تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 7 اولاول ... 34567
نمايش نتايج 61 به 69 از 69

نام تاپيک: سبک شناسی

  1. #61
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض دوام نثر پهلوى(۲)

    سواى رسالات و کتب بسيارى که از بين رفته است و برخى که مانند ويس و رامين و بهرام چوبين نامک يا نامهٔ تنسر مؤبدان مؤبد که ترجمه‌هاى آنها باقى است و اصل آن گم شده است ـ يا کتبى مانند کليله و دمنه و هزار و يک شب و خداينامه و منطق که به عربى ترجمه شده و افسانه‌ها و داستان‌هائى که بعد از اسلام مفقود شده و ترجمه‌ٔ آنها هم از بين رفته است، چون مزدکنامه، شروين و خورين‌نامک، پيروزنامک، بختيارنامک، سندبادنامک که آثار معدود و مختصرى از هر يک برجا مانده و اصل آنها گم شده است.
    به‌نظر مى‌رسد که تا قريب به هجوم مغول و اوايل قرن هفتم خط و زبان پهلوى در ايران گوشه و کنار، خوانندگان و نويسندگان داشته است، و نسخه‌هائى از کتب و رسالات پهلوى در دست است که در قرن ششم هجرى در ايران به ‌خط دستى نوشته شده و امروز آن نسخه‌ها موجود مى‌باشد و بسيارى از آنها به ‌طبع رسيده است.
    از اين‌رو معلوم مى‌شود که تا قرن ششم و هفتم هنوز زرتشتيان در ايران به کارهاى دينى و علمى و ادبى مشغول بوده‌اند. و در همان اوقات هم از هندوستان و گجرات طالبان علم مزديسنى براى به‌دست آوردن نسخه‌هاى کتب و فراگرفتن سنّت و روايات مزديسنى به ايران مى‌آمده‌اند و استفادهٔ علمى مى‌برده‌اند و چند کتاب روايت که به زبان پهلوى و فارسى موجود است گواه آن است.
    زرتشت بهرام پژدو که در اوان هجوم مغول در خواف خراسان مى‌زيسته و پدر وى بهرام پژدو مردى منجم و باسواد و به زبان درى و پهلوى واقف و از جمله علماى زردتشتى و دانشوران زمان خود بوده است، مى‌گويد: ”پدرم زرتشت نامک و ارداى ويرافنامک را به زبان درى ترجمه کرد و من به خواهش مادرم آن دو کتاب را به‌ نظم آوردم. (۱)“
    (۱) . اين دو کتاب اولى به بحر متقارب و ديگرى به بحر هزج مسدس گفته شده و بد هم نگفته است، براى نمونه رجوع شود به مقالهٔ (خط و زبان پهلوى در عصر فردوسي) فردوسى نامه.
    از اين‌ مطالب معلوم مى‌شود که رشتهٔ ارتباط ادبيات پهلوى هر چند در قرون پنجم و ششم هِجرى به‌ واسطهٔ ترقى و وسعت دايرهٔ زبان درى و خط اسلامى بالنسبه باريک و سست بوده است ليکن باز آن رشته هنوز نگسسته است (۲). اما بعد از هجوم مغول گويا زرتشتيان خراسان و ساير بلاد ايران (سواى يزد و کرمان که پاى اسب مغول به آن حدود نرسيد) از دم تيغ گذشته و چون برادران مسلمان خود نيست شدند يا به هندوستان و يزد و کرمان گريختند و عاقبت و سرانجام کار چنين قومى از حيث فضل و ادب پيدا است که چه خواهد بودن؟ (۳)
    (۲) . مطابق شرحى که ”فرمجى کاراکا“ يکى از نويسندگان پارسى مى‌نويسد: ”در قرن دهم مسيحى فقط در دو ولايت فارس و کرمان مى‌شود باقيماندهٔ پيروان مذهب زردشت را هنوز پيدا کرد و براى آنکه خواننده درجهٔ سرعت انقراض آنها را بداند بايد مسبوق شود که ظرف صد و پنجاه سال اخير عدهٔ پارسيان که يک‌صدهزار نفر تقريباً بوده است و هفت يا هشت هزار تنزل کرده است“ (مجلهٔ دانشکده: مادام راک‌زن روسى ص ۸۲)
    (۳) . رواياتى که ابوجعفر نرشخى صاحب تاريخ بخارا و ابوريحان‌البيرونى در آلاثارالباقيه و غيره نقل کرده‌اند مدلل مى‌دارد که در قرن چهارم هجرى مجوس و زرتشتيان در ايران و خوارزم و بخارا و ماوراءالنهر و خراسان زياد بوده‌اند از آن جمله ابوريحان در قانون مسعودى (نسخهٔ لندن ورق 14-a به نقل گاه‌شمارى در ايران قديم تقى‌زاده ص ۳۶) مى‌گويد. ”خمسه مسترقه در آخر آبان ماه... حالا در ايام ديالمه در فارس به آخر اسفند ارمذماه ماه نقل داده شد بدون آنکه چهارماه کبيسه را اجراء کنند و جز در ممالک آنها رايج نشد زيرا اکثر مجوس خراسان امتناع کرده و آن را قبول نکرده‌اند.“
    خلاصه از مغول به بعد ادبيات مزديسنا در ايران طورى نابود شد که مى‌بايستى براى فراگرفتن آداب و تحصيل علم به هندوستان رفته از برادران مهاجر خود کسب معلومات نمايند و حال هندوستانيان نيز با سوابق مذکور معلوم است که چه بوده است، بنابراين دانش اوستا و زند از آن به‌ بعد ترقى که نکرد سهل است بلکه روى تنزل نهاد، هر چند رشتهٔ ارتباط را با مبدأ قديم نگسستند اما از لحاظ ادبى در حال رکود و خمود ماند چنانکه در قرون بعد استفادهٔ کامل از ادبيات مزديسنا براى خود آنها و طالبان علم ساير ملل کار آسانى نبود.

  2. #62
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض شعوبيه يا آزاد مرديّه1

    خداوند در قرآن مى‌فرمايد:
    وجعلناکم شُعوباً و قبائِلَ لتعارفوا (قرآن سورهٔ حجرات آيهٔ ۱۴) و مردم جهان را به شعوب و قبايل قسمت مى‌کنند و نيز پيغمبر اکرم (ص) نخوت جاهليت و فخرفروشى اعراب و باليدن به‌ نياکان و مفاخر نژادى را منع فرموده از قول خداوند مى‌گويد: اِنّ اکرمکُم عِندَالله اَتقيکم (قرآن سورهٔ حجرات آيهٔ ۱۴) اما بعد از اسلام که حکومت به‌دست بنى‌اميه افتاد برخلاف اين دستورالعمل و براى استوار داشتن رياست و پادشاهى در خانوادهٔ خود و استفاده از قوم عرب که مستعد بازگشت به زمان جاهليّت بود فخرفروشى را شعار خود و ديگر تازيان نمودند و به امر معاويه اخبار و احاديث و اشعار ساختگى دربارهٔ قبايل عرب و نياکان آنان مانند تُبََّعان جعل شد، و اصول تازهٔ اسلام برافتاد، و قبايل تازى به‌جاى رأفت و مهربانى که در آغاز امر به مردم زيردست از رومى و ايرانى و نَبَطى و قِبطى و غيره نشان داده بودند، خود را تنها بزرگ و شريف و ديگران را بنده و پرستندهٔ خود ساختند، در جنگ‌ها موالى (يعنى ملل تابعه) را پياده به جنگ برده و پيش جنگ داشته و از غنايم نيز محرومشان مى‌ساختند، موالى در تزويج دختران و پسران خود نيز آزادى نداشتند، و هر يک از مردم بايستى خود را به خانواده يا به مردى از عرب ببندد تا بتواند از اسلام بهره‌مند شود، و فرزندان را بايستى با اجازت آن کس که خود را بدو بسته است کدخدا کرده يا شوى دهد، اين حال کسى بود که به حليهٔ اسلام متحلى شده است و ديگران که داخل ذميان و به کيش آبا و اجداد باقى مانده بودند به مراتب سخت‌تر از اين مى‌گذرانيدند حتى يک نوبت از طرف حجاج پسر يوسف براى آن که از اهل ذمه بسيارى اسلام آورده و از ماليات ذميان مبلغى کسر آمده بود، امر کرد که نومسلمانان را به ‌زور شکنجه به کيش پيشين برگردانند و آنها را به نشانى اين کار داغ برنهند و هزاران نومسلمان را از کوفه و بصره و مدائن و سود به ضرب تازيانه داغ نهاده و به روستاها و شهرها برگردانيد‌ند!
    اين عمل و نيز نخوت‌فروشى و مباهات‌هائى که افراد قبايل عرب نسبت به سايرين بروز داده و گاهى نسبت به خود اعراب و ساير مسلمين غيرعرب، طايفه‌اى برخاستند و گفتند که افتخار تنها به اخلاق و تقوى است نه به نژاد و نسبت زيرا اگر دين و تقوى و شرافت اسلامى نباشد همهٔ مردم برابر هستند و گروهى نيز از اين بالاتر گفتند و با حجت و برهان مدلّل داشتند که تنها فخر عرب به محمّد عربى و دين اسلام است، ورنه خود عرب مردم زبون و نادان و وحشى و کافر و منافق بيش نيستند و اسلام موجب شرافت آنان شده است، و عجمان چه ايراني، چه رومي، چند هندي، چه ترکي، چه قطبي، چه سريانى و چه ديگر شعوب از حيث قدمت تربيت و تمدن و علم و آداب و مردمى به مراتب از عرب شريف‌تر و اصيل‌تر و به افتخار و نخوت سزاوارتر و نژاد آنان و سوابق تاريخى و مفاخر اجدادى آنها زيادتر مى‌باشد!
    اين گفتگو از عهد بنى‌اميه پيدا شد و گويند زيادبن‌ابيه که نسب او مطعون بود ولى خود او يکى از بزرگان و از مردان سياسى اسلام محسوب مى‌شد، به گروهى از اهل فضل پنهانى امر کرد که در مطاعن عرب کتابى بنويسند.
    بنى‌عباس چون از عرب به تنگ آمده بودند، و به آنها اعتمادى نداشتند خود را در آغوش ايرانيان انداختند و از فضل و دهاء و رشادت و وفاى سرداران ايرانى براى پيشرفت کار خويش بهره برگفتند، بنابراين در عهد بنى‌عباس گفتگو و مشاجرهٔ شعوبيه هواداران ”عجم“ و مخالفان آنها هواداران قبايل ”عرب“ درگرفت، و شايد گاه‌ به گاهى از طرف دربار خلافت هم اين مشاجره و مفاخره نيرو گرفت و به مکابره مى‌پيوسته است.
    طرفين براى اثبات مرام خويش مقالات و رساله‌ها در کتب نوشتند و در نتيجهٔ اين جنجال عظيم دو علم ترقى کرد، يکى علوم عربيه و صرف و نحو و لغت که هواداران عرب از براى پيشرفت زبان عرب در تأليف و نشر کتب مذکور بى‌اختيار بودند (۱) و نيز شعوبيه در ترجمهٔ کتب پهلوى و هندى و يونانى و نشر تواريخ ملل پيش از اسلام و افسانه‌هاى قديم که حاکى از عظمت و هوش و ذکاء ملل غيرعرب بود سعى مى‌کردند و مى‌توان ترجمه‌هاى ابن‌مقفع و مجلّدات تاريخ طبرى و مسعودى و حمزة و سيرالملوک و عيون‌الاخبار و غررالاخبار ملوک‌الفرس ثعالبى و غيره را از کارهاى شعوبيه شمرد.
    (۱) . علّامه جارالله زمخشرى در مقدمهٔ يکى از کتب نحو تأليف خود به اين معنى تصريح دارد که من على‌رغم شعوبيه که مايل به ترويج زبان عربى نيستند اين کتاب را مى‌نويسم تا خدا را خوش آيد و بينى دشمنان زبان عربى به خاک ماليده شود. رجوع کنيد به: نسخهٔ ”مقدمهٔ نحو“ خطى متعلق به کتابخانهٔ مجلس شوراى ملى صفحهٔ اولي

  3. #63
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض شعوبيه يا آزاد مرديّه(۲)

    ين دو حزب که در هر دو طرف از عرب و عجم مخلوط شده مانند يک عقيدهٔ علمى نه يک مرام نژادى از هر جنس در آن دو حزب موجود بود، ساليان دراز در زد و خورد بودند و شايد بعد از کنار کشيدن ايراينان از دربار خلافت و روى کار آمدن ترکان، قدرى در ممالک عربى‌نشين تخفيف يافته باشد. ليکن در ممالک ايران، خاصه در پادشاهى طاهريان و ليثيان و سامانيان به قوّت خود باقى بود، و يکى از عوامل بزرگ، احياء زبان فارسى و به‌وجود آمدن شاهنامه و امثال آن در خراسان، نتيجهٔ تأثير شُعوبيّه و آزادمردان بوده است.
    در آخر، اين حزب مغلوب هوداران عرب گرديد و نخستين‌ بار ديالمه و وزراء ايشان مانند ابن‌عميد و صاحب و شايد خود عضدالدوله به دستهٔ طرفدار پيوستند، و از عربى حمايت کردند و در نشر آن زبان مساعى به خرج دادند (معروف است که صاحب عباد مى‌گفته است من در آينه نگاه نمى‌کنم که مبادا روى عجمى را ببينم). بعد از آنها ترکان غزنوى و سلجوقى که در اَرْمان نژادى خاخارى در دلشان پيدا نکرده سياست خود را در حمايت از دين نشر زبان عرب مى‌دانستند، حمايتى از شعوبيه نکردند، بنابراين مى‌بينيم که آثار اين طايفه به کلّى از بين رفته و جز در نوشته‌هاى چند تن از قبيل جاحظ و ابن‌عبدربّه و مسعودى که به‌عنوان جواب بر اعتراضات شعوبيه و ردّ اقوال آن طايقه مختصرى از استدلال‌هاى آن را نقل کرده‌اند ديگر اثرى از کتب و مقالات شعوبيان باقى نمانده است، با آنکه مى‌دانيم و از اين جواب‌ها پيدا است که آثار مذکور تا چه پايه زياد و مؤثر بوده است؟
    بالجمله چنين مى‌پنداريم که انقراض شعوبيه نيز باعث ديگرى بوده است بر انقراض ادبيات پهلوى و عدم توجه به کتب ايران، چه جاحظ در يکى از مقالات خود در کتاب ”البيان ـ والتبين“ از قول شعوبيه چنين مى‌نويسد:
    ”قدعلمانا ان اخطب‌الناس، الفرس، و اخطب الفرس اهل فارس و اعذبهم کلاماً و اسهلهم مخرجا و احسنهم و لاً و اشّدهم فيه تحنکاً اهل مرو و افصحم بالفارسيه الدرّيّة، و باللغة الفهلويه اهل قصبةالاهواز. قالو: و من احبّ ان يَبلغ فى صناعة البلاغه و يعرف الغريب و يتبحّر فى‌الّلغة، فليقرأ ”کتاب کاروند“ و من احتاج الى العقل و الادب و العلم بالمراتب و العبر و المثلاث و الالفاظ الکريمه، و المعانى الشريفه، فلينظر الى سيرالملوک، فهذه‌الفرس و رسائل‌ها و خطب‌ها و الفاظ‌ها و معانى‌ها، و هذه يونان و رسائل‌ها و خطب‌ها و علل‌ها و حکم‌ها... و هذه کتب الهند فى حکم‌ها و اسرارها و سيرها و علل‌ها، فمن قرأ هذه‌الکتب عرف غور تلک العقول، و غرائب تلک الحکم، و عرف اين البيان و البلاغه، و اين تکاملت تلک الصناعة... و لکنکم کنتم رعاة بين‌الايل و الغنم... و لطول اعتياد کم لمخاطبة الابل جفا کلامکم و غلظت مخارج اصواتکم حتى کانکم انما تخاطبون الصّمان اذا کملّمتم الجلساء ... الخ ـ البيان والتبيين. طبع قاهره (ج۳ ص۶ ـ ۷)“.
    - ترجمه:
    ”خوب مى‌دانيم که خطيب‌ترين مردم جهان ايرانيان‌ هستند و خطيب‌ترين مردم ايران پارسيانند، و شيرين‌زبان‌تر خوش‌اداتر و باتولّاتر و در دوستى پايدارتر مردم مروند و نيز در لغت پارسى درى از همه فصيح‌تر ايشانند (۱) ، چنانکه مردم قصبهٔ اهواز (۲) در لغت پهلوى فصيح‌ترين ايرانيانند. شعوبيه گويند: هر که بخواهد به کنه فن و بلاغت برسد و به لغات غريب پى برد و در لغت عور کند، بايد ”کتاب کاروند“ برخواند و هر کس بخواهد به عقل و ادب پى برده به علم مراتب واقف شود و عبرت‌ها و امثال و کلمات گرانبهاء و معانى عالى بداند کتاب سيرالملوک را برخواند... اين است ايران و رسالات و خطب وى و خطبه‌هاى يونان و علل و حکم آنها ... و اين است کتاب‌هاى هند در حکمت و اسرار و سير علل آنها. و هر کس که اين کتاب‌ها بخواند به‌ غور اين عقول آگاه گردد و غريب اين حکمت‌ها بداند و دريابد که بيان و بلاغت تا کجا است و تا کجا اين صناعات تکامل پذيرفته است؟... ولى شما (تازيان) شتربانان و گوسفند‌چرانان بوده‌ايد... و از آن روى که شما ديرگاه با اشتران هم‌زبان بوده‌ايد بدان خوى گرفته و زبانتان درشتى پذيرفته و مخارج صوتتان غليظ و خشن گشته است تا بدانجا که چون با همنشينان سخن سرکنيد از نعره و فرياد چنان باشد که کسى با مردم سخن سرکند!... الخ“.
    (۱) . شايد از متن عبارت جاحظ چنين برآيد که اين جمله مربوط به جملهٔ بعد و هر دو جمله مسند به (اهل قصبةالاهواز) باشد. ولى محتمل است که قصد جاحظ با ترجمهٔ ما يکى باشد يا اصل مطلب که او نقل کرده است چنان باشد، زيرا مى‌دانيم که لغت درى در اهواز راه نداشته و از مختصات مردم خراسان بوده است که مَرْوْٰ مرکز آن است بنابراين ما در ترجمه به مسامحهٔ مختصرى قائل شده‌ايم.
    (۲) . اين اهواز و خوزستان همان استانى است که از روى جهل مدتى نام آن را عربستان نهاده بودند و هم اکنون شايد جهالى در بيرون ايران هستند که به دستاويز همان جهالت پيشينيان هنوز آن خاک را پيوسته به عرب مى‌شمارند!
    خلاصه، حزب شعوبيه پس از غلبهٔ نژاد آلتائى و ترکمانان و خوارزميان رفته رفته رو به ضعف نهاد و در عربى و فارسى اثرى از آنان بروز نکرد و اگر کارهاى پيش‌تر اين دسته از قبيل ترجمهٔ کتب ادب و سير پهلوى نمى‌بود و شاهنامهٔ فردوسى پيدا نمى‌شد و دست به‌دست به ما نمى‌رسيد امروز کار ما دشوار تر بود و دسترسى به آثار ادبى پدران خود نداشتيم، چنانکه هزاران هزار از آثار بزرگ و مهم تاريخى و ادبى و علمى عهد مادى و هخامنشى و اشکانى و ساسانى به همين سبب که در عهد يونيان غاصب و زمان اشکانيان و ساسانيان نقل و ترجمه نشد و در بوتهٔ اهمال ماند، از بين رفت و ما براى کشف آن آثار جز يادداشت‌هاى پراکندهٔ دشمنان ايران از يونان و روم چيزى در دست نداريم!

  4. #64
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض ترجمهٔ کتب و ادبیات ایرانی

    مورّخان نوشته‌اند که به امر اسکندر کتب علمى و فلسفى به يونانى ترجمه و به يونان فرستاده شد ـ و نيز مى‌گويند که در عهد ساسانيان کتب علمى از يونانى به فارسى ترجمه شد و بين مغان و ارباب علم منتشر گرديد و اين عمل را به شاپور اول نسبت مى‌دهند ـ در عهد انوشيروان نيز حرکت علمى تازه‌اى در ايران پيدا شد و کتب علمى و ادبى و فلسفى و مقالات ملل از زبان‌هاى يونانى و هندى و قبطى و عبرى بار ديگر به زبان سريانى و پهلوى ترجمه شد.محور اين حرکت و جنبش بر پيرامون مرکز دولت شاهنشاهى ساسانى دور مى‌زد و کارکنان آن، گروهى از ترسايان نسطورى بودند.
    که در الجزيره مراکزى براى نشر و تبليغ و تأليف داشتند و دستهٔ ديگر خود زرتشتيان و مغان بودند که در جنديشابور که دارلعم بزرگى بود و به تأليف و نشر مباحث علمى از طب و فلسفه مشغول بودند. در زمان انوشيروان، ژوستينين قيصر روم بنا به ترويج نصرانيت اسباب زحمت فلاسفه افلاطونيون جديد شد و هفت تن از ايشان به انوشيروان پناه آوردند زيرا اين حکميان نخواسته بودند زير بار تعاليم مسيحيت رفته باشند و گريخته به ايران پناه آوردند و در کنف دربار ساسانى اقامت گزيدند و نيز طوايفى ديگر از علماى فلسفه و طب از هر ملت و کيش در جنديشاپور که مدرسهٔ فلسفى و طبى وى جاى مدارس اسکندريه را گرفته بود هجوم آورده به کارهاى علمى مشغول بودن خاصه اطبائى که براى تکميل علم طب و رياضيات رهسپار بيمارستان و جنديشاپور مى‌شدند و اين مرکز اخير تا زمان بنى‌العباس داير بود و بُخت‌يشوع پزشک دانشمند ترسا از اساتيد بيمارستان مذکور بود. و نيز در خود دربار تيسفون هم نويسندگانى بوده‌اند که از آن جمله برزويه پزشک است که به امر انوشيروان کليله و دمنه را از هند به ايران آورد و آن را به پهلوى ترجمه کرد و قبل از او تيادورس نصرانى بوده است که به روايتى معاصر شاپور ذوالاکناف و به روايتى معاصر بهرام پنجم بوده است و کتاب (کناش) را در طب از سريانى ترجمه کرده است. (الفهرست ص ۴۲۲)
    بعد از اسلام جنبش علمى مزبور در هم شکست، مگر در بعض جاى‌ها که علماى نسطورى دنبال کار را رها نکرده بودند، و به زبان سُرِيانى کتبى نوشته و ترجمه مى‌شد، و در اواسط عهد بنى‌اميه مسلمين به‌وسيلهٔ علمائى که زبان سريانى و يونانى مى‌دانستند شروع به استفاده‌هاى علمى کردند و کتبى زياد از سُريانى و قسمتى هم از يونانى به عربى ترجمه شد (رجوع کنيد به: الفهرست طبع قاهره. ۳۴۰ ـ ۳۴۱) و بزرگ‌ترين مردى که از مترجمان مذکور استفاده کرده و آنان را تشويق مى‌کرد خالدبن‌يزيد‌بن‌معاويه بود، معروف‌ترين مصنفين و گزارندگان: حنين‌بن اسحق و قسطى بن‌لوقاى بعلبکى و ابوعمر يحنابن‌يوسف الکاتب و اسحق‌بن‌حنين و حُبَيش‌بن‌‌الحسن و بَسل و اصطفن‌بن‌بَسيل و ابراهيم‌بن‌الصلت و ثابت‌بن‌القرّة و سملى و البطريق و يحيى‌بن‌البطريق و توما و يحيى‌بن‌ماسويه و ماسرجيس و ابوعثمان الدمشقى و سلام‌بن‌الابرش و ابن‌البهريز و زوريا و هلابن‌هلال و حجاج‌بن‌مطر و ابن‌ناعمه و غير هم بوده‌اند و بيشتر در عهد عباسيان مى‌زيستند.
    در خلافت بنى‌العباس نوبت به ترجمهٔ کتب پهلوى رسيدٰ، قديمى‌ترين کسى که به اين کار دست زد عبدالله‌بن‌المقفع (روزبه پسر داذويهٔ گورى پارسي) است. ديگر: خاندان نوبخت، ديگر: موسى و يوسف پسران خالد ديگر: على‌بن‌زيادالتميمى گزارندهٔ زيج شهريار. ديگر: حسن‌بن‌سهل منجم و وزير مأمون. ديگر: بلاذُرى احمدبن‌ يحيى‌بن‌جابر، ديگر: جبلةبن‌الجهم البرمکي، ديگر: هشام‌بن‌القاسم، ديگر: موسى‌بن‌عيسى الکسروي، ديگر: زادوية‌بن‌شاهويهٔ اسپهاني، ديگر: محمد‌بن‌مطيار اسپهاني، ديگر: بهرام‌بن‌مردانشاه مؤبد شهر شاپور فارس، ديگر: عمربن‌الفرخان (از روى روايت الفهرست: ص ۳۴۱ ـ ۳۴۲) و شک نيست که گزارندگان ديگرى نيز بوده‌اند که نام آنان به ما نرسيده است

  5. #65
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض کتب ترجمه شده به عربی در عهد بنی العباس1

    کتب افسانه و تاريخ
    بايد دانست که تاريخ قديمى‌ترين چيزى است که روايت شده و ضبط گرديده است، ولى تواريخ را در قديم به‌صورت افسانه‌ در آورده و روايت مى‌کرده‌اند يا به‌زودى بدان‌صورت بيرون مى‌‌آمده است و شکل افسانه‌ به ‌خود مى‌گرفته است و از اين حالت تا امروز نيز آثارى ضعيف هنوز باقى است و مى‌توان گفت که هنوز تاريخ خالص و حقيقى به‌وجود نيامده است ولى مقدمات آن را علم تاريخ در کار فراهم آوردن است. اگر شهرت بشر اجازه بدهد و تفنن‌هاى ادبى بگذارند. از اين‌رو غالب کتب تاريخى قديم به شکل افسانه است و حتى کتب اخلاق هم از زبان حيوانات و به‌ طريق افسانه‌ در مى‌آمده است.
    ايرانيان قديم و روميان و هنديان و مصريان و چينيان و حتى ابغورها و تاتارهاى وحشى داراى افسانه‌هاى خرافى بوده‌اند ـ ولى عرب از يونان و ساير ملل جز کتب علمى و فنى چيزى نقل نکرد و از ايرانيان سواى کتب علمى کتبى از جنس افسانه و تاريخ و داستان و فرهنگ نيز نقل نمود وليکن به تواريخ و ادبيات يونانى و ساير ملل رغبتى ننمود و باعث اين امر به ‌عقيدهٔ ما شباهت سختى بود که بين اصل فکر دينى عرب و پايهٔ اخلاق و ادب اجتماعى و دينى ايران موجود بود، و پايهٔ توحيد زردشتى با بت‌پرستى يونان و هند يا تثليث مسيحى متفاوت و با توحيد اسلامى شبيه‌تر مى‌نمود و همچنين اصول عدالت و سازمان دولتى ايران از جمهورى يونان يا هرج و مرج امپراطورى روم در نظر دولت بنى‌العباس که شکل سازمان ساسانى را پذيرفته بود مطلوب‌تر جلوه کرده بود، از اين رو تمام کتب مشهور ايرانى از افسانه گرفته تا تاريخ و علوم از پهلوى به عربى ترجمه شد.
    فهرست اين کتب
    گزارنده
    ۱. هزار افسانه(۱) ... نامعلوم
    ۲. موسفاس و فينلوس.... نامعلوم
    ۳. ححد حسروا (؟)... نامعلوم
    ۴. المربين (؟) ... نامعلوم
    ۵. خرافة و نزهة(۲) ... نامعلوم
    ۶. روزبه يتيم ... نامعلوم
    ۷. مسک زنانه و شاه زنان ... نامعلوم
    ۸. نمرود شاه بابل.... نامعلوم
    ۹. شهريز اذوپرويز (۳) ... نامعلوم
    ۱۰. خليل و دعد (۴) ... نامعلوم
    ۱۱. کارنامج و نوشيروان... نامعلوم
    ۱۲. دارا و بت زرين ... نامعلوم
    ۱۳. بهرام و نرسى.. نامعلوم
    ۱۴. هزار دستان... نامعلوم
    ۱۵. خرس و روباه (الدب و الثعلب).. نامعلوم
    ۱۶. رستم و اسفنديار... جبلةبن‌سالم (۵)
    ۱۷. بهرام شوبين ... جبلةبن‌سالم
    ۱۸. خداينامک ... عبدالله‌بن‌مقفع
    ۱۹. مزدک .. عبدالله‌بن‌مقفع
    ۲۰. انوشيروان(۶) ... عبدالله‌بن‌مقفع
    ۲۱. زادان فرّوخ در تربيت فرزند... نامعلوم
    ۲۲. نامهٔ مهرداد و جشنس المؤبدان‌الى بزرجمهر بن البختکان... نامعلوم
    ۲۳. وصاياى اردشير به شاپور .... نامعلوم
    ۲۴. و رسالات ديگر که از صفحهٔ ۴۳۸ تا ۴۳۹ الفهرست مى‌توان يافت.
    (۱) . اين شخص کاتب، هشام بوده است و محتمل اين دو کتاب از کتب عهد بنى‌اميه باشد
    (۲) . الف ليلة وليله، ابن‌النديم (هزار افسان) ضبط کرده و گويد اولين کتابى که در افسانه ترجمه شد اين کتاب بود. (ص ۴۲۴)
    (۳) . اين اسم عربى است و نام اصلى آن از ميان رفته است (ابن‌النديم، ۴۲۴)
    (۴) . کذا: الفهرست و ظاهراً بايد شهر برابز باشد، چه در زمان خسرو چنين نامى جز شهربراز که از سرداران خسرو بود نشنيد‌ه‌ايم.
    (۵) . اين شخص کاتب هشام بوده است و محتمل است اين دو کتاب از کتب عهد بنى‌اميه باشد.
    (۶) . کذا ابن‌النديم ـ و ظاهراً بايد اين کتاب (التاج فى‌سيرة انوشيروان) باشد در ادب و اخلاق که بعضى مورخان منقل کرده‌اند (رجوع کنيد به: عصرالمأمون طبع قاهره ج۱ ص ۳۸۷) و اگر چنان باشد بايستى جزء کتب ادب و فرهنگ شمرده شود.

  6. #66
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض کتب ترجمه شده به عربی در عهد بنی العباس(۲)

    کتب فرهنگ و اخلاق
    غالب اين کتب يا از زبان حيوانات است يا به‌ طريق سؤال و جواب يا مناظره و يا صحبت پدر با فرزند است. در عهد‌بنى‌العباس اقبالى شايان به اين کتب اظهار شد، خاصه نسبت به کتاب کليله و دمنه که آن را از کتب خزانه‌اى دانسته و خواندن آن را از ضروريات بزرگى و پادشاهى مى‌شمردند، و ابن‌النديم گويد نويسندگان عرب (ايرانيان مستعرب) چون ابن‌المقفع و سهل‌بن‌‌هارون و على‌بن‌داود کاتب زبيده و غير هم از اين کتب تقليد کرده به زبان حيوانات چيز مى‌نوشتند و جمعى از شعراى عرب کتاب کليله و دمنه را به شعر آورده بودند که معروف‌ترين آنها ”ابان‌بن‌عبيد الحميدالاحقي“ و ”على‌بن‌داود کاتب“ است.
    فهرست اين کتب
    گزارنده
    ۱. آئين نامک...... ابن‌المقفع
    ۲. کليله و دمنه...... ابن‌المقفع
    ۳. کتاب التاج و ماتفاءلت به ملوکهم(۱).. ابن‌المقفع
    ۴. الادب‌الکبير(۲) ...... ابن‌المقفع
    ۵. الادب الصغير...... ابن‌المقفع
    ۶. اليتيمه ..... ابن‌المقفع
    ۷. سيرةالفرس (اختيارنامه ـ بختيارنامه؟) ...... اسحق‌بن‌يزيد

    (۱) . کذالفهرست: اين نامه شبيه کتابى است که به‌نام کتاب‌التاج يا اخلاق‌الملوک به‌ جاحظ نويسندهٔ مشهور عرب منسوب است و در قاهره به طبع رسيده است ـ مگر بگوئيم که در نام‌گزارى توارد شده و يا جاحظ کتاب خود را از روى کتاب‌التاجترجمهٔ ابن‌مقفع ترتيب داده و روايات اسلامى را هم ضميمه کرده است.
    (۲) . اين کتاب و دو کتاب بعد در قائمةالفهرست نيست ولى ”عصرالمأمون“ جزء منقولات نقل شده ديگران هم نقل کرده‌اند و ظن قوى آن است که اين سه کتاب از تأليفات خود ابن‌مقفع باشد.

    کتب علمى
    به‌ قدرى که علوم و فلسفه از يونانى و هندى ترجمه شده است، از فارسى ترجمه نشده است.علت واقعي، آن است که از دو سه قرن پيش از اين علوم يونان به سريانى نقل شده بود، و در عصر اسلام ترجمهٔ آنها نظر ب ه‌سهولت خط ”سطرنجيلى ـ استرانثريلو“ و داشتن علائم و اعراب براى گزارندگان سهل و آسان بود و به ‌مدد همين ترجمه‌هاى سريانى مسلمين توانستند خط و زبان يونانى را نيز درست ياد بگيرند و به اصطلاحات آن واقف شوند و کتب هندى نيز به‌وسيلهٔ اساتيد هندى که در دربار اسلام استخدام شده بودند، اول به پارسى ترجمه مى‌شد سپس از فارسى به عربى مى‌آمد ـ اما کتب علمى پهلوى از طرفى به زيادى آن کتب که به زبان يونانى هست، نبود.

    زيرا گفتيم که در عصر ساسانيان نيز غالب ايرانيان مانند ترسايان نسطورى و يهوديان و شايد جمعى از مؤبدان و فلاسفهٔ زرتشتى نظر به‌ سهولت خط سطرنجيلى سُريانى بدين خط کتاب مى‌نوشتند (چنانکه مى‌دانيم غالب کتب مانى ايرانى به زبان سريانى بوده است) و از طرق ديگر به‌ سبب دشوارى خط پهلوى ضبط علوم در آن خط بسيار دشوار و استفاده و ترجمهٔ آن خط دشوارتر بود، بنابراين کتب علمى و فلسفى کمتر از زبان فارسى ترجمه شده است و آنچه از اين کتب ياد شده است کتاب منطق ترجمهٔ ابن‌مقفع است که گويند نخستين کتابى که در منطق به‌ عربى آمد کتاب ثلاثهٔ نطق و کتاب ايساغوجى بود که وى از پهلوى به فارسى ترجمه شده است و اگر سواى اين چيزى بوده است خبر آن به ما نرسيده است.

    فهرست کتب علمى و فنى
    فهرست کتب
    گزارنده
    ۱. قاطاغورياس (در منطق) ...... ابن‌المقفع
    ۲. بارى ارميناس (درمنطق)...... ابن‌المقفع
    ۳. انولوطيقا (در منطق)........ ابن‌المقفع
    ۴. ايساغوجى (در منطق) ............ ابن‌المقفع
    ۵. زيج شاهى (يا شهريار) (در هيئت).... على‌بن‌زياد
    ۶. المبزيذج(۳) فى‌المواليد المنسوب الب بزرجمهر (نجوم).. (؟)
    ۷. کتاب صورالوجوه التنکلوس (نجوم).. (؟)
    ۸. کناش تأليف تيادورس (طب).... (؟)
    ۸. کناش تأليف تيادورس (طب).... (؟)
    ۱۰. بهرام دخت (۴)(درباه) (طب)...... (؟)
    ۱۱. کتاب‌ زجرالفرس... (؟)
    ۱۲. کتاب‌الفال لاهل فارس ... (؟)
    ۱۳. کتاب الاختلاج على‌ثلاثة اوجه للفرس .... (؟)
    ۱۴. کتاب اثنين الرمى لبهرام جور ـ و قيل لبهرام چوبين ... (؟)
    ۱۵. اثنين الضرب وبا لصوالجه للفرس ... (؟)
    ۱۶. تعبيةالحروب و آداب‌الاساوره.... (؟)
    ۱۷. ترجمهٔ آداب‌الحروب و فتح‌الحصون و المداين و تربيص الکمين و توجيه الجواسيس و الطلايع و السراياو وضع المصالح (که براى اردشير بابک نوشته بودند).... (؟)
    ۱۸.کتاب بيطارى و ش.ناختن قيمت حيوانات اسحق بن على بن سليمان ... (؟)
    ۱۹. کتاب البيطره.... (؟)
    ۲.بازنامک (۵) ....... (؟)
    (۳) . کذا: در عصر المأمون ج ۱ ص ۱۶۳ نقل از کشف سه کتاب پهلوى که پيش از انتهاء قرن دوم هجرى به عربى نقل شده به قلم استاد ”نلينو“ و اين کلمه به هيچ‌ روى با لغات فارسى پهلوى درست نمى‌آيد و محتمل است در اصل (الفيزيذح) بوده است به فاء سه نقطه گاهى به‌جاى واو پهلوى معرب مى‌شده است و اصل (ويژيذگ) بوده است و به‌ معنى (مختار ـ گزيده) والله اعلم.

    (۴) . از اينجا تا آخر در الفهرست جزء کتب ترجمه شده نيامده است اما در ص ۴۳۶ در عداد کتب علمى که مؤلف آن معلوم نيست آورده و ما از کتاب يا نسبت آن مى‌دانيم که از کتب فارسى منقول است.
    (۵) . قسمتى از اين کتاب شايد جزء فصول آئين‌نامهٔ کبير بوده است که جدا‌جدا نشر شده و به عربى آمده است

  7. #67
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض تاريخ‌نويسى در عرب

    تاريخ قديم مخلوط با افسانه بوده است اما بايد دانست که از عهد بسيار قديم، پادشاهان بزرگ وقايع عمدهٔ زمان خود را به وسايلى گوناگونى نگهدارى مى‌کرده‌اند که از ميان نرود و براى بازماندگان مايهٔ تجربت و براى آيندگان موجب عبرت و اعجاب گردد، و خبر داريم که در عهد هخامنش اين کار معمول بوده است و مطالب روزمره در روزنامه‌ها ثبت شده و در خزانهٔ خاص اين آثار که شايد (گنج نپشت) يا (دژنپشت) نام داشته است به ‌وديعه نهاده مى‌شده است ـ و يا آجرهاى گلى يا روى سنگ‌هاتى کوه و الواح سنگى و فلزيِ يادگار کارهاى خود را باقى مى‌گذاشته‌اند.


    در عصر اسلامى هنوز قرن اول به نيمه‌ نرسيده بود که تاريخ‌نگارى آغاز شد و نخستين پادشاهى که به اين کار دست زد معوية‌بن‌ابى‌سفيان بود که عبيدبن‌شريةالجُرهُمى را بار داد و از او از اخبار عرب بپرسيد و او جواب‌هائى داد و معاويه دستور داد که آن روايات را گردآوردند و دو کتاب از اين مرد ماند يکى کتاب‌الامثال قريب پنجاه ورق و ديگر کتاب‌الملوک و اخبار الماضيين که چند جزوى است و اخبار تُبّعان و ذَوُن را ضبط کرده و اشعارى نيز نقل مى‌کند که شايد بيشتر آنها هم مانند آن اخبار ساختگى باشد!



    در همان اوقات ضبط وقايع روزمرهٔ سياسى نيز آغاز شد و ظاهراً هم‌چشمى و منافستى که ميانهٔ احزاب اسلامى هر روز روى به شدت مى‌نهاد موجب اصلى اين اقدام و باعث بر آن شد که وقايع عمده را اشخاصى از هر دو طرف ضبط کنند و عادت بر اين جارى بوده است. و همين گردآورى‌ها بنياد و اساس تاريخ اسلامى را نهاده است ـ ما از روات حديث مفسّرين و نسابه‌ها و راويه‌هاى شعر سخن نمى‌گوئيم زيرا حديث ما دراز خواهد شد و تنها از روات وقايع سياسى سخن مى‌گوئيم:



    از قُدماى روات اخبار و تاريخ عوانة‌بن‌الحکم الکلبى است که اخبار معاويه و بنى‌اميه را نوشته و کتابى هم در تاريخ داشته است (الفهرست: ص ۱۳۴). ديگر محمدبن‌اسحق‌بن‌يسار است که روايت وى را ضعيف مى‌پندارند، ديگر ابومِفنف الاُزْدى است که فتوح شام و عراق و حروب جمل و صفّين و نهروان و کتاب الغارات و مقتل على (ع) و مقتل حجربن‌عدى و محمدبن ابى‌بکر و مالک‌الاشتر.... و کتاب شورى و متقل عثمان و مقتل حسين (ع) و کتاب معويه و يزيد و پسر زبير و مختاربن ابن عُبَيْد و وقايع زياد ديگر تا هِشام و خلافت وليد را نوشته و روايات آن نزد شيعه و سنى موثوق‌عنه است ـ و گويند ابومِخنف در روايات و اخبار عراق استاد است و على‌بن‌محمد مداينى در اخبار خراسان و هند و فارس استاد است و واقدى به اخبار حجاز استاد است و همهٔ اين سه تن در اخبار شام شريک و برابر هستند.



    تا عهد بنى‌العباس تواريخ منحصر بود به کتبى که روات مزبور و نظاير آنان از اخبار عجم و عرب و ملوک يمن و اخبار اسلام و سيرهٔ پيامبر و خلفاء راشدين و بنى‌اميه گردآورده بودند، ليکن در آن زمان فن تاريخ ترقى کرد و مورّخان عمده به‌وجود آمدند که ما مشاهير آنان را نام مى‌بريم.



    - هِشام کلبى:


    متوفى (۲۰۶ـ هجري)، اين شخص جامع روايات پيشينيان است، ليکن از تاريخ عرب و اسلام و شمه‌اى از انبياء بنى‌اسرائيل تجاوز نکرده است.



    - محمد‌بن‌عمرالواقدى (۱۳۰ ـ ۲۰۷):

    گويند شيعه بوده و تقيه مى‌نموده است، او نيز داراى کتب زيادى بوده است و تاريخى در مغازى داشته و کتابى به‌نام تاريخ کبير نيز تأليف کرده است ليکن روايات آن محصور در قضاياى مذکورهٔ اسلامى و عرب است و محمد‌بن‌سعدکاتب واقدى نيز تاريخ مختصرى داشته است.



    - هيثم‌بن‌عدى (۲۰۷):

    از روات و موّرخان است و تاريخ عجم هم نوشته است کتابى به‌نام اخبارالفرس هم به او نسبت مى‌دهند.



    - ابوالحسن على‌بن‌محمد المداينى (۱۳۵ ـ ۲۱۵):

    از موالى بوده و قبل از طبرى مهم‌ترين تاريخ‌نويسان اسلامى محسوب مى‌شود و روايات عمدهٔ طبرى در فتوح و مغازى از او است، کتابى در مفاخر عرب و عجم داشته است. و احمدبن‌الحارث دوست او نيز از اخبارنويسان است و کتابى به‌نام المسالک و الممالک تأليف کرده بود.



    - علان الشعوبى:

    از پيوستگان برمکيان بوده است و در مذمت و مثالب بيشتر قبايل عرب کتاب نوشته است و از شعوبيه بوده است.



    - بلاذُري، احمد‌بن‌يحيى‌بن‌جابر ابوجعفر (۲۷۹):

    از نويسندگان قرن سوم هجرى و از گزارندگان کتب فارسى به عربى است، و وصاياى اردشير را به ‌نظم آورده است و فارسى مى‌دانسته است و کتاب فتوح‌البدان او معروف است و اطلاعات زيادى عادات عهد قديم ايران داشته است.



    - محمدبن‌جرير طبرى:

    در اين زمان يعنى در قرن سوم هجرى موِرّخ بزرگ اسلامي. ابوجعفر محمد‌بن‌جريز الطبرى الآملى (۲۲۴ ـ ۳۱۰) ظهور کرد و در همان قرن چند تن ديگر از تاريخ‌نگاران به‌وجود آمدند و اين چند تن به ‌دقت و از روى مطالعه و تحقيق و با مراجعه به کتب اوستا و مراجع پهلوى اسناد خود را در تاريخ ايران انتظام دادند.



    - احمد‌بن‌ابى‌يعقوب اليعقوبى معروف به ”ابن‌واضح“ متوفى در سنهٔ (۲۷۸هـ) :

    صاحب تاريخى است در دو مجلد که تا خلافت المعتمد على‌الله عباسى را به رشتهٔ تحرير کشيده است و تأليفى ديگر در جغرافيا موسوم به کتاب ”اَلبُلدان“ دارد و در هر دو کتاب از اسناد تاريخى و ادبى ايران ساسانى استفاده کرده است.



    - ابوحنيفه احمد‌بن‌داود الدينَوري، متوفى (۲۸۲هـ) :

    صاحب تاريخى پرمغز ولى مختصر به‌نام ”الاخبارالطوال“ که تا سنهٔ ۲۲۸ يعنى سال موت المعتصم‌بالله را نوشته است، در اين تاريخ اسناد قيمتى از تاريخ و معلومات ساسانى وجود دارد.



    اين دسته را مى‌توان سرحلقگان فن تاريخ در اسلام دانست؛ چه اين جماعت تاريخ از حصار محدود روايات و قصص عربى که غالباً بيرون از حيز اعتماد و وثوق بود بيرون آوردند و آن را نظم و ترتيبى دادند، و چون خود ايرانى و همه از موالى بودند، فارسى مى‌دانستند و بلکه شايد به زبان پهلوى هم آشنا بودند و اسناد گرانبهائى از تواريخ ساسانى و اشکانى و قديم‌تر و از منابع ايرانى يا سريانى و از کتب بندهشن و دين‌کَرت و سيرالملوک گرد آورده تاريخ خود را بدان‌ها رونق علمى دادند و راه را براى آيندگان چون ابوالحسن على‌بن‌الحسين معروف به ”مسعودي“ متوفى و در (۳۴۶هـ) صاحب ”مُروج الذهب و معادن الجوهر“ و ”التّبيه و الاشراف“ که هر دو در تاريخ است و کتب ديگر ـ و چون ابوعبدالله حمزةبن‌الحسن الاصفهانى متوفى در (۳۵۰ يا ۳۶۰) صاحب تاريخ پرمغز ”سنى‌ملوک‌الارض“ باز کردند(۱).



    (۱) . سواى اين جماعت مورخان بزرگ معروف مانند ”محمد‌بن‌موسى الخوارزمي“ معاصر مأمون و ”على‌بن‌محمد سليمان النوفري“ و مورخان ديگر که در مقدمهّٔ ”مروج الذهب“ و در ”الفهرست“ نام آنها آمده است بوده‌اند اما از آثار آنان چيزى مهم به ما نرسيده است.



    تاريخ الانبياء و الملوک تأليف ابوجعفر محمدبن‌حرير طبرى از بهترين مدارک و مأخذهائى است که تاريخ ساسانيان را مى‌توان از روى آن گرد آورد و نيز مسعودى در دو کتاب مشهور خود اسناد گرانبهائى به‌دست مى‌دهد ـ و حمزة‌بن‌الحسن نيز در تاريخ ”سنى‌ملوک‌الارض“ که مجموعهٔ کوچک و پرمعنائى است، اخبار پراکندهٔ تاريخ ايران را گردآورده و بهترين مجموعه‌اى در اطلاعات گرانبهاء فراهم کرده است و مورّخان ديگر که بعد آمده‌اند همه خوشه‌چينان خرمن فضائل اين گروه هستند.



    در واقع زحمات و اجتهادات اين دو دسته يعنى مورخان قرن سوم تا نيمهٔ چهارم، پايه و بنيان تواريخى شد که بعدها ديگران مانند ابن‌مسکوئه صاحب ”تجارب‌الاُمم“ و ابن‌الاثير مؤلف ”کامل التواريخ“ نوشتند و کامل‌ترين آنها تاريخ طبرى بود.



    در قرن سوم اسلامى نويسندگان ديگرى هم بوده‌اند که در روايات عرب و ظرايف و نکات فرهنگى بحث مى‌کرده‌اند، از آنجمله است ابوعمر و جاحظ صاحب کتاب‌البيان و التبيين و کتاب‌التاج و کتاب‌الحيوان و کتب ديگر و ابن‌قُتَيبه است که کتاب عيون‌الاخبار او نمونه‌اى است از آئين‌نامک و مطالب بسيارى نيز از اين کتاب نقل کرده است. محمدبن‌عمران المرزبانى خراسانى است که از بزرگان علم و ادب بوده و ”کتاب‌الاوايل فى‌اخبار الفُرس القُدَماء و اَهلُ العَدل و التوحيد و شيء من مجالسهم“ قرب هزار ورقه تأليف کردهٔ همو است که بدبختانه از ميان رفته است و نيز کتاب الفرخ و اخبار ابى‌مسلم هر يک را در صد ورق تأليف کرده ولى اثرى از آنها نيست، مگر ابومسلم‌نامهٔ فارسى مستند به کتاب اخير بدانيم و نيز فضلائى چون ابن‌خرداذبه و بعدها اصطخرى و سپس ابن‌عبرى و ابوالريحان البيرونى در تاريخ و ابن‌رُسته (ابوعلى احمدبن‌عمربن رُسته مؤلف ”الاعلاق النفيسه“است) و ابن‌فقيه همدانى (مؤلف کتاب البلدان) و ياقوت حموى (مؤلف معجم‌البلدان و معجم الادبا و مراصدالاطلاع و غيره) و مقدسى صاحب ”احسن التقاسيم“ در جغرافيا و اخبار بلاد و تعيين عرض و طول آن اطلاعات مفيدى آورده‌ان

  8. #68
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض تاريخ‌نويسى به زبان فارسى و اوضاع تاريخى

    در زمان المعتصم بالله عباسى (۲۱۸ ـ ۲۲۷) دربار خلافت، از رجال ايرانى که تا آن روز مورد توجه و علاقهٔ خلفا بودند تهى ماند، نکبت برامکه در عهد هارون‌الرشيد در حقيقت اعتماد ايرانيان را از دربار عرب سلب کرد و غدر و ناجوانمردى خلفا بر سر زبان‌ها افتاد(۱) و مخصوصاً اين قسمت در ميان طبقات نجبا و اعيان شهرت گرفت و طبعاً واکنش اين عقيدت ذهن خلفا را نيز مشوبتر ساخت و بيش به مردان سياسى و سرداران و دبيران ايرانى به اندازهٔ پيش اعتماد ننمودند ـ خاصه بعد از آنکه طاهربن‌الحسين هم در خراسان مأمون را خلع کرد اين سوءظن شدت يافت. بنابراين به‌سوى ترکان متوجه شدند، غلامان ترک فرغانى و کاشغرى در دربار بغداد عزيز شدند و از ميان آنان مردان بزرگى در سايهٔ پرورش خلفا بيرون آمد.



    دربار معتصم بدين مردان آراسته بود، ولى چون اين طايفه مانند ايرانيان زيرک و دوربين نبودند و ميانهٔ آنها به اعراب و ايرانيان گرم درنمى‌گرفت، به توطئه‌هاى دربارى دچار آمده و از ميان مى‌رفتند، و باز دستهٔ ديگر از همان طايفه به روى کار مى‌آمدند ـ اين عمل موجب تزلزل دربار خلفا گرديد و ظلم و تعدّى در اکناف کشور رواج يافت. تن‌پرورى و عياشى کارفرمايان هم مزيد علت شده از مرزهاى مملکت سرکاشان برخاستند، و عاقبت از طرف مصر و افريقا به‌دست فاطميان افتاد، و سيستان و خراسان که به ‌سبب قيام خارجيان به رياست حمزة بن آذرک مغشوش بود به ‌ضميمهٔ فارس، به‌دست آل‌ليث استقلال پذيرفت، و طبرستان به‌دست سادات زيدى افتاده از مرکز جدا گشت و بنوساج در آذربايجان دم از استقلال زدند، و ديگر اين ممالک چنانکه بايستى به‌ حيطهٔ تصرف بغداديان بازنگشت.



    (۱) . از سخنان يعقول ليث صفار است که بسيار مى‌گفته است: ”دولت عباسيان را بر غدر و مکر بنا کرده‌اند نبينى که به ‌ابوسلمه و بومسلم و آل برامکه ”کذا“ و فضل سهم با چندان نيکوئى کايشان را اندر اندولت بود چه کردند؟ کسى مباد که برايشان اعتماد کند!“ (تاريخ سيستان طبع تهران ص ۲۶۸).



    در دورهٔ آل ليث که آنها را لثيان و صفاريان نيز گويند (۱۴۷ ـ ۳۹۳)(۲) زبان عربى زبان دربارى و زبان نجبا و معمول به دبيران رسائل بود، و پس از قدرت يعقوب سر سلسلهٔ آن خاندان (۲۴۷ ـ ۲۶۵)(۳) شعرا يعقوب را مدح به عربى گفتند، و يعقوب گفت (چيزى که من اندرنيابم چرا بايد گفت؟) پس محمدبن‌وصيف دبير رسائل يعقوب شعر پارسى گفتن گرفت و اول شعر پارسى اندر عجم او گفت.(۴)



    (۲) . اين تاريخ تا انقراض خلف‌بن‌احمد است که در حقيقت خاندان يعقوب آن روز بر‌افتاد و قبل از اين هم يک‌بار به‌دست سامانيان برافتاده بود، و پس از اين هم باز ملوک نيمروز کرّوفرّى کردند و عاقبت به‌دست صفويه پاک منقرض گرديدند (رجوع کنيد به: تاريخ سيستان و احياءالملوک)



    (۳) . کذا تاريخ سيستان ـ و رد طبقات ملوک اسلام ص ۱۱۶ ـ ۱۷ جلوس و مرگ يعقوب در (۲۲۵ ـ ۲۵۴) ضبط شده و ظاهراً اشتباه است رجوع کنيد به: ”تاريخ سيستان ص ۱۹۹ ـ ۲۰۰ ـ ۲۳۳ متن و حواشي“



    (۴) . چنين است روايت تاريخ سيستان (ص۲۱۰) ولى ما در تاريخ شعر در ايران نموده‌ايم که شعر پارسى از قديم وجود داشته و پيش از اين زمان هم شعر پارسى گفته شده است شايد مراد تاريخ‌نويس شعر رسمى دربارى يا اشعارى به طريقهٔ قصايد عرب بوده است.



    قرن سوّم تمام نشده بود که دولت قوى ديگر در کنار جيحون به‌وجود آمد که از نظر نژاد و خانواده مقبول‌تر از صفاريان بود، اين سلسله با کمال زيرکى و دهاء توانستند با دربار بغداد طورى مماشاة کنند که رقبائى بر ضد آنها برنيانگيزاند، و آن دولت سامانيان بود (۲۶۱ ـ ۳۸۹) که خود را از نژاد بهرام چوبين مى‌شناختند، و اجداد آنها از عهد مأمون در ماوراءالنهر رياستى داشته بودند، و آل‌طاهر و آل‌ليث هم از آنان حمايت کرده به آنها مشاغل عمده رجوع مى‌کردند، دربار بغداد اسمعيل‌بن‌‌احمد ـ سرسلسلهٔ سامانيان ـ را بر ضد عمروليث دومين پادشاه صفارى که طرف نگرانى شده بود برانگيخت و عاقبت دولتى بزرگ‌ به‌وجود آمد که از اقصى ترکستان تا عقبهٔ حلوان در زير ادارهٔ آن دولت قرار گرفت.



    در بين اين سال‌ها نيز در مرو و قهستان و طوس و چغانيان و گوزکانان و خوارزم مردانى ايرانى صاحب داعيه چون احمدبن‌سهل از خانوادهٔ کامکار، سيمجوردواتى و خانواده‌ او، کنارنگيان و سپهبدان طوس که بزرگ‌ آنان ابومنصور محمد‌بن‌عبدالرزاق طوسى بود، و آل محتاج و آل فريغون و مأمونيان برخاستند، و اين همه يک مقصد را دنبال کردند، و آن زنده کردن نام شهنشاهان فارس و احياء آثار گذشته ايران بود، چنانکه احمد سهل خود را از فرزندان يزدگرد مى‌شمرد و در دربار او مردى پير دهقان نژاد موسوم به ”آزاد سرو ـ يکى پيربدنامش آزاد سرو که با احمد سهل بودى به مرو (فردوسي)“ زندگى مى‌کرد که به قول فردوسى داستان‌هاى رستم خاندان آن پهلوان در نزد او بود، و از قول او اين داستان‌ها وارد شاهنامه شده بود و ابومنصور کسى است که شاهنامهٔ فردوسى را به ‌زحمت از روى خداينامه و روايات دهقانان و پيران و غيرهم گردآورده و نويسانيده بود ـ و دقيقى شاهنامهٔ خود را به امر امير نوح يا ابومظفر چغانى گفته است و کتاب حدود العالم قديمى‌ترين جغرافياى فاسى (۳۷۲هـ) در دربار آل فريغون تأليف شده است، و شايد ابوعلى سيمجور که از ۳۷۸ تا ۳۸۴در خراسان رياست داشته يکى از تشويق‌کنندگان فردوسى در نظم شاهنامه بوده است، زيرا پسران محمد‌عبدالرزاق و اميرک طوسى که على‌التحقيق از مربيان و منعمان فردوسى بوده‌اند با او دوست و همدست و طبعاً همفکر بوده‌اند و عاقبت هم در وفادارى نسبت به ابوعلى سيمجور از ميان رفتند و ميرک طوسى با او هم‌زنجير گرديد، و فردوسى ظاهراً دربارهٔ او يا اين اميرک مى‌گويد(۵) :



    نه زو زنده دارم نه مرده نشان
    به چنگ نهنگان مردم‌کشان




    (۵) . ذکر اين اميرک طوسى در مقدمهٔ دوم کهنهٔ شاهنامه در نسخ خطى به‌نظر نگارنده‌ رسيده است و تاريخ فوت او را در حبس محدود غزنوى نيز در تاريخ گرديزى موجود است و بعيد نيست که مربى فردوسى در طوس اين مرد باشد و معلوم نيست ابوعلى فرصت پرورش فردوسى را داشته است.



    مأمونيان همان پادشاهانى هستند که دربار آنها مجمع بزرگ‌ترين علما و حکماى ايرانى مانند ابوريحان و ابوعلى‌سينا و ابوسهل مسيحى و غيره هم بوده است و در شعوبى بودن اين علما ترديدى نيست خاصه ابوريحان بيروني.



    اين جنبش که در خراسان يکباره در قرن سوم پيش آمده است، نتيجهٔ روشن و مستقيم انتشار خداينامه و ساير کتب پهلوى است که در قرن دوم به‌وسيلهٔ ابن‌مقفع و ديگران و در واقع به تشويق و ترغيب برمکيان و آل‌سهل ترجمه شده بود و در ظرف يک قرن در اکناف ايران منتشر گرديده و اثر شگرفى در قلوب مردان سياسى ايرانى پيدا کرده بود، و نفرت درونى نجباى ايران از غَدْرومکر دربار بغداد نيز مزيد علت شده و فکر ايجاد دولتى مانند دولت ساسانى همه سرکشان و ارباب همم عاليه را برانگيخته بود.



    هر چند اين دولت‌هاى کوچک به‌تدريج در دولت بزرگ سامانى تحليل رفت و آنچه باقى ماند صيد سرپنجهٔ غزنويان گرديد، اما همان‌طور که خود آن دولت‌ها در سامانيان تحليل رفتند فکر و انديشهٔ آنان نيز ضميمهٔ فکر سامانيان شد، رجال صاحب فکر در دربار بخارا گرد آمدند، خانوادهٔ جيهانيان و خانوادهٔ بلعميان و دانشمندانى مانند ابوطيبِ مصعبى که همه مردان فاضل و صاحب تأليف و نويسندگان نامى بودند و وزارت و خدمت امراى سامانى قيام کردند، و افکار تازهٔ خود را در آن درگاه تمرکز دادند.



    غير از تشويق شعرا، به تشويق نثرنويسان نير از طرف سامانيان همت گماشته شد، ابوالمؤيد بلخى صاحب شاهنامه و گرشاسپنامه و عجايب‌البلدان يکى از تربيت‌يافتگان آن دولت است، شاهنامهٔ ابومنصورى و شاهنامهٔ منظوم مسعودى مروزى نيز يکى از مآثر سامانى است، چنانکه منظومهٔ ديگر که شاهنامهٔ فردوسى است بايد يکى از آثار شعرى آن عهد شمرده شوند نه على‌المشهور از آثار غزنوي.



    مهم‌تر‌ين کارى که در اين دولت از لحاظ پيشرفت نثر فارسى انجام شده است و به‌دست ما رسيده يکى شاهنامهٔ ابومنصورى است، که در ۳۴۵ تدوين گرديد و مقدمهٔ آن به نثر و مابقى به شعر موجود است ـ ديگر ترجمهٔ تاريخ و تفسير کبير ابوجعفر محمد‌بن‌جرير طبرى است که در ۳۵۶ هجرى به‌وسيلهٔ ابوعلى محمد‌بن‌محمدالبلعمى وزير منصوربن‌نوح و علماى ماوراءالنهر ترجمه و فراهم آمده است، و نيز ظاهراً در همين اوان کتاب الابنيه فى حقايق الادويه (اين کتاب تأليف امام موفق‌الدين الهروى است و نسخه‌اى به خط اسدى طوسى از آن موجود است) نوشته شده و حدودالعالم من المشرق الى‌المغرب نيز در ۳۷۲ در گوزکانان تأليف يافته و متأسفانه به ‌سبب اهمالى که در قرن بعد در پيروى اين جنبش نژادى به‌عمل آمد و به‌جاى خود بيايد، نه فقط دنبالهٔ کار برديده شد، بلکه قسمت بزرگى از کتب آن دوره نيز از ميان رفت، چنانکه آثار شعوبيه در ساير اقطار اسلامى نيز به همين جهت از ميان رفته است!.

  9. #69
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض ضعف تأليفات فارسى

    با انقراض سامانيان دولت‌هاى کوچک خراسان، جنبش فکرى تازه‌اى که در ترويچ آثار فارسى پيدا شده بود نيز ضعيف گرديد. دولت سامانى ميانهٔ دو دولت ترک ”ايلک خانيهٔ“ سمرقند و ”غزنويهٔ“ زابلستان قسمت شد، گر چه دولت غزنوى فارسى‌تر از اولى بود اما محمود شخصاً مردى متعصب کرّامى‌مذهب و بى‌علاقه به ‌احياء آثار باستان بود و با اين خيالات آشنائى نداشت، بارى اين دو دولت با هم اتحاد کرده دولت سامانيان را برانداختند.



    در آغاز دولت محمود در وزارت فضل‌بن‌احمد اسفراينى دنبالهٔ خيالات فارسى پسندى دوام داشت، و ديوان غزنويان به فارسى تحرير مى‌شد، ولى پس از عزل او بار ديگر ديوان را به عربى گردانيدند و علم اسفراينى را حمل بر بى‌سوادى او کردند و وى را تخطئه نمودند. (رجوع کنيد به: تاريخ عتبي)



    تواريخى که در اين دوره نوشته شد نيز به عربى بود، و تازه نثر فنى عرب در خراسان هم سرايت کرده بود، و تاريخ عتبى که تاريخ يمينى نيز ناميده مى‌شود و به امر ابواحمد پسر محمود تأليف شده است گواه آن است.



    به‌نظر مى‌رسد که آگر آتشى که در قرن سوم براى گرم کردن بازار زبان فارسى در خراسان روشن شده بود خاموش نمى‌گشت، کتب ابوعلى‌سينا و محمدزکريا و ابوريحان بيرونى و ساير دانشمندان ايرانى در سنوات بعد همه به فارسى نوشته مى‌شد، چنانکه معذلک رشتهٔ نگارش کتب نثر فارسى پاره نشد و کتبى مانند تاريخ بيهقى و گرديزى و تاريخ سيستان و قابوسنامه و التفهيم و کشف‌المحجوب و کتب‌ علمى ديگر در علوم و فنون کفاية‌التعليم فى صناعةالتنجيم تأليف ابوالمحامد محمد‌بن مسعود‌بن محمدبن‌زکى‌الغزنوى (۵۲۴) و غيره که باز هم به فارسى نوشته است، اما تشويق و ترغيبى در کار نبود و جنبش مذکور طبيعى و به ‌اصطلاح ملى بوده است، نه مانند عهد پيش، دربارى و عمدي، و براى پيشرفت مقصودى خاص.



    دورهٔ غزنوى و سلجوقى از لحاظ عدم توجه و علاقه به احياء آثار باستان شبيه به هم است. پادشاهان آخر، از هر دو سلسله نظر، به آنکه با فارسى آشناتر از عربى بوده‌اند شايد بعد از خواندن شعر، گاهى کتابى تاريخى يا علمى به فارسى مى‌خوسته‌اند و مى‌خوانده‌اند ولى تواريخى که رسماً و براى تقُرب پادشاهان بزرگ و صدور و وزراء عهد نوشته شده است بيشتر به عربى بوده است.(۱) در عهد ابونصر کندرى وزير طغرل و الب‌ارسلان ديوان رسالت را به فارسى برگردانيدند ولى بعد از او نظام‌الملک ديوان را به عربى برگرداند، همانطور که سلف او احمد حسن کرد.



    (۱) . مانند تاريخ عماد کاتب و زبدةالتواريخ ـ و اما تاريخ نفيس مجمل التواريخ والقصص که در ۵۲۵ هجرى به فارسى نوشته و از جمله کتب فارسى آن عصر و به خواهش بعضى از امراى سلجوقى تحرير يافته است.



    دربار ابوجعفر احمد‌بن‌محمد ملک سيستان و سپر او خلف‌بن‌احمد، دربارى عربى به‌ حساب مى‌آمد و کتبى که براى ابوجعفر و يا به امر خلف نوشته شد مثل جامع‌شاهى در نجوم و هيئت که به‌نام ابوجعفر نوشته شده و تفسير کبيرى که خلف فراهم آورده بود همه به عربى بوده است. دربار آل‌زيار نويسندگانى چون ابوريحان بيرونى به عربى چيزى مى‌نوشتند. در دربار ديالمه که حال معلوم است وزراء آن دوره مانند ابن‌لعميد و صاحب خود از بزرگان عرب محسوب مى‌شدند و ابوبکر خوارزمى و بديع‌الزمان و صدها نويسنده‌ٔ فاضل از اين دربارها نان مى‌خورده‌اند.



    خوارزميان شايد بهتر از ديگران بوده‌اند، اسمعيل طبيب جرجانى کتاب ذخيره را به امر خوارزمشاه به فارسى تأليف کرد، و تواريخى هم به فارسى براى آنها نوشته‌اند، امام فخر رازى به امر سلطان تکش خوارزمشاه رساله‌اى در تمام علوم مرسوم عصر به فارسى نوشت که گاهى حدائق‌الانوار و گاهى رسالهٔ ستّينّيه مى‌نامند و امروز در دست است، ديوان رسائل در عهد خوارزميان غالباً به فارسى بوده است، و از آن رسالات نمونه‌اى در دو کتاب عتبةالکتبه و التوسل الى‌الترسل موجود مى‌باشد که هر دو خوشبختانه موجود است.

صفحه 7 از 7 اولاول ... 34567

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •