تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 103 از 640 اولاول ... 3539399100101102103104105106107113153203603 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,021 به 1,030 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1021
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    هذيان يك مسلول

    همره باد از فراز و از نشيب كوهساران
    از زمين، از آسمان، از ابر و مه، از باد و باران
    از مزار بيكسی گم گشته در موج مزاران
    می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
    ساز نه، دردی، فغانی، ناله ای، اشك نيازی
    مرغ حيران گشته ای در دامن شب ميزند پر
    ميزند پر بر در و ديوار ظلمت می زند سر
    ناله می پيچد به دامان سكوت مرگ گستر
    اين منم فرزند مسلول تو... مادر، باز كن در
    باز كن در باز كن... تا بينمت يك بار ديگر
    چرخ گردون زآسمان كوبيده اينسان بر زمينم
    آسمان قبر هزاران ناله كنده بر جبينم
    تار غم گسترده پرده روی چشم نازنينم
    خون شده از بسكه ماليدم به ديده آستينم
    كو بكو پيچيده دنبال تو فرياد حزينم!
    اشك من در وادی آوارگان، آواره گشته
    درد جانسوز مرا بيچارگی ها چاره گشته
    سينه ام از دست اين تك سرفه ها صد پاره گشته
    بر سر شوريده جز مهر تو سودايی ندارم
    غير آغوش تو ديگر در جهان جايی ندارم
    باز كن! مادر، ببين از باده ی خون مستم آخر!
    خشك شد، يخ بست، بر دامان حلقه دستم آخر!
    آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
    سربسر دنيا اگر غم بود، من فرياد بودم
    هرچه دل ميخواست در انجام آن آزاد بودم
    صيد من بودند مهرويان و من صياد بودم
    بهر صدها دختر شيرين صفت، فرهاد بودم
    درد سينه آتشم زد، زاشك تر شد پيكر من
    لاله گون شد سربسر، از خون سينه بستر من
    خاك گور زندگی شد، دربدر خاكستر من
    پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلويم
    وه! چه داني سل چها كرده است با من؟ من چه گويم!؟
    همنفس با مرگم و دنيا مرا از ياد برده
    ناله ای هستم كنون در چنگ يك فرياد مرده!
    اين زمان ديگر برای هركسی مردی عجيبم
    زآستان دوستان مطرود و در هرجا غريبم
    غير لعن و طعن مردم نيست ای مادر نصيبم...
    زيورم پشت خميده، گونه های گود، زيبم!
    ناله ی محزون حبيبم، لخته های خون طبيبم!
    كشته شد، تاريك شد، نابود شد، روز جوانم
    ناله شد، افسوس شد، فرياد ماتم سوز جانم
    داستانها دارد از بيداد سل سوز نهانم...
    خواهی ار جويا شوی از اين دل غمديده ی من
    بين چشان خون میچكد از دامنش بر ديده ی من
    وه، زبانم لال، اين خون دل افسرده حالم!
    گركه شير توست، مادر... بيگناهم، كن حلالم!

    آسمان!... ای آسمان... مشكن چنين بال و پرم را !
    بال و پر ديگر چرا؟ ويران كه كردی پيكرم را!
    بسكه بر سنگ مزار عمر كوبيدی سرم را...
    باری امشب فرصتی ده تا ببينم مادرم را...
    سر به بالينش نهم، گويم كلام آخرم را
    گويمش مادر ! چه سنگين بود اين باری كه بردم
    خون چرا قی ميكنم، مادر؟ مگر خون كه خوردم ؟؟
    سرفه ها ! تك سرفه ها! قلبم تبه شد، مرد. مردم!
    بس كنيد آخر، خدا را! جان من بر لب رسيده...
    آفتاب عمر رفته، روز رفته، شب رسيده...
    زير آن سنگ سيه گسترده مادر رختخوابم!
    سرفه ها محض خدا خاموش، می خواهم بی خوابم

    عشقها ! ای خاطرات... ای آرزوهای جوانی!
    اشكها ! فريادها، ای نغمه های زندگانی!
    سوزها... افسانه ها... ای ناله های آسمانی.
    دستتان را ميفشارم با دو دست استخوانی!
    آخر... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
    هرچه كردم يا نكردم، هرچه بودم در گذشته
    گرچه پود از تار دل، تار دل از پودم گسسته
    عذر می خواهم كنون و با تنی در هم شكسته:
    می خرم با سينه تا دامان يارم را بگيرم
    آرزو دارم كه زير پای دلدارم بميرم...
    تا لباس عقد خود پيچد به دور پيكر من
    تا نبيند بی كفن، فرزند خود را، مادر من!
    پرسه می زد سرگران بر ديدگان تار، خوابش
    تا سحر ناليد و خون قی كرد، توی رختخوابش
    تشنه لب فرياد زد، شايد كسی گويد جوابش
    قايقی از استخوان، خون دل شوريده آبش،
    ساحل مرگ سيه، منزلگه عهد شبابش،
    بسترش دريای خونی، خفته موج و ته نشسته
    دستهايش چون دو پاروی كج و در هم شكسته
    پيكر خونين او چون زورقی پاروشكسته
    ميخورد قايق به آب و ميرود قايق به ساحل..
    تا رساند لاشه ی مسلول بيكس را به منزل
    آخرين فرياد او از دامن دل می كشد پر:
    اين منم فرزند مسلول تو، مادر، باز كن در!
    باز كن، از پا فتادم... آخ... مادر...
    ما...د...ر...

    "کارو"

  2. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #1022
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    فغان از این گردشگر پیر که
    که من را کرد او در بند وزنجیر
    نوشتم روی دیوار زمانه
    که من عاشق شدم به یک نشانه
    کشیدم دور آ ن خط بلندی
    که من چون خود ندیدم آزمندی
    کشیدم دور نامت خط خالی
    که من عاشق شدم تو بی خیالی
    قلم از دستم افتاد روی خاک
    که من را چون ندیدی دلبر پاک
    قلم برداشتم از تو نوشتم
    که من سیلی خور این سرنوشتم
    به من در س وفا داری تو دادی
    که من بی تاب و تو پاسخ ندادی
    شدم وابسته یک تار مویت
    که من گم کرده ام در کوی رویت
    هزار افسوس خوردم تو ندانی
    که من را یاد آری تو زمانی
    نباشم در کنارت سخت روزی
    که من را رنج دادی تو روزی
    روم دست کس دیگر بگیرم
    که من تنها در این دنیا نمیرم

  4. #1023
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    ما ز یاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
    تا درخت دوستی بر کی دهد
    حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
    گفت و گو آیین درویشی نبود
    ورنه با تو ماجراها داشتیم
    شیوه چشمت فریب جنگ داشت
    ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
    گلبن حسنت نه شد دلفروز
    مادم همت بر او بگماشتیم
    نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
    جانب حرمت فرو نگذاشتیم

  5. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #1024
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    روز اول پیش خود گفتم
    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز میگفتم
    لیک با اندوه و با تردید
    روز سوم هم گذشت اما
    یر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا میکشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من دیوانه عاصی
    در درونم هایهو میکرد
    مشت بر دیوار ها میکوفت
    رو زنی را جستو جو می کرد
    در درونم راه میپیمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سایه میا فکند
    همچو ابری بر بیابانی
    می شنیدم نیمه شب در خواب
    هایهای گریه هایش را
    درد سیال صدایش را
    شرمگین میخواندمش بر خویش
    از چه رو بیهوده گریانی
    در میان مینالید
    دوستش دارم نمیدانی
    بانگ اوآن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور برمیخاست
    لیک در من تا که می پیچید
    مرده ای از گور برمیاخست
    مرده ای کز پیکرش میریخت
    عطر شور انگیز شب بو ها
    قلب من در سینه میلرزید
    مثل قلب بچه آهوها
    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر میشد
    ورطه تاریک لذت بود
    می نشینم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    میگذشت از مرز دنیا ها
    باز تصویر غبار آلود
    زان شب کوچک شب میعاد
    از سعادت های بی بنیاد
    در سیاهی دستهای من
    میشکفت از حس دستانش
    شکل سر گردانی من بود
    بوی غم میداد چشمانش
    ریشه ها مان در سیاهی ها
    قلب هامان میوه های نور
    یکدیگر را سیر میکردیم
    با بهار باغهای دور
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویا ها
    زورق اندیشه ام آرام
    میگذشت از مرز دنیا ها
    روز ها رفتند ومن دیگر
    خود نمی دانم کدامینم
    آن من سر سخت مغرورم
    یا مغلوب دیرینم
    بگذرم گر سر از پیمان
    میکشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او آید
    عاقبت روزی بدیدارم

  7. #1025
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    اگر جاماس و لقمانی وگر تو ماه کنعانی
    وگر زشتی و زیبایی بوقت مرگ در مانی

    اگر سلطان و دربانی و یا با داد و احسانی

    وگر با جان و بیجایی بوقت مرگ در مانی

    اگر تو آسیابانی وگر با باغ و بستانی

    به دانایی چو لقمانی بوقت مرگ در مانی

    اگر تو شاه کرمانی وگر میر خراسانی

    وگر خان بدخشانی بوقت مرگ در مانی

    چو مولا را همی خوانی ولی قدرش نمی دانی

    چو خر در گل فرومانی بوقت مرگ در مانی

    وگر در کوه چوپانی وگر محمود سلطانی

    وگر محتاج یکتایی بوقت مرگ در مانی

    ز قفچاقی و گر روسی وگر در دیر ناقوسی

    بخاک آن همی بوسی بوقت مرگ در مانی

    اگر با عقل و بارایی وگر پیری و برنایی

    به عزرائیل برنایی بوقت مرگ در مانی

    اگر تو ترکی هندی وگر زاهد و گر رندی

    وگر اعمی و بینایی بوقت مرگ در مانی

    اگر شاهی وگر میری اگر برنا وگر پیری

    وگر ققنس چو عنقائی بوقت مرگ در مانی

    اگر با عقل و اعزازی وگر با نعمت و نازی

    جهان بهرچه پیمائی بوقت مرگ در مانی

    اگر با نام و ناموسی وگر در بند افسوسی

    اگر گویا و خاموشی بوقت مرگ در مانی

    اگر تو رستم زالی وگر قارون با مالی

    وگر با قال و با حالی به وقت مرگ در مانی

    اگر زرین کمر داری وگر سیمین سپر داری

    بدین منزل گذر داری بوقت مرگ در مانی

    اگر رند خراباتی وگر پیر مناجاتی

    وگر صاحب کراماتی بوقت مرگ در مانی

    اگر شاهی وگر میری یقین دانم که می میری

    اگر برنا و گر پیری بوقت مرگ در مانی

    قبای نخ همی پوشی شراب سرخ می نوشی

    اجل کرده فراموشی بوقت مرگ در مانی

    اگر نادان و دانائی وگر شاه توانائی

    چو موسی گر شبان آیی بوقت مرگ در مانی

    اگر مستی و محمودی وگر از معصیت دوری

    و گر شبلی و منصوری بوقت مرگ در مانی

    اگر خورشید اعلایی وگر ماه مصفایی

    و گر نادان و دانایی بوقت مرگ در مانی

    چو شمس الدین تبریزی ندیدی و ندیدستی

    اگر مفتی و مولائی بوقت مرگ در مانی

  8. #1026
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    عمر بر اومید فردا می رود
    غافلانه سوی غوغا می رود

    روزگار خویش را امروز دان

    بنگرش تا در چه سودا می رود

    گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

    هر نفس از کیسه ما می رود

    مرگ یک یک می برد وز هیبتش

    عاقلان را رنگ و سیما می رود

    مرگ در ره ایستاده منتظر

    خواجه بر عزم تماشا می رود

    مرگ از خاطر به ما نزدیکتر

    خاطر غافل کجاها می رود

    تن مپرور زانک قربانیست تن

    دل بپرور دل به بالا می رود

    چرب و شیرین کم ده این مردار را

    زانک تن پرورد رسوا می رود

    چرب و شیرین ده ز حکمت روح را

    تا قوی گردد که آنجا می رود

    حکمتت از شه صلاح الدین رسد

    آنک چون خورشید یکتا می رود

  9. #1027
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    یه روز دلم گرفته بود، مثل روزای بارونی
    از اون هواها که خودت، حال و هواشو میدونی

    اگه بشه با واژه ها، حالمو تعریف بکنم
    تو هم من و شعر منو با همه حست میخونی

    یه حالی داشتم که نگو، یه حالی داشتم که نپرس
    یه تیکه از روحمو من، جایی گذاشتم که نپرس

    یه جایی که می گردم و دوباره پیداش می کنم
    حتی اگه کویر باشه، بهشت دنیاش می کنم

    اسم قشنگ شهرمو تو می دونی چی می ذارم
    دونه دونه ، کوچه هاشو به اسمای کی می ذارم

    آخه تو هم مثل منی، مثل دلای ایرونی
    وقتی هوا ابری می شه، حال و هوامو می دونی

    یه روز دلم گرفته بود، مثل روزای بارونی
    از اون هواها که خودت، حال و هواشو می دونی

  10. #1028
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خداوندا غرورم را شکستند
    پل سبز عبورم را شکستند
    چه بی رحمانه در پاییز غربت
    دل سنگ صبورم را شکستند

  11. #1029
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    وقتی خدای مهربون با قلم سر طلا، پر مرغ پر طلا
    واسه همه می نوشت قصه خوب سر نوشت
    نوبت من که رسید قلم شکست، پرید مرغ پر طلا
    خدا از مرغ غم یه پر گرفت
    واسه من هم نوشت،قصه تلخ سر نوشت

    قصه تلخ سر نوشت
    قصه تلخ سر نوشت
    قصه تلخ سر نوشت

  12. #1030
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    رانده شده از خویشم،در دل که نگاری نیست

    این جا خزان دیده، سر خوش ز بهاری نیست

    همراه نشد آخر، کس با دل مسکینم

    در جاده ی قلب من ردی زسواری نیست

    رویای شکفتن را، در سینه ی خود گشتم

    کارم شب و روز ای دل، جز ناله و زاری نیست

    من جوانه بودن را، در کویر خود جستم

    دیدم که سراب من، جز گرد و غباری نیست

    جز گور کجا باشد، جای تن رنجورم؟؟

    وقتی که در این مردم، یک آینه داری نیست

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •