قطره شبنم من به آنها سخت خندیدم
تا شبی پیدا شد ازپشت مه تردید
تک چراغ شهر روًیاها
من در آنجا گرم و خواهشبار از زمینی سخت روئیدم
نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من
محو شد در رنگ هر گلبرگ رنگ درد من
به پنجره ی سکوت من یه سر بزن با تبادل چه جوریای؟؟؟؟؟
روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
دختری ساده که يک روز کبوتر شد و رفت
Last edited by ba_to_arezoost; 05-04-2008 at 17:57.
بنال اي دل كه من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم يار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چيزم زيادي ميكند حيف
كه يار از اين ميان كم دارم امشب
چو عصري آمد از در گفتم اي دل
همه عيشي فراهم دارم امشب
برفت و كورهاي در سينه افروخت
ببين آه دمادم دارم امشب
بدل جشن عروسي وعده كردم
ندانستم كه ماتم دارم امشب
در آمد يار و گفتم دم گرفتم
دمم رفت و همه غم دارم امشب
غم دل با كه گويم شهريارا
كه محرومش زمحرم دارم امشب
این روزا هوای خونه بدجوری تاریک و سرده
برف و بوران، سوز و سرما همه جارو دوره کرده
تن آدما می لرزه زیر آفتاب زمستون
حتی هَرم نفسا هم نداره سودی برامون
کوچه ها خلوت خلوت کسی نیست توی خیابون
یخ زده تموم جاده شده همرنگ بیابون
برگ زرده روی شاخه انگاری طاقت نداره
به هوای سرد اینجا انگاری عادت نداره
دوست داره بمونه اما نیست دیگه جونی تو دستاش
وقتشه بره ولی اون نداره نائی تو پاهاش
سنگ شده رو تن شاخه یخ زده حتی نفس هاش
دیگه جم نمی خوره اون آخه خوابه توی رویاش
داره می بینه بهاره سبز شدن همه درختا
دوباره همون قناری ساخته لونشو همین جا
با صدای خیس بارون پامیشه از خواب دیروز
این همون بهار رویاست اون بهار ناب دیروز
توی قلبم دیگه هیچ کس مثل تو پا نمی ذاره
تو که رفتی دل تنگم دیگه همسایه نداره
با تو بودن دیگه رویاست با تو موندن مثل قصه
حتی نیستی تو خیالم، پر زدی مثل پرنده
هر چی که خاطره داشتم از روزای با تو بودن
حتی یک جمله نمونده برای دوباره خوندن
رفتنت مثل یه خوابه مثل یک کابوس غمناک
مثل یک دربه دری که مونده بین برف و کولاک
رفتی اما جاگذاشتی دلی که همسفرت بود
هر کجا که پا می ذاشتی سایه ی پشت سرت بود
دوباره تنهای تنهام مثل روزای گذشته
لحظه های بی تو بودن کمر منو شکسته
کاش می شد تو رو ببینم توی رویای شبونه
کاش می شد برات بخونم با صدای عاشقونه
اما افسوس من اینه که دیگه نیستی کنارم
جز تحمل دقایق دیگه چاره ای ندارم
به دل هست مرا غم که گفتن ندارد
چه گویم از این غم شنفتن ندارد
که گوید که با کس غم دل توان گفت
از این غم چه گویم که گفتن ندارد
ببین غنچه ی خنده روی لب من
که بی رویت ای گل شکفتن ندارد
نشسته غبار غمت بر دل من
غبار غم عشق رفتن ندارد
شبی نیست کاید بچشمم دمی خواب
که شب بی خیال تو خفتن ندارد
خیال کردم تو هم درد آشناییبه دل گفتم تو هم همرنگ ماییخیال کردم تو هم در وادی عشقاسیر حسرت و رنج و بلاییندونستم تو بی مهر و وفایینفهمیدم گرفتار هواییندونستم پس دیدار شیریننهفته چهره تلخ جداییتو که گفتی دلت عاشقترینهدلت عاشقترین قلب زمینههمیشه مهربونه با دل منبرای قلب تنهام همنشینهچرا پس دل به تیر بی وفاییشده قربانیت بی خون بهایینفهمیدی امید ناامیدیرها کردی دلم رفتی کجایی؟ز بس آزار دادی روز و شب دلدل دیوانه ام آخر شد عاقلدل غافل شد عاقل، دست برداشتز امید خیالی خام و باطل
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)