شکستنی رفع بلاست...
اما
.
.
.
باور نمیکند دلم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شکستنی رفع بلاست...
اما
.
.
.
باور نمیکند دلم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمی گــــــــــــــریند…حرف نمی زنند…قهر نمـــــــــــــــــی کنند…دوست نمـــــی شوند…بازی نمـــــــــــــــــی کنند…اما خوب ادای همه چیز را در می آورند…و من تنها یک عروسکـــــــــ✘ــــــــم! ! !
وقتی رفتی حس من مردن بود
و حال بد از گذشت ماهها تنها حسی که دارم آزادیه
آزادی از دروغ هایت از تظاهرت از انتظارت و در آخر از یک عشق یک طرفه
پر از سکوتم وتنهایی اما نه به امید مرگ به امید فردایی نو و پر از تلاش
و فكر میكنی اين جاده را كجا ديدی
كه آشناست در اين جاده ردپای خودت
بگير دست خودت را كه باز گم نشوی
در اين شلوغی دلگير، لابهلای خودت
سعيد حيدری ساوجی
نگاه میکنم
که چطور تالار از غم نوشته ها غرق شده
مرا با دست نوشته های غمین سازگاری نیست
چه می شود این تالاب با دل نوشته هایی از جنس امید به فردا رنگ روشنی به خود بگیرد
هرچند شب به چشمت تیره است و طولانی
ستاره باش در این ظلمات
خدا را چه دیدی شاید صبح نزدیک باشد
از اين گوشه به آن گوشه ديوار
از آن گوشه به اين گوشه ديوار
خط كشيدم
خط
خط
خط
به دور خودم تاری تنيدم
مدتها بود كه فراری بودم از خودم
حالا به دام افتادم.
مريم دانشور
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آدم ها به همان خوشرويي كه آمده اند
چمدانشان را مي بندند و ناپديد مي شوند
يكي در مه
يكي در غبار
يكي در باران
و بيرحم ترينشان در برف ...
گاهی ؛ اگر توانستی . . .
اگر خواستی . . .
اگر هنوز نامی از من در سر داشتی . . . نه در دل!
در کوچه تنهایی من قدمی بگذار . . .
شلوغی کوچه ظاهریست . . .
نترس ! بیا . . .
نگاهی پرت کن و برو ...
مرور میکردم آنچه نبودی آنچه نبودم
ده سال به عشق تو و بی تو و شاید ده سال دیگر اینبار بی عشق تو و با تو...
و باز مرور کردم ظلمی که کردم ظلمی که کردی
و اینکه بعد از مرگم بعد از مرگت سراغی از هم میگیریم؟
خدا چه قضاوتی بینمان خواهد کرد؟
و میدانستم خودم را فریب میدهم
بله کسانی هستند که عمیقا دوستم دارند و من آن ها را ندیدم و نمیبینم و نمیخواهم ببینم و هزاران برچسب برای ندیدنشان
جور کرده ام
به یک دلیل ساده چون تو نمیخواهی فقط برای اینکه تو نمیخواهی
باور کن دیگر نمیخواهم با تو باشم اما نمیتوانم از یک فاصله ای هم دورتر بروم
با من موازی حرکت کن...
شاید این حس عاشقی نباشد اعتیاد به عشق باشد
دیگر بودنت با دیگران آزارم نمی دهد
چون من دیگر عاشقت نیستم اما محکومم به عاشقی...
مقصر تو نیستی تنها با من موازی حرکت کن و در سکوت گاهی نگاهی به من بینداز
سکوت کن و بدان دیگر دوستت ندارم
بدان بخواسته ات که نابودی من بود رسیده ای
دفتر تازه ت را با آرزوهای جدید زینت بده
من روحی سرگردان ومنتظر رحمت خدا برای آرامش خواهم بود...
و در خلوتم برای رهایی و شفا دعا میکنم دعا...
Last edited by shi.irani; 02-12-2014 at 02:32.
زنــــدگـــی هیـچ وقـت
انــدازه تنـمان نـشد حتی وقتی،
خــودمــان بــریــدیــم و دوخـتـیـم...!
پ.ن... :|
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)