تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 182 از 233 اولاول ... 82132172178179180181182183184185186192232 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,811 به 1,820 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1811
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض تربیت اروپایی/ رومن گاری/ مهدی غبرایی/ نیلوفر

    بعد از خودم پرسيدم چطور مردم آلمان به اين فجايع راضی می شوند؟ چرا شورش نمی کنند؟ بی شک بسياری از وجدان های آگاه آلمانی که به اساسی ترين و فروتنانه ترين شکل انسانيت دست يافته اند، قيام می کنند و از اطاعت کور کورانه دست می کشند. بالاخره يک روز، نور حقيقت، همان طور که تاکنون قلب بسياری از مردم جهان را روشن کرده است، در قلب آلمانی ها هم خواهد تابيد. خوب، بگذريم...درست همان وقت ها بود که يک سرباز جوان به جنگل آمد. فرار کرده بود و مثل يک انسان شريف و شجاع آمده بود تا به ما بپيوندد و دوشادوش ما بجنگد. هيچ ترديدی ندارم که نور حقيقت به قلبش تابيده بود. او ديگر به نژاد برتر تعلق نداشت. حالا ديگر يکی از ما بود. به دنبال نور حقيقت، علايق آلمانی خود را گسيخته و به دور انداخته بود. اما ما فقط ظاهر و لباس آلمانيش را می ديديم. همه می دانستيم که نور حقيقت به قلبش تابيده. همين که به چشمش خيره می شدی نور را می ديدی. تمام شب آن نور خيره ات می کرد. پسرک يونيفورم آلمانی پوشيده بود، و ما همه می دانستيم که نور حقيقت در اوست، پيش چشمان ماست- نوری که همه می کوشيديم آن را به چنگ آوریم و به دنبالش برویم- اما او لباس ديگری پوشيده بود.. برای همين او را کشتيم. چون او نشان ديگری به پيشانی داشت: نشان آلمانی. و چون ما نشان ديگری داشتيم: نشان لهستانی. چون او در بدترين موقع شب به ميان ما آمده بود- وقتی که هنوز از ويرانه های شهرها و دهات دود بلند می شد- و ياس و نفرت در قلب ما بيداد می کرد. يکی از ما پيش از اجرای حکم اعدام، موقعيت را برايش تشريح کرد- يا اگر بشود گفت از او پوزش خواست. گفت که : خيلی دير است دوست عزيز!. اما اشتباه می کرد. نه تنها دير نبود، بلکه خيلی هم زود بود.

    چیزهای مهم هیچ وقت نمی میرند و نابود نمی شوند.

    هر چیزی که آدم به اش معتقد است و به خاطرش حاضر است جانش را فدا کند بالاخره یک روزی به قصه و افسانه بدل می شود .

    اشک راه خیال را نمی بندد ، بلکه به آن میدان می دهد .

    - ازشان متنفرم . دلم می خواهد همه شان را بکشم .
    - یک تنه که نمی شود همه را کشت .
    - دلم می خواهد ازمایش کنم . دلم می خواهد برای شروع کار ، یکیشان را بکشم .
    -ارزشش را ندارد . بالاخره یک روزی خودشان می میرند .

  2. 9 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1812
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض

    به نظرم خاطره ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می سوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط می شود، ابدا مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت اند. آگهی هایی که روزنامه ها را پر می کنند، کتاب های فلسفه، تصاویر زشت مجله ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه شان فقط کاغذند. آتش که می سوزاند، فکر نمی کند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخه عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم، خاطرات کاملا بدرد نخور. فرقی نمی کند، همه شان فقط سوخت اند.

    پس از تاریکی-- هاروکی موراکامی

  4. 9 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1813
    داره خودمونی میشه rayka.d's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2012
    محل سكونت
    ]India
    پست ها
    70

    پيش فرض

    گاهی بهترين وسيله برای فراموشی، ديدار دوباره است...!

    هنگامی كه تو عقيده ای را دوست داري در نظرت زيباترين عقايد جلوه می كند ولی هنگامی كه به واقعيت در می آيد ديگر شباهتی به آنچه تو می پنداشتی ندارد. رك، راست به گند كشيده می شود...!

    کتاب"بادبادك ها" / رومن گاری / مترجم: ماه منير مينوی

  6. 9 کاربر از rayka.d بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1814
    داره خودمونی میشه rayka.d's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2012
    محل سكونت
    ]India
    پست ها
    70

    پيش فرض

    راستش اینه که آدم هیچ وقت نمی دونه چی می خواد. آدم فکر می کنه یه جور آدم مشخصو می خواد و بعد یکیو می بینه که هیچی از چیزهایی که می خواسته رو نداره و بدون هیچ دلیلی عاشقش می شه...!


    کتاب: "دوباره اون آهنگو بزن سم" از این آب ننوشید / وودی آلن / مترجم: بهرنگ رجبی
    .

  8. 7 کاربر از rayka.d بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1815
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض عیش مدام - فلوبر و مادام بواری/ ماریو بارگاس یوسا/ عبدالله کوثری/ نیلوفر

    دومین مرد زنده ای که توانستم با او شاد باشم؛ماریو...
    "من به معنای دقیق کلمه شیء باره هستم.خوش دارم خانه و گور و کتابخانه ی نویسندگان محبوبم را ببینم و اگر می توانستم استخوان هاشان را محض تبرک نگه دارم،یعنی همان کاری که مومنان با استخوان های قدیسان می کنند،با لذت تمام این کار را می کردم(یادم هست که در مسکو،از کل گروهی که به زیارت تمام و کمال تولستوی دعوت شده بودند،من تنها کسی بودم که بی هیچ خستگی تمام آن مناسک را به جا آوردم و با کنجکاوی تمام،همه ی یادگارها را تماشا کردم،از دمپایی و سماور گرفته تا آخرین قلم پر)..."

  10. 8 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1816
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    حتـــــي اگر آدم هرچه را كه دارد دور بريزد، باز گــــناه هاي كوچكي براي عــــذاب دادن خود نگـــه مي دارد. اين ها آخرين چيزهايي است كه ما رهــــا مي كنيم .

    "شرق بهـشت - جـان اشتـاین بــک"

  12. 10 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1817
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی بـــاز می‌آیند، باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشــــم و جانت می‌روند و همهٔ وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند کــه دیگر تو نمی‌مانی، که دیگر تو نمانده‌ای که آنــــــها را بخواهی یا نخواهی. آنـــها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی تو خود درد شده‌ای

    "آذر،مــاه آخر پــاییز - ابــراهیـم گلستــان"

  14. 11 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1818
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض استخوان خوک و دست های جذامی/ مصطفی مستور/ چشمه

    اگه زنی در کار نباشه، عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل اند. اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند، تقریبا همه ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند.



    با شما هستم! با شما عوضی‌ها که عینهو کرم دارید توهم می‌لولید. چی خیال کردید؟ همه تون، از وزیر و وکیل گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می‌شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید فاصلهء دو عددتون می‌شه صد. می‌شید یه پیرمرد آب زیپوی بوگند و... از یه طرف تا چشاتون به هم افتاد اولین کاری که می‌کنید، یعنی آسون‌ترین کاری که می‌کنید، اینه که عاشق هم می‌شید... عاشق می‌شید و بعد عروسی می‌کنید و بعد هم بچه‌دار می‌شید و بعد حال‌تون از هم به هم می‌خوره و طلاق می‌گیرید. گاهی هم طلاق نگرفته باز عاشق یکی دیگه می‌شید. لعنت به همه تون. لعنت به همه تون که مثِ مرغابی‌ها هم نمی‌تونین فقط با یکی باشید... دنبال چی می‌گردید؟ آهای عوضی‌ها! آهای با شما هستم! صِدام رو می‌شنفید؟

  16. 10 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1819
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض ریشه های آسمان/ رومن گاری/ سلویا بجانیان/ علم

    او زنی بود که ترک کردنش بسیار دشوار بود .......



    یک زن تنها زمانی که مردی را دوست دارد قوی بی تفاوت نسبت به همه چیز و مصرانه کاری را انجام می دهد .......

  18. 10 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1820
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض بار هستی/ میلان کوندرا/ پرویز همایون‌پور/ نشر گفتار

    زمان ازدواجش که فرا رسید، ۹ نفر از او تقاضای وصلت کردند. همه دایره وار دورش زانو زدند و او مانند یک شاهزاده در میان می ایستاد و نمیدانست کدام را انتخاب کند. نفر اول زیبا تر بود، نفر دوم خوش مشرب تر بود، نفر سوم پولدارتر بود، نفر چهارم ورزشکارتر بود، نفر پنجم همه جای دنیا سفر کرده بود،.....، نفر هشتم ویلن خوب مینواخت و نفر نهم از همه مردتر بود.اما همه ی آنان به یک شکل زانو میزدند و زانوهای آنها به یک صورت تاول زده بود. او بالاخره نفر نهم را انتخاب کرد، البته این انتخاب به دلیل آن نبود که او از همه مردتر بود، بلکه چون در جریان عشق بازی از او حامله شد و ناچار شد با او ازدواج کند.
    بدین ترتیب ترزا متولد شد. افراد بیشمار خانواده که از همه جای کشور آمده بودند، روی گهواره ی کودک خم میشدند و پچ پچ میکردند. اما مادر پچ پچ نمیکرد بلکه به هشت خواستگار دیگرش می اندیشید و همه ی آنان را بهتر از نفر نهم میدانست.

  20. 9 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •