تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 233 123451151101 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

    دوستان

    بياييد در اين تاپيك جمله ، عبارت يا بخش زيبا از كتابهايي را كه خوانده ايم و خود آنها ميتوانند دريايي از مفاهيم را در خود داشته باشند ، بنويسيم تا بقيه نيز از آنها استفاده نمايند.

    لطفا متن مورد نظر خود را با رنگ آبي و Bold بنويسيد تا از بقيه جملات در پستها متمايز گردد.

    با تشكر


    ویرایش:
    دوستان لطف کنند شعر یا شعرگونه‌های دارای شاعر خاص رو در تاپیک اختصاصی خودشون
    و اگر دارای تاپیک اختصاصی نیستند در تاپیک :
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    یا
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    بنویسند.
    Last edited by Ahmad; 24-11-2012 at 15:03.


  2. #2
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض مترسك

    مترسك
    از كتاب" ديوانه "
    اثر "جبران خليل جبران"
    ---------------------------

    يكبار به مترسكي گفتم : "لابد از ايستادن در اين دشت خلوت خسته شده اي."

    گفت : "لذت ترساندن عميق و پايدار است، من از آن خسته نميشوم."

    دمي انديشيدم و گفتم : "درست است، چون كه من هم مزه اين لذت را چشيده ام."

    گفت : "فقط كساني كه تنشان از كاه پرشده باشد اين لذت را ميشناسند."

    آنگاه من از پيش او رفتم، و ندانستم كه منظورش ستايش از من بود يا خوار كردن من.

    يك سال گذشت و در اين مدت مترسك فيلسوف شد.

    هنگامي كه باز از كنار او ميگذشتم ديدم دو كلاغ زير كلاهش لانه ميسازند.
    Last edited by Ahmad; 10-04-2007 at 08:11.

  3. 11 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #3
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ...بعد نگاهی به فلورنتینو آریثا انداخت،
    به آن اقتدار شکست ناپذیرش،
    به آن عشق دلیرانه اش.
    عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی است که جاودانه است، نه مرگ.
    از او پرسید:"ولی شما فکر می کنید که ما تا چه مدت می توانیم به این آمد و رفت ادامه بدهیم؟"
    فلورنتینو آریثا جواب سوال را آماده داشت. پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز و شب بود که آماده داشت.
    گفت:"تا آخر عمر."


    عشق در زمان وبا
    گابریل گارسیا مارکز
    Last edited by Ar@m; 10-04-2007 at 16:05.

  5. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #4
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    شازده کوچولو
    قسمت معروفیه شاید هم بارها خونده باشین اما ارزش یک بار دیگه خوندن را داره

    روباه گفت:
    -سلام.
    شازده کوچولو مودبانه جواب داد:
    -سلام.
    سر برگرداند ولی کسی را ندید.
    صدا گفت:
    -من اینجا هستم،زیر درخت سیب...
    شازده کوچولو گفت:
    -تو کی هستی؟خیلی خوشگلی...
    روباه گفت:
    -من روباهم.
    شازده کوچولو به او پیشنهاد کرد:
    -بیا با من بازی کن.من خیلی غمگینم...
    روباه گفت:
    -نمی توانم با تو بازی کنم.مرا اهلی نکرده اند.
    شازده کوچولو آهی کشید و گفت:
    -ببخش!
    اما کمی فکر کرد و باز گفت:
    -اهلی کردن یعنی چه؟
    روباه گفت:
    -تو اهل اینجا نیستی.پی چه می گردی؟
    شازده کوچولو گفت:
    -پی آدمها می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟
    روباه گفت:
    -آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند.این کارشان اسباب زحمت است!مرغ هم پرورش می دهند.فایده شان فقط همین است.تو پی مرغ می گردی؟شازده کوچولو گفت:-نه.من پی دوست می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟
    روباه گفت:
    -این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود.یعنی پیوند بستن...
    -پیوند بستن؟
    روباه گفت:
    -البته.مثلا تو برای من هنوز پسربچه ای بیشتر نیستی،مثل صدهزار پسر بچه دیگر.نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری.من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم،مثل صدهزار روباه دیگر.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو برای من یگانه ی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه ی جهان خواهم شد...
    شازده کوچولو گفت:
    -کم کم دارم می فهمم.یک گل هست...که گمانم مرا اهلی کرده باشد...
    روباه گفت:
    -ممکن است.آخر در روی زمین همه جور چیزی دیده می شود...
    شازده کوچولو گفت:-ولی این در روی زمین نیست.روباه گویی سخت کنجکاو شد.گفت:-دریک سیاره دیگر؟
    -آره. در آن سیاره شکارچی هم هست؟ نه.-این خیلی جالب است!مرغ چطور؟ نه.
    روباه آهی کشید و گفت:-هیچ چیز کامل نیست.
    اما روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت:
    -زندگی من یکنواخت است.من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا شکار می کنند.همه مرغها شبیه هم اند و همه آدمها هم شبیه هم اند.این زندگی کسل ام می کند.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،زندگیم چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است.آن وقت من صدای پایی را که با صدای پای همه ی پاهای دیگر فرق دارد را خواهم شناخت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین می راند.ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم می آورد.علاوه بر این،نگاه کن! آن جا،آن گندمزار ها را می بینی؟من نان نمی خورم.گندم برای من بی فایده است!ولی تو موهای طلایی داری.پس وقتی که اهلی ام کنی معجزه می شود! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند. و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت.
    روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد.گفت:
    -خواهش می کنم...بیا و مرا اهلی کن!
    شازده کوچولو گفت:
    -دلم می خواهد،ولی خیلی وقت ندارم.باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.روباه گفت:
    -فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی.آدمهای دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند.ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند.
    تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!
    شازده کوچولو گفت:
    -چه کار باید بکنم؟
    روباه جواب داد:
    -باید خیلی حوصله کنی.اول کمی دور از من این جور روی علفها می نشینی.من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی.زبان سرچشمه ی سوء تفاهم هاست.اما تو هر روز کمی نزدیک تر می نشینی...
    شازده کوچولو فردا باز آمد.
    روباه گفت:
    -بهتر بود که در همان وقت دیروز می آمدی.مثلا اگر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد حس می کنم که خوشبختم.هرچه ساعت پیشتر می رود خوشبختیم بیشتر می شود.درساعت چهار به هیجان می آیم و نگران می شوم،و آن وقت قدر خوشبختی را می فهمم!ولی تو اگر بی وقت بیایی هرگز نخواهم دانست که کی باید دلم را به شوق دیدارت خوش کنم...آخر همه چیز آدابی دارد.
    شازده کوچولو گفت:
    -آداب چیست؟
    روباه گفت:
    -این هم از چیزهای فراموش شده است.آداب باعث می شود که روزی متفاوت با روزهای دیگر و ساعتی متفاوت با ساعتهای دیگر باشد.مثلا شکارچی ها آدابی دارند:روزهای پنجشنبه با دختران ده می رقصند. پس پنجشنبه برای من روز شورانگیزی است.من در این روز تا نزدیک باغهای انگور به گردش می روم.اگر شکارچیها بی وقت می رقصیدند روزها همه شبیه هم می شد و من دیگر تعطیل نداشتم.
    پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.و چون ساعت جدایی نزدیک شد.
    روباه گفت:
    -آه!...من گریه خواهم کرد.
    شازده کوچولو گفت:
    -تقصیر خودت است. من بد تو را نمی خواستم.ولی خودت خواستی که اهلی ات کنم...
    روباه گفت:
    - درست است.
    شازده کوچولو گفت:
    - ولی تو گریه خواهی کرد!
    روباه گفت:
    -درست است.
    -پس حاصلی برای تو ندارد.
    -چرا دارد.رنگ گندمزارها...
    سپس گفت:
    -برو و دوباره گلها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی به تو هدیه کنم.
    شازده کوچولو رفت و دوباره گلها را دید.به آنها گفت:
    -شما هیچ شباهتی به گل من ندارید،شما هنوز هیچ نیستید.کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید.روباه من هم مثل شما بود.روباهی بود شبیه صدهزار روباه دیگر.ولی من او را دوست خود کردم و حالا او در جهان یکتاست.
    و گلها سخت شرمنده شدند.
    شازده کوچولو باز گفت:
    -شما زیبایید،ولی جز زیبایی هیچ ندارید.کسی برای شما نمی میرد.
    البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند.ولی او به تنهایی از همه شما سر است،چون من فقط او را آب داده ام،چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام.چون فقط برای او پناهگاه با تجیر ساخته ام،چون فقط برای خاطر او کرمهایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)،چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام.چون او گل من است.
    سپس پیش روباه برگشت.گفت:
    -خداحافظ.
    روباه گفت:
    -خداحافظ.راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل می توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است.
    شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
    -اصل چیزها از چشم سر پنهان است.
    روباه باز گفت:
    -همان مقدار وقتی که برای گل ات صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گل ات شده است.
    شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
    -همان مقدار وقتی که که برای گلم صرف کرده ام...
    روباه گفت:
    -آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گل ات هستی...
    شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
    - من مسئول گلم هستم.
    - من مسئول گلم هستم.
    - مسئول گلم هستم.


  7. #5
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    ممنون از دو دوست عزيز

    يك نكته جالب براي خودم پيش اومد و اون اينكه ميخواستم همين قسمت روباه رو مخصوصا اون سه رازي رو كه روباه به شازده كوچولو ميگه رو بنويسم. كه فرانك خانم نوشت. تا اين پست آخر رو ديدم شدم.

  8. 3 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #6
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ...ترس از اینکه مبادا برای تو اتفاقی بیفتد مثل سایه ای قلبم را مکدر می کند. تا به حال می توانستم دختری بی خیال و بی فکر و شاد باشم چون چیز پرارزشی نداشتم که از دست بدهم. ولی حالا... تا آخر عمر یک نگرانی بسیار عظیم خواهم داشت و هر زمان که از من دور باشی به تمام اتومبیل هایی فکر خواهم کرد که ممکن است تو را زیر بگیرند یا تمام تخته های نصب اعلان که ممکنست روی سرت بیفتند و یا تمام میکرب های وحشتناک پر پیچ و تابی که ممکنست ببلعی. اکنون آسایش فکرم برای ابد از بین رفته، اما در هر حال هرگز علاقه چندانی به آرامش ساده نداشتم.

    بابا لنگ دراز
    جین وبستر

  10. 7 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #7
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ..."همیشه در زندگی هرکس یک دماغه هورن وجود دارد که فرد یا به سلامت از آن می گذرد و یا کشتی اش به آن می خورد و متلاشی می شود." این عبارت گویای حقیقت وحشت آوری است. مشکل این جاست که تو همیشه نمی توانی دماغه هورن زندگیت را به محض دیدن تشخیص بدهی. گاه دریا کاملا مه آلود است و تو قبل از آن که ملتفت بشوی، به صخره خورده ای.

    دشمن عزیز
    جین وبستر

  12. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #8
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    ... آیا مردها خنده آور نیستند؟ وقتی می خواهند برای تعریف از تو آخرین زورشان را بزنند با ناشیگری به تو می گویند که یک مغز مردانه داری!

    دشمن عزیز
    جین وبستر

  14. 8 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #9
    اگه نباشه جاش خالی می مونه متالیک's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    پست ها
    223

    پيش فرض

    بوف کور - صادق هدایت:
    در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد

  16. 7 کاربر از متالیک بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #10
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    خدا را شکر که من از هیچکس خدایی به ارث نبرده ام و آزادم هر طور میلم است خدایم را بشناسم. خدای من مهربان و دلسوز و اندیشمند و بخشنده و پرتفاهم و شوخ طبع است.

    بابالنگ دراز
    جین وبستر

  18. 11 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •