دلم که می گیرد؛
دلتنگ که می شوم؛
لابه لای آشفتگی های ذهنم؛
آنجا که ....
دست نخورده ترین خاطراتم را نگه داشته ام؛
می گردم
تا پیدا کنم
خوشی لحظه هایی که زود گذشت!
که سهم این روزهای من؛
شده مرور آن روزها!
چه زود این روزهای من شد؛
آن روزها ....
دلم که می گیرد؛
دلتنگ که می شوم؛
لابه لای آشفتگی های ذهنم؛
آنجا که ....
دست نخورده ترین خاطراتم را نگه داشته ام؛
می گردم
تا پیدا کنم
خوشی لحظه هایی که زود گذشت!
که سهم این روزهای من؛
شده مرور آن روزها!
چه زود این روزهای من شد؛
آن روزها ....
هیس. . .
بگذارید برود. . .
ماندن التماسی نیست. . .
بهای سنگینی دادم تا فهمیدم. . .
کی که قصد ماندن ندارد را باید راهی کرد. ..
کدام خیابان را بگردم
کدام کوچه را؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم
بر چارچوبش ظاهر شوی تو
و بازم بشناسی مرا از من
به آغوشم بگیری و
نپرسی هرگز
که چه به روزگارم آورده است
روزگار بی تو ماندن های بسیار!
علیرضا باقی
سهم من از
دنیا نداشتن است...تنها قدم زدن در پیاده روهاو فکر کردن به کسی که
هیچ وقت نبود...
هر شب از غصه ی من
بغضِ خدا می شکند
که به اندازه ی او
بی کس
و
تنها شده ام!
Last edited by silver65; 23-06-2015 at 00:30.
دیر بازیست
در این شهر شلوغ,
هر کجا می نگرم
غنچه ها پژمرده اند...
چهره ها افسرده اند
نفسی هست ولیکن
همه دل ها مرده اند
هدفی هست اگر,
نیست به جز لقمه نانی
شرفی هست اگر
در گرو جاه و مقامی.
همه افسرده و غمگین
همه تسلیم به تقدیر
همه محکوم به تحقیر
نه امیدی است به ماندن
ونه شوقی است به رفتن
همه مغروراز آن چیز که بودیم
و از آن کار که کردیم
همه ازکوروش و جمشید چه مستیم
غافل از این سخن تلخ که
" امروز"
در اندیشه تاریخ
کجائیم ؟
چه هستیم ؟
که هستیم؟
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانههايي را که هر روز برايشان ميريزم
در ميان آنها
يک پرندهي بيمعرفت هست
که ميدانم روزي به آسمان خواهد رفت
و برنمي گردد
من او را بيشتر دوست دارم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از من رفتی
همچون مرغ مهاجر
از آبگیر پیر
در تو شوق رفتن بود
در من هم
بال هایش در تو بود
آرزویش در من
مانی عابدی
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که
گویا قبل از هر فریادی لازم است
من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوهایم هیچ ننوشتم
من زمقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم
... تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟
اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
Last edited by bttt0; 07-10-2015 at 20:21.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)