تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 21 اولاول ... 28910111213141516 ... آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 207

نام تاپيک: »» گرافیک و شاخه های طراحی گرافیک

  1. #111
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض گفت‌و‌گو با مصطفی اسدالهی




    در ابتدای گفت‌وگو یك سوال خارج از بحث‌مان(تایپوگرافی) برای من مطرح است و آن اینكه چرا آثار خوب گرافیكی و طراحی، در كشورما اکثرا در آتلیه‌های شخصی و به صورت انفرادی شكل می‌گیرند و اصولا كار گروهی در شكل‌گیری یك اثر هیچ نقشی ندارد. به‌طور مثال در دانشگاه‌ها با توجه به این كه هم اساتید و هم دانشجویان در آن مكان جمع هستند، اتفاق مهمی در عرصه ارائه كار به سفارش‌دهنده‌گان در سطح جامعه رخ نمی‌دهد؟
    این ویژگی در جامعه ما و در سطوح مختلف وجود دارد و در عرصه «هنر گرافیك» هم طبعا با آن مواجه هستیم. در آتلیه‌های شخصی یک کار خوب خلق می‌شود ولی عده محدودی آن اثر را می‌بینند و این بزرگترین ایراد آن می‌باشد. چرا كه محدودیت مخاطب به‌وجود می‌آید. شاید آن سازماندهی که باید باعث شناساندن و عملکرد خوب گرافیک در جامعه شود وجود ندارد. ما در حال حاضر سفارش‌دهنده‌هایی مانند موزه هنرهای معاصر داریم که در سال چند پوستر خوب از طریق سفارش به طراحان مطرح ارائه می‌دهد، اما کسی این پوسترها را نمی‌بیند چرا که درجای اصلی خود به كار نمی‌رود. در واقع گرافیک در جامعه ما جایگاه درستی ندارد. در حالیکه این رشته ترکیبی از علم و هنر است و توسط استادان خوبی تدریس می‌شود و دانشجویان بسیاری هم دارد. اما زمانی که باید به‌ صورت کاربردی مورد استفاده قرار گیرد بسترهای آن وجود ندارد و اگر در سطح شهر کارهایی دیده می‌شود كه متاسفانه توسط افرادی که تخصص آن را ندارند انجام شده است.
    ● ارتباط درست بین سفارش‌دهنده و طراح از چه طریق و چگونه باید به‌وجود آید؟ و نقش دانشگاه و موسسات و انجمن‌ها به چه صورت است؟
    در تمام دنیا دانشگاه‌ها مراکز تحقیق هستند. این ارتباط دوطرفه، باید بین مراکز تولید و ارائه خدمت با مراکز تحقیقاتی برقرار باشد. ما باید هم به کسانی که در رشته گرافیک تحصیل می‌کنند و هم به سفارش‌دهندگان محصولات گرافیکی و حتی مدیران و تصمیم‌گیرندگان و کسانی که برنامه‌های کلان می‌نویسند آموزش‌هایی بدهیم تا بدانند جایگاه گرافیک در سازمان‌ها و یا جامعه کجاست. اگر این اتفاق رخ دهد مشکلات بسیاری حل خواهد شد.
    ● بر‌می‌گردیم به بحث اصلی‌مان، که اصولا به چه نوع کارهایی می‌توان تایپوگرافی گفت و آیا تعریفی برای این کلمه دارید؟
    به نظر من باید به این مقوله نوعی نگاه کنیم که به صورت یک معضل جلوه نکند‌. به نظر من «تایپوگرافی» و «پیکتوگرافی» در کنار هم هستند‌. چرا زمانی که از تایپوگرافی صحبت می‌کنیم حرفی از «پیکتوگرافی» زده نمی‌شود؟ چرا این دو را از هم اینقدر جدا کرده‌ایم؟ باید مثل کتاب‌های تاریخی به زمانی برگردیم که انسان اولیه در غار برای ثبت موضوعی، شکل ظاهری آن را بر روی دیوار ترسیم کرد.
    همان انسان با گذشت زمان هنگامی که مفاهیم بیشتر و گسترده‌تر و در عین حال پیچیده‌تر شد یک سری علائم رسم کرد که این علائم در ابتدا همگی شمایل ظاهری هر چیزی بودند‌. در واقع انسان اولیه به ثبت وقایع روزانه و همچنین موضوعاتی چون پیروزی یا شکست در جنگ و... پرداخت اما زمانی که مفاهیم گسترده‌تر شده علائم را نیز تجریدی‌تر رسم کرده است. اگر کمی به این مسئله دقت بیشتری کنیم متوجه می‌شویم که تفاوتی در نحوه شکل گرفتن این مفاهیم در مغز وجود ندارد.
    یعنی ما با چشم می‌بینیم و در مغز به معنا تبدیل می‌شود. پس فرقی نمی‌کند که مفاهیم با اشکال به مغز منتقل شوند یا با کلمات‌. در واقع نتیجه یكی است. به‌طور مثال، چه ما بنویسیم «مار» و یا شكل مار رابكشیم، در نهایت منظور ما موجودی خزنده و دراز است كه نیش خطرناكی دارد.
    در نتیجه نباید فراموش کرد که تمام هم‌و‌‌غم انسان در این بوده که می‌خواسته ارتباط برقرار کند و اثری از خود به جای بگذارد که در ابتدایی‌ترین شکل آ ن شمایلی خلق كرده و ترسیم نموده است.
    مانند تصویر گاوی كه بر دیوارهای غار ترسیم کرده است.
    ولی زمانی که انسان به صنعت دست پیدا می‌كند و ابزار را به‌وجود می‌آورد، و نیز مفاهیم گسترش پیدا می‌كنند و نشانه‌ها زیاد می‌شوند، برای بیان مفهوم و معنای خواسته خود علایم و نشانه‌هایی را به‌وجود می‌آورد كه ما امروزه به آن «خط» می‌گوییم. پس «تایپوگرافی» در معنای حروف و «پیکتوگرافی» در معنای تصویر، همواره در کنار هم بوده و ریشه‌ای مشترك دارند.
    امروزه حروف، ریشه تاریخی شان همان خط تصویری است.
    اما انسان دوران‌های بسیاری را طی کرده و مغز بشر تکامل زیادی یافته و توانسته مفاهیم گسترده را در مغز خود بپروراند. سپس مجبور شده تا به ثبت موضوعات بپردازد که علائم و خط‌هایی را اختراع و برای تکثیر آن ابتدا با دست و سپس از ماشین چاپ استفاده کرده است.
    حال اگر مقایسه‌ای داشته باشیم بین گرافیک اوایل قرن بیستم با اوایل قرن بیست‌و‌یکم می‌بینیم که «نقاش»‌ها پایه‌گذار این مسئله بودند. در واقع نقاشان و هنرمندانی که می‌خواستند بعد رسانه‌ای اثرآنها بیشتر باشد‌، تکنیک و روش‌های خاصی را به کار گرفتند و برای تکمیل مطالب از «فونت» هم استفاده کردند‌. پس «تایپوگرافی» یعنی ارتقا توان ارتباطی تایپ و حروف.
    به عبارتی می‌خواهیم با دمیدن روی تصویری به کلمه، مفهوم ارتباطی آن را گسترده کنیم و اثر تاثیرگذارتر به‌وجود آوریم.
    ● آیا به همین دلیل است كه حروف را سعی كردیم به شكلی زیبا ترسیم كنیم و خوشنویسی به‌وجود آمد؟
    اگر بگوییم انسان خط را اختراع کرده است و برای خط احترام زیادی قائل بوده و دوست داشته خط را از جنبه کاربردی و هم به لحاظ ظاهری زیباتر کند‌، در آن زمان است كه به «خوشنویسی» روی آورده است.
    بعضی موضوعات هم برای فرد بسیار مقدس بوده و همین باعث شده تا بهترین و زیباترین شکل خط را برای آن موضوع انتخاب کند و حتی تزییناتی هم به آن می‌افزود‌.
    به‌طور مثال در نگارش كتب مقدس و یا تزیینات اماكن مورد احترام، همواره از آن بهره گرفته است. در نتیجه می‌توان گفت خوشنویسی هم از دل همین نیات به سمت تکامل رفته است.
    ● با توجه به اینكه هنر گرافیك یك هنر وارداتی و معاصر است و در عصر تكنولوژی به‌وجود آمده است، چه تاثیراتی از تكنولوژی گرفته است؟
    در واقع تكنولوژی علت اصلی تحول «هنرگرافیك» و مطرح شدن آن به عنوان یك «رسانه» است.
    در این عصر مفاهیم گسترده‌تر و ظریف‌تر می‌گردد و بشر به فكر تكثیر و ثبت مفاهیم می‌افتد.
    در این زمان تكنولوژی غرب برای تكثیر حروف، با همان شكل و ویژگی حروف غربی به‌وجود می‌آید.
    اما ما نمی‌توانستیم آنها را عینا «بلوکه» کنیم، ولی این كار را کردیم و در این بلوکه کردن عده‌ای می‌گویند که زیبایی از دست رفته است و نگرانی‌هایی به وجود آمده است.
    گرافیک به اندازه خیلی زیادی در طراحی پیکتوگرام‌ها پیشرفت کرد. یعنی عالی‌ترین ساده‌سازی‌ها، در آثار «بیكتوگرام»‌ها به دست آمدند و هنوز هم ما از خدمات این پیکتوگرام‌های زیبا و مشهور در تمام دنیا استفاده می‌کنیم. هر جا که می‌خواهیم یک زبان تصویری مشترکی داشته باشیم از همین پیکتوگرام‌ها استفاده می‌کنیم‌.
    بعد از آن طراحان به «تایپ» كه ریشه آن همان «پیکتو»ها هستند علاقمند شدند که تصویر را کنار بگذارند و به روش خاصی از چیدمان، به آنها شکل تصویری‌تری دهند. حتی در آثار خودجوش زمان انقلاب به‌عنوان مثال جمله «مرگ برشاه» که بر در و دیوار نوشته شده بود و کلمه شاه به صورت سروته نوشته می‌شد نمونه‌ای از همین تایپوگرافی است که معنای سرنگونی شاه را القا می‌کرد.
    یعنی مفهوم شكل و معنای حروف، توامان جهت بیان مقصود و تاكید بیشتر در كنار هم و به كمك هم می‌آیند.
    ● موارد كاربردی تایپوگرافی در چه جاهایی است؟
    در هر جایی که می‌خواهید پیامی را برسانید.
    ما در گرافیک یک استراتژی داریم و بعد هم باید برای این استراتژی ابزاری تهیه کنیم‌. بنا به مقتضیات باید از ابزار مناسب استفاده کنیم. بدین جهت تایپوگرافی، ابزاری است جهت بیان مفهوم و معنا. و البته كه این از خاصیت رسانه‌ای بودن «هنرگرافیك» است.
    چرا كه در بحث رسانه‌‌ها باید با كمترین علایم، بیشترین مقصود و مفهوم را القا نمود.
    ● آیا می‌توان از تایپوگرافی در روزنامه هم استفاده کرد؟
    بله. در روزنام هم ما تایپوگرافی را اعمال می‌کنیم‌.
    انتخاب شخصیت‌های مناسب حروف و فونت‌ها در ارتباط با مفاهیم درونی آنها و نحوه قرارگیری آنان در روزنامه‌ها و مجلات دربحث تایپوگرافی قرار می‌گیرد.
    ● آیا می‌توان مقایسه‌ای بین روند طراحی فونت‌ها در غرب و آنچه در ایران اتفاق افتاده کرد؟
    ما چندین و چند سال است که دست روی دست گذاشتیم و فقط چند تن از همکاران گرافیست ما «فونت» طراحی کردند و متاسفانه کسی حاضر نیست كه این كار را انجام دهد.
    در واقع وجه تمایز حروف غربی از حروف ما در طراحی مناسب حروف جهت ماشینی شدن و اصطلاحا «سربی» شدن است.
    ابتدا باید فونت‌های مناسب، با ویژگی‌های گسترده‌ای طراحی کنیم و در این فونت‌ها سعی کنیم کمبودهای تکنیکی که از قبل وجود دارد را جبران کنیم‌. از فونت‌های موجود فقط تعداد معدودی از آنها قابل استفاده هستند که البته باید به هنگام استفاده نقص‌های تکنیکی آنها را هم برطرف کرد.
    پس در قدم اول باید فونت‌های مناسب با ویژگی تكثیر، به شكلی كه حروف فارسی در ذات خود دارند طراحی نماییم و سپس برای تكثیر آن از تكنولوژی استفاده كنیم. یعنی در واقع همان مسیری كه غرب طی كرده است را باید طی نماییم.
    ● با توجه به اینکه حروف فارسی به هم چسبیده هستند آیا این قابلیت را دارد که مانند حروف غربی به اشکال مختلفی طراحی شوند؟
    بله. البته خیلی سخت است‌. اما امکان بهتر شدن و درست کردن آن وجود دارد.
    ● آیا خوشنویسی به شکلی که در زبان ما وجود دارد در غرب هم هست؟
    بله. آنها هم با قلم می‌نوشتند‌. حتی حروفی از لاتین وجود دارد که به هم می‌چسبند‌. هنوز هم در غرب بعضی از آدم‌های قدیمی با قلم و مرکب خط می‌نویسند‌. حتی کتاب‌های مقدسی مانند تورات و انجیل با دست نوشته شده و تزیین هم شده‌اند. اما آنها این مسأله را نیز حل كرده و این حرف را قابل تكثیر نموده‌اند.
    البته اوج این مسئله در سال ۱۹۵۵ با خلق حرف «هلوتیکا» بود‌. كوششی در جهت خلق فونتی كه متناسب با زمان خود باشد.
    ● آیا خوشنویسی ما در این پروسه می‌تواند نقشی داشته باشد؟
    بله. خوشنویسی برای ما پشتوانه است. ما اندازه‌های طلایی و زیبایی‌های ظاهری برای طراحی یک فونت جدید را می‌توانیم از خوشنویسی بگیریم.
    تناسبات و زیبایی‌های بدیلی را ما در خوشنویسی خلق کردیم. هم‌اكنون وقتی می‌خواهیم یک خط جدیدی را برای کاربردهای مختلفی درجامعه تولید نماییم، بازهم توصیه می‌شود که به خط‌های قبلی توجه شود چون این تناسبات در ذهن ما به عنوان الگوهای زیبایی جا افتاده است.
    و می‌توان از نسبت‌های آن بهره جست. ما در خوشنویسی برای هر حرف و حركتی قاعده و قانونی داریم كه تمامی آن قواعد از مبانی هنرهای تجسمی نشأت گرفته است. بنابراین خوشنویسی برای ما الگو و زیربنا است تا بتوانیم مدل‌های زیبا وخوب دیگری مثل آنها خلق کنیم.
    اگر بتوانیم از قوانین و قواعد خوشنویسی، حروف استانداردی با ویژگی تكثیر توسط ماشین(حروفچینی) به‌وجود آوریم، در واقع به این معضل نبود و كمبود «فونت» استاندارد در آثارمان پایان داده‌ایم.
    ● آیا هر اتفاق تصویری که با حروف انجام شود می‌تواند تایپوگرافی باشد؟
    نه.
    ● کالیگرافی همان خوشنویسی است؟
    نظرات متفاوت است‌. بعضی می‌گویند کالیگرافی خوشنویسی نیست‌. اما در بسیاری از كتب معادل آمده است.


    محمد رضا ساختمانگر
    هلیا قاضی‌ میر سعید
    مجله رنگ

  2. #112
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض بچه‌های امروز، بروسلی را بیشتر از رستم می‌شناسند




    همه‌ی ما با این متن كتاب درسی آشناییم. قطار زندگی من با قطار زندگی «زرین كلك» در همین نقطه یعنی در ایستگاه كتاب‌های درسی تلاقی كرد و از چهل و چند سال پیش تا امروز سرنوشت ما به همین‌گونه گره خورده است و من در این‌جا می‌خواهم درباره آن‌چه كه برای «زرین كلك» سرنوشت‌ساز بوده، سخن بگویم.
    همكاری ما از كتاب‌های درسی به نشریات آموزشی پیك كشید، در همین زمان جوان تحصیل‌ كرده‌ای از انگلیس به‌عنوان مدیر تولید هنری (Art Editor) سرپرست ما شد. این جوان پُر انرژی و با سلیقه، فیروز شیروانلو بود. هنوز چند صباحی از همكاری ما با او نگذشته بود كه همراه با گروهی از بروبچه‌های فعال در كنفدراسیون دانشجویی در انگلیس به اتهام ترور شاه دستگیر و زندانی شد. پس از مدتی معلوم شد كه آن‌ها در جریان ترور شاه نقشی نداشته‌اند و شیروانلو آزاد شد. اما پس از آزادی به كار سابقش بازنگشت تا این‌كه بعدها سر از كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان درآورد. در واقع او كه بنیان‌گذار كانون بود، گروهی از همكاران گرافیست‌های قدیمی از جمله «زرین كلك» را با خود به كانون پررورش فكری كودكان و نوجوانان برد.
    اما نه به این سادگی، زیرا «زرین كلك» جوان، دكتر داروساز ارتش بود و انتقال یك فرد نظامی به دستگاه غیرنظامی غیر ممكن بود. اما شیروانلو كه استعداد و قابلیت «زرین كلك» را در كار تصویرگری می‌شناخت، برایش نقشه كشیده بود كه از او یك استاد هنر انیمیشن بسازد، لذا با سماجت به‌ دنبال انتقالی او از ارتش به كانون بود. از طرف دیگر ارتش هم از روی لجبازی حكم «دكتر ستوان نورالدین زرین كلك» را به خاش تدارك دید. خوشبختانه قبل از این‌كه حكم به امضا مقامات بالا برسد، شیروانلو توانست ترتیب انتقال او به كانون را بدهد و لذا اگر به تقدیر معتقد باشیم، بنا بر حكم سرنوشت «زرین كلك» رهسپار بلژیك شد تا در كنار «راول سروه» یكی از بزرگ‌ترین استادان انیمیشن جهان، این هنر را بیاموزد.
    خوشبختانه «زرین كلك» جوان، وقتش را تلف نكرد و آموختنی‌ها را آموخت و وقتی به ایران بازگشت، دیگر همكارانش هنر انیمیشن را به شیوه خودآموزی تجربه می‌كردند و تنها كسی كه به جز او به‌طور آكادمیك این هنر را در اروپا آموخته بود، فقط زنده‌یاد نفیسه ریاحی بود كه آثار بسیار باارزشی از خود به‌جای گذاشته است.
    «زرین كلك» از روزی كه به ایران بازگشت تا امروز مهم‌ترین دغدغه خاطرش آموزش این هنر به نسل بعد بوده است. او بخش بزرگی از عمرش را صرف این هدف باارزش كرد. نخست بخش مدیریت این دانشكده تازه تاسیس را به‌عهده گرفت كه متاسفانه نیمه‌كاره ماند. مدتی هم در خود كانون پرورش فكری كودكان با پرهیز از مدرك‌گرایی، مدرسه‌ای تشكیل داد كه در آن هنرجویان مستعد را با دیپلم ساده می‌پذیرفت.
    این مدرسه فارغ‌التحصیلان خوبی را بیرون داد. اما متاسفانه اغلب آن‌ها تغییر شغل دادند و برای گذران زندگی به كارهای دیگری غیر از هنری كه آموخته‌ بودند، پرداختند. یك فیلم ۲۰ دقیقه‌ای انیمیشن حدود یك سال وقت می‌گیرد ولی متاسفانه در عمل، هنرمند نمی‌تواند با اجرت آن زندگی كند. صدا و سیما كه مصرف‌كننده‌ی اصلی فیلم‌های انیمیشن است، این سری فیلم‌ها را از ژاپن با قیمت ارزان خریداری می‌كند و از این رو فیلم‌ساز داخلی به ناچار شغلش را عوض می‌كند. من در این‌جا می‌خواهم درباره‌ی تهاجم فرهنگی و مسئله هویت سخن بگویم. از پنجره‌ی خانه‌ام بچه‌ها را می‌بینم كه توی كوچه به تقلید از همین فیلم‌ها مثل بروسلی كاراته‌بازی می‌كنند، این‌گونه است كه بچه‌های امروز، بروسلی را بیشتر از رستم می‌شناسند.
    وقتی زیباترین كتاب‌های نقاشی شده توسط «زرین كلك» كتاب‌های شاهنامه از انتشارات كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان خمیر شدند و مجموعه سریال‌های خارجی برنامه كودك تلویزیون شد، طبیعی است كه بچه‌های امروز، بروسلی را بیشتر از رستم بشناسند. بنا بر همت انجمن تصویرگران قرار است موزه‌ای از آثار تصویرگران ایران تشكیل شود. این اقدام بسیار ستایش‌انگیز است اما ای كاش آثار هنرمندانی مثل «زرین كلك» كه در كانون پرورش فكری كودكان بود، به این موزه راه پیدا می‌كرد. به‌هر حال «زرین كلك» امروز چهره‌ای است جهانی. او عضو هیئت امنای انجمن فیلم‌سازان انیمیشن در جهان است. امید است هر چه زودتر موزه سینما برپا شود تا هنرمندانی نظیر «زرین كلك» در زمان حیاتشان، آثارشان به موزه راه یابد.


    نویسنده : پرویز كلانتری
    دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس

  3. #113
    اگه نباشه جاش خالی می مونه N A V I D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    مشهـد
    پست ها
    403

    پيش فرض

    magmagf جان ايول .
    تركوندي .
    ممنون .

  4. #114
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض پوسترزدگی



    چند سالی است كه طراحی پوستر و ارائهٔ آن به نمایشگاه‌های متعدد در میان طراحان جوان واگیر و همه‌گیر شده است‌. و همچنین است در مورد مدیران و برگزاركنندگان جشنواره‌ها و مناسبت‌ها كه این اپیدمی به آن‌ها نیز سرایت كرده و گوشه چشمی به برگزاری نمایشگاه پوستر دارند. و بسیاری نیز به جای تلفظ O آن را با U تلفظ می‌كنند، بر وزن پوست یا دوست‌. این پوسترزدگی حاد كه گریبان جماعت كثیری را گرفته‌، موضوعی است كه باید به آن پرداخته شود.
    طراحی آثار گرافیك به شیوهٔ پوستر، برای ارائه به نمایشگاه‌، با موضوعات پیشنهادی سفارش‌دهندگان مانند پوستر پوستر، رنگ پنجم‌، مثبت منفی‌، چهارمیخ‌، ارگ بم و آخرین و بزرگ‌ترین آن‌ها نسل پنج (و بسیاری دیگر كه به خاطر ندارم‌) با جایزه و بی‌جایزه آنچنان شایع شده است كه گویا موضوعاتی مانند طراحی نشانه و صفحه‌آرایی و تصویرسازی و جلد مجله و كتاب اصلاً در ایران موجود نیست و یا تنها از آن كسانی است كه با این‌گونه‌ها فقط معیشت می‌كنند و آن‌ها را با هنرمندان طراح پوسترساز تك‌واحدی كاری نیست‌.
    آن‌ها كارگران و مزدبگیران سفارش‌گیرنده و مجریان تاجران سفارش‌دهنده‌اند كه راهی به دیار هنرمندان فرهیخته و از ما بهترِ پوسترساز ندارند. اتفاق عجیب دیگر اختراع گونه‌ای جدید از هنر است كه تایپوگرافی نام دارد; معلوم نیست كه آیا نقاشی است یا مجسمه‌سازی‌، گرافیك است یا عكاسی‌، سینما است یا ویدئو آرت و یا می‌تواند همه را دربر گیرد یا خود مستقل است و متكی به خود با قوانین و راهكارهای خود؟ آیا هر اثری كه با خوش‌نویسی یا دست‌نویسی یا فونت تولید شود در گونهٔ تایپوگرافی جای می‌گیرد؟ چگونه می‌توان فهمید كه اثر در گونهٔ گرافیك یا نقاشی نیست‌؟ این نام‌گذاری بدیع از كدام آئین یا قانون تدوین‌شده‌، یا حتی بگو، تعریف شفاهی پیروی می‌كند؟ مقالهٔ حاضر در پی یافتن تعریف یا توافق تازه‌ای است برای استنباط مشترك‌. رهایی از خلط مبحث و یا شاید آغازی برای طرح بیانیهٔ مشترك دسته‌ای از طراحان پوستر.
    ● پوسترهای دیجیتال به مثابه اثر هنری
    یكی از خصیصه‌های اصلی و یكی از وجوه تمایز پوستر با تابلو نقاشی از آغاز پیدایی آن‌، تكثیر (و حتی گاهی در شیوهٔ طراحی تكثیرپذیر) بوده است‌. پوسترها را اگر مطابق تعریف قدیمی آكادمیك به دو نوع در خدمت فرهنگ و یا در خدمت اقتصاد (تجارت‌) تقسیم كنیم (با این آگاهی كه تمام رفتارهای اقتصادی حتی پوستر نیز تأثیر مستقیم و انكارناپذیری بر فرهنگ دارد)، در هر یك از این تقسیم‌بندی‌ها دو گونه عملكرد به خواست سفارش رخ می‌دهد.
    گونهٔ اول كه وجود یا حضور محصول یا كالای خاصی را در زمان و مكان معین اعلام می‌كنند. برای مثال‌، تمام نمایشگاه‌ها، فیلم‌ها، نمایش‌ها یا جشنواره‌هایی كه در زمان و مكان خاص و محدودی واقع می‌شوند و یا كالاها، محصولات یا نمایشگاه‌های تجاری ـ صنعتی كه در زمان و مكان خاصی به فروش می‌رسند یا برگزار می‌شوند.
    گونه دوم آن‌ها كه روایت‌شان از موضوع یا محصول‌ْ زمان و مكان خاص یا محدودی را تعیین نمی‌كند. اگرچه این‌گونهٔ بی‌زمان و مكان نیز در اصل گسترهٔ زمانی و مكانی‌، اما وسیع‌تر از گونهٔ اول دارد، چرا كه در قید مكان جغرافیایی زبان یا فرهنگ یا موقعی از محدوده‌ای از جهان و در قید زمانی‌ِ حداكثر فصلی گذرا از تاریخ یا حضور یك نسل یا رخدادی بالاخره گذرا واقع می‌شوند. مثل پوسترهای آگاه‌كننده‌، هشداردهنده‌، تزئینی‌، آموزشی‌، سیاسی‌، مربوط به آئین‌ها و مراسم سنتی‌، رفتارهای فرهنگی یا تبلیغ كالاهایی مصرفی و مشهور كه همگانی و همه‌جایی شده‌اند.
    تمام گونه‌هایی كه برشمردیم شرط برقراری ارتباط را با تكثیر یا وقوع كثرت هرچه بیش‌تر خواهان‌اند.
    اما اتفاقی كه رخ داده و رو به رشد سریع است‌، حضور هرچه بیش‌تر پوسترهای تك‌واحدی است كه آن‌ها را فقط در نمایشگاه‌ها و سپس در كاتالوگ یا كتاب آن نمایشگاه و یا دیرتر به شكل جلد كتاب یا مجله رؤیت می‌كنیم كه انگیزه‌ای است برای نوشتن این مقاله‌. حضور پوستر در جوامع به دلیل رشد تكنولوژی و سرعت‌یافتن متحرك‌ها كه مردم بر آن سوارند، اتفاق افتاد و از درون تراكت‌ها زاده شد و به تبع همین روند به طرف بزرگتر شدن رفت و به بیلبوردها تبدیل شد. هرچه سرعت متحرك‌ها در شهرها افزون‌تر شدند پوسترها (بخوان بیلبوردها) بزرگتر شدند. پس پوسترهای كوچكتر باید محدودهٔ رفتاری تازه‌ای داشته باشند درخور بینندهٔ كم‌تحرك یا ساكن خود كه آدم‌های پیاده یا نشسته هستند.
    در این‌جاست كه موضوعات باید دارای تفكیك رفتاری‌، بیانی یا بهتر است بگوییم دیداری شوند. آن‌هایی كه با تصویر و نوشته آهسته حرف می‌زنند و آن‌هایی كه فریاد می‌كشند. و این حجم صدای تصویری را تنها ابعاد پوستر یا بیلبورد است كه تعریف می‌كنند. (بگذریم از بیلبوردهایی كه با دارا بودن ابعاد بسیار بزرگ حتی ممكن است كه الكن باشند!). با این تغییر بسیار مهم در روند دگرگونی شكل‌، پوسترهای كوچك‌، موضوعات و مخاطبان خاص خود را یافتند; گاهی اوقات حتی به دلیل بنیه اقتصادی سفارش یا سفارش‌دهنده‌.
    دیگر حكم دارا بودن نوشته‌های بسیار بزرگ و رنگ‌های مشعشع شرط اصلی نمایش بهتر پوسترها نیستند و این تعریف آكادمیك بسیار كهنه شده و شاید بتوان آن را فقط منتصب به بیلبوردها دانست‌. اگرچه در این مورد نیز شك دارم‌، چرا كه وقتی یك نظام تبلیغ موفق شود كه رنگی‌، نشانه‌ای‌، تصویری یا شعاری را در اذهان جمعیتی خاص در مكان جغرافیایی تعریف‌شده و در زمانی هرچند طولانی اما محدود حك كند، ارائهٔ این كد شناسایی به‌تنهایی عمل می‌كند و اصلاً نیازی به نمایش در ابعاد فیزیكی بزرگ عناصر بصری ندارد. گشودن رمزگان یا كُد رنگی مورد اشاره لزوماً نیاز به مشعشع‌بودن ندارد و كد نشانه یا نوشتهٔ مورد نظر حتماً نباید تمام وسعت فیزیكی اثر را از آن خود كند.
    با این تعریف‌، پوسترهای كوچك نجواگرانی برای جمع‌های كوچك‌اند. برای رؤیت از فواصل كوتاه ویترین یا دیوار گالری‌ها، كافی‌شاپ‌ها (چای‌خانه‌ها)، كتاب‌فروشی‌ها، آموزشگاه‌ها، ادارات و... برای نشسته‌ها و پیاده‌ها. برای آن‌ها كه بیش‌تر فرصت دارند بیان تصویری ـ نوشتاری را درك كنند و برای رفتن كمتر عجله دارند.
    اتفاق شگفت دیگر اواخر قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یكم‌، دگرگونی یا رشد درك تصویری افراد جوامع شهری است كه به دلیل فزونی وسایل ارتباط جمعی به‌ناگزیر پیر و جوان را متأثر كرده و رفتار آن‌ها را با ارائهٔ رمزگان عمومی‌شده دگرگون و در اختیار می‌كند. و مهم‌تر، ابزار تكنولوژیك معاصر ــ كه مستقیماً در منش و كنش پوسترها (در هر ابعادی‌) تأثیر گذاشته‌اند ــ رایانه‌ها و چاپگرهاست‌.
    بی‌حضور هیچ‌یك از این ابزار امكان این‌همه تغییر شكل وجود نداشت‌. اما این حضور چه رخدادی را موجب شده است كه پوسترها به‌طرف اثر هنری‌شدن گرایش پیدا می‌كنند؟ و طراحان احساس هنرمند بودن را بیش‌تر به رخ می‌كشند؟ مگر ذات تكثیرپذیری پوستر نبود كه آن را هنر شاخص قرن كرد؟ آیا سركوب ذات تكثیرپذیر پوستر به پذیرش حضور تك‌واحدی نقض غرض نیست‌؟
    اتفاق اول این‌كه همهٔ آن‌ها كه ذوقی در طراحی گرافیك دارند، با تصویر آشنا یا درگیرند امكان یافته‌اند كه روی میز اتاق كوچك‌شان نرم‌افزارهایی داشته باشند جایگزین چندین دستگاه و اتاق و تاریك‌خانه و مواد شیمیایی و انواع كاغذ و خطكش و چسب و مداد و قلم‌. اتفاق دوم بهبود تكنیك و كاغذهای چاپ‌گرها است‌.
    اگر به مدد این امكان تحولی در روند تولید و ارائه پوسترهایی در ابعاد و تعداد بسیار بالا رخ داده‌، موضوع این مقاله نیست‌. مسئلهٔ ما در خصوص امكانات در اختیار پوسترهایی است كه تنها یك عدد از آن‌ها چاپ می‌شود.
    افزودن امكانات اسكن و دوربین دیجیتال به این مجموعه تنها كمكی است به تولیدكنندهٔ پوستر در جهت سرعت در تولید وگرنه لزوماً بود و نبودشان تأثیری در بیان تصویری ندارد. روزگاری ژان لوك‌گدار پیش‌بینی روزی را كرد كه دوربین در دست سینماگر به مثابه قلم شود. اگر اكنون به مدد تكنولوژی دیجیتال این اتفاق در شرف وقوع است نشانهٔ حضور رایانه به مثابه قلم را در تمام گونه‌های هنری می‌توان سراغ گرفت‌.
    اگر امروز انگشت‌شمار نقاشان ما با رایانه تابلو نقاشی خلق می‌كنند، دیر نیست كه نسل بعدی گرایش خود را در استفاده از ابزار كهن كنار بگذارد و كارگاه نقاشی رایانه‌ای كوچك رومیزی خود را كامل‌تر كند. آنچنان كه فیلم‌سازان و عكاسان سریع‌تر به این عمل دست زدند; هرچند كه پیران حرفه بسیار نصیحت كردند و زاری‌.
    توضیح این‌كه در این مقاله سعی می‌كنم از لغت طراح و یا هنرمند پرهیز كنم‌، چون تولید طرح‌های بسیار كسانی هستیم كه لزوماً طراح و یا اصلاً هنرمند نیستند. مجموعهٔ این امكانات به تولیدكنندهٔ پوستر این آزادی عمل را داده است كه به تولید پوسترهای شخصی دست بزند (سفارش از خود)، و یا این‌كه بتواند در تمام فراخوان‌ها حضور عاجل پیدا كند. (شاید حرمت و منش نقاشی‌، در فرهنگ ما هنوز ظرفیت پذیرش این گسترهٔ حضور عموم را نیافته كه گرافیك‌، سینما و عكاسی به آن دست پیدا كرده‌اند!) علاوه بر حضور گسترده و فوری تولیدكنندگان‌، این امكان به گروه‌ها، انجمن‌ها، برنامه‌سازان‌، مدیران دولتی و خصوصی داده شده كه مستقل یا در كنار هر مناسبتی به فراخوان پوستر فكر و اقدام كنند.
    این مجموعهٔ رفتاری سبب شده است كه پوسترهای نمایشگاهی به طرف تولید واحد بروند، در بند تكثیر نباشند و خود را به مثابه اثر هنری بینگارند و نمایش دهند. چرا كه فارغ از اعلام تاریخ و مكان‌اند و می‌توانند به مضمون‌هایی همه زمانی و همه مكانی بپردازند، اما آیا این‌كه تمام این تولیدات‌ِ به نمایش درآمده‌، با این همه مضامین گونه‌گون اجتماعی ـ فرهنگی‌، تماماً ظرفیت اطلاق نام اثر هنری را دارند یا خیر محل تردید است‌.
    پس می‌توان گفت بی‌آن‌كه بخواهیم خود را به تولید پوستر هنری ملزم كرده باشیم تنها كافی است تعریف و قوانین از پیش آموخته و قدیمی پوستر را كنار بگذاریم و به تعریف تازه‌ای فقط برای لفظ پوستر به مفهوم كلی آن برسیم‌: پوستر لزوماً نباید بلند حرف بزند، می‌تواند عابر را میخكوب هم نكند، بلكه كافی است حرف خود را (مخصوصاً اگر حرف متینی است‌) بسیار آهسته بیان كند (بگو حتی در گوشی‌).
    و لزومی هم به مخاطب توده‌ای ندارد. دیدیم كه در رفتارهای افراطی در تولید پوستر حتی ناخوانا و الكن‌بودن نیز بعضی را خوش می‌آید. با رعایت این قواعد یا بهتر است بگوییم با عدم رعایت قواعد تعریف‌شدهٔ قدیمی همه می‌توانند هنرمند پوسترساز شوند.
    آیا با این همه پوستر تولید شده‌، آویخته شده به دیوار نمایشگاه‌ها و راه یافته به كاتالوگ‌ها و نیاویخته بر دیوارهای شهر، توانسته‌ایم بخشی از وظیفهٔ بزرگ ارتباط هنرمندانه را كه در نقاشی سراغ داریم به دوش پوستر بگذاریم‌؟ آیا برای اندك درددل خود با اندك همزبانی همنشین شده‌ایم‌؟ آیا در روایت شادی یا اندوه‌مان با شریكی تازه همخوان شده‌ایم‌؟ در نمایش نفرت از جنگ‌طلبان و بیان عشق به صلح‌اندیشان در چه وسعتی پیروزمندانه حضور یافته‌ایم‌؟
    مخاطبان محدود حاضر ما در گالری‌ها برای این همه بیان مفاهیم انسانی یا اجتماعی كافی‌اند؟ مگر نه آن‌كه در آغاز قرن بیستم تمام تلاش هنرمندان این بود كه خود را از قید مكان‌های كوچك رها كنند و به میان مردم بروند؟ مگر ذات تكثیرپذیری پوستر نبود كه آن را هنر شاخص قرن كرد؟ آیا سركوب ذات تكثیرپذیر پوستر به پذیرش حضور تك‌واحدی نقض غرض نیست‌؟
    پناه‌بردن به تولید آثار واحد چاپی با مخاطب اندك و آشنای نزدیك‌، دال بر كدام نیاز اجتماع است كه از شناخت آن عاجز مانده‌ایم‌؟ یا واگوی كدام چشم‌پوشی از كدام ناتوانی گرافیك معاصر است كه طالب یافتن و بیانش نیستیم‌؟ اگر طالب آنیم كه از جماعت هنرمندان نامیده شویم چرا راه سهل رایانه و نرم‌افزار و چاپگر را پی گرفته‌ایم‌؟
    نیاز هنرمند شمرده‌شدن از كجا سرچشمه می‌گیرد؟ عدم موفقیت در طراحی گونه‌های بسیار گرافیك برای سفارش‌های متعدد امروز جامعه شهرنشین سبب این امر است یا ناتوانی در برقراری ارتباط درست با سفارش‌دهنده‌؟ ما در این پوسترها سفارش‌دهنده را كنار می‌گذاریم و خود جای او قرار می‌گیریم‌.
    در اتاق‌های كوچك خود با رایانه‌های هرچه كوچك‌تر موضوعات و مفاهیم بسیار بزرگ و انسانی را به پوسترهای بزرگ بدل می‌كنیم و به دیوارهای بلند گالری‌های بزرگ و كوچك می‌آویزیم تا با اندك مخاطب خود درد دلی كرده باشیم كوچك‌، كوچك‌تر از آواز یك پرنده‌.


    ابراهیم حقیقی
    مجله رنگ

  5. #115
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ایران شوق من است 1



    ـ گفت و گوی منتشر نشده از مرتضی ممیز
    می خواستم با او به مناسبت برگزاری اولین دوسالانه پوستر جهان اسلام و همکاری اش با این دوسالانه گفت وگو کنم؛ اما قبول نمی کرد. میانه خوبی با گفت وگو به معنای مصاحبه نداشت. بالاخره هم من را به عنوان مهمان پذیرفت تا مصاحبه گر. شروع کننده این گفت وگو هم خودش بود. من هم شبیه شنونده بودم تا مصاحبه گر. پیش از این که شما این گفت وگو را بخوانید دلم می خواست آقای ممیز آن را می خواند.
    ممیز: این جماعت جوانی که سرازیر شده اند به مطبوعات، با آدم مثل آجیل خوردن در ایام فراغت برخورد می کنند. اصلاً حساب وقتی که با آدم گفت وگو می کنند را ندارند. برای من مهم است که چه چیزی می گوییم و درباره چه موضوعی صحبت می کنم، چون از پس ۶۸ سال زندگی و ۴۷ سال کار حرف می زنم. اما آنها (مطبوعاتی ها) فقط می خواهند صفحه ای یا ستونی از روزنامه شان را پر کنند و بروند. اجازه نمی دهند آدم این نوشته ها را کمی مطالعه کند. تقریباً هیچکدام از گفت وگوهایی که با من داشته اند ندیدم بدون غلط و با تمام نکات و ریزه کاری هایی که من به آنها فکر می کنم منعکس شده باشد. اکثر حرف ها بریده یا سرهم بندی شده و یا آن خبرنگار به اشتباه تصور کرده که من مثلاً این حرف را زده ام. وقتی من در مقابل یک خبرنگار می نشینم، احساس وظیفه و مسئولیت می کنم و بر این اساس، دلم می خواهد حرفی که از من منتشر می شود درست مثل چیزی باشد که زیر آن را امضا می کنم. آنها نه به امضای من، نه به آبروی من، نه به سابقه من توجه نمی کنند.
    از این جهت من بسیار دلخور هستم و نمی خواهم با آنها صحبت کنم. از طرف دیگر، هرجایی هر صحبتی درباره من منتشر شود اگر به دستم برسد، در آرشیو شخصی خودم نگهداری می کنم، چون بارها و بارها شده من صحبتی کرده ام و بعد آن صحبت به صورت تحریف شده ای منتشر شده است و عده ای هم به همان صحبت های تحریف شده استناد کرده اند. اگر من این گفت وگوها را داشته باشم، می گویم نه، من اینگونه صحبت نکرده ام. این روزنامه نگارها حتی یک نسخه از آن گفت وگوها را برای من نمی فرستند. من هم که از خانه بیرون نمی روم مگر زمانی که صاف می روم دانشگاه و برمی گردم خانه. این را هم بگویم خیلی ها برای من روزنامه ها و مجلاتشان را مجانی می فرستند، ما هم عادت کردیم به مفت خوری. واقعیت این است که این مجله و روزنامه خریدن خیلی پول می خواهد. ما یک روزنامه شرق را که می خریم حدوداً ۲۰۰ تومان خرجش می شود آن هم با این حقوقی که از دانشگاه می گیریم. برای من مشکل است که هر روز به روزنامه فروشی بروم و در آنجا دنبال روزنامه هایی بگردم که از من مطلبی زده اند. خیلی زشت و خودخواهانه است که هر روز فقط دنبال انعکاس اخبار و مطالب خودم باشم. اصلاً برای سلامتی روح آدم ناجور است. آدم را بدقلق می کند. آنها که تاکسی می گیرند و این همه راه می آیند، عکس می اندازند یک نسخه از آن مطلب را هم برای ما پست کنند.
    ● اما، مطمئن هستم بچه های مطبوعاتی این طور به قضیه نگاه نمی کنند. آنها برای گفت وگویی که می گیرند و مطالبی که می نویسند هدف و دلایل زیادی دارند. مثلاً با انجام یک گفت وگو علاوه بر اطلاع رسانی؛ اتفاقات و حوادث دوران معاصر خودشان و آن شخص را ثبت می کنند و به نوعی در نوشتن تاریخ سهیم می شوند.
    نمی دانم چرا نظر من با آنها متفاوت است. من از کسانی هستم که علاقه مندم اسناد مکتوب درست کنم. برعکس من از اسناد شفاهی فرار می کنم، چون اسناد شفاهی در تاریخ مملکت ما هیچ وقت جایی ضبط نشده است. بیش از ۳۵ سال است که معلم هستم و ۴۷ سال است که کار می کنم و افتاده ام در میدانی که عده ای به آن توجه دارند. همیشه این احساس وظیفه را دارم که هر چیزی را که می دانم برای نسل آینده بازگو کنم، چون خودم برای یاد گرفتن راه پرنشیب و فرازی را آمده ام و تلاش می کنم این مسئله حل شود. من همیشه این احساس وظیفه را در خودم داشتم چون معلم بودم و معلمی کردم بنابراین در زمینه مکتوب کردن اسناد بسیار علاقه مندم. حتی مثلاً یک ناشر گزیده ای از مجموعه مقالات من را به صورت کتاب درآورده است به اسم «حرف های تجربه و من». مصراً برای او یادداشت گذاشتم که این مقالات حتماً بر حسب تواتر زمانی و تاریخی گذاشته شود، اما او آمده همه را الک کرده، یکی را برده اول و یکی را برده آخر. شما سیر فکر آدم را که در این کتاب نمی بینید هیچ، تاریخ ها را هم نمی بینید. شما نمی دانید اینها را من کی و در چه شرایطی نوشته ام. وقتی به ناشر اعتراض کردم، او قبول نکرد و گفت: من از شما پرسیدم تاریخ بزنم؟ شما گفتید نه. منی که همیشه به این سندیت ها توجه دارم.
    ● دلیل این بی توجهی ها را چه می دانید؟
    دلیل آن فقط بی سوادی است. وقتی آدم بی سواد باشد، ارزش خیلی چیز ها را نمی داند و در نتیجه خیلی عادی و پیش پاافتاده با قضایای مملکت و تاریخ مملکتش برخورد می کند. ما نزدیک سه هزار سال است که تاریخ مدون و حکومت داریم. دوازده هزار سال هم تاریخ و فرهنگ داریم، اما مردم به این مسائل توجه نمی کنند. خود من هم این مسائل را موقعی که در دانشگاه تهران در کتابخانه مرکزی اسناد خدمت آقای ایرج افشار به عنوان مدیر هنری کار می کردم، یاد گرفتم. هیچ جا کسی به من آموزش و تذکری نداده بود. در آنجا بود که من متوجه شدم اسناد یعنی چه. وقتی خود بنده که آن زمان معلم دانشگاه بودم، اعتبار اسناد را به آن حدی که باید نمی شناختم، وای به حال مردم عادی و مشاغل دیگر. این است که مملکت ما فی الواقع یک مملکت بی سواد است، چون از نظر آموزش مدرن ما با چنین سیستم هایی و چنین شیوه هایی آشنا نیستیم. همه به نوعی کم دان هستند و آدم کم دان بسیار خطرناک تر از نادان است. بارها و بارها در ایامی که کار کرده ام متوجه شده ام که ما به دلیل کم دانی کارهایی کرده ایم که مقطعی از تاریخ صدمه دیده است. من بسیار به این مسئله اهمیت می دهم، برای اینکه ما از نظر ضبط این اسناد به دلیل عدم تخصص و آگاه نبودن از ارزش های اسناد ملی و به طور کلی هر سندی خیلی ناآگاه هستیم. حتی مردم وقتی با کسی قرار می گذارند، از نظر زمان یک ساعت دیر می آیند و کسی هم اعتراض نمی کند. خود من خوشبختانه یا متاسفانه از این اخلاق سگ اروپایی ها که خیلی دقیق هستند و ساعتی با هم قرار می گذارند خوشم می آید و تا به حال خیلی خیلی کم پیش آمده که بدقولی کنم چون همیشه ۵/۱ ساعت زودتر حرکت می کنم. الان فقط یکی از ایامی را که بدقولی کرده ام به یاد می آورم، آن هم در مجمع عمومی آخری بود که در فرهنگستان هنر داشتیم. به رغم اینکه ۵/۱ ساعت زودتر از زمان شروع جلسه حرکت کرده بودم، نیم ساعت دیر رسیدم. آن هم به این دلیل اینکه آقایی که مسئول آژانس هستند فراموش کرده بودند برای من ماشین بفرستند در نتیجه من با نیم ساعت تاخیر به جلسه رسیدم.
    ● می دانید که درباره عنوان پدر گرافیک ایران نظرات مختلفی وجود دارد و تا به حال بحث های بسیاری هم درباره آن شده. می خواهم بدانم درباره این عنوان چه نظری دارید و دیگر اینکه آیا ممکن است یکی از دلایل وجود این اختلاف نظر ها همان نداشتن اسناد تاریخی کافی در این باره و ثبت نشدن وقایع تاریخی هنر گرافیک در زمان خودش باشد؟
    اینکه پدر گرافیک چه کسی است، چیز واقعاً احمقانه ای است! ما مردمی هستیم که دوست داریم قهرمان سازی کنیم، آن هم برای هر چیزی. متاسفانه دو سه تا از همکارانم به خاطر طبیعت اجتماعی ای که داریم، نسبت به این مسئله حساس شده اند و ظاهراً می خواهند آنها پدر گرافیک ایران باشند. من هرچه به آنها می گویم مصاحبه ای، نشستی بگذاریم تا من طی آن این وظیفه پدری و این شأن را تحویل شما بدهم، قبول نمی کنند! فایده ای هم ندارد. باز می بینم در روزنامه ای آقای جوادی پور یا آقای شیوا یا دیگران نق می زنند که تو چرا اولی یا دومی و... در ۱۳۵۵ که مسئله ۵۰ سال هنر حکومت پهلوی مطرح شده بود، مجبور شدیم نمایشگاهی بگذاریم در گالری ای به نام مهرشاد اول خیابان آپادانا.
    در آنجا تنها کاری که کردم و به نظرم رسید هم زبان مسئولان را می بندد، هم بقیه را، آمدم تاریخچه ای از گرافیک ایران را که مال ۱۵۰ سال پیش بود آوردم و اسم تمام افرادی را که در گرافیک ایران از ابتدا تا آن زمان کار کرده بودند، در آنجا ذکر کردم، با عکس و تفصیلات. با اینکه خود من هم می توانستم جزء آن نسل باشم و بودم ولی خودم را نگذاشتم و گفتم اینها کسانی هستند که پیشگامان گرافیک این مملکت هستند. همه را هم با علاقه و تعصب معرفی کردم، حالا من که نمی آیم حق کسی را بخورم. من احتیاجی ندارم. آنقدر کار کرده ام که هر چقدر بخواهند پایشان را بکشند روی من و مرا محو کنند از یک جای دیگر یکی دیگر از کارهای من خودش را نشان می دهد. برای من مهم نیست برای گرافیک پدر باشم یا خاله یا عمه یا چیز دیگر.

  6. #116
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ایران شوق من است2

    ● واقعاً چه کسی را می توان آغازگر این هنر نامید؟
    آغاز آن برمی گردد به ۱۸۰- ۱۷۰ سال پیش که من در همان جزوه عنوان کردم، چه کسانی هستند. درباره روند تاریخ و تاریخچه آن هم یک جزوه کوچکی به زبان انگلیسی دارم که برای شورای عالی فرهنگ و هنر آن زمان یعنی سال ۱۳۵۳ کار کرده ام. همین طور خیلی جاهای دیگر آن را توضیح دادم. مثلاً کاتالوگی را با آقای مهندس فیروزان در مجله سروش که بود برای اولین یا دومین بی ینال گرافیک منتشر کردیم و من باز در آنجا عنوان کردم تاریخچه ما و جد و آباد ما از کجاست. در آن زمینه با روزنامه نگاران مخالفم، مخالف که نه حوصله شان را ندارم. ببینید خانم جان من یک چیزی را به شما عرض کنم که آن اصل قضیه است. من حوصله تنقلات را ندارم، حوصله حرف های نه من یک قاز را ندارم. تصور می کنم به دلیل این عمر کوتاهی که آدم دارد، باید همه حرف هایش را بزند و دیگر از خاله زنک بازی دور باشد. وقتی حرف احمقانه ای مثل کی اوله کی دومه را می زنند، بی اغراق بگویم دچار کدری روح می شوم. بچه هایی که می آیند از آدم سئوال می کنند خیلی پرت سئوال می کنند، من تا به حال یک مصاحبه شسته و رفته و تمیز درباره گرافیک نکرده ام. فقط آقای دکتر یونس شکرخواه یکی دو مرتبه در مجله صنعت چاپ صحبت های شسته و رفته و خوب از من پرسید و من جواب دادم، بقیه چرند بود. هر چی من در صحبت هایم موضوع را کشاندم به مسیری که پرسش کننده به آن قضایا و زوایا توجه کند، نشد. یکی از دلایلی که حوصله مصاحبه را ندارم، این است که چرند می گویند و چون چرند می گویند و ماخوذ به حیا هستم هی مجبورم بگویم بله، چشم و... فقط با دوستان و شاگردانم یک خرده تند هستند.
    ● حالا چرا تند؟
    برای اینکه فرصت نیست و آدم باید اصل قضیه را بدون تعارف بگوید. یکی از گرفتاری های ما آسیایی ها نه ایرانی ها، اساساً ما آسیایی ها زیادی تعارف کردن است. شما به هر کشور آسیایی که می روید آنقدر تعارف های دروغی می کنن که آدم نمی داند کدام راست است، کدام دروغ. کدام را می خواهد انجام دهد، کدام را نمی خواهد.
    ● از این میان همین تعارف ها چقدرش را می توانید تشخیص دهید که درست و واقعی است.
    دیگر بعد از ۶۷ ، ۶۸ سال زندگی تشخیص می دهم که شما تا می گوئید «ف» من می دانم که فرحزاد است. دیگر بعد از ۳۵سال معلمی و بعد از این همه کار و علاقه ای که به جامعه شناسی دارم، تشخیص می دهم. من درباره منش های ایرانی خیلی تحقیق کردم، برای اینکه ایرانی تر بشوم. سنت آن نیست که یک گل قالی را عیناً بردارد و بگذارد توی کارش. باید منش ایرانی را یاد بگیرد و روی این موضوع بسیار کار کرده ام. اینکه چرا اساتید دوران گذشته را آدم ایرانی می دانند و امروزی ها را ایرانی نمی دانند.
    ● این ایرانی بودن را مثبت می دانید؟
    خیلی زیاد. ایران شوق من است. ایرانی ها ملت باهوشی هستند و به سرعت ترقی می کنند. یعنی کافی است یک دم و نفس خوب به او بدهند، آن وقت خودش را مثل برق بالا می کشد. ولی متاسفانه آن مدیریت ضعیفی را که در حد این سال ها باید می داشتیم، نداشتیم و مدیریت خیلی خوب کم داریم. البته یکی از دلایل آن هم این است که ما انتقاد را دوست نداریم. همیشه دوست داریم قربون صدقه ما بروند. شما با قربون صدقه به اینجا رسیده اید. این یک مسئله اجتماعی است. انگار ما همیشه کمبود تعریف کردن داریم و این بد است. چون آدم را خراب می کند.
    ● هیچ وقت شده احساس کنید فراتر از زمان خودتان هستید؟
    توی این مملکت خیلی ساده است که آدم فراتر از زمان خودش باشد. کافی است فقط ناظر جریان چهارراه دنیا باشید، از مملکت می افتید جلو. نه، در خیلی جاها این احساس را نداشتم برای اینکه من هنوز دارم یاد می گیرم. وقتی از سوپور محله خودمان _ البته این اداهای عارفانه را کنار بگذاریم _ برای زندگی خودم چیز یاد می گیرم، نمی توانم، بگویم فراتر از زمان هستم.
    ● توی این چهارراه دنیا می توانیم بگوئیم خودمان و هنرمان همپای دیگر کشورها پیش می رویم؟
    نمی توانیم همپای آنها پیش برویم. آنها از هر جهت از ما جلوتر هستند. از نظر مذهب جلوتر هستند. از نظر تکنولوژی جلوتر هستند. به این آقای پاپ و دارودسته مذهبی اش نگاه کنید. آنها در یک شرایط پیشرفته تری دارند مذهب را در جامعه شان اداره می کنند. آنها خیلی آوانگاردتر و جلوتر هستند. غربی ها خیلی مذهبی تر از ما هستند. این همه کلیسا، این همه کنیسه و معبد بی خودی نیست. بنابراین به عنوان یک مسیحی یا یهودی اعتقاد مذهبی خیلی راستینی دارند. ما مذهبی نیستیم. مذهب فروش هستیم. آنها خیلی بهتر از ما به روز شدند و مذهب را هم به روز کردند. یکی از گرفتاری های ما این است که مذهب ما خیلی دیر به روز شده است. بعد از انقلاب است که یک تکانی خورده. یکی از تشکرهایی که ما باید از این انقلاب بکنیم، تلاش هایی است که در این زمینه شده است.
    ● نمونه ای از این تلاش ها را می توانید مثال بزنید؟
    بله، کم وبیش از طریق همین روزنامه ها می بینیم که خیلی تلاش می شود مثلاً حوزه های علمیه را به روز کنند. یکی دیگر این است که مثلاً مراجع تقلید سایت دارند، توضیح المسائل آنها روی سایتشان هست و آخرین بحث ها و گفت وگوها روی این سایت آمده و خیلی مدرن شده است. آن وقت ها وقتی می خواستیم مثلاً نظر یکی از مراجع را درباره موضوعی بدانیم، باید می رفتیم قم و تازه شاید او را می دیدیم. اما الان به راحتی از طریق اینترنت می توانیم به نظراتشان پی ببریم. اینها بدون شک تاثیر انقلاب است.
    ● و ارتباطمان با دنیا باید چگونه باشد؟
    باید جهانی شویم. در دنیایی که دهکده شده است، نمی توانید بدون دنیا زندگی کنید، همان طور که آمریکا نمی تواند بدون ما زندگی کند، ما باید جهانی شویم. تصور کنید در کوچه ای زندگی می کنید، آن وقت بیایید یک کوچه باریک و اختصاصی برای خودتان درست کنید و از کنار همه رد شوید، اما به کسی توجه نکنید. اصلاً نمی شود، شما باید با همه زندگی کنید، زندگی غیر از این نیست. اگر از جهان یا جهانی شدن می ترسیم، به خاطر ضعف ذهنی خودمان است. افغان ها را در المپیک دیدید؟ لباس های منظمی پوشیدند و با یک حضور قشنگ جهانی وارد شدند. با لباس های محلی خودشان وارد یک فضای جهانی شدند و مورد استقبال و تشویق قرار گرفتند. مردم دنیا به کشورهایی توجه نمی کردند که هویتشان معلوم نبود، لباسشان معلوم نبود.


    مهناز چتر فیروزه
    روزنامه شرق

  7. #117
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نقش‌های عامیانه‌ی ایران




    در قرن نوزدهم میلادی در ایران برای انتشار چند روزنامه چاپخانه‌ای تاسیس کردند که در واقع دستگاه چاپ سنگی (لیتوگرافی ) بود و تا آخرین سال‌های قرن این روش برای چاپ روزنامه، نشریات عامیانه، داستان و متن‌های ادبی و علمی به کار می‌رفت. برخی از این کتاب‌ها که به دقت لیتوگرافی شده معرف نقش‌مایه‌های عامیانه این کشور است.
    نسخه‌های خطی، کتاب‌هایی تجملی بودند که تنها در کتابخانه‌ها نگهداری می‌شدند، اما این کتاب‌های کوچک عامیانه که با تصاویری مصور و با تکنیک چاپ سنگی منتشر می‌شدند را دوره‌گردان به عابران عرضه می‌کردند و در آن زمان جایی در کتابخانه‌ها نداشته‌اند.
    از نمونه‌های خوب این کتاب‌ها که به دقت لیتوگرافی وتصویر شده می‌توان از هزار و یکشب (۱۲۷۳) مجموعه ضرب المثل‌ها (۱۲۷۳) و اسکندرنامه منظوم(۱۲۷۴) نام ‌برد. نقاشان و تصویرگران این کتاب‌ها عموما از از آثار معاصران خود الهام می‌گرفتند.
    یکی از مطرح‌ترین تصویرسازان آن دوران میرزا حسین نقاش نام دارد که بسیاری از کتاب‌های باقی مانده را منصوب به او می‌دانند. در صفحه مقدمه یکی از اولین کتاب‌هایی لیتوگرافی شده تصویری از یک مجلس درس است. در این تصویر دقت در واقع‌گرایی به وضوح در ظرافت خطوط چهره‌های شاگردان و معلم دیده می‌شود. نظم آن مجلس نیز مجالس مینیاتورهای قدیمی و صحنه شاهزاده و درباریان را به خاطر می‌آورد. تصویرهای کتاب هزار و یکشب نیز واقع‌‌گرایی و تفنن را با هم در بردارد. به عنوان مثال در صحنه زفاف آن، جامه و اثاثه زنان به دقت تصویر شده و در تصاویری که از جنگ‌ها ترسیم شده سلاح‌های جنگ‌جویان مسلمان (تیر و گرز و خود )روح مینیاتورها را زنده می‌کند و جامه فرنگیان که احتمالا نقاش از دیدن تابلو یا گراورهای خارجی الهام گرفته است در برابر آن قرار دارد.
    اما درباره اسب سحرآمیز که در بالای سر لشکریان پرواز می‌کند شبیه به مینیاتوری است که حضرت محمد را سوار بر براق در حال معراج نشان می‌دهد. در تصاویر این مجموعه کوه و ابرها نیز بی شباهت به آن‌چه در مینیاتورهای قدیمی آمده است نیست. در آن زمان شمایل‌های مذهبی در کتاب‌ها بسیار کمیاب بوده‌اند. این نقاشی‌ها را ابتدا لیتوگرافی و سپس رنگ می‌کردند و هنگام سالگرد وفات اولاد حضرت رسول در معرض دید سوگواران قرار می‌دادند. نقاشان تصاویر مذهبی، تابلوهای مجالس شهدا را می‌ساختند و هنگام عاشورا در برابر جمعیت قرار می‌دادند. پس از آن چاپ سنگی شمایل سنتی حضرت علی و فرزندان او (خصوصا حسین) رواج یافت. گرچه بر اساس عقاید مذهبی ساختن تصویر از چهره ائمه ممنوع است.
    ولی درباره تصویرسازی غیر مذهبی مدارک بسیاری توسط این مجموعه کتاب‌های کوچک لیتوگرافی شده در دست است که بر حسب موضوع می‌توان آن‌ها را به چند گروه تقسیم کرد: ماجراهای قهرمانی خیالی (زریر و خزای ۱۲۶۶،خسرو دیوزاد ۱۲۷۳ و داستان‌های رستم ۱۲۷۳)، داستان‌های اخلاقی (زاهد و لوطی ۱۲۷۵)، داستان‌های فکاهی(جولاء و نجار ۱۲۷۵)، (خاله سوسکه، سلیم جواهری و چهار درویش بی تاریخ چاپ)، داستان‌های عاشقانه (ورقا و گلشاه ۱۲۸۲)، داستان حیوانات (موش و گربه ۱۲۹۸، حکایت روباه ۱۳۰۱، گرگ و روباه بدون تاریخ). به این گروه‌ها نوعی دیگر از ادبیات که در اروپای قرون وسطی مرسوم بوده، ولی در ایران همیشه رواج داشته را نیز باید افزود.
    مناظره‌ای که در طی آن دو حیوان یا دو چیز (پرچم و پرده، کمان و چوب چوگان و غیره) در حال رقابت در آمده و هر یک به زبانی کم و بیش شاعرانه امتیازات خود را می‌شمارد( کتاب کاسه و قلیان ۱۳۰۰). با بررسی تصاویر چند نمونه مشخص این کتاب‌ها می‌توان نکات جالبی درباره نقش‌های عامیانه به دست آورد. قدیمی‌ترین این کتاب‌ها «زریر و خزای» است. یکی از تصاویر آن سواران را نشان می‌دهد که خود به سر دارند و به گرز و شمشیر مسلح‌اند و در طرف دیگر تصویر شمایل حضرت محمد سوار بر براق است که به آسمان می‌رود. در این تصویر پیغمبر بنابر قراردادهای هنرمندان شیعه، نقاب بر چهره دارد. تصاویر این کتاب، از این لحاظ جالب‌اند که در آن‌ها نفوذ تکنیک اروپایی در طراحی و تقلیدی ناشیانه از مینیاتورهای قدیمی دیده می‌شود. اما با تداوم انتشار کتاب‌های لیتوگرافی شده این تقلیدها در نقش‌های عامیانه کم کم از میان رفت و هنرمندان فضا‌ها و نوعی طراحی هماهنگ‌تر با این تکنیک چاپ خلق کردند.
    کتاب رستم‌نامه نیز دارای تصویرهایی مشابه است ولی از نظر فنی و ابداع ضعیف‌تر از کتاب قبلی است. از جمله تصویرهای آن مجلس جنگ‌جویانست، مردان پیراهن بلند و شلوار و چکمه بر تن و کلاه‌خود به سر دارند، در میان آنان رستم مجهز به گرز معروف خود که سر گاو دارد دیده می‌شود. در این تصویر نیز پیغمبری نقاب‌پوش و چند دیو وحشتناک شرکت دارند. نقش دیو از زمان‌های قدیم در فرهنگ ایرانیان مفهوم خاصی داشته است.
    قدمت آن به هنگامی می‌رسد که مذهب باستانی ایرانیان، جهان سفلی را محل شیطان و ارواح خبیثه ‌دانسته و هر گونه تفننی را برای ابداع نقش موجودات دیومانند آزاد می‌دانسته‌اند. در آن زمان معتقد بودند که نقش دیو، شیاطین و یا ارواح خبیث را از انسان دور نگه می‌دارند. به این خاطر دیوها را نیز بر دیوار حمام‌ها نقش می‌کردند تا ارواح خبیثه‌ای که در این اماکن گرم و تاریک رفت و آمد می‌کردند را بهراساند.
    نقش این موجودات گاهی به شکل حیوانات خیالی (برای مثال جنگ میان انسان و دیوان در هزار و یک شب ) پاره‌ای به هیئت ملائک و گاه گاهی به صورت ابلیس شاخ‌دار ابلق تصویر می‌شده است. (در تصویرهای سلیم جواهری به شکل موجود غول‌آسای نیم حیوان و نیمه انسان است و یک نوع موجودی که انسان او را کور کرده و در خدمت خود درآورده است. ) از دیگر نقش‌مایه‌های عامیانه می‌توان از نقش زنان زیبای بال‌دار (پریان) نام برد که در هنر ایران همان نقش فرشته‌های غربی را به عهده دارند.
    یک نسخه از داستان خسرو و دیوزاد (۱۲۷۴) تصویرهای متعدد ماهرانه و بکری از این زنان بال‌دار می‌توان دید. در سر لوح یکی از آن تصاویر رقم علی دیده می‌شود و در زیر آن نقش شتری که بدن او را چهار زن که به طرز شگفتی یکدیگر را در بر گرفته‌اند، می‌سازد. یکی از زن‌ها که بال‌دار است و مانند پریان تاج بر سر دارد گرز معروف رستم را بر دوش گذاشته. در برگ آخر این کتاب تصویر یک نسناس است که با تیر و کمان دم خودش را که سری مانند اژدها دارد نشانه گرفته است. این نقش‌مایه و سایر نقش‌های مشابه آن ظاهرا متاثر از شیوه‌های هند و ایرانی و یا نمونه‌های ایرانی مقدم آن خلق شده است. در میان تصاویر کتاب‌های لیتوگرافی شده به چنین نقش‌مایه‌ها زیاد برمی‌خوریم.
    مانند: نقش نسناسی با سر زن و بدن پلنگ، نقش کمان‌دار که دم او سر روباه است، کمان‌داری که دم او به شکل سر غول است، نقش پلنگ که بالاتنه‌ی انسان دارد وغیره. از دیگر مزیت‌های این نسخه‌های لیتوگرافی واقع‌گرایی و استناد آن‌ها در نمایش زندگی روزمره مردم است. نوع پوشش و ابزار و عناصری که در تصاویر دیده می‌شوند اطلاعات گران‌بهایی از نحوه زندگی ایرانیان آن دوران در بر دارند. در یک تصویر از کتاب هزار و یک شب، رقاصان و بندبازانی دیده می‌شوند که در جامه‌های چین‌دار منظمی تصویر شده‌اند. ارزش این تصویر به مستند بودن آن است. صحنه‌ای از داخل خانه که در کتاب «کلثوم ننه» آمده است، نیز از نظر واقع‌گرایی و تاریخ لباس گران‌بها است. این مستندگرایی بیشتر در نسخه‌های متاخر این کتاب‌ها دیده می‌شود که متاسفانه این نسخه‌ها از ارزش هنری کمتری برخوردارند. اما در این کتاب‌ها جامه‌های شهری و روستایی به درستی نشان داده شده است.
    از آن جمله می‌توان به داستان عشقی «ورقا و گلشاه» اشاره کرد. در یکی از تصویرهای این کتاب شاهی بر تخت نشسته و سه وزیر او که قباهای ترمه خاص دربار آن زمان را بر تن دارند دیده می‌شوند. در این کتاب تصویر مردها با قبایی بلند، کمربند پهنی به کمر و کلاه بلند سه گوش به سر دیده می‌شوند. تصویر زنان نیز با لباس کوچه که شانه‌های آن چادرهای بلند، روبند و شلوارهای چین‌دار است دیده می‌شوند. شبیه این تصاویر در کتاب نصایح اطفال(۱۳۰۰) دیده می‌شود که در این‌جا یکی از زنان دوک ریسی می‌کند. در کتاب خاله سوسکه چند صحنه اخلاقی با ظرافت خاصی طرح شده است.
    قهرمان داستان شلواری پرچین به پا دارد و خود را در چادر سیاهی پوشانده است و بر چهره‌اش روبنده بلندی دارد که تا زانو می‌رسد. او سوار بر اسب وارد دکان قصابی ‌شده که در آن‌ گوسفندان را با دنبه‌های ضخیم آویخته‌اند. در تصاویر کتاب «دزد و قاضی» (۱۲۹۸) صحنه‌هایی از زندگی دهقانان را می‌بینیم. برخی از آنان قبا و شلوار کوتاه و بند جوراب به تن دارند و برخی دیگر سردار و شلوار بلند و روحانیون نیز با قبای بلند و عمامه بزرگ نشان داده شده‌اند. نظیر این صحنه‌های روستایی در مجموعه داستانی به نام «هفت کتاب» نیز آمده است که در آن دهقانی به دنبال گوسفندانش و آهنگر در کارگاهش، با دقتی فراوان تصویر شده‌ است. این کتاب دو تصویر بسیار زیبا از روایات مذهبی دارد که در نهایت سادگی بسیار گویاست.
    یکی از این تصاویر عیسی را در حال تفکر بر روی یک جمجمه و برابر تابوت باز نشان می‌دهد و دیگری فرشته‌ای را نشان می‌دهد که دست ابراهیم را گرفته تا پسرش را قربانی نکند و بره‌ای را به او نشان می‌دهد. در کتابی به نام «سّر گیاهان معطر» جنبه دیگری از تصویرسازی ارائه شده است. این کتاب شرح منظوم گل‌هاست و در آن طرح‌های زیبای گل‌ها دیده می‌شود. نفوذ طرح‌های اروپایی نیز در این تصاویر به وضوح مشهود است و شاید مجموع آن از کارهای غربی اقتباس شده باشد.
    اما در این کتاب تصویرسازی از حیوانات سهم محدودی دارد. با آن‌که داستان‌های حیوانات در ادبیات ایران از قدمت و اهمیت فراوانی برخوردار بوده اما تصویرگران کتاب‌های چاپ سنگی با تمام تبحر خود در طراحی انسان در طراحی حیوانات موفق نبوده‌اند. برای مثال می‌توان از سه کتاب نام برد: «اشعار موش و گربه عبید زاکانی» (دو نسخه ۱۲۹۷ و ۱۳۰۰) ، در تصاویر این کتاب می‌بینیم که موش به دربار می‌نشیند و سپس بر اسب خود سوار شده و به جنگ می‌رود؛ موشان شیپور می‌نوازند و آذوقه‌ای را که روی سرشان حمل می‌کنند به گربه نشان می‌دهند. یا در کتاب «اشعار مکتبی»(۱۳۰۰) مجنون را در بیابان در حالی که حیوانات به دور او گرد آمده‌اند می‌بینیم.
    ضعف طراحی در تصویرهای کتاب «داستان روباه» بیشتر به چشم می‌آید. تمام این کتاب‌ها مربوط به نیمه دوم سده نوزدهم و زمان ناصرالدین شاه است و همه در کارگاه‌های تهران چاپ سنگی شده است. از بررسی این آثار می‌توان نتیجه گرفت که گرچه این نوع تصویرسازی‌ با آثار مهمی آغاز شده، اما به رغم تلاش‌های فراوان هنرمندان این رشته، آن‌ها هرگز موفق به ایجاد یک شیوه وسبکی مشخص نشدند. متاسفانه این رشته یا تکنیک هنری پس از چندی راه انحطاط در پیش گرفت و در اواخر قرن نوزدهم میلادی دوران آن به کلی به سر رسید.


    نوشته هانری ماسه،
    ترجمه نوشین نفیسی،
    مجله هنر و مردم

  8. #118
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض چقدر درباره ی طراحی صنعتی می دانید؟




    به گمان برخی ،طراحی صنعتی که همچنان میان فن و هنر ،بازتاب های متفاوتی در جهان معاصر دارد ،ابتدا با یک ایده ی ساده اما بسیار با اهمیت آغاز شد. شاید همان زمان که بشربا ترکیب سنگ و چوب ، ابزاری اولیه برای دفاع از خود ساخت و و یا چیزی شبیه یه چرخ برای سهولت در امور روزمره ی زندگی اش و تا امروز و البته به شکلی متفاوت و با کاربرد های فراگیر خود ،سراسر زندگی انسان را در بر گرفته است.
    به گونه ای که اگر با اندکی دقت به محیط پیرامونتان بنگرید ،جلوه های انکار ناپذیر و مسخ کننده ی تولیدات طراحی صنعتی را مشاهده خواهید کرد.
    طراحی صنعتی در عصر جدید ،از اواخر قرن هجدهم میلادی و به تعبیری همزمان با انقلاب صنعتی در اروپا و اختراع موتور بخار آغاز شد و در مسیر پیشرفتهای علمی و فنی قرار گرفت .اگرچه همواره دغدغه ی زیبایی و آسایش همراه با طراحان صنعتی بوده است و این موجب می شود تا این رشته در زمره مهم ترین و جذاب ترین رشته های طراز اول جهان مطرح شود.
    در سالهای آغازین قرن بیستم ،گروهی از هنرمندان و صنعت گران به رهبری والترگروپیوس ،تحت عنوان جنبش باهاوس در آلمان ،اقدام به راه اندازی آکادمی باهوس کردند .این آکادمی که بعدها مدرسه ی باهاوس نام گرفت ،در ابتدا هدف اتحاد و پیوند میان هنر و صنعت را دنبال می کرد و پس از چندی مکتب باهاوس علی رقم تمامی موانع ،مباحثی چون هماهنگ سازی طراحی و تکنولوژی روز و همچنین استفاده از قابلیت های بیانی هنرها در جهت اعتلا و اتحاد هنرها با یکدیگر را مطرح ساخت.این مکتب پیروان و علاقه مندان بسیاری را گردآورد که در زمینه ی مباحث بین رشته ای فعالیت می کردند .
    دراین مدرسه هنری – فنی به هنرهای معاصر و تبدیل هنر سنتی به هنر صنعتی حول محور عناصر معماری و فضا سازی توجه ویژه ای می شد. شاید بتوان گفت که طراحی صنعتی اولین بار در این مدرسه مطرح و به عنوان رشته ای مستقل شروع به کار کرد.
    اگر بخواهیم اطلاعات بیشتری در مورد این رشته که در حال حاضر اصول و مبانی آن در دانشگاههای معتبر دنیا و برخی دانشگاههای ایران ،همچون دانشگاه های هنرهای زیبا و دانشگاه هنر تهران ،دانشگاه علم و صنعت تهران ،صنعتی شریف دانشگاه تبریز و چند دانشگاه آزاد اسلامی تدریس می شود ،بدست آوریم ،در ابتدا بهتر است با زیر مجموعه ها و آنچه در ارتباط مستقیم با فرایند طراحی صنعتی می باشد آشنایی مختصری پیدا کنیم .
    طراحی صنعتی ،همان گونه که از نامش پیداست ،ترکیبی است از طرح ها و ایده ها ،که در مرحله ی اجرا و نهایتا تبدیل به یک شی ء مورد استفاده و کاربردی می شوند .با این حال از طراحی صنعتی همواره یه عنوان یک رشته هنری و زیبا شناسانه یاد می شود .این رشته نیز همچون علوم دیگر ،به برخی رشته های دیگر مانند :پزشکی ،مکانیک ،برق ،صنایع ،روانشناسی ،جامعه شناسی ،کامپیوتر ،معماری و... وابسته بوده و تاثیرات متقابل و بعضا تنگاتنگی میانشان برقرار است .
    اگر با دیدی وسیع تر به این رشته ها نگاه کنیم ،شاخه ها ی اصلی این درخت پربار را می توان به گرایشات زیر دسته بندی کرد:
    طراحی محصولات اعم از لوازم خانگی ،الکترونیکی ،تجهیزات پزشکی ،اداری ،صنعتی ،لباس ،سرگرمی و...، طراحی مبلمان و دکوراسیون داخلی ،طراحی مبلمان شهری ،طراحی اتوموبیل و بسیاری دیگر.
    سرانجام امروز و اینجا ، یک بار دیگر تعبیری عاشقانه از اشکال صورت گرفت و با همت و همدلی آنان که کمبود این رشته ی فنی و هنری را در راستای توسعه و ارتقاء سطح علمی این رشته ، احساس می کردند و دستانی که پیوسته نقشی می آفرینند تا در لوح زندگی جاودان شود ،پنجره ای تازه به افق بی کران و روشن خلاقیت بازشد و همچنان راهی طولانی در پیش روست. و بی گمان نیازی بوده که در پی رفع آن برآمدند .
    امید است با تلاش و همکاری هرچه بیشتر از پیش ،به آن مقاصد رویارویی ولی دست یافتنی ،برسیم. زیبا بیندیشید و چشم انتظار فصل های دیگر....


    سایت همکلاسی

  9. #119
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض پادشاه لخت است!




    قبل از این که بیانیه ی هیات داوران طراحی جلد شماره ی ۱۰۰ نشریه ی سنگین تندیس را ببینم این که چه کاری برگزیده شده برایم مهم نبود در حالی که اکنون برایم بسیار بی اهمیت است!
    اساسا وقتی کاری را برای جایی می فرستم [هر جا و هر کاری چه بی ینال باشد و چه چیزهای نادری مثل همین طرح جلد] پس از ارسال برایم اهمیتی ندارد که داوران چه نظری خواهند داشت چون خودم از آنچه انجام داده ام در آن مرحله رضایت داشته ام اما با دیدن این طرح های برگزیده و همچنین دُرفشانی های داوران حتما باید این سطور را می نُگاریدم ! جدا و بدون هیچ گونه اغراقی عرض می نمایم که حتما برای این که لحظات خوشی داشته باشید این بیانیه را بخوانید... ] کجا؟ شماره ی ۱۰۰ تندیس...پیدا کردنش هم زیاد مشکل نیست، مشخصات ظاهری : یک عدد لوگو در بالا سمت چپ و مقداری تیتر در بالا "بر بساطی که بساطی نیست" [
    آقایان عزیز و گرامی تندیسی : اگر نمی خواستید جایزه ای به کسی بدهید و حتی یک تشکر خشک و خالی از طراحانی که برای شما اهمیت قایل شدند و کارهایشان را فرستادند، بکنید حداقل این اقدامات ژورنالیستی را برای مخاطبان دهه ی ۶۰ ، باقی می گذاشتید :
    "گروه داوری پس از بررسی آثار دریافتی، علیرغم انتطار بسیار، به این نتیجه رسید که به طور کلی مجموع آثار، از سطح کیفی مناسبی برخوردار نبوده و بیشترین..." تا آنجا که " ...هیچ کدام شایسته ی عنوان نخست نشدند"! آخر عزیز من شما یک چیزی را استماع فرموده اید و سپس به شدت دویده اید! کسی که می فرماید "هیچ کدام شایسته ی عنوان نخست نشدند" نمی آید و همان طرحی را که آن را "شایسته ی عنوان نخست" نمی دانسته بر روی نشریه ی خود چاپ کند [نکته ی ظریف اپیستمولوژیک : کلمه ی "چاپ" در مورد این "طرح" چندان مصداق پیدا نمی کند چون "چیزی" نبوده که به چاپ برسد، گویا قرار بوده روز جهانی صرفه جویی را جشن بگیریم...و همین طور "طرح" که نمی دانم از لحاظ تعاریف زیبایی شناسی یک برگ کاغذ سفید را می توان "طرح" نامید یا خیر ؟!] احتمالا این عمل از احساس خود بزرگ بینی ناشی از رسیدن به شماره ی ۱۰۰ نشات گرفته که این احساس را در پی داشته که هیچ طرحی نمی تواند [شاید هم نباید بتواند یا نخواهد توانست!] چنین اقدام خارق العاده ای را به درستی با زبان تصویر بیان کند ]مگر می شود که بتواند![...یعنی شما می فرمایید که از ۱۶۵ اثر هیچ کدام نمی توانست عظمت دهشتناک جریده ی مُعظم شما را بیان کند ؟! اگر هم این طور بوده که صد در صد نبوده همان طرح شماره ی ۲ را به عنوان طرح اصلی "چاپ" می کردید چرا که اصلا نیازی به این قسم ژست های هنری نبود [ با خواندن این قسمت جدا نتوانستم نخندم...جدا عرض می کنم [:
    "در اثر اول این جایزه به جهت حرکت آوانگارد و همراه با جسارت در استفاده از قابلیت بیان تصویری فضای منفی، ] در توضیح این فضای منفی باید عرض کنم که گویا تعاریف جدیدی از فضای منفی ایجاد شده... خارق العاده ست در یک صفحه ی سفید کشف فضاهای منفی و مثبت ! فقط اگر دوستان لطف کنند و بنده ی گمراه را از سقوط به گرداب گمراهی نجات داده و بفرمایند که این تعبیر از فضای منفی از کجا تراوش کرده تشکر می نمایم ! البته اینجانب اشراف به این قضیه دارم که اهالی تندیسی عمیق تر و بلیغ تر از آنند که به هر کسی جواب بدهند چرا که اقدام محیر العقول آنان در رساندن نشریه یه شماره ی ۱۰۰ باعث می شود که با پادشاه هم پالوده نخورند چه رسد به ما... [ ...و همچنین اثر دوم، برای خلق تصویر موثر و گیرای ملهم از هنر و فرهنگ ایرانی همراه با ارتباط غیر مستقیم با موضوع " که به جرات می توان گفت نمایشی ترین و کودکانه ترین بیانیه ای بود که تا به حال شنیده با خوانده بودم همین امر باعث شده است که من بعد تمام بیانیه ها را با دقت پیگیری کنم که چنین طنزهای نابی را از دست ندهم! برای دوستانی که احیانا در جریان نیستند بیان کنم که همان طور که در بالا آمد منظور از "اثر اول" یک صفحه ی کاملا سفید است در ابعاد ۲۳.۵ در ۳۳.۵ که با فونت سایز ۸ زیرش نوشته شده: "پرپرنشدن این صد برگ را، برگی سکوت می کنیم" و نکته ی جنون آمیز این است که آقایان همان یک خط را هم در کمال احترام برای طراح و در نظر گرفتن حقوق مولف حذف نموده اند:
    "گفتنی است هیات داوری، با الهام از یکی از دو اثر خانم روشنک ناطقی پور، تنها با حذف یک عنصر [توضیح ضروری: این یک عنصر ، تنها عنصر موجود در کار بوده است و با حذف همین یک عنصر ناقابل، طرح جلد به ضایعه ی اسفناکی مبدل شد که جهانیان را دچار دگردیسی سوررئالیستی کرد! ] جلد این شماره ی خود را به "چاپ" می رساند" احتمالا آقایان تندیسی در مکاشفات خود به رنگ چاپی جدیدی با نام تجاریs.e.f.i.d دست یازیده اند...!
    نکته ی دیگری که به هیچ وجه با منطق اینجانب جور در نمی آید این است که مگر فراخوان لوگو بوده که کارها باید این قدر خلاصه و - به اصطلاحی که این روزها گویا رواج پیدا کرده است - مینی مالیستانه! باشد. تصور کنید چقدر بی روح و مضحک است که طرح جلد نشریه ای که به زعم آقایان اتفاق شگرفی بوده است یک کاغذ سفید باشد یا یک علامت تعجب با دو عدد دایره ! هیچ شکوه و جلوه ای از زیبایی که نشان از به ۱۰۰ رسیدن یک نشریه ی تجسمی باشد در این حرکت دیده نمی شود...اگر هم منظور نوعی هشدار و یا افسوس از بابت بی کیفیتی کارهای ارسالی بوده که کودکانه ، توهین آمیز و به دور از اخلاق بوده است شما تنها یک مجله هستید ، نه چیزی بیشتر و فراخوان شما هم چیزی فراتر از یک فراخوان معمولی نبوده و نیست، حال این که عده ای لطف کرده اند و کارهایشان را برای شما فرستاده اند برای شما هیچ حقی ایجاد نمی کند که این گونه سخن برانید و به جای قدردانی از طراحان از سطح پایین کارها بگویید ، چه اتفاقی افتاد که احساس کردید باید کارها را سطح بندی کنید؟ اتفاق خودش نمی افتد ! شما فقط باید نظر خود را بیان می کردید و نظر شما می توانست و می تواند درست یا غلط باشد و کاری که باید می کردید این بود که جلد خود را "چاپ" کنید نه این که خط مشی و اساسنامه ی طراحی گرافیک در مقوله ی طراحی جلد را تدوین کنید !...افسوس...جدا که ما ایرانی ها چقدر زود جوگیر می شویم و احساس می کنیم پروتکل خاصی شده ایم !
    نتیچه ی اخلاقی : جلد شماره ی صد نشریه ی تندیس، در واقع یک کاغذ سفید است!! احتمالا دوستان احساس فرمودند که مخاطبان با این قبیل اقدامات تکراری و نخ نما شده دچار شوک گردیده و در خلسه ی عارفانه فرو می روند و در حالی که با چشمان گریان دکه ی روزنامه فروشی را ترک می کنند به خود قول می دهند که با به دست آوردن اولین مداد رنگی ۲۴ رنگ سوسمارنشان این جلد را خودشان طراحی کنند!
    به شکل آشکاری واضح و مبرهن است که این حرکات جهت تحت تاثیر قرار دادن مخاطبان ساده و چشم و گوش بسته بوده است چرا که این قسم بازی های بصری و ادا و اطوارهای آرتیستی حداقل به دهه ی ۶۰ تعلق دارد . حکایت ، حکایتِ "لباس پادشاه" است چون با توجه به این که اساسا ملت ما ملتی ست که به سادگی هنگامی که چیز بی پایه و بی منطقی را می بیند به جای آنکه دست به نقد و نکوهش بزند خود را مواخذه می کند در نتیجه چنین اقداماتی هوش بالای آقایان تندیسی را هویدا می کند...غافل از این که چنین لباس هایی تنها عامه ی مردم را فریب می دهد اما مخاطبان شما مردم عامی نیستند...حداقل من که این طور فکر می کنم شاید هم باشند...! به هر حال اگر همه هم سکوت کنند و با آن که می بینند پادشاه لخت است نگویند : "پادشاه لخت است" اینجانب می فرمایم : "پادشاه لخت است" !!
    هر بار که چنین حرکت های هیپرمینی مالیستی! را می بینم احساس می کنم به شعور مخاطب و ذات هنر توهین شده است ] و بعد هم به یاد دیالوگی از مایکل کورلئونه در پدرخوانده که : به من نگو بی گناهی کارلو، چون به شعورم توهین می کنی و این منو خیلی عصبانی می کنه [ این که اساسا چه کسی گفته که کلیه ی کارهای گرافیکی باید به سمت مینی مال پیش بروند و چرا پوستر جلد کتاب و... باید هر روز خلاصه تر و خلاصه تر شوند تا سرانجام به لوگوهایی برسیم که یک بار نقش پوستر دارند گاهی جلد کتاب هستند و گاهی جلد نشریه ی تندیس! بسیار برای اینجانب جالب است ]با این نوع طراحی ها مشکلی هم برای نشان دادن کارها در فلان سایت و بهمان فوتوبلاگ ایجاد نمی شود چون کار ها را چه ۱۰۰ در ۷۰ چه ۲۳.۵ در ۳۳.۵ چه ۵ در ۷ ببینید فرقی نمی کند همه ی قسمت های کار دیده می شود و معلوم نیست که اصلا چرا مساحتی بالغ بر ۰.۷ متر مربع فضا اشغال می کنیم همان کارت ویزیت کافی ست دیگر...! و شیرین تر از همه این است که اگر شما کاری بکنید که این گونه نباشد به شما می گویند : " این چه کاریه...من تو سایت پوسترتو دیدم نتونستم بخونم! " آخر عزیز من قرار نبوده شما بتوانید بخوانید و خزعبلاتی از این دست که "پوستر را باید از یک فرسخی دید و متنش را خواند" را هم بگذارید برای همان قسم مینی مال ها که من نام گرادیان بر آنها می گذارم که از ماکزیمال شروع می کنند و به مینی مال می رسند !...کسی که در خیابان در حال گذار می باشد و پوستری را به صورت محو از دور می بیند و همین اندازه ارزش قایل نمی شود که بیاید و آن را ببیند یا در حین گذار ثانیه ای مکث کند تا متن آن را بخواند، همان بهتر که همان هاله را هم نبیند...!...اصلا یک حرف دیگر : یعنی کشور به این بزرگی یک عدد ماکزیمالیست! نمی خواهد فرض کنید که ما بخواهیم ماکزیمالیست بشویم چه کسی را باید رویت کنیم زود به محضر ما بیاید...زود...این را هم داشته باشید که چنان که این روزها باب شده که کارها ایرانی باشد و روح ایرانی داشته باشد اتفاقا آثار هنری ایرانی همواره با کثرت عناصر و بسیاری جزئیات بوده که هویت می یافته اند نه با آثار خلاصه و مختصر...پس لطف بفرمایید حداقل این مینی مالیسم را به عنوان هنر ایرانی جا نزنید...[ پس ایجاز چه می شود؟! خودمان هم می دانیم و خودتان هم می دانید که ایجازی در کار نیست و فقط می خواهیم پُز از خودمان ساطع کنیم که بعله ما را ببینید ، ما کسانی هستیم که هر چیزی را نمی پذیریم و همین طور اشخاصی هستیم که بسیار روشنفکر هستیم ، بعله...دیدید ما خیلی هنرمند هستیم ما با همه فرق می کنیم...وای خدا...ما چه قدر متفاوت هستیم...خدا...!
    حالا داشته باشید عده ای را که از این ماجرا پی برده اند و می دانند که الان دور ، دور این طور بازی های بصری ست : نتیجه چه می شود ؟ پوسترهایی که یک کلمه ی شتر در درون آن نوشته اند یا طرح جلدی که یک خط متن در پایین آن قرار گرفته است یا پوستری که پنج تا دایره در وسط آن گذاشته شده است ! چرا ما ایرانی ها ] و شاید هم ما جهانیان [ وقتی چهار نفر هنرمند خطابمان می کنند این گونه می شویم و دوست داریم خودمان همدیگر را فریب بدهیم...درست است فریب...هم ما هم داوران هم طراحان عزیز همه می دانیم که این قسم حرکات چیزی جز ژست های هنری برای عده ای چشم و گوش بسته نیست...یک بار این ها رو نوشتم...شاید هم جدا گرافیک همین قسم حرکات باشد و همین طور ملغمه ای از تکرار و فریب...آن قدر در تکرار و اصرار بر استفاده از استایل های خاص فرو می رویم که مثل دختران ۱۶ ساله ی احساساتی با دیدن یک برگ سفید و چند تا دست و یک پرانتز این قدر تحت تاثیر قرار می گیریم که با چشمانی نمناک به آغوش مادرمان می شتابیم...گویا کسانی ما را مجبور کرده اند که همیشه درگیر تکرار و دوباره کاری باشیم و تنها در هنگام قضاوت به نوستالژیای "ای کاش من هم می توانستم این گونه آزاد کار کنم" گرفتار شویم و چنین قضاوت هایی بکنیم! شاید هم واقعا طراحان ما چنین طرح هایی را می پسندند و تنها برای جلب نظر دیگران های خارج از این خاک است که به اجبار دست به کارهای فعلی خود می زنند در غیر این صورت هیچ چیز جور در نمی آید چون در بیشتر مواقع نتایج داوری ها با آثار داوران از حیث زاویه دید و نوع نگاه زمین تا آسمان فرق دارد...در هنگام داوری نویی و در هنگام کار تکرار...در هنگام داوری مضمون و ایده در هنگام کار تکرار...در هننگام داوری خلاقیت در هنگام کار تکرار...گویا می خواهند سر بچه های گرافیک دیزاینر مملکت را با این طور ادا و اطوارها گرم کنند تا خودشان به کارهای جشنواره ای شان برسند و کسی جای آنها را تنگ نکند...امیدوارم این گونه نبوده باشد و این از بدبینی من نشات گرفته باشد امیدوارم آقایان داروان و آقایان تندیسی در دلشان به ریش اهالی گرافیک نخندند که " ببین چی ملتو سر کار گذاشتیم...حالا همه موندن که این سفید یعنی چی...حال می کنی؟ بزن بریم جشنواره... "
    در پایان از جمیع تندیسی های عزیز تشکر می کنم : هم بابت ایجاد فضایی پر از شور و نشاط با بیانیه شان و هم برای دعوت نامه ی مراسم "شب تندیس" که فردای مراسم به دست من رسید [نکته ی عمیق اپیستمولوژیک : در رابطه با راستای این که حدس می زدم چنین بازی هایی با مخاطبین صورت بگیرد از ابتدا قصد نداشتم حتی کارها را ارسال کنم -چنان که در رابطه با بی ینال نهم این کار را کردم! و از پوستر هایی که برای بخش جنبی طراحی کرده بودم به تنهایی لذت می برم- چه رسد به این که در مراسم شرکت کنم و از نزدیک شاهد این بازی های کودکانه باشم...!

  10. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #120
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نگاهی به آثار طراحی داود شهیدی




    در بررسی بوطیقای ذهن داود شهیدی ۳عامل متافیزیك، پارادوكس و ابهام مورد توجه قرار گرفته اند كه می خوانید:
    بوطیقا یا Potics ریشه یونانی دارد و به طور مشخص به معنای «ساختن» To make است؛ ساختن فضا، ساختن معماری، ساختن موسیقی، ساختن شعر، ... بیشتر مردم آن را فقط با شعر مرتبط می دانند و خیلی ها در فهم معنای بوطیقا در آشفتگی اند.(۱)
    واقعیت آن است كه واژه «بوطیقا» یا پوئه تیكس در حوزه معنا شناسی معنای متعددی را شامل می شود، با این حال می توان با توافق بر سر چنین تعریفی به آشفتگی موجود در فهم معنای بوطیقا پایان داد: «بوطیقا یعنی «ساختن» اثر هنری از دریچه زیبا شناسانه»، به عبارت دیگر، بوطیقا به ساختن هنر از طریق اندیشیدن و ژرف اندیشیدن به آنچه «مطلوب» است، مربوط می شود.
    در بررسی بوطیقای ذهن هنرمندی خلاق كه پی درپی از غار تاریك ذهن اش هیكل ها و اوهامی حیرت زده و شگفت استخراج می كند، ناگزیریم از میان مفاهیمی چون «واقعی»، «غیر واقعی»، «تصور» و «تخیل» عبور كنیم. با این تفاوت كه او پیش از این در مكاشفه ای رؤیایی از این مفاهیم گذر كرده و ما تنها با مشاهده بقایای مكالمات او با سطح سفید كاغذ نشانه هایی از مكاشفات او را دریافت می كنیم.
    آثار داود شهیدی از تجمع امر «واقعی»، «غیر واقعی»، «تصور» و «تخیل» پدید می آیند؛ اما آنچه كه این آثار را در مرتبه عالی هنر و خلاقیت قرار می دهد تبادل خلاق میان «داود شهیدی» و سفیدی كاغذی است كه حریصانه به وسیله چشمان گرسنه او جادو شده و با حركت دستان ماهرش به نوعی باروری می رسد كه ابعاد ذهنی غریب را مرئی می سازد. ذهنی كه این نوشتار سعی در بررسی بوطیقای آن دارد. «واقعیت» و «خیال» در آثار شهیدی مقولاتی متضاد نیستند، بلكه بیش از متضاد بودن مكمل یكدیگرند. او در حالی كه از یك اتاق واقعی و یك میز واقعی و یك قلم واقعی استفاده می كند، اما نتایج خیالی و گاه غیر واقعی به دست می آورد.
    در كارخانه رؤیاسازی او، مواد ومصالحی از جنس «واقعیت» با هم تركیب می شوند تا چیز دیگری از جنس «خیال» را فراهم سازند. داود شهیدی گاه از ماتریال «واقعیت» به «وهم» می رسد و گاه به «رؤیا».
    او همان قدر كه محكم بر روی زمین ایستاده، به همان اندازه سر درآسمان ها دارد. بیان این نكته شاید ساده باشد، اما رسیدن به چنین منزلگاهی مستلزم كوششی مؤمنانه و كاری سترگ است. بویژه اگر كوشش و جوشش خلاقانه در آوردگاهی به نام «پارادوكس» خود را متجلی سازد.
    درك پارادوكس نهفته در آثار شهیدی مستلزم ادراكی قوی است، بخصوص كه هاله ای از طنز در پس و پشت آثارش مانند «هوا» یا «اتمسفر» همواره حضور داشته باشد.
    داود شهیدی با شروعی زمینی كار را آغاز می كند، بنابراین منطقی غیر زمینی بی درنگ عنان كار را از او می رباید. با این حال هرگز نمی توان رگه هایی از یك امر آسمانی را به وضوح در آثار او مشاهده كرد؛ اگر چنین امری در كار باشد، به طور یقین از طریق احساساتی فراتر از مكانیزم «دیدن» قابل دریافت است. پارادوكس در آثار شهیدی در چنین سطحی خود نمایی می كند.
    اینچنین است كه حضور همزمان و توأمان مضامین متضاد، گاه جلوه ای از «بی معنایی» به آثار او می بخشد. «بی معنایی» از نوعی كه ذهن زمینی و محدود آدمیزاد به ناگاه خود را در مقابل امری ناشناخته و فرا زمینی ببیند؛ تجربه ای كه به شناخت در نمی آید. چنین تجاربی، ذهن آدمیزاد غرق در واقعیات سخیف روزانه را دقایقی به «بی معنایی» می كشاند.
    او از چنین مرزهایی عبور می كند تا در دیدار با آثارش همواره با چیزی ناشناخته و رمز آمیز رو در رو شویم.
    حضور درچنین كرانه هایی گاه به آثار داود شهیدی ژرفایی متافیزیكی می بخشد. چرا كه در بسیاری از آثار او با نوعی تعمق و تأمل در فراسوی مرزهای منطقی روبه رو می شویم. نزدیك شدن به ناشناخته ها و عبور از مرزهای بیكرانگی در حالتی برای او امكانپذیر شده كه در شرایط نوعی بی خویشتنی و جوشش های ناشناخته ذهنی قرار گرفته است.
    داود شهیدی با بیش از ۳دهه كار خلاقه، هم اكنون با خلق طرح ها و نقاشی های جدیدش به درك و تفسیر ناشناخته ها مشغول است. او همچنین همه اندیشمندانی كه با مقوله متافیزیك سر و كار داشته اند، با «ادراك» پدیده ها كاری ندارد، بلكه به آشناسازی و معارفه شورمندانه با هستی مشغول است.
    قصد او دست یابی به مفاهیم والای هستی شناسانه است. قصدی كه در خود آگاه او هیچ جلوه و نشانه ای ندارد، به طوری كه می توان گفت او یك متافیزیسین غریزی است. اگر در توصیف هنرمند طراحی همچون داود شهیدی استعاره «متافیزیك» را به كار می بریم از آن روست كه او به تبیین چیزهایی می پردازد كه بنابه گفته ارسطو «بیان ناپذیر»اند.
    شهیدی با این كه از علم، فلسفه، ادبیات، ... استفاده می كند، اما «شهود» را به عنوان ابزاری كار آمد برای «شناخت» به كار می گیرد. چرا كه عمده فعالیت هنری اش به تلاشی خستگی ناپذیر و زیبایی شناسانه برای یافتن چیزی در «آنجا» تبدیل شده است. «آنجا» ممكن است غایت فضای معماری باشد، یا شاید وضع آرمانی ناشناخته، شاید هم معنویتی هنرمندانه باشد. هرچه هست اهتمام داود شهیدی به جست وجو در گوشه های منزوی ذهن و ناشناخته هاست.
    آثار داود شهیدی، گاه پرسشگری هایی متافیزیكی اند. او مصرانه به این پرسشگری ها ادامه می دهد تا به پارادوكسی دچار شود كه كوتاه ترین راه رسیدن به خلاقیت است.
    بنابراین بررسی آثار داود شهیدی ممكن است به دو نوع نتیجه منجر شود:
    ۱) نتیجه ای واقع گرایانه،
    ۲) نتیجه ای ناممكن.
    ارزش بنیادین آثار شهیدی را می توان در میزان سروكار داشتن آنها با پارادوكس «زندگی- مرگ» شناسایی كرد. گرایش متافیزیكی در آثار شهیدی، همچون رقصی آهسته میان تقابل ها و پارادوكس هاست. و از آنجا كه این آثار بر صفحه نقش شده اند و با عناصر تجسمی مانند خط، رنگ، بافت، سطح و ... مرئی شده اند، بنابراین دیگر به حوزه متافیزیك تعلق ندارند؛ چرا كه متافیزیك حوزه ناشناخته هاست. در نتیجه این آثار همواره در سطح فلسفی و در حیطه هنرهای تجسمی باقی می مانند و همواره می توان از آنها به عنوان مكاشفاتی در قلمروی متافیزیك یاد كرد.
    بررسی این آثار از منظر مقوله مهمی همچون «ابهام» نیز می تواند تأمل برانگیز باشد.
    استفاده از قابلیت های «ابهام» در همه دوران ها و در بسیاری از آثار هنری و ادبی بارها تجربه شده است. بسیاری از هنرمندان از طریق «ابهام» دست به خلاقیت زده اند. آنها بی شك می دانسته اند كه هرچه موضوع ذهنی شان مبهم تر باشد، فرصت های بیشتری برای ارائه آثار خلاقه خواهند داشت. آثار داود شهیدی ما را با این تجربه ناشناخته آشنا می سازند كه «واقعیت» ها را از زاویه «ابهام» نیز مورد شناسایی قرار دهیم.
    «ابهام» در فرآیند خلق اثر هنری، كیفیت پویایی فوق العاده ای دارد، چرا كه به چیزهایی زندگی می بخشد كه بذرهایش از دیرباز وجود داشته است.
    «ابهام» همچون «شب» به صحنه های هنری ژرفا و غنای مسحور كننده ای می بخشد. بخش عمده ای از حضور «ابهام» در آثار داود شهیدی از نوع «ابهام ازلی» است. ابهام ازلی بسیار مبهم است، چرا كه به صورت عمقی در ساحت ازلی و آغازین هر فرد، نهفته اند. بیشتر مردم از این بخش از شخصیت شان بی خبرند و از تأثیر ناخود آگاه آن آگاهی ندارند.
    اساطیر، برخی شعائر و مناسك، رنگ، مفاهیم مرتبط با مقوله فضا و زبان... از جمله نكات متعلق به ابهام ازلی به شمار می آیند. مردم ساكن در جوامع امروزی كه بیشتر درگیر محدودیت های روزمره زندگی ماشینی شده اند، آگاهی شان از چنین موضوعاتی روز به روز كاهش می یابد. از طرفی، وقتی كه اثر هنری با استفاده از «ابهام » به پاسخ های دلچسب و خلاق دست می یابد به چیزی از اعماق روان مخاطب چنگ می زند، كه گویی قرن ها همچون كتاب فراموش شده در پستوی تاریكی منتظر بوده تا دستی هنرمند آن را ورق بزند.
    داود شهیدی در فرآیند طراحی، هرگز خود را تسلیم دستورالعمل ها و راه حل های استاندارد و مدرسه ای نمی كند. او به آفرینشگری در معنای شاعرانه آن می پردازد، به طوری كه در آخرین طرح هایش گویی به سر چشمه های ناب و آغازین هنر بازگشت كرده است. آثار اخیر داود شهیدی به مثابه «تمرینی در آزادگی» خلق می شوند.
    او به همان اندازه كه به شناخت تاریخ، ادبیات، معماری، هنر، فلسفه و مطالعه آثار پیشینیان اهتمام ورزیده است، به توانایی مشابهی در فراموش كردن آگاهی های تاریخی و فلسفی خود نیز دست یافته است. این توانایی پارادوكسیكال (كسب علم و آگاهی‎/ فراموشی آگاهانه)، به معنای نادانی نیست، بلكه مرحله دشوار استعلای شناخت است.
    داود شهیدی هنرمندی است كه در عالم می زید كه خود آن را آفریده است، نه در عالمی كه همه در آن می زیند.او در كنار پژوهش های خود، جست وجو از درون خویش را نیز آغاز كرده است. او به درستی كشف كرده است كه باید در چه زمینه ای «بداند» و به استادی برسد و در چه زمینه ای «فراموش كند.»

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •