تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 501 از 640 اولاول ... 401451491497498499500501502503504505511551601 ... آخرآخر
نمايش نتايج 5,001 به 5,010 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #5001
    حـــــرفـه ای Hadi King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    14,066

    پيش فرض

    یک تکـه آسمــانِ کلنگـی خریـدارم

    روی ایـن خـاک،


    بـویِ زندگــی نمی آیــد...

  2. 12 کاربر از Hadi King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #5002
    داره خودمونی میشه alonestar69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2010
    محل سكونت
    56+6
    پست ها
    175

    پيش فرض

    بنویسیم از مرگ
    که مرگ آغز زیباییست یا پایان زیبایی ؟
    بنویسیم از مرگ
    و نترسیم از مرگ
    که مرگ در همین نزدیکی پشت دیوار رهایی
    پشت آن لحظه زیبا
    پشت آن خداحافظی کوچک ما
    زنده مانده
    و می کشد انتظار
    تا بگیریم دستش را آرام آرام

    ---------- Post added at 03:08 PM ---------- Previous post was at 03:07 PM ----------

    شب سردی است و من افسرده
    راه دوری است و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده
    می كنم تنها از جاده عبور
    دور ماندند ز من آدمها
    سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غم ها
    فكر تاریكی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا به دل من
    قصه ها ساز كند پنهانی
    نیست رنگی كه بگوید با من
    اندكی صبر سحر نزدیك است
    هر دم این بانگ برآرم از دل
    وای این شب چه قدر تاریك است
    خنده ای كو كه به دل انگیزم ؟
    قطره ای كو كه به دریا ریزم ؟
    صخره ای كو كه بدان آویزم ؟
    مثل این است كه شب نمناك است
    دیگران را هم غم هست به دل
    غم من لیك غمی غمناك است


    ---------- Post added at 03:10 PM ---------- Previous post was at 03:08 PM ----------

    ای زندگی من خسته ام تا کی سکوت تا کی اسیر
    ای مرگ تلخ این دست من دستم بگیردستم بگیر
    در سینه ام ای آرزو محض خدا دیگر بمیر
    ای لحظه ها من از شما سر خورده ام ترکم کنید
    ای روز و شب من آ دمی دل مرده ام ترکم کنید ترکم کنید
    من تا گلو در حسرتم افسرده ام ترکم کنید
    از وحشت فردای خود آزرده ام ترکم کنید
    ای اشک گرم آروم بریز بر گونه بیمار من
    لذت ببر ای غم تو هم از این همه آزار من
    در لحظه بیداد غم کی میشود غمخوار من
    ای لحظه پایان این امشب و فردا نکن
    درد بزرگ بودنم را ای زمان حاشا نکن

    ---------- Post added at 03:11 PM ---------- Previous post was at 03:10 PM ----------

    حالم بد نيست غم کم می خورم
    کم که نه! هر روز کم کم می خورم

    آب می خواهم، سرابم می دهند
    عشق می ورزم عذابم می دهند

    خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
    از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

    خنجری بر قلب بيمارم زدند
    بی گناهی بودم و دارم زدند

    دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
    از غم نامردمی پشتم شکست

    سنگ را بستند و سگ آزاد شد
    يک شبه بيداد آمد داد شد

    عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
    تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

    عشق اگر اينست مرتد می شوم
    خوب اگر اينست من بد می شوم

    بس کن ای دل نابسامانی بس است
    کافرم! ديگر مسلمانی بس است

    در ميان خلق سر در گم شدم
    عاقبت آلوده ی مردم شدم

    بعد از اين بابی کسی خو می کنم
    هر چه در دل داشتم رو می کنم

    نيستم از مردم خنجر بدست
    بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

    بت پرستم،بت پرستی کار ماست
    چشم مستی تحفه ی بازار ماست

    درد می بارد چو لب تر می کنم
    طالعم شوم است باور می کنم

    من که با دريا تلاطم کرده ام
    راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

    قفل غم بر درب سلولم مزن!
    من خودم خوشباورم گولم مزن!

    من نمی گويم که خاموشم مکن
    من نمی گويم فراموشم مکن

    من نمي گويم که با من يار باش
    من نمی گويم مرا غم خوار باش

    من نمی گويم،دگر گفتن بس است
    گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

    روزگارت باد شيرين! شاد باش
    دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

    آه! در شهر شما ياری نبود
    قصه هايم را خريداری نبود!!!

    وای! رسم شهرتان بيداد بود
    شهرتان از خون ما آباد بود

    از درو ديوارتان خون می چکد
    خون من،فرهاد،مجنون می چکد

    خسته ام از قصه های شوم تان
    خسته از همدردی مسموم تان

    اينهمه خنجر دل کس خون نشد
    اين همه ليلی،کسی مجنون نشد

    آسمان خالی شد از فريادتان
    بيستون در حسرت فرهادتان

    کوه کندن گر نباشد پيشه ام
    بويی از فرهاد دارد تيشه ام

    عشق از من دورو پايم لنگ بود
    قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

    گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
    تيشه گر افتاد دستم بسته بود

    هيچ کس دست مرا وا کرد؟
    نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

    هيچ کس از حال ما پرسيد؟
    نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

    هيچ کس اشکی برای ما نريخت
    هر که با ما بود از ما می گريخت

    چند روزی هست حالم ديدنیست
    حال من از اين و آن پرسيدنيست

    گاه بر روی زمين زل می زنم
    گاه بر حافظ تفاءل می زنم

    حافظ ديوانه فالم را گرفت
    يک غزل آمد که حالم را گرفت:

    "ما زياران چشم ياری داشتيم
    خود غلط بود آنچه می پنداشتيم"

  4. 5 کاربر از alonestar69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #5003
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    اشــکــریــزانــم حـسـاسـیــتـــــــ اســتــــــ حـسـاسـیـتــــــــ بــه بــوی رفـتـنـــــــــــ ...

  6. 11 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #5004
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    پيش فرض

    نفست چقدر شبیه

    مردمک چشمم

    دودو ... می زند

    ترسیده ای ؟

    خسته ای شبیه خودم؟

    و هراسان شبیه ثانیه ها

    سنگین مثل دقیقه ها

    وساعتها را...


    راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟

    من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام

    خودم را به خواب نبودنت می زنم

    چشمهایم چقدر چرت می زنند

    میان لالائی حقیقت

    کجای این نبودنها

    به بودنم می خندی؟

    .
    .
    .


  8. 8 کاربر از Lady parisa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5005
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    پست ها
    335

    پيش فرض

    قضـــــا می کـنــــــم

    تمــــام شــــــب هایی را کــــه

    بـــــا یـــــاد ِ نگــــــاه ِ تــــو

    بــــه صبـــــح می رســـــاندم

    ...../.!!!

    ======


    اگر روزی بین ماندن و رفتن

    شک کردی ...

    حتما برو

    بی معطلی ...

    چون نمی بایست کار


    به شک می کشید

    که بیاندیشی یا نیاندیشی !!!

  10. 7 کاربر از Maryam j0on بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #5006
    آخر فروم باز H.Operator's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    5,526

    پيش فرض

    روز مرگی های یخی

    این بار که بیشتر از همیشه
    روز مرگي های یخی بسراغم آمده اند
    تو در کجای آفتاب ایستاده ای
    تا دستان همیشه گرم خود را
    نثار لحظه های سرد و سوزانم کنی
    این برزخ پوشیده از سرما و برف
    هیچ امیدی نگذاشته است
    مدتهاست گستره آفتابی خویش را
    از من پنهان میکنی
    من که هیچیک از پنجره ستاره ای دلم را
    به روی تو نبسته ام
    هیچ نشانی از تو نیست
    حتی نیم نگاه گاه و بیگاهت را
    از من دریغ کرده ای
    همچنان به ابر تیره چشم دوخته ام
    شاید خنده آفتابیت را ببینم

    شاعر : مهرداد.شیدا

  12. 3 کاربر از H.Operator بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #5007
    کاربر فعال انجمن موسیقی و ورزش Pessimist's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    3,382

    پيش فرض

    انگار
    همین دیروز بود
    که نشسته بودم روی پله حیرت
    و نگاه می کردم به غروب
    که گسترده می شد
    روی سنگ فرش حیاط
    و من دلم گرفته بود

    مثل امروز
    که نشسته ام روی آخرین پله
    و منتظر.

  14. این کاربر از Pessimist بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #5008
    آخر فروم باز GOLI87's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2009
    پست ها
    1,380

    پيش فرض

    تو هم غربت نشين كوچه ها باش
    تو هم تنهاي تنها با خدا باش
    حديث قصه عشقو ميدوني
    تو تنهايي قلبمو ميدوني
    بيا تنها بمونيم تا هميشه

  16. 7 کاربر از GOLI87 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #5009
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

    چگونه باور کنم نبودنت را، ندیدنت را؟

    مگر می توان بود و ندید؟

    مگر می توان گذاشت و گذشت؟

    مگر می توان احساس را در دل خشکا ند؛ سوزاند؟

    ...چه بی صدا رفتی

    چه بی امید رها کردی دل را، آرزو را، حرف را

    از بلبلک های باغ سراغت را گرفتم

    خبری نداشتند

    و خندیدند به حال زار من

    که چگونه از نیامدنت، نپرسیدنت و خبر ندادنت، گرفته و نا توانم

    آری آنها نیز نفهمیدند که بی تو چگونه سرکنم زندگی را


  18. 8 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #5010
    اگه نباشه جاش خالی می مونه new life's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    پست ها
    401

    پيش فرض

    فرصت بدهید! خنده ام را نکشید

    این حجم غم تپنده ام را نکشید

    ای قوم! شما را به خدا رحم کنید

    من یک قفسم ...! پرنده ام را نکشید!

  20. 8 کاربر از new life بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •