تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 69

نام تاپيک: سبک شناسی

  1. #41
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض خطوط ايران بعد از اسلام

    خطوط ملل مجاور عربستان
    عقاید قدیمی و جدید در خصوص خط عربی

    ------------------
    خط پهلوى بعد از اسلام، به ‌سبب دشوارى که در خواندن و نوشتن داشت، نتوانست مانند ساير آداب و فرهنگ‌هاى ملى ساسانى مقاومت کند و در ملت غالب اثر بخشد. چندى نگذشت که خط مذکور منحصر به مؤبدان زردشتى شد و به سرعتى عجيب رو به‌فنا و زوال نهاد.(۱)
    (۱) . دلايلى در دست داريم که اساتيد شعر زبان فارسى مانند دقيقى و فردوسى و غيره هم به خط پهلوى آشنا نبوده‌اند رجوع شود و به مقالهٔ (خط و زبان پهلوى در عصر فردوسي) مندرج در فردوسى نامهٔ مهر به قلم بهار.
    خطى که عربان مى‌دانستند، خطى بود که در سال‌هاى نزديک به‌ ظهور پيغامبر اسلام به قولى از حيره پايتخت پادشاهان آل‌نصر (مناذره) به مکه رفته بود.

  2. #42
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض خطوط ملل مجاور عربستان

    ملل سامى که از هر طرف با اعراب مربوط بودن به قرار ذيل است:

    عبريان، آراميان، نبطيان، سريانيان، کلداينان، حميريان يمن، اقوام ثمود و بنى‌ليحان، صفويان و خطوطى که اين ملل بدان چيز مى‌نوشتند به قرار ذيل است:

    - خط عبرى: که از اصل فنيقى گرفته شده بود و آن را ”قلم‌عبري“ مى‌ناميدند و بعد از خلطه با آراميان و واقعهٔ اسارت بابل خط مذکور را تغيير دادند و از گردهٔ خط آرامى خطى اختيار کردند و بعد از تکميل آن را خط آشورى يا خط مربع نام نهادند.



    مقايسهٔ حروف نبطى و کوفى در اول اسلام



    1. نمونه‌اى از قلم نبطى متأخز در قرن اول و دوم و سوم ب‌ م که از کتيبه‌هاى پطرا و غيره به‌دست آمده.
    ۲. نمونه‌اى از حروف (نقش نماره) از قرن چهارم ب ‌م و اين هم نوعى از قلم نبطى است.
    ۳. نمونهٔ ديگر ازخط نبطى مستخرج از کتيبهٔ زبد و حران مربوط به قرن ششم ب‌ م.
    ۴. نمونه‌اى از حروف عربى معروف به کوفى متعلق به قرن اول هجرى .
    - خط نبطى : که آن هم از خط آرامى گرفته شده و از اصل آن به خط فنيقى مى‌رسد، و با تصرفاتى که در آن به‌عمل آمد اصل و ريشهٔ خط کوفى را به‌وجود آورد.
    - خط سُريانى : که اصلاح شدهٔ خط آرامى است و در تمام دورهٔ ساسانيان و ديرى بعد از اسلام يگانه خط علمى و مشهور مشرق شناخته مى‌شد و در مراکز علمى مهمى مانند شهر ”اُدسْ Edessa (۱) “ در الجزيره و شهر جُنديشاپور در اهواز و ساير بلاد عراق اين خط نوشته مى‌شده است و اين خط بعد از غلبهٔ مغول بر بلاد اسلام از ميان رفت.
    (۱) . ادس يا ادسا ـ که آن را به سريانى ”اورهي“ و به عربى ”الرّها“ مى‌ناميدند نام يونانى شهرى است در الجزيره که امروز آن را ”اورفا“ گويند، و آن شهر مرکز دولت اُوسُروَن“ بوده است که مرحوم پيرنيا آن را ”خُسُروَنْ“ ناميده است، و اين دولت غالباً با دولت ايران ”پرثوي“ هم پيمان بوده است.
    - خط کلدانى که باقيماندهٔ خط آرامى و با خط نبطى نزديک بوده است.
    - خط سبا يا ”سَبَئي“ که اصلاح شدهٔ خط ”مُسنَدْ“ بود و از اصل فنيقى گرفته شده و در يمن متداول بوده است.
    - خطوط ثمودى و لحيانى که در غرب و شمال حجاز نوشته مى‌شده و شعبه‌اى از خط ”سبا“ بوده است.
    - خطوط ”صفوي“ منسوب به سرزمين ”صفاة“ که در سوريه نزديک کوه لبنان قمست‌هاى بسيارى از آن کشف شده است (۲) و به خط نبطى قديم شباهت داشته است.
    (۲) . براى تکميل اطلاع از اين خطوط لازم است به تاريخ‌الغات ‌الساميه تأليف دکتر اسرائيل ولفنسون مدرس جامعهٔ مصر طبع قاهره رجوع کنيد.
    - خط نطسورى اين خط در ميان نسطوريان ـ مسيحيان پيرو کليساى مشرقى معروف به ”نسطوري“ رايج بوده و نوعى از خط سطرنجيلى و سُريانى محسوب مى‌شده است و ما در جدول زيرين از لحاظ اهميت اين خط و خط سريانى را نشان داده‌ايم.


    جدول الفباء نسطوى و سريانى (نقل از صفحهٔ ۱۵۰ تاريخ‌الغات الساميه)

    از خطوط نامبرده خط ثمودى و لحيانى و صفوى و همچنين نبطى را مى‌توان از امهات خطوط عربى شمرد، ولى هيچ‌کدام مربوط به خود عرب نيست، و از خود عرب در سرزمين حجاز و يثرب تا امروز آثار خطى که منسوب به عرب و مربوط به ايام و تواريخ معروف آن جماعت باشد به‌دست نيامده است اما کتيبه‌هائى که داراى لغات عربى و اسامى عربى باشد به خط صفوى و آرامى و نبطى و ثمودى پيدا مى‌شود ليکن از ايام و تواريخ عرب اشاره و ذکرى در آنها نيست و معروف‌تر از همه ”کتيبهٔ نماره ـ تاريخ اين کتيبه ۳۲۸ بعد از ميلاد است. نماره قصرى بوده کوچک از رم در کوه لبنان.“ است و از ”امرءالقيس بن عمرو ملک حيره“ که بر سنگ گور او نقش است ديگر ”کتيبهٔ زبد ـ به تاريخ: ۵۱۱ ب.‌م زيد نام خرابه‌اى است بن قنسرين و نهر فرات“ و ديگر ”کتيبهٔ حَرّان ـ به تاريخ ۵۶۸ ب.‌م در منطقهٔ شمالى از کوه ”دروز“ برسنگى روى سر در کنيسه“و ديگر ”کتيبهٔ ام‌الجمال ـ اين کتيبه هنوز انتشار نيافته است.“ است و قديمى‌ترين اين کتيبه‌ها که از امرءالقيس باشد تاريخ آن سنهٔ ۳۲۸ بعد از ميلاد مسيح است. (براى شرح و تفصيل رجوع کنيد: تاريخ‌الغات ‌الساميه ـ مصر ص ۱۸۹ ـ ۱۹۴)



    کيتبهٔ ”زبد“

    قرائت اين کتيبه که دانشمند خاورشناسان ”ليتمان“ خوانده است. و از اول سطر که از راست به چپ است دو حرف افتاده دارد:
    (بنصر) الاله شرحو بر امت منفو و ظبى بر مرالقيس
    و شرحو بر سعدو و سترو و سريحو (بتميمي)
    و اين کلمهٔ آخر به قلم سريانى است و باقى به قلم عربى مرکب و مفاد اين کتيبه اسم کسانى است که در بناى کنيسه سعى کرده‌اند.
    - ترجمه اين کتيبه به فارسى:
    به يارى خدا شرحو پسر امت منفو و ظبى پسر امرءالقيس و شرحو پسر سعد و وسترو و شريحو بتميمي.


    کتيبهٔ ”حران“


    قرائت اين کتيبه توسط (ليتمان)
    اَنا شُرَحيل بن ظَلُمو بنَيتُ ذَالمَرَ طول سنة ۴۶۳ بعد مَفسدِ خَيبر بَعم. يعني: من شر ـ حيل‌ بن ظالم بنا کردم اين مرطول را سنهٔ ۴۶۳ بعد از واقعهٔ فساد ”خيبر“ به يک‌سال (۳) . و اين کتيبه هم به خط عربى و مرکب است.
    (۳) . عبارت ”مفسد خيبر به عام“ را استاد ليتمان توانست بخواند و اشاره است به غزوهٔ يکى از امراء غسانى در قلاع خيبر و از کتاب‌المعارف ابن‌قتيبه استناد جسته است که گويد:
    ”ثم ملک بعده الحرث بن ابى شمر .... و کان غزا خيبر فسبى من اهلها ... الخ“

  3. #43
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض عقايد قديمى و جديد در خصوص خط عربى1

    اهل علم گمان مى‌کنند که طوايف عرب داراى خط مخصوص نبوده‌اند، و بعضى گمان دارند که عرب قبل از اسلام به ‌هيچ‌وجه صاحب خط و فرهنگى خاص به خود نبوده است.
    عقیدهٔ قدیم
    عقیده علمای امروز
    قلم‌های اسلامی
    قلم‌های منسوب به ایرانیان
    سند تازه


    عقيدهٔ قديم
    مورّخان اسلامى مى‌گويند که عرب، در زمان بسيار نزديک به اسلام، خط را از مردم حيره و نبطيان آموخت، و خط از حيره به حجاز رفت، و اين روايات را به عبدالله‌بن‌عباس و بعضى به ابن‌اسحق صاحب السيرةالنبويه منسوب مى‌دارند. و واقدى و مسعودى و حمزةبن‌الحسن و ديگران در اين باب يکسان روايت کرده‌اند و خلاصهٔ روايات چنين است.
    ابن‌عباس گويد: نخستين کسانى که خط عربى را بنياد نهادند سه کس بودند، از قبيلهٔ طى که ساکن شهر ”انبار“ بودند و مردم را خط مى‌آموختند و نام آن سه ”مُرامِربن مرة“ و ”اَسلَمْ‌بن سدرة“ و ”عامربنِ جدرة“ بود که اولى حروف را اختراع کرد و دومين حروف را به فصل و وصل افکند و سه ديگر نقطه گذارى نمود و آن را خط ”جَزْم ـ خط ”جزم گويند خط کوفى است (ادبيات اللغةالعربيه طبع قاهره)“ - نام نهادند و گفتند خط مزبور از خط حِميْرى جدا شده است!
    و باز روايت ديگر از ابن‌عباس آورده‌اند که مردم انبار خط را از مردم حيره آموختند: مسعودى گويد فرزندان مُحَصن‌بن جندل‌بن يعصب‌بن مدين خط عربى را به‌وجود آوردند״ (اين روايت را از ابن‌هشام هم نقل کرده‌اند) باز روايت است که اول واضح خط اسمعيل عيله‌اسلام است... ابن هشام گويد: واضح خط حميرين سبا است .... باز عبدالرحمن بن زياد بن انعم از پدر خود روايت مى‌کند که از ابن‌عباس پرسيدم که شما قريشيان اين خط را از کجا آورده‌ايد؟ ... گفت ما از ”حرب‌بن‌اميه“ فرا گرفتيم. پرسيدم او از کجا گرفت؟... گفت:عبدالله بن جدعان. پرسيدم عبدالله از کجا گرفت؟ گفت: از مردم انبار. پرسيدم آن مردم از کجا آورده‌‌اند؟ ... پاسخ داد از مردم حيره. پرسيدم حيره از کجا آورد؟... گفت: مردى از يمن از بنى‌کنده به آنان آموخت، گفتم اين مرد از کجا آموخته بود؟... گفت: از خفلجان کاتب وحى هُود پيامبر و روايات ديگر از اين قبيل (۱).

    (۱) . نقل اين روايات نه از روى اعتماد به حقيقت آنها است، بلکه براى آن است که ذهن خوانندگان وسيع شود و گمان نکنند که در روايان اختلافى موجود نيست و به حقايق زيادتر از روايات اعتماد کنند و نيز بدانند که ميانهٔ خط حميرى و خط حيرى ارتباط مستقيمى نيست و هر دو خط از فنيقى (کنعانى قديم) گرفته شده است. و نيز از جملهٔ روايات بى‌اساس روايت هشام کلبى است (به نقل الفهرست) که گويد: اول مردمى که خط عربى را آوردند قومى بودند از عرب عاربه که بر عدنان‌بن اُدّ نازل شدند و اسماء آنان، ابوجاد، هواز، حطي، کلمون، صعفص، قريسات بود و اعراب کتابت را به‌نام آنان وضع کردند. بعد از آن حروفى يافتند که از اسامى آن مردم نبود و آن حروف: ث، خ، ذ، ظ، شين و غين بود. و اين‌ها را ”روادف“ ناميدند. به روايت ديگر اسامي: ابجاد، هواز، حاطى کلمان، صاع‌فص، قرست بوده است ـ (رجوع کنيد: الفهرست ص ۶ ـ ۷ )

    مسعودى در مروج‌الذهب گويد که گويند اولين واضع حروف معجم عربى ”عبدضخم‌بن‌ارم بن‌سام بن نوح“ بوده است (جلد ۱ صفحه ۲۲۲ طبع مصر)
    عقيده علماى امروز
    دانشمندان امروزى از خاورشناسان و علماى محقق مشرق برآن هستند که خط اسلامى از خط نبطى تازه گرفته شده است که در شبه‌جزيرهٔ طور سينا منتشر بوده است.
    قديمى‌ترين سندى که به‌دست آمده است کتيبهٔ معروف به ”نقش نماره“ است که تاريخ آن ۳۲۸ بعد از ميلاد است، دومين سند کتيبهٔ معروف به ”نقش زبد“ است متعلق به ۵۱۱ بعد از ميلاد و سند سوم کتيبهٔ ”نقش حران“ است که تاريخ آن ۵۶۸ بعد از ميلاد مسيح مى‌باشد.
    لذا محققان بر اين عقيده‌اند که خط اسلامى در سال‌هاى بين ۳۲۸ و ۵۱۱ به‌وجود آمده و آن قرن ۴ يا ۵ بعد از ميلاد است.
    بالجمله گويند که خط اسلامى از شبه‌جزيرهٔ طور سينا نشأت کرده و در بادى امر فرقى بين آن خط و خط نبطى نبوده است و در صحراى سوريه در منطقهٔ دولت بنى‌غسان بين تجار متبادل گرديده و تغييراتى يافته و به‌وسيلهٔ تجار به مراکز تجارى و فکرى حجاز منتقل شده و منتشر گرديده است. و بعيد هم نيست که در اين تغييرات مردم حيره و ابتاع دولت آل‌منذر که با مکه و مدينه روابط تجارى داشته‌اند نيز سهيم باشند.
    بعضى معتقد هستند که اعراب خط بنطى را از ”حوران” در اثناء مسافرت خود به شام و به‌وسيلهٔ تجار آموخته‌اند. عقيده‌اى هم ديده شد که گويد عربان و نبطيان هر دو خط را از يمن اخذ کرده‌اند و اين عقيده هنوز پيروى نيافته است و عقيدهٔ نخستين صحيح است که خط عربى از خط نبطى و خط نبطى از خط آرامى مأخوذ است و يمنى‌ها هم مستقيماً خط مُسند را از آراميان گرفته‌اند.

    خطى که در قديمى‌ترين اسناد ديده مى‌شود مانند نقش زبد و نقش حران و سنگ قبر عبدالرحمن‌بن‌جبر به تاريخ ۳۱ هجرى که در مصر کشف شده است. مبدأ دو خط اسلامى کوفى و نسخ است، و از طرف ديگر هم به خلاف عقيدهٔ معروف که گويند خط ثلث و نسخ را ابن‌مقله از خط کوفى استخراج کرده است. اطلاع داريم که خط نسخ از خطوط قديم اسلامى است و اين خط و خط کوفى هر دو در يک عرض قرار دارند.

    چنين به‌نظر مى‌رسد که ابتدا، خطى بين نسخ و کوفي، از خط بنطى اخذ شده است. سپس اين دو خط به‌علل مختلف و به ‌سبب معاشرت با مردم کوفه که به‌جاى حيره ساخته شد و غيره هم از آن خط قديمى جدا گرديد و در هر کدام از طرف خوشنويسان و کُتّاب تفنن‌هائى به‌کار رفت و اصلاحاتى شد تا بدين صورت درآمد و چنانکه بيايد، به اين دو خط نيز بسنده نکردند بلکه اقلام و شيوه‌هاى ديگرى هم پيدا شد.

    چيزى که از آثا اسلامى به‌دست مى‌آيد آن است که خط کوفى زودتر مشق شده و اصلاح گرديده و در آن استادانى پيدا شده‌اند ـ و اين خط به ‌واسطه اينکه حروف آن بهتر از حروف نسخ (که آن روزها تا ديرى هر دو بى‌نقطه و اعراب نوشته مى‌شدند (۱)) بود يعنى حروف متشابهه کمتر داشت، خاص نوشتن قرآن و کتيبه‌ها و کتب علمى قرار گرفت، همچنان‌که نسطوريان و سريانيان خط سريانى و سطرنجيلى را و عبريان خط مُرَبّع را مخصوص کتب مقدس دينى و کتاب‌هاى علمى قرار داده بودند ـ و خط نسخ براى مکاتبات خصوصى و رفع حوايج عادى به‌کار مى‌رفته است.

    (۱) . اول کسى که زير و زبر اختراع کرد ابوالاسود معاصر على‌بن‌ابيطالب بود که نقطه‌هائى براى نشان دادن حرکت وضع کرد آن هم در خط کوفى در قرآن‌ها ولى نقطه وجود نداشت تا در اواخر بنى‌اميه نقطه هم اختراع گرديد.
    در اين سال‌هاى اخير، نامه‌اى از طرف حضرت رسول‌ صلى‌الله عليه گردآورى شد به‌ خط نسخ قديم و غيرزيبا که بعض حروف کوفى هم در آن است و به خط اصلى اسلامى شبيه است و مُهر مدور (محمد رسول‌الله) پاى آن خورده است.
    باز ابن‌النديم گويد(الفهرست ص ۸ و ۷): خزانهٔ مأمون نامه‌اى بود از ”عبدالمطلب‌بن‌هاشم“ که بر پوست نوشته شده بود و گويد خط مذکور مانند خط زنان بود، يعنى بد تحرير شده بود و نامهٔ حضرت رسول که ما بالاتر بدان اشاره کرديم نيز از اين قبيل بوده است و سنگ قبر ”عبدالرحمن‌بن جبر“ هم که در مصر است همچنين بد و کج‌مج و کودکانه و ابتدائى است(۲) .
    (۲) . رجوع شود به کتاب (تاريخ‌الغات الساميه) تأليف دکتر ولفتسن طبع قاهره ص ۲۰۳ که در ذيل نقش مزبور مى‌نويسد ”اقدام اثر اسلامى کشف الى‌الآن“.

  4. #44
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض عقايد قديمى و جديد در خصوص خط عربى (۲)

    قلم‌هاى اسلامى
    روايات در اقسام قلم‌هاى اسلامي(۱) قدرى متشتت است، آنچه از مجموعهٔ روايات به‌دست مى‌آيد آن است که قلم اسلامى از آغاز همان قلم ”نبطي“ بوده است که آن را ”النسخي“ و ”الدارج“ مى‌ناميده‌اند، و عرب مستقيماً از نبطى متأخر گرفته بود و بعد از معاشرت اعراب با مردم حيره و بناى کوفه در جنب حيره خطى که آن هم تقليدى از خط ”نبطي“ بود شايع شد که او را ”حيري“ يا ”جزم“ مى‌خواندند.
    (۱) . اينکه ما قلم نام مى‌بريم از اين روى است که (خط) مراد حروفى است که در شکل خود از ديگر اشکال مستقل باشد ـ مثل خط لاتين و خط عربى و خط سنسکريت ولى قلم مراد تغييراتى است که در يک خط داده شود.
    ابن‌النديم گويد: در آغاز دولت اسلامى چهار خط معمول گرديده بود به اين اسم: خط مکي، خط مدني، خط بصري، خط کوفى و در خط مکى و مدنى الف‌ها به‌سوى راست کج بود و در شکل او کمى خوابيدگى به سمت بالاى انگشتان پديدار بود، و اين چهار خط را ”قُطْبَة“ نامى در عهد بنى‌اميه کامل کرد، و بعدها از اين چهار خط اقلام ديگرى استخراج گرديد و در اوايل دولت بنى‌عباس دوازده قلم در نزد خوشنويسان متداول گرديده بود که مشهورترين آنها به قرار ذيل است:

    قلم الطومارالکبير (کذا: الفهرست، ص ۱۱ در آداب اللغة العربيهٔ جرجى زيدان: الطومارالکبير۱: ص ۲۰۵) قمل الثلثين ـ قلم الزِنبُور ـ قلم المفتح ـ قلم الحَرَمْ ـ (ظ. الجَزم) قلم‌الموامرات ـ قلم العهود ـ قلم الخرفاج (کذا: الفهرست و در آداب اللغه: الخرفاج)

    و از اين اقلام باز خطوط ديگرى به‌وجود آمد و به بيست و پنج قلم رسيد (رجوع کنيد: الفهرست ص ۱۱ ـ ۱۲) و در عهد مأمون عباسى خوشنويسيى رنگ و آبى به خود گرفت و در آن عهد قلم المرصّع و قلم النّساخ و قلم الرّياسى (منسوب به مخترع خود فصل ذوالرياستين) و قلم الرّقاع و قلم غبارالحليه و قلم الثلث و قلم المحقق و قمل المنشور و قلم‌ الوشى و قلم المکاتبات و قلم النرجس و قلم البياض نيز به‌وجود آمد ـ بيست خط از اين خطوط از خط کوفى بيرون آمده بود که هر کدام خاص نوعى از نوشته‌هاى مهم بود چون قرآن و مجلات و طومارها و نام‌هاى دربارى و بعض ديگر، مثل خط نسخ و خط محقق و خط مشق و ثلث و مدوّر و رياسى و رقاع خاص کتب و احاديث و اشعار و مراسلات معمولى بود و از عهد مأمون به بعد اين خطوط ترقى کرد و قلم رياسى متداول گرديد، تا ابن‌مقله خط نسخ را موزون و زيبا ساخت و آن را لايق آن قرار داد که قرآن را بدان خط بنويسيد(۲)
    (۲) . اينکه شهرت دارد که خط عربى اول کوفى بوده و ابن‌مقله خط نسخ را اختراع کرد و غلط مشهورى است و امروز طرف اعتماد نيست و خطوطى به خط نسخ بر روى پاپيروس موجود است که متعلق به اواخر قرن اول هجرى است (رجوع کنيد، آداب‌اللغة العربيه ج ۱ ص ۲۰۵)

    قلم‌هاى منسوب به ايرانيان
    خطوط اصلى عرب دو خط کوفى و نسخ بوده است و از آن دو خط قلم‌هاى گوناگون به‌وجود آمد و در قرن هفتم و هشتم هجرى به‌تدريج خط کوفى رو به زوال نهاد و خطوطى که در آن زمان‌ها يعنى بعد از قرن هفتم معمول بوده است به قرار ذيل است: نسخ ـ ثلث ـ تعليق ـ ريحانى ـ محقق ـ رقاع. و از اين شش خط نيز بعدها خطوط ديگر اختراع شد که بايد اختراع آن را به ايرانيان منسوب بداريم.

    قلم‌ مقرمط
    اين خط را در کتب ادبى و تاريخى نام برده‌اند و شايد مبدأ خطى باشد که بعدها بدان خط ”باريک“ ـ يعنى خطى که شبيه به شکسته و يا شکستهٔ نستعليق بوده است ـ نام دادند.
    قلم باريک
    اين نام در تواريخ فارسى ديده شده است و شايد مختصرنويسى از خط رقاع يا مقروط بوده است که حروف را کوچک و کوتاه کرده به‌کار تحريرات سردستى مى‌زده‌اند.
    خط شکسته
    خط شکسته همان خط باريک قديمى است که عبدالمجيد درويش در اواخر صفويه آن را اصلاح کرد و داخل خطوط رسمى نمود و کتاب‌هاى نفيس با آن نوشتند، و امروز رو به زوال است و شايد صد سال ديگر به‌ هيچ‌وجه قابل استفاده نباشد، زيرا خيلى مشکل است و مانند خط تعليق و رقاع و ريحانى ازحد طبيعى مشکل‌تر و پيچيده‌تر است.
    خط ثلث و تعليق و نسخ
    هم به‌وسيلهٔ ياقوت مستعصمى و ميرزا بايسنقر و شمس‌الدين هروى و خواجه اختيار اصلاح شد و نسخ توسط ميرزااحمد نيريزى جرح و تعديل‌هائى شده و معمول است.
    قلم نستعليق
    اين قلم در قرن دهم هجرى شهرت کرد، و در ابتدا همان خط نسخ بود که آن را کوچک کرده و حروف آن را کوتاه‌تر مى‌نوشتند، و نسخه‌هائى از اين خط از قرون هفت الى نه هجرى به بعد در دست ما هست و تمام آن کتب به زبان فارسى است، و شايد قبل از اين تاريخ هم از اين نوع خط ديده شود ولى آن همان است که ما در ضمن خط باريک از آن نام برده‌ايم، در قرن نهم و دهم خط نستعليق روى به اصلاح نهاد و اول کسى که آن را خوب نوشت ”ميرعلى تبريزي“ است، که معاصر تيموريه بود و بعد از او ميرعلى هروى و ملاجعفر تبريزى است که در عصر باسنقر و سلطان حسين بايقرا (قرن دهم) مى‌زيستند و اصلاحاتى در اين خط به‌کار برده‌اند ـ ديگر سلطان محمد و سلطان على مشهدى است که در عصر بايغرا مى‌زيسته‌اند، و آخرين کسى که اين خط را به کمال آورد، ميرعماد قزوينى است و پس از او ملاعلى رضاى تبربزى کتابدار شاه‌عباس که به على رضاى عباسى معروف است و خط ثلث و نستعليق را در کمال خوبى مى‌نوشته است و بعد از ميرعماد خوشنويسان زيادى در خط نستعليق پيدا شدند، که مشهورتر از همه در عصر اخير ميرزا سنگلاخ بجنوردى مؤلف تذکرةالخطاطين و ديگر ميرزافتحعلى شيرازى متخلص به حجاب و ميرزاغلامرضاى کلهر است، که معاصر محمدشاه و ناصرالدين شاه بوده‌اند و در اواخر عمادالکتاب بود که چند سال پيش وفات يافت و امروز هم خوشنويسان بسيار خوب داريم. خط مزبور خطى است که در هند و ايران و افغانستان متداول و در مصر هم مورد توجه است اما متداول نيست.
    سند تازه
    - کتاب‌التنبيه على حروف التصحيف لحمزةبن الحسن:
    نسخه‌اى از اين کتاب در کتابخانهٔ مدرسهٔ مروى ـ که امروز جزء کتابخانهٔ دانشکدهٔ حقوق است ـ ديده شد که خالى از اغلاط و تحريفات نيست، اما نسخه‌اى است قديمى و تاکنون سواى اين نسخه از اين کتاب نسخهٔ ديگرى به‌دست نيامده است.
    در اين کتاب شرحى از خطوط و اقلام و صناعات کتابت پارسيان عهد ساسانى وارد شده است ـ که چون با روايت ابن‌النديم منقول از ابن‌المقفع تفاوت داشت به ‌نقل و ترجمهٔ آن روايات مبادرت ورزيديم:
    ”اما (اقلام) پارسى گوناگون است و داراى هفت فن است، و اين معنى را محمدالمؤيد (ظ، المؤبد) معروف به ابى‌جعفر المتوکلى روايت کرده و چنين گويد که پارسيان در ايام دولت خويش از انواع ارادهاى خود به هفت نوع کتابت تعبير مى‌نمودند و اسامى آن کتابت‌ها بدين قرار بود: رم فيره(۱) ، گُشته دفيره ، نيم‌گَشته دفيره ، فرْورده دفيره ، راز دفيره ، دَيْن دفيره ، وَسف دفيره.

    (۱) . يقين نداريم که اين نام خالى از تصحيف باشد، و به قرينهٔ شرحى که پائين‌تر داده است شايد در اصل ”هام دفيره“ بوده چنانکه ابن‌القديم مى‌گويد: کتابت رسائل را نامه دبيره مى‌گفتند و ”دفيره“ معرب ”دپيوريه“ است، و اعدادى که ما قبل از اسامى نهاده‌ايم در اصل کتاب نيست.

    اما معنى ”رم‌دفيره“ کتابت همگانى و عامه است و معنى ”گشته دفيره“ کتابت تغيير يافته است (۲) ـ و معناى نيم‌گشته دفيره کتابتى است که نيمى از آن تغيير يافته باشد، و معناى ”فَروَرده دفيره“ کتابت رسائل است، (در زبان پهلوى فَرْوَرتک به ‌معنى منشور و رسائل پادشاهى است. (ابن‌النديم گويد کتابتى داشتند که راس سهريه مى‌گفتند و بدان کتابت منطق و فلسفه را مى‌نوشتند و ۲۴ حرف داشته‌ است ـ م) و معناى دين دفيره کتابت دين است و کتب قرائت و شرايع دين را بدان مى‌نوشتند و معناى وَسف دفيره جامع کتابت‌ها است ـ و آن کتابتى بود مشتمل بر لغات امم از روم و قبط و بربر و هندوچين و ترک و نبط و عرب (!) (۳) .

    (۲) . اين همان است که ابن‌الدنيم آن را ”الکتسج“ و ”نيم‌کستج“ ضبط کرده بود و ما حدس زديم که معرب ”گشتک“ و ”نيم‌گشتک“ باشد يعنى گشته و نيم‌گشته، و اين سند حدس ما را تأييد کرد (رجوع کنيد، کتب و رسالات پهلوي).

    (۳) . وسف و هروسف به زبان پهلوى يعنى همه و هر همه و وسف دبير به ‌معنى دبيرى همگانى است ـ و شرحى که بعد از آن از اشتمال لغات امم مى‌دهد معقول نيست!

    کتابت عامه، از اين مايه به بيست و هشت قلم نوشته مى‌شده است، و هر قلمى از اين اقلام اسمى عليحده داشته چنانکه در خط عربى و خط تجاويد و خط تحرير و خط تعليق اين معنى مشهود است.

    صناعة کتابت، نزد ايرانيان داراى اسماء مختلفه بوده و هر نامى لازم ملزوم فنى از طبقات اعمال. و بسيارى از اسماء مذکور فراموش شده، و آنچه از آنها به ياد مانده چنين است:

    - داذ دفيره، شهر هَمار (در اصل: سهرهماذ و از شرحى که مى‌دهد معلوم است که متن غلط و صحيح شهر هَمار است.)
    - دفيره، شهر هَمار (اصل: لده...) همار دفيره، کنج همار دفيره، اَهُرْ همار دفيره، آتشان (اصل: اسان ـ آئين‌تر ـ اَتَشان) همار دفيره، روانکان (اصل: روانکان ـ پائين‌تر: رواندار که دال و الف را سرهم نوشته.) همار دفيره.
    اما داذ دفيره ـ کتابت احکام و اَقضيه بوده، و شهر هماردفيره، کتابت ‌بيت‌الخراج، وحذه (ظ: کذه) همار دفيره، کتابت حسابدارى دربار پادشاه، و گنج هماردفيرده، کتابت خزائي، و آهُر همار دفيره کتاب اصطبلات، و آتش هماردفيره و کتابت حسابدارى آتشکده‌ها، و رواندار (بالاتر، روانکان) همار دفيره کتابت وقوف، (ظ، اوقاف) بوده است.
    و جز اين که گفته شد کتابت‌هائى ديگر هم داشته‌اند که نام آنها از ميان رفته است، و باقى‌نمانده است. و پارسيان اين هفت قلم را که نام برديم در کتاب به‌کار مى‌بردند و همچنانکه در منطق و گفتگو پنج قسم لهجه را به‌کار مى‌بردند که پهلوى و دَرى و فارسى و خوزى و سُريانى باشد، الى آخر (بقيه مطابق روايت ابن‌النديم و ياقوت است که از ابن‌المقفع و غيره نقل کرده بودند).

  5. #45
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض نثر فارسی بیش از اسلام

    انواع نثر پیش از اسلام
    مختصات نثر قدیم

    -------------------
    ايران ساساني، شاهنشاهى‌اى بود وسيع و با شکوه و مقتدر، و مردم را به چهار طبقه قسمت کرده بودند و مجموع قدرت نيروى دولتى در سه طبقه گرد آمده بود و طبقهٔ چهارم عنوانى نداشت. طبقات سه‌گانه به ‌قرار ذيل بودند:
    - آتورونان:
    يا آذربانان، همان طبقهٔ مغان و علماى مملکت بودند، که جز اطبا و اخترشماران که احياناً مى‌توانسته‌اند از ملل ديگر يا از طبقات ديگر انتخاب گردند، ساير علما بايستى محصور در آن طبقه باشند، يعنى هر علمى به آنان منحصر بود و علما همه از ميان آنان بيرون مى‌آمدند، و امور دين و سياست و جزئيات زندگى مردم و دولت در زير نظر آن طايفه بود.
    - رثشتاران:
    که ارتشتاران هم مى‌گويند، عبارت بود از طبقات جنگى و سوران و اعيان و خانواده‌هاى نجيب و قديم و صاحبان اقطاعات و ملاکان بسيار بزرگى و خود شاه و خانواده وى هم، در ضمن اين طايفه محسوب مى‌شدند، و لشکريان جنگى که سواران بودند همه از اين صنف بودند.
    - واستريوشان:
    يا دهگانان و خداوندان مواشى و ستور و صاحبان مراتع و مزارع که غالباً مالک ملکى يا مستأجر و نواب صاحبان اقطاع و در زمرهٔ کدخدايان دهات و جمع‌آورندگان ماليات و خراج از املاک و رعايا به‌شمار مى‌آمدند.
    اين سه طايفه را زردشت نام برده بود گفته بود که ايرانى نبايد از اين سه رسته خارج باشد ـ يا بايد زراعت پيشه و گله‌دار باشد ـ يا بايد جنگ کند ـ يا بايد علم دين و ساير علوم را از بر کند. و در (يسنا ۱۷۰۱۹) يک عبارت موجود است که از طبقهٔ چهارمى نام مى‌برد و آن طبقه صنعت‌گران (هوى‌تي) است و در زمان‌هاى بعد که رعاياى ممالک مفتوجه و تجار و صنعتگران از اطراف جهان به ‌طمع زندگى و تنعم در سايهٔ عدالت و سازمان ملى و کشورى ايران در اين کشور گرد شدند، طوايفى از پيشه‌وران و صنعتگران و بازرگانان و سوداگران پيدا آمدند که پيش از آن بدان انبوهى در اين کشور گرد نشده بودند، و چون اين مردم در شهرها افزونى گرفتند، بزرگان کشور، آنان را به رعيتى ايران يشناختند و (هوتوخشان) نام نهادند و آن مردم را جزء تشکيلات کشورى از طبقهٔ چهار قرار دادند و طبقهٔ واستريوشان و ساير اصناف مذکور را که به آنها (هوتخشان) مى‌گفتند يکى شمردند و طبقهٔ سوم را به ‌طبقهٔ (دپيوران) اختصاص دادند و مستخدمين دولتى را به اين نام خواندند، و اين عمل در زمان ساسانيان صورت گرفت و از آن قرار طبقات چهارگانه به قرار ذيل ناميده شد: ۱. آذربانان ۲. ارتشتاران ۳.دپيوران ۴. واسترايوشان و هوتخشان. و از اين عمل پيشرفت ادبيات خاصه نثر در اين زمان به خوبى معلوم مى‌شود.

    فردوسى گويد در زمان جمشيد چهار طبقه به‌وجود آمد و نام آن طبقات را چنين ذکر کرده است:
    ۱.کاتوزيان
    ۲.نيساريان
    ۳.نسودى
    ۴.اهنوخشى

    اما از مأخذ، دلايل اوستائى و اسناد سنتى که به زبان پهلوى موجود است، نام طبقات همان است که ما ذکر کرديم؛ و نام‌هاى فردوسى تصحيفى از سه طبقهٔ اوستائى و طبقه (هوتخشان) است و طبقهٔ (دپيوران) را ندارد، و کاتوزيان ظاهراً مصحف (آتوربانان) و نيساريان مصحف (رثشتاران) و نسودى مصحف (واستريوشان) و اهنوخشى مصحف (هوتخشي) يا (هوتخشان) مى‌باشد، و در اين شبهتى نبست.

    علوم و صنعت نويسندگي، در ايران باستان و ساير کشورهاى آن زمان، مثل امروز، عام و همگانى نبوده است، و جز آذربانان و دبيران و اخترشماران و پزشکان و امثال آنان که داخل طبقه و رستهٔ دبيران بوده‌اند، مابقى مردم به خواندن کتاب و آموختن علوم و پيشهٔ دبيرى رخصت نداشتند و هر کس به کار خود و فن پدرى خود مى‌پرداخت، و شاهزادگان و اميرزادگان و بزرگزادگان هم به فنون جنگى و انواع ورزش بيشتر راغب بودند. بنابراين، نويسندگى و فرهنگ، مانند زمان بعد که حکومت اشرافى طبقاتى ايران به‌ سبب دين اسلام برافتاد، رايج و همگانى نبود و بيشتر علما و اهل فضل و فرهنگ نيز به امور دينى و فلسفهٔ خاص آن يا به علوم نجوم و طب و منطق سرگرم بودند، و نثر فارسى خاصه در قمست ادبى محدود بود و مى‌توان گفت که وسعت دايرهٔ چکامه و سرود و ترانه از برکت رواج فن موسيقى به مراتب از دايرهٔ نثر فراختر بوده است.

  6. #46
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض انواع نثر پيش از اسلام

    نثر بر دو نوع است، يک ”نثرساده“ است و آن عبارت است از عبارات ساده و آسان که به زبان مردم نوشته شود و مراد از آن گفتن مطلبى عادي، يا خواهش ساده و معمولي، يا فرمان و حکمي، يا آموختن پيشه و علمى به شخصى نوآموز باشد ـ اين نوع نثر با سخنان ساده و عادى نبايستى تفاوتى داشته باشد.
    نوع ديگر ”نثرفني“ است و آن بيان مطلبى است با طرزى که نويسنده در آن امعان‌نظر و جولان اراده به‌کار برده و خواسته باشد که از اثر آن طرز و به همراهى آن بيان مطلب خويش را بهتر و کامل‌تر به طرف بفهماند ـ يا هيجان درونى و حالتى از حالات نفسانى و خويش را مثبت کند ـ يا رحم و رقت خواننده را برانگيزد، و يا خشم و غيرت وى را تحريک نمايد و امثال اين‌ها؛ و اين نوع را با شعر بايد يکسان دانست، و در زمان قديم شعرهائى که گفته مى‌شده است با نثر که از نوع دوم گفتيم چندان تفاوت نداشته است و شايد نثرى از نوع دوم در عهد بسيار قديم وجود نداشته و آنچه نوشته مى‌شده است نثرى ساده بوده و آنچه سروده مى‌شده و با آهنگ مى‌خوانده‌اند همه شعر بوده است.
    ولى شکى نيست که به ‌تدريج فنى بين دو فن نثر و نظم در عصر بروز و ظهور تمدن‌هاى قديم پيدا آمد که از طرفى از انتظام هجاها خالى و درخور تطبيق با موسيقى مانند شعر نبود و از طرف ديگر به ‌سبب الفاظ شيوا و مکرر و تأکيدات و تشبيهات و بيان حالات نفسانى و عواطف از نثر ساده بالاتر بود ـ و شايد اين نوع نثر بر اثر سياست ملکى و دعوات دينى و مناظرات خطاب‌ها و ساير اغراض اجتماعى به‌وجود آمده باشد.
    در اين مبحث منظور هر دو نوع نثر است و از اين هر دو نوع در کتيبه‌هاى هخامنشى (کتيبهٔ داريوش در بيستون و تخت‌جمشيد از اين قبيل است) و در قسمت‌هائى از اوستا موجود مى‌باشد و نيز از عهد ساسانيان اسناد و مدارکى از هر دو نوع در دست است که بسيار قيمتى است.
    هر چه تاريخ بالاتر مى‌رود، نثرها ساده‌تر و نثر فنى به نثر ساده شبيه‌تر و الفاظ و کلمات آنها محدود‌تر است، و هر چه در جادهٔ تارخ پائين‌تر مى‌آئيم نثر براى تکميل خود از نظم چيزى مى‌ربايد و پيرايهٔ خويش مى‌سازد و بر زيبائى خود مى‌افزايد. در نتيجهٔ الفاظ و کلمات زيادتر و اسباب و ابزار بيان مطلب بيشتر و صنايع در آن افزونتر به‌کار برده مى‌شود، و همين تطور در شعر نيز به‌خوبى مشهود و پديدار است.
    افسوس که از عهد هخامنشى و اشکانيان کتابى جز قمست‌هائى از اوستا در دست نيست و آنچه نيز از عهد ساسانيان مانده است، غالباً قسمت‌هاى اندکى است از کتب سنتى و اندرزها و روايات مختصر که تدوين آنها را به بعد از اسلام نسبت مى‌دهند. و دخاير کافى ترى براى شاهد و نمونه در دست نيست، اما هين آثار کوچک و نمونه‌هاى زيادترى از ترجمه و تفاسير که در اوايل اسلام تأليف شده و نمودار آثار پيش از اسلام است، باز تا ا‌ندازه‌اى ما را به کيفيت نويسندگى آن عصور راهبرى مى‌کند، چه اين آثار اختراعى و تازه نيست و کلياتى قديمى است که سينه به سينه يا دست به دست به عصر اسلامى رسيده و در آن وقت مُدوّن شده است.

  7. #47
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض مختصات نثر قدیم

    کتیبه‌های هخامنشی
    نثر اوستا
    نثر مانوی
    نثر پهلوی اشکانی
    پهلوی ساسانی

    -----------------
    کتيبه‌هاى هخامنشى

    کتيبه‌هاى هخامنشى نثرى ساده است که از تکرار تعبيرات و مترادفات و بيان حالات و نفسانى و عواطف تا اندازه‌اى خالى است، و تنها گاهى با عباراتى موجز در فخر و مباهات مانند ستايش مردم پارس، يا شجاعت داريوش يا شقاوت طاغيان، روبه‌رو مى‌شويم ـ گاهى هم استرحامى مى‌بينيم که در غالب کتيبه‌هاى قديم سامى هم عين آن را مى‌توان ديد و خلاصه اينکه: ”اى خواننده اين نقش را خراب مکن!“ و از جمله مزاياى اخلاقى که کتيبه‌هاى ايران بر کتيبه‌هاى سامى دارد اين است که از دروغ بسيار نهى مى‌کند و به يارى يزدان بسيار اميدوار است.
    چيزى که در کتيبه‌هاى هخامنشى زننده است جمله‌هاى مکرر آن است که اين اختصاص در تمام نثرهاى قديم آريائى و سامى نيز هويدا و آشکار است بالجمله کتيبه‌هاى مذکور نمونهٔ ساده‌ترين و قديمى‌ترين نثرى است که وارد مرحلهٔ نثر فنى شده و از حال بداوت و سادگى نثر ساده بيرون آمده است ـ بر خلاف اشعار اوستا که کاملاً نمايندهٔ هيجان و عواطف و آميخته با صنايع شعرى است.
    از کتيبه‌ها مى‌توانيم بدانيم که نثر در دورهٔ هخامنشى بسيار ساده و طبيعى و خالى از جمله‌هاى موازنه و تعبيرها مکرر و ادات تأکيد و اغراقات و صنايع لفظى بوده است، زيرا هرگاه بنا بود نثر فنى مانند ادوار بعد استعمال شود مورد و محلى مناسب‌تر از کتيبهٔ داريوش ـ که کارنامهٔ فتوحات و ديباچهٔ تاريخ يک دولت عظيم دنيائى است ـ نداشته و جايش آنجا بوده است.

    نثر اوستا

    نثر اوستا يکنواخت نيست زيرا قسمتى مهم از اوستا اشعارى هجائى است و نثر نيست، و در زمان‌هاى مختلف نوشته شده و در دوره‌هاى بعد هم در آن دستکارى‌ها شده است. معذلک چون سرمشق نثر پهلوى قرار گرفته است، ما آن را مانند نثر قديم، تعريف مى‌کنيم. چه اختصاصات آن، در زمان‌هاى بعد در نثر پهلوى ساسانى و حتى در دورهٔ اسلامى و در شعرهاى شاهنامه، و در عهد قديم در ادبيات برهمائي، نيز ديده مى‌شود. و خلاصه آنها از اين قرار است:
    - اوصاف اغراق‌آميز مانند دادن القاب عالى به ايزدان و بزرگان و القاب زشت به بدکاران و ديوان و بيان عواطف و احساسات مکرر و فراوان و استعمال لغات خاص نسبت به ديوان و اشقيا.
    - تکرار تشبيهات و تکرار کلمات و عبارات و القاب و گاهى تکرار جمله‌هاى بزرگ، و مکرر کردن جمله‌هائى در آخر قصايد يا در بين فصول مانند ترجيع‌بندهاى زبان فارسي.
    بايد دانست که مکرر کردن تشبيهات و جمله‌ها و عبارات، اختصاصى به نظم يا نثرآرائى ”ايرانى ـ هندي“ ندارد بلکه در کتب تورات و انجيل هم اين اختصاص ديده مى‌شود و گويا ”تکرار“، يکى از ويژگى‌هاى ادبيات قديم بوده است و اين اختصاص چنان‌که بيايد تا قرن چهارم و پنجم ‌هجرى نيز در نظم و نثر فارسى متداول بود و در نثر طبرى و اشعار عصر سامانى و شاهنامهٔ دقيقى و فردوسى نمونه‌هاى برجستهٔ آن به‌نظر مى‌رسد.
    - تمام آوردن کلمات: يعنى عدم حذف روابط و قيود و افعال و اشارات و ضماير، و اثبات هر فعلى در جاى خود هر چند جملهٔ متوالى تکرار شود، برخلاف نثر فنى دورهٔ اسلامي.
    - آوردن جمله‌هاى کوتاه در نثر، و اين معنى ظاهراًً تأثيرى است که نظم در نثر فنى بخشيده است.

  8. #48
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض نثر اوستا

    نثر اوستا يکنواخت نيست زيرا قسمتى مهم از اوستا اشعارى هجائى است و نثر نيست، و در زمان‌هاى مختلف نوشته شده و در دوره‌هاى بعد هم در آن دستکارى‌ها شده است. معذلک چون سرمشق نثر پهلوى قرار گرفته است، ما آن را مانند نثر قديم، تعريف مى‌کنيم. چه اختصاصات آن، در زمان‌هاى بعد در نثر پهلوى ساسانى و حتى در دورهٔ اسلامى و در شعرهاى شاهنامه، و در عهد قديم در ادبيات برهمائي، نيز ديده مى‌شود. و خلاصه آنها از اين قرار است:
    - اوصاف اغراق‌آميز مانند دادن القاب عالى به ايزدان و بزرگان و القاب زشت به بدکاران و ديوان و بيان عواطف و احساسات مکرر و فراوان و استعمال لغات خاص نسبت به ديوان و اشقيا.
    - تکرار تشبيهات و تکرار کلمات و عبارات و القاب و گاهى تکرار جمله‌هاى بزرگ، و مکرر کردن جمله‌هائى در آخر قصايد يا در بين فصول مانند ترجيع‌بندهاى زبان فارسي.

    بايد دانست که مکرر کردن تشبيهات و جمله‌ها و عبارات، اختصاصى به نظم يا نثرآرائى ”ايرانى ـ هندي“ ندارد بلکه در کتب تورات و انجيل هم اين اختصاص ديده مى‌شود و گويا ”تکرار“، يکى از ويژگى‌هاى ادبيات قديم بوده است و اين اختصاص چنان‌که بيايد تا قرن چهارم و پنجم ‌هجرى نيز در نظم و نثر فارسى متداول بود و در نثر طبرى و اشعار عصر سامانى و شاهنامهٔ دقيقى و فردوسى نمونه‌هاى برجستهٔ آن به‌نظر مى‌رسد.
    - تمام آوردن کلمات: يعنى عدم حذف روابط و قيود و افعال و اشارات و ضماير، و اثبات هر فعلى در جاى خود هر چند جملهٔ متوالى تکرار شود، برخلاف نثر فنى دورهٔ اسلامي.

    - آوردن جمله‌هاى کوتاه در نثر، و اين معنى ظاهراًً تأثيرى است که نظم در نثر فنى بخشيده است.

  9. #49
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض نثر مانوى

    از نثر مانوى آثار جداجدا و ناقصى به‌دست آمده است و نيز بيشتر آثار مانى و مانويان به زبان‌هاى سريانى و سُغدى بوده است و بنابر آنچه از مختصر اوراق مکتشفهٔ تورفان که به زبان‌هاى پهلوى نوشته شده و همان کتاب ”شاهپورگان“ او است بر مى‌آيد، نثرى است تا اندازه‌اى مصنوع و کنايات و تشبيهات و تلويحات بسيارى در آن به‌کار رفته و از ادبيات فارسى و بودائى و مسيحى (سرياني) متأثر گرديده است . (۱)
    (۱) . مانى از لحاظ ادبى در زبان ايران اصلاح مهمى کرده است، به‌جاى خط پهلوى که شباهت بعضى از حروف آن به‌ يکديگر موجب خبط و اشتباه در خواندن مى‌شد، خط سريانى را معمول کرد و با يک طرز بسيار ماهرانه توانست الفباء سريانى را با زبان ايرانى (لهجهٔ جنوب غربى و شمالي) وفق دهد و حتى‌المقدور اعراب کلمات و اصوات حروف پهلوى را به‌وسيلهٔ حروف مصوتهٔ سريانى قيد و ثبت کند. در اين خط جديد نه فقط کلمات هزوارش معمولهٔ زبان پهلوى را متروک داشت بلکه به‌جاى رسم‌الخط کهنهٔ تاريخى از زرتشتيان نگاه داشته بودند و هنوز هم باقى است مانى رسم‌الخطى به‌کار برد که کاملاً متناسب با تلفظ و معادل اصوات و حرکات بود و اين الفباء مانوى را پيروان او در مشرق که سغدى‌زبان بودند قبول کردن و رفته‌رفته از آن خطى پديد آمد که اقوام آسياى مرکزى آن را به‌کار مى‌بردند، و خط ايغورى که طوايف ايغور (ترک‌ها) و بعدها و هم تاتارها و مغول‌ها آن را خط رسمى شمردند از آن ريشه است.
    از منظومات مانويان اينک يک نمونه که در شعر ۱۲ هجائى و بدون قافيه گفته شده و از کشفيات ”تورفان“ استخراج گرديده است ذکر مى‌کنيم:
    - در ستايش درخت نور:
    خورخَشيِتْ‌ى روشن اُدْپورماهى برازاگ
    روژِند اُدْبَرازند از تَنْوارى اوى درخت
    مروانى با ميوان اوى وازِند شادى‌ها
    وازِنْد کبوتر (اُدْ) فَرِشَه مُرْوى وَسْپ (گونک)،
    سراويند اُدْ واژِنْد .... ى کنيکان،
    بِستايِنْد (هماک) تَنْوارى اوى (درخت ـ اضافات حدسى است.)
    - ترجمهٔ اشعار:
    خوشيد روشن و بدر برازنده،
    روشنى دهند و برازندگى کنند از تنهٔ آن درخت،
    مرغان روشندل سحرى سخن گويند و از روى شادي،
    سخن سر کنند کبوتران و طاوسان و همه گونه مرغان،
    سرود گويند و آواز بر کشند.... دختران،
    بستايند و همگى پيکر آن درخت را،
    در آثار تروفان که همه از آن مانويان است لغات زبان درى و فعل‌هاى مخصوص که در زبان پهلوى جنوبى نيست زياد ديده مى‌شود و اين مبحث بعد از فرونشستن آتش جنگ عمومى اگر دانشمندى زنده مانده باشد بايد از روى رساله‌هائى که فضلا در آلمان و فرانسه و بلژيک و انگلستان از کشفيات تورفان استخراج کرده و مى‌کنند تکميل و روشن گردد.

  10. #50
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض نثر پهلوى اشکانى1

    زبان پهلوى بر دو قسم است پهلوى شرقى و شمالى که آن را تا چندى پهلوى کلدانى مى‌گفتند و اکنون آن را پهلوى اشکانى مى‌گويند و اين زبان در آذربايجان و خراسان حاليه و اصفهان و کردستان و قسمتى از سواحل غربى بحر خزر و ارمنستان متداول بوده است.
    ديگر پهلوى جنوبى و جنوب غربى يا ساسانى است که ادبيات پهلوى باقيماندهٔ آن زبان است و زبان عهد ساسانيان و پارس بوده است.
    از پهلوى اشکانى آثارى قابل ذکر در دست نيست، جز بعضى کتيبه‌ها که همراه کتيبه‌هاى شاهنشاهان ساسانى نقره شده و اوراق پوست آهو که از اورامان به‌دست آمده و قبالهٔ باغ و ملکى است و نيز قطعاتى از آثار مانويان که در طورفان و بلاد مشرق به‌دست آمده است.
    صاحب مجمل‌التواريخ (مجمل‌التواريخ طبع تهران ص ۹۳ ـ ۹۴) گويد ”از آن کتاب‌ها که در روزگار اشکانيان ساختند هفتاد کتاب بود از جمله: کتاب مروک، کتاب سندباد، کتاب يوسيفاس، کتاب سيماس، ولى اثرى از کتب مذکور امروز در دست نيست ـ و نيز رساله‌اى است به زبان پهلوى که عقيدهٔ بعضى محققان بر آن است که از آثار پهلوى شمالى يعنى پهلوى اشکانى است و نام آن (درخت اسوريک) است، و اين کتاب شعر بوده است و هنوز هم بعضى ابيات آن کتاب حال نظم خود را از دست نداده است ولى بسيارى ابيات از وزن افتاده و مبدل به نثر گرديده است ـ در اين کتاب قوافى رعايت شده است، بعضى ابيات با (الف و نون) و بعضى ابيات با (نون و دال) ختم مى‌شود و ما چند مثال از اين کتاب به زبان اصلى ذکر مى‌کنيم:

    ”درختى رُسْت است تر اَوْشَتْر و اَسُوريک
    بُنِش خوشک اِسْت، سَرِش هست تر.
    وَرْگِش کنيا (نَيْ) مانِد بَرِش مانِد انگور،
    شيرين بار آورد...
    مر تومان ويناى آن ام درختى بلند.
    بوژ اَوْامِ نَپَرْدِتْ کو اَزْ هَچْ تو اَوَرْ تراُْم پت وَس گونگ هير
    اَپْمِ پت خونيرَس دميک درختُمْ نيست همتن
    چي، شه هَچ از خورِت کِذْنوک آورُمْ بار.
    مکوکان تخت اوم فَرْسَپْ اُم وات پانان.
    گيواگ روپ هچ اَزْ کِرِندکى وُراژِند مِيْهن و مان
    گُوْازْم هچ از کِرِندکى کوپِنْدشى و برنج،
    دَمَينکْ هچ از کِرِند آتوران وِزَناى
    موک ام ورچيگران نالين ام ورهنک پايان
    رِسَنْ هچ از کِرِندکى تو پاى‌ها ما چِند
    ميگ (ميخ) هَچَ ازِ کِرِندکى تو سَرْ کونگْ وِچِند
    هيزم ام آتوران کى تو سيچ بريژِند.
    تا پستان اَسايَکْ اُم پت سَرِى شتر و ياران.
    شکر اُم وَرْچيکران دوشاب آژاب مرتان.
    تَپَنْگوک هچ از کِرِند(۱) ... داورکدان ويناى شتروان
    - شتروى برند بِچِشکان بِچِشک....
    آشيان ام مُروبچکان سايک کارياکان (ظ: کاروانان)
    خَسْتَکْ بى اَوْ کنُمْ پَتْ نوک بُوم رُست.
    کذ اَرْژِند مَرْتومَکْ کوم بى‌نى وُناسِنْد
    بَغانُمْ اَوِتْ زرّين و ين اَوْاين داند:
    آنَک ژ مرتومَکْ کيش نيست مَىْ و نان.
    هچ از بارى خورند...
    دُتْ هم بُرت آويختند کذش آن گفته بوت درختى آسوريک..“

    (۱) . اين قسمت خراب است و افتاده دارد و مثل اين است که دو بيت با هم مخلوط شده است. زيرا فاعل (تنبگوک) معلوم نيست و همچنين بعد از (داروکدان) فعل و متعلقات آن که به قاعده بايستى (از من کرند) باشد افتاده است.

    - ترجمهٔ اشعار:
    درختى رسته است وراى شهرستان آسوريک،
    بنش خشک است و سر او تر است،
    برگش به نى ماند، و برش به انگور، شيرين بار آورد.
    مردمان بينى من آن درخت بلندم،
    بُز بر من بيرون مى‌آيد و رقابت مى‌کند که من از تو برترم به بس گونه چيز.
    مرا به زمين خونيرث (اقليم چهارم) درختى نيست همتن،
    چه شاه از من تناول کند چون نو آورم، بار،
    تختهٔ کشتى‌ها هستم و دکل بادبانى‌ها.
    جاروب از من کنند که ورازندمهن و مان (خانمان).
    گواز (برنج کوپ و دنگ) از من کنند که کوبنده جو و برنج.
    دمينک (دم کوره) از من سازند آذران وِزَنْ (۲) (بادبِزَن)
    موزه‌ام برزگران را، و پاى افزارم برهنه پايان را ـ
    ريسمان از من سازند که پاى تو را بندند ـ
    چوب از من کنند که پاى‌هاى تو را ما چند (؟)
    ميخ از من کنند که سرنگون آويزند،
    هيزمم آتش‌هائى را که ترا مهيا برشت سازند،
    تابستان سايه‌بانم بر سر شهر ياران ـ
    شکّرم برزگران را ـ دوشابم براى آزادمردان.
    تبنگوى (۳) از من سازند.. و دارودان بينى شهر به شهر برند پزشگ بر پزشگ...
    آشيان (قفس) مرغکانم و سايهٔ کاروان‌ها.
    هسته برافکنم به نوبوم رست
    براى اينکه مردم فقير به ‌سبب من منتفع گردند
    سر شاخه‌هاى من باشد زرّين ـ علاوه بر اين داند:

    نيز آن مردى که شراب و نان که در آن هنگام از ميوهٔ من بخورند (يعنى وقتى‌که فصل پائيز رسد و سرشاخه‌هاى من طلائى شود علاوه بر همهٔ منافعى که شمردم فقير نيز از ميوهٔ من خواهند خورد.)
    دو رقيب و دو هم‌نبرد با يکديگر در آويختند وقتى‌که درخت آسوريک اين سخنان را گفته بود.“
    (۲) . بادبزن مرکب است از (باد) و (بزن) از ريشه (بز) و از فعل بزيدن و وزيدن، آتش وزن نيز همان فعل است که با آتش ترکيب شده است و اينجا آتش وزناى عطف بيان يا بدل دمينک است. و اگر (وزنان) باشد فاعل جمله است.
    (۳) . تنبگ و تبنگوى: همان است که به عربى طبق شده است و در خراسان هم تبنگ به جعبه‌هاى سرگشاده و ته‌باريک گويند که انگور بدان حمل مى‌کنند ـ منوچهرى گويد:
    و آنگه نه تبنگوى کش اندر سپردشان ورزانکه نگنجد بدون در فشردشان

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •